- شکر جوارح
- نعمت شکر
- عجز بشر
- حقّ عبادت
- جذبههای جمال و جلال الهی در وجود انبیاء و اوصیاء
- بدهکاری به خداوند
- امتیازات شکر برای انسان
- صبر از بالاترین درجات بندگی
- خاصیّت صبر
- سازندگی صبر
- حکمت مصیبت
- توفیق خواندن نماز شب
- ارزش دلِ شکسته
- تکبّر در علم و عبادت
- علم واقعی علمی است که انسان را بنده کند و به سمت نور هدایت کند
- علم، حجاب اکبر
- آفتهای طلبگی
- روضهی حضرت زهرا (سلام الله علیها)
- راه نجات
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الأَنْبِیَاء طَبیبِنَا أَبِی الْقَاسِم مُحَمَّد وَ آلِهِ الْمَعْصومِین سِیَّمَا الْکَهْفِ الْحَصِین مَوْلَانَا الْحُجَّه بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِین أرْوَاحُنَا وَ أرْوَاحِ مَنْ سِوَاه فِداه وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِین إِلَی یَوْمِ الدِّین».
شکر جوارح
شکر که از منازل سائرین الی الله است و منزلتی است که در میان منزلتها از حسّاسیّت خاص برخوردار است مراتب آن را مرحوم خواجه طوسی (قدّس الله نفسه الزّکیه) مطرح فرمودند و در مسئلهی شکر به جوارح میفرمایند که شکر به جوارح «مِن نِعَمِهِ تَعَالَی»، ما مالک هیچ چیزی نیستیم همهی ارادهی ما از خدا است، فکر ما از خدا است، ذکر ما از خدا است. جوارح را هم خدا به ما داده و ابزار کار ما است و اگر توفیق پیدا کنیم با جوارح خود شکر منعم را به دست بیاوریم خود این از نعم الهیّه است. «وَ لَا یَتَأَتِّی إِلَّا بِتَوْفِیقِهِ وَ سُبحَانَه»[۲]، هر شکری با هر جارحهای میخواهیم انجام دهیم توفیق لازم است، توفیق مقدّمهی همهی عبادتها و پیروزیهای انسان است، اگر اینطور شد «فَالشُّکرُ أَیضاً نِعمَهٌ مِن نِعَمِهِ»، شکر خود از نعمتها است، از نعمتهایی است که با سایر نعمتها قابل مقایسه نیست.
نعمت شکر
شکر آزادگی است، شکر رهایی از قیود و زنجیرهای اسارت است. بندگی انسان غیر شاکر بوی نفس میدهد یا دنبال منافع است یا در مقام دفع مضرّات است، ولی کسی که شاکر است مجذوب جمال الهی است، شکر درک محبّت حق تعالی و عکس العمل متناسب با محبّت است، این با سایر انگیزهها کاملاً متمایز است. «فَالشُّکرُ أَیضاً نِعمَهٌ مِن نِعَمِهِ»، خود شکر نعمت است، پس خود شکر هم شکر لازم دارد، وقتی نعمت شد خود این هم شکر لازم دارد. «وَ یوجِبُ شُکراً آخَر»، وقتی نعمت شد شکر دیگری را میطلبد. «فَیَنتَهِی إِلَى الاعتِرَافِ بِالعَجزِ عَنِ الشُّکر»، شما شکرِ شکر را هم به جا بیاورید خود آن هم نعمت است آن هم شکر میخواهد و به اینجا میرسیم که ما از عهدهی شکر برنمیآییم.
