«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاۀُ عَلَی خَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین طَبِیبِ نُفُوسِنَا وَ شَفِیعِ ذُنُوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصومِینَ سِیَّمَا الْکَهْفُ الْحَصِینُ مُولَانَا الْحُجَّهَ بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا وَ أرْوَاحُ مَنْ سِوَاه فِدَاه وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِم أَجمَعِینَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ».
شکر
مسئلهی شکر که از اهمّ مسائل اخلاقی است و جبههی وسیعی هم است. چتر شمول شکر از دایرهی نعمتهای ظاهری فراتر است. «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ … وَ شُکْرَ الصَّابِرِینَ وَ صَبْرَ الشَّاکِرِینََ»[۱] (هرچه از دوست میرسد نیکوست) انسان موّحد همهی رخدادها را نعمت تلّقی میکند و همواره خود را در بلا و نعمت مشمول عنایت و هدایت و انعام و احسان خداوند منّان میداند و چه بسا در بلاها آثار و برکاتی است که در امور دیگر نیست. لذا برخورد با محن، مصائب برای موحّد برخورد با نعمتهای ویژه است.
هر که در این بزم مقرّبتر است جام بلا بیشترش میدهند
شکر نعمت نشانهی جذب آن است و این خود موجب کثرت نعمت میشود
و این کلاس شکر مزید نعمت است. انسان وقتی رحمت الهی را، مغفرت الهی را، اکرام الهی را بر همهی زندگی خود شامل دید، هر کجا را نگاه میکند نور او را، عطر محبّت او را، نسیم عنایت او را استشمام میکند و پذیرش دارد. اینکه میگوید دست مریزاد، یعنی قبول کردم و ممنون هستم. وقتی پذیرش نشان داد، خدای متعال میبیند که جذبه است، بیشتر میدهد. این بودجههایی را که دولت اختصاص میدهد، اگر تا آخر سال جذب نشد، برمیگرداند. امّا اگر جذب شد، بودجههای جدید بیشتر لحاظ میکنند.
بستگی دارد که چقدر ما نعمت را نعمت بدانیم و چقدر جذب نعمت بکنیم. شکر ما نشانهی جذب ما است. اگر جذب نبود، اگر پذیرش نبود، اگر قبول نبود خدا برای چه بدهد؟ ما که نمیپذیریم. پذیرش زبانی ملاک نیست. وقتی انسان از نعمت خدا استفاده میکند و نعمت میبیند، این علامت پذیرش است، این را به زبان هم میآورد. زبان بروز مکنونات قبلی انسان است، زبان بلندگوی انسان است. گویش برای روح انسان است، برای دل انسان است. وقتی قلب انسان سرشار از محبّتهای خدا است، نمیتواند به زبان نگوید. لذا دوام ذکر پیدا میکند و هر ذکری و هر نمازی و هر قدمی که برمیدارد، خود آن به عنوان شکر است. «اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً»[۲] نمیگوید «سَلُّوا آل داود شکراً» یعنی هر کاری که شما میکنید، در این جلسه نشستید، انگیزهی شما شکر باشد، شکراً اینجا بنشینید. دیدن پدر و مادر نصیب شما بشود، شکراً ببینید. دوستان خوبی هستید، صبح بلند میشوید به همدیگر سلام میکنید، صبحکم الله بالخیر میگویید، برای هم دعای خیر بکنید، انگیزهی شما شکر باشد. خدای متعال به شما این نعمت را داده است و بازتاب نعمت دوست خوب که «مَنِ اسْتَفَادَ أَخاً فِی اللَّهِ فَقَدِ اسْتَفَادَ بَیْتاً فِی الْجَنَّهِ»[۳] تک تک شما ظرفیت بهشت برای همدیگر هستید. لذا قدر هم را میدانید و این جمع بودن شما چه نعمتی است. یک روزی إنشاءالله همهی شما در یک محیطی آرم مسئولیّت عظیم نظام اسلامی را، کشور اسلامی را، فرهنگ شیعی را به دوش دارید. مرجع هستید، ملجأ هستید، رتق و فتق میکنید و کم پیش میآید با همدیگر صفا بکنید، همدیگر را ببینید. امروز وقت توشه گرفتن از همدیگر است. لذا شکر به این است که همیشه برای همدیگر مفید باشید و همیشه هم از همدیگر مستفید باشد.
