«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ *

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».

باب شکر

بحث ما در این محفل نورانی مروری بر باب شکر بحار الأنوار بود. شکر از منازل سالکین إلی الله است و از منازل پر ذخیره است و اساس بندگی عارفانه و عاشقانه شکر است. عبادت شاکرین عبادت احرار است که در مقابل این عبادت، عبادت تجارتی و عبادت بردگی است.

ارکان شکر از دیدگاه خواجه‌ی طوسی (رضوان الله)

خواجه‌ی طوسی (رضوان الله تعالی علیه) (قطع صدا) عارف هستند و از ایشان به برهان المؤحّدین یاد می‌شود، علّامه البشر در مورد ایشان گفته شده است، این بزرگوار که هم در اخلاق عملی سرآمد است و همه نوشته‌های اخلاقی ایشان هم، اخلاق ناصری و هم آن کتاب مختصر و مهم ایشان، از کتاب‌های قابل توجّه است، در مورد شکر گفتند که شکر سه رکن دارد؛

رکن اوّل شکر: معرفت

قدم اوّل آن معرفت است، شناخت است، شناخت منعم و صفات منعم و ارتباط و انتساب نعمت به او.

رکن دوّم شکر: حال

رکن دوم حال بود. آدمی که فروغ محبّت به جان او تابید و محب انسان را مورد نوازش قرار داد، قهراً آن محبّت، آن احسان، آن لطف یک انعکاسی در روح و جان کسی که مُنعم علیه است، اگر با معرفت باشد، طلوع خورشید محبّت در جان انسان یک حرارتی ایجاد می‌کند، عکس العمل دارد. هم نور، هم حرارت لازمه‌ی تابش خورشید محبّت در انسان است.

خضوع و سرور ثمرات معرفت و حال

این مرحله‌ی دوم، مرحله‌ی حال است که ثمره‌ی معرفت است. از آن معرفت و از این حال چه چیزی تولید می‌شود؟ یکی خضوع است. آدمی که هیچ ندارد و یک قدرت متمکّن مهربانی به انسان فیض می‌دهد و از ناحیه‌ی او ریزش محبّت و بارش مهربانی است، آدم خضوع پیدا می‌کند. آدم فقیر در برابر آدم دارا نمی‌تواند خود را بزرگ جلوه بدهد. من هیچ چیزی ندارم، او همه چیز دارد. من هیچ چیزی به او نمی‌دهم، او مرتّب به من همه چیز می‌دهد. بهترین چیزی که انسان در خود می‌یابد خضوع است. یک حالت تزلزل، یک حالت نرمش برای انسان پیش می‌آید، انسان خاضع می‌شود، افتادگی پیدا می‌کند. خضوع این حالت است.

معنای تواضع

 جلوه‌ی خضوع تواضع است. تواضع یعنی انسان واقعاً هیچ راهی جز این‌که خود را به پای کسی بیندازد که همه چیز دارد و به من فقیر دارد مرتّب احسان می‌کند ندارد و انسان خود را می‌اندازد. دیگر نمی‌تواند در برابر او گردن بکشد، قد علم بکند، خود را نشان بدهد. خضوع، تواضع را در کنار خود دارد. لذا متکبّر مبتلا به بی‌معرفتی است.

تکبّر حجابی است که مانع دیدن منعم و نعمت‌ می‌شود. آدم متکبّر انسان جاهلی است و آدم جفاکاری هم است. انسانی که می‌فهمد و معرفت دارد و محبّت دریافت می‌کند، هم نرم می‌شود و هم این‌که خود را پایین می‌آورد، خاکساری می‌کند.

احساس سرور

 علاوه بر خضوع و تواضع یک چیز دیگر هم به انسان دست می‌دهد، آن هم ابتهاج و سرور است. وقتی بزرگی بدون هیچ نیازی با یک کوچکی ارتباط برقرار می‌کند، تحفه می‌فرستد، آدم نه دارایی دارد که جبران بکند و نه کاری از او ساخته است که برای او انجام بدهد ولی می‌بیند عنایت است. این‌که انسان خود را مورد حمایت کسی ببیند، تکیه‌گاه خود را قوی ببیند، چشمه‌ی جوشان بی‌کرانی را در مسیر رفع عطش خود ببیند، قطعاً شارژ است، سرور دارد، ابتهاج دارد. پس خضوع و تواضع و سرور این رکن دوم شکر است.