از دست و زبان که برآید کز عهدهی شکرش به درآید
عجز بشر
«فَآخِرُ مَرَاتِبِ الشُّکر الاعتراف بِالعَجزِ عَنه»، قلّهی فتح الفتوح شکر این است که انسان بفهمد توان شکر را ندارد، عاجر است. «کَمَا أَنَّ آخر مَرَاتِبِ المَعرِفَه وَ الثَّنَاء الاعتراف بِالعَجزِ عَنهُما»، معرفت هم همینطور است، ما محدود هستیم و ذات حق نامحدود است، صفات حق تعالی اطلاق دارد پایان ندارد و معرفت ما در حدّ خود ما است نه در حدّ حقیقتی که خدای حقّ مطلق دارا است. «وَ کَذَا الْعِبَادَهُ»، جبههی سومی که ما در آن جبهه عاجز هستیم و به زانو درمیآییم عبادت خدا است، هم در شکر بشر به عجز میرسد هم در معرفت و هم در بندگی خدا و عبادت.
حقّ عبادت
«کَمَا قَالَ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ وَ الْعَارِفِینَ وَ الشَّاکِرِین (صَلََّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)»، حضرت محمّد.
در عرف سیّد العابدین حضرت سجّاد (علیه السّلام) است ولی در حقیقت هر کس هر چه دارد از وجود نازنین پیامبر اکرم دارد، او اوّل و آخر هم هست، اوّل فیض الهی است و حضرات معصومین (علیهم السّلام) همه تجلّیات وجودی حضرت نبی هستند. لذا اینجا به عنوان سیّد عابدین و عارفین و شاکرین مطرح کرده است. حضرت چه فرمودند؟ فرمودند: «لَا أُحْصِی ثَنَاءً عَلَیْکَ»، نمیتوانم ثنای تو را احصاء کنم، قابل احصاء نیست. «أَنْتَ کَمَا أَثْنَیْتَ عَلَى نَفْسِکَ»، ثنای لایق تو از خود تو است، تو آنگونه هستی که خودت خود را توصیف کردهای.
«وَ قَالَ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ»، ما نتوانستیم حقّ عبادت تو را به جا بیاوریم. البتّه بعضی هم این را «مَا عَبَدْنَاکَ حَقُّ عِبَادَتِکَ» میخوانند، این که انجام دادیم همین حقّ ما بود، در حدّ توان خود انجام دادیم.
لکن از دیدگاه معرفتی و واقع بینانه «حَقَّ عِبَادَتِکَ» درست است، «مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ». اساساً یکی از بیچارگیهای نبیّ مکرّم اسلام و ائمّهی اطهار که از همه بیچارهتر بودند همین بود، ما چون معرفت نداریم این نمازی که میخوانیم ارضاء میشویم، فکر میکنیم خیلی کار خوبی انجام دادیم و فکر میکنیم خدا را بدهکار خود کردیم، ولی آنهایی که معرفت دارند بیچاره هستند، هر کاری که انجام دهند میبینند کم است. اینها میبینند در معرفت خود کم آوردهاند، در عبادت خود میبینند کم آوردهاند و در ادای حقّ نعمتها میبینند کم آوردهاند. آن ابتهال، آن نالههای جانسوز، آن اعترافهای جانکاهی که هیچ قاتلی، هیچ جانی به جنایت کبیرهای اینطور اعترافات جانسوز ندارند که اینها دارند.
جذبههای جمال و جلال الهی در وجود انبیاء و اوصیاء
دعاها را شما میبینید، کدام متّهم خطرناک در دادگاه این نوع سوز و گداز و ابتهال و خضوع نشان میدهد که وجود نازنین حضرت خاتم، هم خاتم انبیاء هم خاتم اوصیاء امیر المؤمنین و ائمّهی اطهار (علیهم السّلام) از خود نشان دادند؟ چیزی که ما فهمیدهایم یک قطره است اینها در عمق وجود خود بیچاره بودند، مضطرّ بودند و محاط به نعم الهیّه و جذبههای جمال الهی و رهبههای جلال حق تعالی بودند، ذوب میشدند، بیچاره بودند، هر چه مینالیدند، هر چه میسوختند حقّ مطلب نه تنها ادا نمیشد بلکه خود این را یک محبّت جدیدی از خدا تلقّی میکردند و جز اضطرار هیچ چیزی برای آنها باقی نمیماند.