نیّت انسان و شکر
این کار را میشود کرد. انسان نیّت داشته باشد، واقعاً حرف خود را ضایع نکند، شوخی خود را ضایع نکند، لبخند خود را ضایع نکند، مصافحهی خود را ضایع نکند، معانقهی خود را ضایع نکند. همهی این شکراً باشد. آن وقت چه عالمی میشود. از شارژ بودن انگار حالت انفجار نور بودن در وجود انسان تحقّق پیدا میکند، آدم علی الدّوام با هر چیزی برخورد میکند آن را نعمت میبیند و هر وظیفهای که در قبال آن نعمت احساس میکند، آن ایفای وظیفهی خود را به عنوان شکر نعمت انجام میدهد. یعنی عنوان آن، عنوان محبّت باشد. حرکت انسان دائماً حرکت حبّی باشد، دائماً با انگیزهی عشق به خدا به کسی سلام بکند. یعنی میبیند که خدا به او این دوست را داده است، برای اینکه خدا را از خود راضی بکند، میگوید سلام علیکم. دستور خدا را اجرا میکند، دارد رضای خدا را انجام میدهد و از این نعمت الهی هم دارد قدردانی میکند. سر سفره هم مینشیند همینطور است.
حالا در عرف مردم، این سفرههای معمولی و رسمی در آخر میگویند «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ زادَ اَللّهُ النَعَمَ دَفَعَ اَللّه النَقَمَ» شما که عرض میشود هنوز به آنجا نرسید که از این کارها بکنید ولی خود این یک فرهنگ زیبایی است، حیف است وقتی انسان سفره را جمع میکند به یاد او بیاید که این نعمت خدا بوده است، این سفره سفرهی خدا بوده است. از ابتدا متوجّه باشد که سر سفرهی خدا است، مهمان خدا است. آن چیزی که من در سفره گذاشتم خدا گذاشته است، ما مهمان او هستیم. آن وقت از اینکه خدا دارد برای ما اطعام میکند.
اسرار نهفته در شب
وجود نازنین پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد بر اینکه «أَبِیتُ عِنْدَ رَبِّی یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِی»[۴] من شبها سر سفره هستم، با خدا شب دارم، خدا شبها با ما عشقبازی میکند. میگویند که مجنون لیلی را خیلی دوست میداشت میگفت هم نام لیلی من است. شب ستاریّت خدا است، خدا پرده انداخت است کسی نبیند شما چطور دارید با او عشقبازی میکنید، خیلی زیبا است. شب خیلی زیبا است. روز مثل شب نیست. همهی کارهای شما در شب است، همهی خلوتها در شب است، همهی رازها در شب است و حرکت هم در شب است. «فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى»[۵] هر کسی شب رفت، صبح به مقصد رسیده است و حیف است انسان حرکت شبانه نداشته باشد. روزها مانع زیاد است، زنجیر زیاد است، موج زیاد است. شب هیچ مشکلی ندارید، بروید.
مشاهدهی جلوهی خدا در همهی امور
سفرهی شب سفرهی گوارایی است، گواراتر از سفرههای دیگر است. لذا همه جا از هر فرصتی شما باید جلوهی خدا را ببینید و از اوّل همین جلسه، نه اینکه بعد از آن بگوییم خدایا شکر یک چنین جلسهای داشتیم. از اوّل که مینشینیم خدایا شکر باز هم به ما توفیق دادی، داری ما به سوی خود میبری. خدایا این جلسهی ما سیر به سوی تو است. خدایا تو ما را به اینجا آوردی. خدایا تو داری ما را در اینجا اداره میکنی. خدایا با تو هستیم، همراه ما هستی، داری ما را میبری.