علت سرور انسان یاد خدای متعال است

سرور انسان از این جهت است که از یاد نرفته است. این آیه‌ی کریمه‌ی «فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی‏ وَ لا تَکْفُرُونَِ‏ِ»[۱] این ارتباط ذکر و شکر است. خدا کسی را که از یاد برده باشد، او را محجوب می‌کند، فیض الهی را دریافت نمی‌کند. مثل کسی است که از یاد رفته است. بنده وقتی به یاد خدا است، خدا بنده‌ی خود را یاد می‌کند. یاد کردن خدا، خدا که قلب ندارد، خدا که ذهن ندارد. خدا وجود بحت بسیط است. ریزش فیض الهی، هدایت الهی، توفیقات الهی یاد خدا است. خداوند بنده‌ی خود را یاد بکند، یعنی دست او را می‌گیرد. یعنی او را حمایت می‌کند، یعنی او را هدایت می‌کند. یعنی او را در خود ذوب می‌کند. خدا یک نگاه بکند دل انسان ذوب می‌شود. آن وقت آدمی که جذب جذبه‌های بعد ذکر الهی قرار گرفت، حالت شکر هم به او دست می‌دهد.

شکر جلوه‌ای از یاد خدای متعال

شکر یکی از جلوه‌های یاد خدا است. خدا وقتی «أَذْکُرْکُمْ» گفت و کسی را مورد نظر خود قرار بدهد، او را به همه‌ی صفت‌های الهی متّصف می‌کند که یکی از صفت‌های الهی شکر است. خداوند شکور علیم است، خدا شکور است. خدا به کسی نظر داشته باشد به او رنگ خود را می‌دهد. «صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً»[۲] چه کسی خوش رنگ‌تر از خدا؟ این بی‌رنگی بهترین رنگ است. هر رنگی انسان را محدود می‌کند. انسان رنگ گرفته دیگر نمی‌تواند رنگ دیگری بگیرد. فقط یک رنگ دارد ولی انسان بی‌رنگ همه‌ رنگی را نشان می‌دهد. آینه‌ای است که همه‌ رنگی را می‌تواند نشان بدهد و تا انسان بی‌رنگ نشود، نمی‌تواند صفت متضاد را در خود داشته باشد. خدای متعال صفات متضاد دارد. خدا کسی را یاد بکند، یکی از جلوه‌های یاد خدا شکر است. «فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی» بعد از ‏«أَذْکُرْکُمْ»، «وَ اشْکُرُوا لی» است.

نتیجه‌ی زندگی شاکرانه

خدای متعال هم دستور شرعی و اخلاقی می‌دهد و هم حقیقتاً جلوه‌ی الهی شدن، جلوه‌ی صفات خدا شدن این است که انسان زندگی شاکرانه داشته باشد. خدا همیشه شکر بندگان عباد خود را دارد. این‌که خدای متعال قبر هاجر را برای همه‌ی حاجی‌ها‌ مطاف قرار داده است. حتّی امام زمان، همه‌ی انبیاء بعد از آن‌ها همه دور قبر هاجر می‌چرخند. «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَهَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ»[۳] این‌ها همه جلوه‌های شکر الهی است. یک بانوی آوارگی را به جان خرید. آوارگی را، بی‌سرپرستی را، با کودک شیرخوار خود به دنبال آب گشتن. چون برای خدا بود، خدا هم شکر این کار را نشان داد که سپاس بنده را به وجود آورد. هم صفا و مروه را حساب جاری همیشگی برای او قرار داد. تمام این‌هایی که در آن‌جا رفت و آمد می‌کنند، اجری که دارند جناب هاجر و اسماعیل سهم دارند. هم آن‌ها‌ را مشهور کرده است، آن‌جا به یاد هاجر و رفت و آمد او برای رسیدن به آب و برای نجات یک صاحب حیات برای حاجی‌ها هم است و کلاس هاجر برای ما کلاس آموزش است. هم آوازه‌ی او بلند است. به عنوان آموزگار در آن‌جا حضور دارد و هم به جایی رسیده است که… یعنی این عمل نشان داده است که این‌ها به مقدار ناچیزی هم عنانیّت نداشتند و الّا مگر ابراهیم را رها می‌کرد؟ کجا داری می‌روی؟ زن و فرزند خود را در این‌جا، در این بیابان گذاشتی، ما را به چه کسی می‌سپاری؟ چون پای خدا بود، ابراهیم را گرفتار نکرد. گرفتاری را برای خدا به جان خرید. این نشان می‌دهد که ابراهیم و دودمان او، هم هاجر او و هم اسماعیل او این‌ها به فناء فی الله در اوج خود نائل بودند. چون فانی فی الله است، گشتن دور قبر او جلوه‌ی توحید الهی است. همان‌طور که خانه را طواف می‌کنند، اگر کسی از داخل حجر اسماعیل عبور بکند، طواف او باطل است. حتماً باید از بیرون حجر حرکت بکند که قبر اسماعیل و مادر او در مطاف قرار بگیرد، خدا همه‌ی اولیاء را به دور قبر او می‌چرخاند.