بدهکاری به خداوند
وجود نازنین نبیّ مکرم اسلام و حضرات معصومین حقیقت اضطرار بود، حقیقت فقر بود و هر کسی هم جز اینها باشد عباراتی که اینها در دعاهای خود به کار بردند، حضرت سجّاد برای ما که نمیگوید «فَمَنْ یَکُونُ أَسْوَأَ حَالًا مِنِّی إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَى مِثْلِ حَالِی إِلَى قَبْرِی»[۳]، چه کسی بیچارهتر از من؟ اگر من را اینطور به قبر منتقل کنی، با این همه بدهی که به تو دارم، هیچ کاری نتوانستم برای تو انجام دهم. آنها هیچ کاری را مربوط به خود نمیدانستند، میگفتند ما هیچ نتوانستیم انجام دهیم تمام کارها را خدا برای ما انجام داده، کارهایی که به دست او انجام شده تازه اوّل بدهکاری او است، اوّل شرمندگی او است، لذا ناچار عبارتی جز این باقی نمیماند که «فَمَنْ یَکُونُ أَسْوَأَ حَالًا مِنِّی إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَى مِثْلِ حَالِی إِلَى قَبْرِی وَ لَمْ أَمْهَدْهُ»، من کسی نبودم که بتوانم برای خودم آنجا جایی درست کنم، هیچ کاری من نتوانستم انجام دهم، هیچ توشهای من نتوانستم به تو تحویل بدهم، همیشه از تو گرفتم هیچ چیزی به تو ندادم، خیلی برای آنها گران بود.
امتیازات شکر برای انسان
«قولُهُ (عَلَیهِ السَّلَام) الطَّاعِمُ الشَّاکِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ کَأَجْرِ الصَّائِمِ الْمُحْتَسِبِ وَ الْمُعَافَى الشَّاکِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ کَأَجْرِ الْمُبْتَلَى الصَّابِرِ وَ الْمُعْطَى الشَّاکِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ کَأَجْرِ الْمَحْرُومِ الْقَانِعِ»[۴]. در شکر چه امتیازاتی برای انسان است، فرمود کسی که طاعم است یعنی به دیگران طعام میدهد اعمّ از شرب و اطعام غذایی است. کسی که به مردم سقایت میکند یا سفره برای آنها پهن میکند و به آنها کمک میکند اگر این کار او شاکرانه باشد مدّعیانه نباشد بلکه از باب بدهی باشد و خود این کار را هم جزء نعمتهای خدا بداند، اجر او مثل اجر صائم است. طاعم در اینجا به معنی کسی است که خودش غذا میخورد، در برابر صائم است. «الطَّاعِمُ الشَّاکِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ کَأَجْرِ الصَّائِمِ الْمُحْتَسِبِ»، کسی که روزه گرفته و احتساب میکند، به حساب خدا میریزد، کسی که روزه نگرفته ولی این نعمتها و غذاهایی که میل میکند نعمت خدا میداند و حالت شکر برای او وجود دارد، اجر این طاعم شاکر مثل اجر صائم محتسب است.
صبر از بالاترین درجات بندگی
«وَ الْمُعَافَى الشَّاکِرُ»، کسی که عافیت دارد خدا به او عافیت داده و شکر سلامتی را دارد «کَأَجْرِ الْمُبْتَلَى الصَّابِرِ»، کسی که مبتلا به بیماری است و صبر میکند چقدر اجر دارد؟ اینکه سلامتی دارد و شکر میکند اجر مبتلای به بلا و بیماری و ناخوشی که صبر میکند، این شکر با آن صبر مساوی است. همینطور «الْمُعْطَى الشَّاکِرُ»، کسی که خدا به او نعمت داده مورد عطای الهی قرار گرفته و شکر میکند «لَهُ مِنَ الْأَجْرِ کَأَجْرِ الْمَحْرُومِ الْقَانِعِ». انسان ندار وقتی به نداری خود صبر میکند، انسان بیمار وقتی به بیماری خود صبر میکند، انسان روزهدار وقتی به گرسنگی خود صبر میکند، اینها از نظر اجر بالاتر از کسی نیستند که مقابل آن را دارا هستند ولی شکر میکنند. از نظر خاصیّت هم همینطور است. صبر را قرآن کریم جزء بالاترین درجات بندگی خدا معرّفی کرده، «یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍٍ»[۵]، برای شخص صابر خدای متعال حسابی نمیکند، بی حساب میدهد.