این لحظه، لحظههای ما نعمت خدا است. آن به آن ما جلوهی خدا است، نفس به نفس ما محبّت پروردگار متعال است. لذا حال آدم دائماً باید حال شکر باشد، حال او حال ذوب شدن در محبّت خدا و استغراق در نعمتهای حق تعالی باشد. همین جلسهی ما نمیدانید زمین و زمان با ما همراه هستند. کائنات دست به دست هم دادند و سفره شدند ما را اینجا قرار دادند. ما فکر میکنیم که حالا مثلاً پدری، مادری، معلّمی، معاون تهذیبی، مدیری، دوستی اینها عواملی هستند که ما اینجا هستیم. نه از شب قدری که امام زمان (اروحنا له الفداء) این جلسه را دید و این جلسه را امضا فرمود تا عواملی دیگر از خورشید گرفته است تا ماه این سیری که شب و روز کردند، تا این وقت رسید، ما کنار هم نشستیم ببینید چه غوغایی است، این جلسه چه پشتوانه ای دارد. در عالم چه خبر است و ما بیخبر هستیم و فقط خود را میبینیم. ملک و ملکوت، عرش و فرش همهی اینها دست به دست هم شدند و سفره شدند و این جلوهی همهی آنها است که ما اینجا کنار هم نشستهایم.
لذّت شکر
شکر بسیار لذیذ است. آدمی که اهل شکر است، درد را متوجّه نمیشود. محبّ که در راه محبوب درد نمیکشد. «مَا رَأَیْنَا إِلَّا جَمِیلاً» حضرت زینب (سلام الله علیها) قسم جلاله خورد. همهی اینها زیبا بود. بدانید این احساسی که زنهای مصر نسبت به یوسف داشتند، یک احساس مادی آلودهای به یک جمال گذرای موقّت بود. قرآن کریم این را روی حساب نقل میکند. چاقوها دست آنها را برید ولی نگفتند وای دستم نه، گفتند: «حاشَ لِلَّهِ»[۶] اصلاً گویا دستی ندارد، اصلاً گویا زخمی ندارد. به اینها توجّه ندارد، میگوید: «حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً» آن وقت کسی الهی باشد، در تک تک شما جمال خدا منعکس است. همه چیز آیه است. آیه یعنی مرآت است. دارید خدا را همه جا میبینید. خدا با صد هزار جلوه، این سمبل است نه اینکه صد هزار جلوه، بینهایت جلوه است.
دلبری خداوند و غفلت انسانها
خدای متعال میخواهد دلبری کند، گویا او عاشق ما است. همه چیز را بسیج کرده است که ما به او نگاه بکنیم. ولی چقدر ما غافل هستیم، به او نگاه نمیکنیم، نگاه ما به غیر او است. خود را کسی میبینیم. انگار ما میبینیم. وقتی حرکت انسان حرکت حبّی بود، شکری بود، زمین و زمان جنود خدا است و در اختیار او است. «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۷] زمین و زمان جنود الهی است. آنجا که حضرت یوسف از آن مهلکهای که برای دیگران مهلکه بود و برای او پایگاه عروج و معراج بود گفت: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی»[۸] دارد لذّت میبرد. میگوید خدا را شکر که من نبودم، دست من در دست یک کسی بود که او من را دوست داشت.
دست خدا
«إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی» هر وقت گناه نکردید، یک پروازی داشته باشید یک پرشی بکنید که خدا من را دوست داشت، دست من را گرفته بود. نمیدانید چه دست گرمی دارد، نمیدانید چه دست توانمندی دارد. نگذاشت من گناه بکنم، من را رها نکرد، من را با خود برد، نگذاشت من اینجا بمانم. اینجا لجن بود، دست من را گرفت و به یک جای دیگر برد. در تمام نجاتها، در تمام موفّقیّتها این احساس را داشته باشید که بقیه الله دست خدا است و این دست گرم قوی خدا، دست شما را گرفته است و دارد میبرد. در هر کلاسی، در هر جلسهای، در هر نمازی، در هر سجدهای، در هر نیایشی، در هر مناجاتی دست او در دست شما است و دارد شما را میبرد. شما را گرم میکند، شما را میجوشاند، چشمه میکند و اشک را درمیآورد شما که نیستید. نمیدانید چه کسی با شما است، اگر میدانستید چه کسی با شما است، شعار آن غلام سیاه را میدادید. وقتی سیّد الشّهداء صورت به صورت او گذاشت، میگفت: «مَنْ مِثْلِی» یعنی زیر این آسمان از من خوشبختتر هم وجود دارد؟ کسی پیدا میشود که امام زمان او صورت به صورت او گذاشته باشد؟ شعار تک تک طلبهها باید این باشد که «مَنْ مِثْلِی» آقای من، من را پذیرفته است. او من را به اینجا آورده است که نوکر او باشم. در بین این همه میلیاردها جمعیت این مدال را به من داده است، من را در کنار خیمهی خود آورده است و نگهبانی خیمهی خود را به ما داده است. دارد من را آموزش میدهد، میخواهد بندگیهای مهمتر را به عهدهی من بگذارد.
نتایج شکر
این شکر بسیار انسان را شارژ میکند و کار انسان را بسیار سریع میکند. چون سرعت محبّت با سرعت نور هم قابل مقایسه نیست. نور هر قدر سریع است، سرعت مادی است ولی این سرعتی که برای حر در روز عاشورا پیش آمد، کدام سرعت نوری اینطور میتواند زمین و زمان را درنوردد و اینقدر برود که عقل کسی، فکر کسی، نور کسی هم نمیتواند او را درک بکند. «قَد کَانَ مِنِّی مَا کَان، هَل لِی مِن تُوبَه؟» فرمود: «إنزِل» بیا. منتظر تو بودم. اصلاً من برای تو آمدم. من برای تو آمدم منتظر تو بودم، بیا.
خدا این حال شکر را به ما بدهد. خدا این فضا را برای ما پیش بیاورد که ما در زندگی مشکل نداشته باشیم، همیشه بلاها برای ما جلوههای الهی باشد. همیشه جلوهی جلال… بلا جلال خدا است و نعمتهای ظاهری جمال خدا است. ما بین جلال و جمال هستیم، ما بین صفا و مروه هستیم. هر جا برویم به خوبی داریم میرویم، به سوی او میرویم. «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[۹] چه به سوی جلال برویم که مرعوب میشویم و چه به سوی جمال برویم که مجذوب میشویم، عالم جلال و جمال حضرت حق است و استثناء هم ندارد. آن وقت انسان شکر دائم پیدا میکند و به این آیه عمل میکند «اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً».
نیازهای بشر نشانهی محبّت خداوند به او است
وقتی آب میخورید، روی نیاز نخورید، روی محبّت بخورید. یک عمر من را دوست داشته است، به من تشنگی داده است، آب هم داده است. چون او این کار را کرده است، من دارم به خاطر او آب میخورم. آب را برای خدا بخورید، غذا را برای خدا بخورید. خدا گرسنگی را به شما داده است، شما را گرسنه کرده است تا به شما غذا بدهد. «یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ»[۱۰] خیلی من را دوست دارد. اینقدر من را دوست دارد میخواهد به هر بهانهای من را نوازش بکند. من را گرسنه میکند تا به من غذا بدهد.
خوشا دردی که درمانش تو باشی. خوشا هجری که پایانش تو باشی
آن وقت دیگر این میشود، هجران انسان دائماً لذّت دارد. اصلاً خدا من را دور کرده است که به سوی او بدوم. با ما است ولی یک دیوارهایی قرار داده است که ما برویم این دیوارها را خراب بکنیم و به او برسیم. آن وقت زندگی یک عالم خاصّ خود را پیدا میکند و انسان در دایرهی عشق میگردد. عاشق نه خستگی دارد، نه مرگ دارد.
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریدهی عالم بقای ما.