خاصیّت صبر
اینطور نیست که عمل او را احصاء کند تو چند کار انجام دادی و چقدر باید مزد بگیری، اینطور نیست به غیر حساب میدهد. لکن مقام شکر کمتر از صبر نیست، چرا؟ خاصیّتی که صبر دارد این است که انسان را میشکند، عبادت، جبهه رفتن، جهاد، درس خواندن، انسان را برجسته میکند، اگر انسان به مرحلهی فنا نرسیده باشد خود این کارهای خیر ما حجوب نوری هستند، در صبر انسان چیزی ندارد تا حجاب شود، کسی داغ دیده، به داغ کسی افتخار نمیکند، میگوید خدایا امانتی داده بود دلم میسوزد گریه میکنم ولی طلبکار نیستم، همان کاری که حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مرگ ابراهیم داشتند، گریه میکرد، به ایشان عرض کردند: شما دیگر چرا؟ فرمود: دل میسوزد این لازمهی انسان بودن است، خدا به انسان دل داده که در اینطور جاها بسوزد، دل میسوزد اشک من جاری میشود ولی سخنی که خدا دوست نداشته باشد از زبان من جاری نمیشود.
سازندگی صبر
در صبر که آبروی انسان رفته، داغی دیده، خانهی او سوخته، گرفتاری پیدا کرده، این اگر صبر کند سازندگی صبر در این است که حجاب نوری هم ندارد یعنی انسان را وصل میکند، انسان وقتی بیکس شد بیچیز شد جز خدا کسی را ندارد. یک انسان ورشکسته، یک انسان داغ دیده، یک انسان آبرو از دست داده سرمایهی او فقط خدا است، غیر از خدا هیچ چیزی ندارد، از این جهت داغ و مصیبت جنبهی حجابی ندارد. دوستان عزیز ما با یکی از اولیای خدا که از صالحین بود، عالم نبود ولی صالح بود، مرحوم کربلایی احمد مشهور به کَل احمد با آقای حسینی مأنوس بودند. یکی از حرفهای او این بود که شیخ رجب علی مصیبت ندیده بود، ترقّیات او در نعمت بوده، در عبادت بوده، اگر مصیبت میدید چیز دیگری میشد. برای این است که مصیبت همه چیز را از انسان میگیرد، انسان را کاملاً به زمین میزند، چیزی ندارد انسان قد راست کند و خود را نشان دهد و فخرفروشی کند، خدا با مصیبت انسان را میشکند.
حکمت مصیبت
بنده خدایی در قم بود اهل علم بود ولی فرش فروش بود، مشکلاتی داشت، خدا جوان او را از او گرفت اصلاً از قماش جدیدی شد، نورانیّت، یک حالت خوبی برای او پیش آمد. مصیبت انسان را آب میکند چیزی برای انسان باقی نمیماند که نشان دهد. ولی نماز شب اینطور نیست، خوب درس خواندن اینطور نیست، احسان به دیگران اینطور نیست، اینها حجوب نوری برای انسان پیش میآورد که در روایت دارد اگر مسئلهی عجب نبود اجازه نمیدادیم بندگان مؤمن ما مبتلا به گناه شوند، خدا گاهی بندهی خود را رها میکند تا بیفتد بفهمد که هیچ توانایی ندارد آنجایی که خوبی دارد خود او نیست، یک دستی او را نگه میدارد نمیگذارد درگودالهای گناه بیفتد.