شفاعت حضرت زهرا (سلام الله علیها) در قیامت
طلبه بخواهد باقی باشد که «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ»[۱۱] عالم دنیا پرست که عالم نیست، الاغ است. ما نمیگوییم که ناسزا بگوییم، قرآن میگوید. «مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها»[۱۲] گوشهی چادر مادر شما به دست شما آمد، به بیبی بگویید بیبی جان این دل من خانهی تو است، فرزند تو هستم، این را غبار گرفته است پاک بکن. «سَیِّدَتی أخرِجی حُبَّ الدُّنیَا مِن قَلبی» بیبی من خانهی من خراب است، عالم خانهی ولایت است. خانهی ولایت را همسر ولایت جارو میکند. گویا رها کردی میگویی من این خانه را نمیخواهم، خیلی وضع آن خراب است. اگر تو نخواهی من چه کار بکنم؟ خیلی مهربان است. در بحار نوشته است که حضرت صدّیقهی طاهره قبل از اینکه به بهشت برود مقابل جهنّم میایستد. اینهای که محبّت امیر المؤمنین را دارند، اینهایی که محبّت فرزندان فاطمه را دارند، محبّت امام زمان و خادمهای او را دارند، اینها بر اثر گناهان خود دارد به سمت جهنّم میروند، حضرت زهرا (سلام الله علیها) آنجا دست شفاعت خود را به دامن رحمت خدا میگیرد، خدایا نگذار اینها به جهنّم برود، اینها دوستان من هستند. خدای متعال به او میگوید که من خواستم اینها به جهنّم بروند تا عالم مقام تو را بداند که میتوانی جلوی جهنّم رفتن اینها را بگیری.
بیبی جان حالا که میخواهی آنجا بگیری، همین جا بگیر، نگذار ما در جهنّم وارد بشویم. گناه آتش است، بیتقوایی جهنّم است. بیبی جان میخواهی به زحمت بیفتی، آنجا جلوی جهنّم بایستی همینجا جلوی ما را بگیر و نگذار ما به جهنّم بیفتیم. ابتدائاً جلوی جهنّم رفتن ما را میگیرد و نمیگذارد ما به جهنّم برویم، بعد میآید مقابل بهشت میایستد و در آنجا اصرار است که بیبی بهشت قرنها است مشتاق شما است، حالا دیگر صبر آن تمام شده است، بفرمایید داخل بهشت بشوید. مدام برمیگردد و به پشت سر خود نگاه میکند. حضرت زهرا تنها به نجات از جهنّم اکتفا نمیکند، آن تخلیه است اینجا تحلیه است. تا ما را به بهشت نبرد، آرامش نمیگیرد. مادر همینطور است. مادری که فرزند افتاده دارد بخواهد به سفر برود، نمیتواند فرزند خود را بگذارد و برود. فرزند از پشت، گوشهی چادر مادر را میگیرد. مادر تا احساس بکند که دست فرزند به چادر او نیست، برمیگردد فرزندم کجا رفت. بیبی جان میدانم مهربان هستی، مهربانی تو فوق تصوّر و تعقّل ما است. امّا من جسارت نمیکنم بگویم خود شما بیا این خانهی ویران شده را آباد بکن، بیا غبار زدایی بکن. میدانم بازوی شما شکسته است.
[۱]– بحار الأنوار، ج ۸۶، ص ۲۹۸٫
[۲]– سورهی سبأ، آیه ۱۳٫
[۳]– الأمالی (للطوسی)، ص ۸۴٫
[۴]– بحار الأنوار، ج ۶، ص ۲۰۸٫
[۵]– نهج البلاغه، ص ۲۲۹٫
[۶]– سورهی یوسف، آیه ۳۱٫
[۷]– سورهی فتح، آیه ۴٫
[۸]– سورهی یوسف، آیه ۵۳٫
[۹]– سورهی بقره، آیه ۱۱۵٫
[۱۰]– سورهی شعراء، آیه ۷۹٫
[۱۱]– الأمالی (للطوسی)، ص ۲۰٫
[۱۲]– سورهی جمعه، آیه ۵٫
پاسخ دهید