توفیق خواندن نماز شب
در مورد نماز شب هم روایت داریم که گاهی خدای متعال توفیق نماز شب را از عبد میگیرد روی محبّت است. گاهی انسان گناه میکند از نماز شب محروم میشود، «إِنَّ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُحْرَمُ صَلَاهَ اللَّیْلِ»[۶]. ما غالباً اینطور هستیم، روزها بد میکنیم و این بدیهای ما قفل در نماز شب میشود، ولی اشخاصی هستند اهل مراقبه هستند گناه در زندگی آنها راه ندارد مع ذلک نماز شب نمیخوانند، اینها را خدای متعال براساس محبّت برای اینکه مبتلا به عُجب نشود، همیشه احساس کمبود کند ما را راه ندادند، ما بد هستیم که راه پیدا نمیکنیم، این حالت شرمندگی، حالت انکسار را خدا دوست دارد. خدا چیزی از بنده میپذیرد که آن را نداشته باشد، این خوبیهایی که ما انجام میدهیم همه را خدا دارا است، مرتبهی کامل آن را خدا دارا است، یک قطرهای به ما رسیده کارهای خوبی انجام میدهیم، چیزی که خدا ندارد شرمندگی است، چیزی که خدا ندارد انکسار و شکستگی است. لذا خدا دل شکسته را میخرد.
ارزش دلِ شکسته
میگویند هر ظرفی بشکند قیمت آن کم میشود غیر از دل، دل وقتی بشکند قیمت آن ارتقاء پیدا میکند، دل شکسته متاعی است که خدا خریده است. نوع انسانهایی که متعبّد هستند، متخلّق هستند، با این تخلّق و تعبّد اجمالاً گرفتار حجابهای نور میشوند در خود چیزی میبینند، خود را دارا میبینند، در حالی که دارا نیستند. اینکه خود را دارا دیدند «کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»[۷]، نه اینکه مستغنی است او اینطور فکر میکند، خیال است، «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»، خود را غنی میبیند، احدی جز خدا غنا ندارد، وجود انسان فقر است نمیتواند دارا شود. «العَبد وَ مَا فِی یَدِهِ لِمولاه»، همانگونه که در قانون بردگی برده نمیتواند مالک شود، برده کار که انجام میدهد مالک کار خود نیست، مالک اجرت خود نیست، چرا؟ برای اینکه وجود او برای دیگری است. وقتی اصل برای دیگری بود ثمرات هم برای او است، چیزی ندارد. این طغیان برای رای است، «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»، برای آن توهّم و تخیّل است، انسان گرفتار خیال میشود.
تکبّر در علم و عبادت
همینطور که ثروت انسان را طاغی و یاغی میکند عبادت هم همینطور است، شیطان چه داشت؟ شش هزار سال عبادت داشت، خیلی خود را بزرگ دید، بلعم باعورا علم را برای خود دید، قارون مال خود را، اینها همه در کنار هم هستند، بلعم و قارون فرقی ندارد. لذا «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»[۸]، تکاثر معلوم نیست اختصاص به مال داشته باشد، علماء هم وقتی با هم تفاخر در علم دارند تکاثر علمی آنها همان بدبختی را میآورد که قارون در مال خود بدبخت شده، خیلی افراد در علم بدبخت هستند. من از خدا میخواهم به هیچ کس بدبینی نداشته باشم ولی نوع ارائهی علم از بعضی که ما در حوزهی علمیّهی قم دیدیم که گاهی خیلی هم شهرت دارند هیچ سبقهی عبودیّتی انسان در آن نمیبیند، خیلی خود را بزرگ میبینند، خیلی تفرعن دارند، واقعاً گویا کسی را از گذشته و حال به حساب نمیآورند لذا به خود حق میدهند به اشخاص جسارت کنند، طعنه بزنند. اینها نشانهی این است که انسان در معرض سقوط است.
علم واقعی علمی است که انسان را بنده کند و به سمت نور هدایت کند
خدا آیت الله خوشبخت را رحمت کند امروز سالروز وفات ایشان است و به گردن همهی ما و طلبههای این مدرسهی نورانی حق دارند، ایشان اینجا را جزء شعب خود میدیدند، علاقه داشتند، به مجموعهی شما علاقه داشتند، آغوش بازی داشتند، هر وقت ما از ایشان به اینجا دعوت کردیم نه نمیگفتند. آیت الله خوشبخت میفرمودند یکی از عللی که میشود برای سقوط حوزهی نجف حدس زد همین بود، اشخاص مدّعی شده بودند گویا در برابر خدا هم خود را به حساب میآوردند، ملّا شده، خیلی ملّا است ولی خود را کسی میداند. علم باید انسان را بنده کند نه اینکه انسان را دارا کند. نوری است، «الْعِلْمُ نُورٌ»[۹]، اگر نور باشد راه را نشان دهد «اللَّهُمَّ أَرِنی الأَشیَاءَ کَمَا هِیَ»، خدا همه چیز را همانطور که هست به من نشان بده. این علم واقعی است و الّا علم نیست توهّم است. اگر انسان به اشیاء پی ببرد آنگونه که هست جز فقر در غیر خدا هیچ چیزی نمیبیند که در رأس خود او فقیرترین انسان است.
علم، حجاب اکبر
هر که عالمتر است بدهکارتر است، وابستهتر است، بیچارهتر است، هر کس عابدتر است بدهکارتر است بار او سنگینتر است، غیر این باشد عبادت او عبادت نیست علم او هم حجاب است، «العِلم هُوَ الحِجَابُ الأَکبر»[۱۰]، علم حجاب اکبر است برای اینکه برای انسان غرور میآورد، عجب میآورد، توقّع میآورد، انسان را فرعون میکند و بت میکند مردم را هم دعوت به نفس میکند، وسیله هم این علم شده که هر جا میرود میخواهد خود را مطرح کند، دنبال رقیب میگردد کشتی بگیرد قهرمان شود، لذا در مجالس بحث میکند که نشان بدهد دیگران چیزی ندارند من دارا هستم.
آفتهای طلبگی
این آفتها آفتهای خطرناک و مهلک برای طلبهها است که اگر متوجّه نشوند ملّای بزرگی شوند، مؤلّف، محقّق یا مرجع تقلید، درس آنها شلوغ شود وقتی پای درس میرود چه لذّتی میبرد نگاه میکند این همه جمعیّت پای درس او نشستهاند.
آن وقت میگوید «أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى»[۱۱]، فرعون میگوید من خودم خدا هستم این کسی که میگویید موسی خدایی دارد نردبانی، اسبابی بگذارید که من بروم ببینم خدای موسی چه کسی است. کسی را سراغ ندارد، دم از خدا میزند ولی در کون ذهن او این است که من خدا هستم، همه باید به من احترام کنند، اگر کسی رقیب دربیاید او هم آیت الله العظمی گفته شود آن وقت من به او لگدی میزنم که بیفتد. خیلی افراد به دیگران لگد میزنند حواس آنها هم نیست که این لگد برای عالم نیست. خدا نکند انسان امام جماعت شود سراغ این برود که مسجدهای دیگر خلوت باشد مسجد او شلوغ شود، انسان منبری شود لذّت ببرد که فقط پای منبر من شلوغ است منبرهای دیگر خلوت هستند مشتری ندارند، مدرّس شود ببیند درس او رونق بیشتری دارد دیگران اینقدر رونق ندارند. اینها تفرعن است، اینها علامت طغیان است «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»، این حالت حالت شرکآلود است، حالت این است که صنم نفس او خیلی قوی شده، بت بدی شده است، چنین انسانی باید هنر داشته باشد کم کم خود را از صحنه خارج کند. بتواند خودزنی کند، خود را بشکند. اگر توانست خوشا به حال او و الّا این دیوار ضخیم میشود خدا با این دیوار در قبر میبرد و این دیوار فشار میدهد او را از بهشت محروم میکند، انسان از این نمیتواند عبور کند به بهشت برسد. حصار انانیّت شکستناپذیر است انسان با این حصار برود به جایی نمیرسد.
روضهی حضرت زهرا (سلام الله علیها)
این ماه ایّام فاطمیّه شروع میشود فاطمیّهی اوّل در جمادی الاولی است فاطمیّهی دوم در جمادی الثّانی است، کسانی که خود را فرزند حضرت زهرا میدانند مناسب است که این روزها عیادت بیشتری داشته باشند. دختر پیغمبر دیگر از پا افتاده، تا میتوانست، تا توان داشت دست از نصرت امیر المؤمنین برنداشت. حضور او در قبرستان بقیع حضور در جبهه بود، یک لحظه از نصرت امیر المؤمنین مضایقه نکرد. ولی دیگر وضع او به جایی رسیده است که میگوید «أَبَتَاه ضَعُفَت قُوَّتِی وَ خَانَنِی جَلَدِی وَ العَدُوِّ شامتی»، بابا دیگر توان من تمام شده، کار من به جایی رسیده که این و آن به من زخم زبان میزنند، از پا افتادهام، از نفس افتادهام.
حضرت امام صادق (علیه السّلام) در روضهای که برای مادر خود خواندند میگویند «نَاحِلَهَ الْجِسْمِ»، گوشت بدن آب شده بود، به فضّه فرمود بدن من لاغر شده جز شبحی از من نمانده است، تعبیر ایشان این است «لَقَد ذَابَ لَحمی»، گوشت بدن من آب شده است. حضرت زهرا با این همه مصیبت امّ المصائب نیست امّ المصائب زینب است، حضرت زهرا کتک خورد، حضرت زهرا شمشیر خالد را بالای سر امام زمان خود دید ولی قاتل روی سینهی امام خود ندید، در خانهی او آتش گرفت ولی دامن زینب او آتش نگرفته بود، کسی معجر از سر حضرت زهرا نکشید، حضرت زهرا سر بریده در تشت طلا ندید.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
«عَلَی لَعْنَهُ الله عَلَی الْقَومِ الظَّالِمِین أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ذو الْجَلَالِ وَ الإِکْرَام».
راه نجات
خطراتی که نفس دارد جز کشتی نجات آل بیت که محبّت انسان را آب میکند و غرور انسان را میشکند هیچ راه دیگری ندارد، راه نجات فقط راه توسّل به آل الله و حضرت سیّد الشّهداء است که کشتی نجات است. غرق شدن در دریاهای بیرونی غرق شدن نیست غرق شدن در دریای نفس امّاره خطر سقوط در جهنّم است. امیدوار هستیم امام حسین نگاهی کنند، اهل بیت عصمت و طهارت، مادر آنها حضرت زهرا، همهی امید ما همین است. قدر بدانید و شکر کنید که خداوند این در را به روی شما باز کرد.
«نَسْأَلُکَ وَ نَدْعوک بِفَاطِمَهَ وَ أَبِیهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِیهَا وَ السِّرِ الْمُستَوْدَعَ فِیهَا یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ یَا إِلَهَ العَاصِین یَا مُجیبُ دَعوَهَ السَّائِلِین».
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– بحار الأنوار، ج ۶۸، ص ۲۳٫
[۳]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۸۹٫
[۴]– الکافی، ج ۲، ص ۹۴٫
[۵]– سورهی زمر، آیه ۱۰٫
[۶]– بحار الأنوار، ج ۷۰، ص ۳۵۸٫
[۷]– سورهی علق، آیات ۶ و ۷٫
[۸]– سورهی تکاثر، آیات ۱ و ۲٫
[۹]– التوحید (للصدوق)، ص ۳۲۵٫
[۱۰]– الرسائل الأربعه عشره، ص ۳۵۶٫
[۱۱]– سورهی قصص، آیه ۳۸٫
پاسخ دهید