یاد خدای متعال نشانه‌ی محبّت او است

توجّه به این معنا که او ما را یاد کرده است، او ما را از یاد نمی‌برد، او مراقب ما است، انسان را دلگرم می‌کند، انسان را شارژ می‌کند، به انسان نشاط می‌دهد، به انسان سرور می‌دهد. آدم‌های بی‌محبّت این‌طور نیستند. محبّت آن‌چنان اهل دل را شارژ می‌کند که هیچ‌گونه پذیرایی مثل محبّت انسان را شارژ نمی‌کند. نعمت نشانه‌ی محبّت خدا است. «عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً»[۴] کور باد آن چشمی که تو را مراقب خود نمی‌بیند، ورشکسته باد معامله‌ی عمر کسی که از محبّت تو نصیبی ندارد. «لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً» خدا یک قطره‌ای از محبّت خود را به ما روزی بکند، دیگر تجارت ما مربح است. ما عمر خود را ذخیره می‌کنیم، سود می‌بریم. امّا اگر خدا از قطرات محبّت خود بر جام قلب ما نریزید، ما ورشکسته هستیم، چه چیز داریم؟ کسی که خدا مهر خود را در دل خود قرار نداده است، این دل، دل آلوده‌ای است.

مهر و یاد خدا موجب آرامش قلب‌‌ها

 مهر خدا دل را بیمه می‌کند، دل انسان اسیر هر چیز پستی نمی‌شود. امّا وقتی محبّت خدا در دل نیست، این دل باغ وحش است. (هر آنچه دیده بیند دل کند یاد) هر چیزی دیدی، در این دل نقش می‌بندد. یک فضای آلوده‌ی شلوغ پر هیوهایی است. نه آرامش دارد، نه سکوت دارد، نه سکون دارد. هیچ چیزی ندارد. امّا «الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ‏ُُ»[۵] این نعمت ذکر الله است. ذکر الله به دو معنا است؛ این نعمت ذکر الله است. هم نشان می‌دهد که او من را یاد کرده است و هم مذکّر من را به یاد او می‌اندازد و آن چیزی که مایه‌ی آرامش و سرور انسان می‌شود همین ارتباط است. ارتباط دو طرفه است. «وَ السُّرور بِالنِّعَم مِن حَیثُ إنَّهَا هَدِیَهٌ دَالَهٌ على عِنَایَهِ المُنعِم»[۶] او ما را یاد کرده است که به ما تحفه داده است. تحفه داده است که ما او را یاد بکنیم. دقیقاً «فَاذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی‏ وَ لا تَکْفُرُونِ‏ِ» همه‌ی آن‌ها از ناحیه‌ی خدا است.

آثار یاد و محبّت خدا در زندگی انسان

 (ای دعا از تو، اجابت هم زتو) ای نعمت از تو و شکر نعمت هم از تو. همه‌ چیز از ناحیه‌ی خود او است و این‌که انسان خود را غرق در یاد خدا ببیند، غرق در نظر محبّت خدا ببیند. چه کسی می‌تواند او را از یاد ببرد؟ چه زمانی افسرده می‌شود، چه زمانی پژمرده می‌شود؟ کسی که خدا چتر محبّت و عنایت خود را بر زندگی او سایه‌افکن کرده است، این چه چیزی ندارد؟ نظر خدا به او معطوف است. نشانی آن هم این است که مرتّب دارد محبّت می‌کند، همه چیز را به من می‌دهد. این نعمت الهی نشانه‌ی لطف خدا است، نشانه‌ی انعام خدا است، احسان خدا است و محبّت حق تعالی. کسی که خود را سر سفره‌ی مهربانی و محبّت مستمر خدا می‌بیند چگونه شارژ نباشد؟ غصّه‌ی چه چیز را بخورد؟ هیچ چیزی ندارد؟ چه کسی را ندارد؟ چه کسی غیر او است که به من نگاه می‌کند؟

نشانی سرور و ابتهاج

 حالا این نوع سرور و ابتهاج نشانی هم دارد؟ بله که نشانی هم دارد. نشانی آن این است که انسان به هر چیزی که بوی خدا نداشته باشد، هیچ نوع سروری برای او پیش نمی‌آید. از ازدواج بما هو که ارضای غریزه است، انسانی که محبّت خدا را دارد با اشباع غرایز و ارضای غرایز شارژ نمی‌شود. ازدواج از آن حیث که دستور خدا دارد اجرا می‌شود، زمینه‌ی مظهریّت ربوبیّت خدا برای کسی پیش می‌آید، می‌خواهد ربّ العالمین را آینه باشد، دامن تربیت داشته باشد. نه مجرای خلقت خدا قرار گرفته است. خدا خلّاق است ولی وجود من را مجرای خلقت خود قرار داده است. این حیثیّات او را شارژ می‌کند. صاحبخانه شده است، ذوق می‌کند که صاحبخانه شدم که چه؟ انسان با محبّت جز با وجهه‌ی محبّت سروری و ابتهاجی ندارد. دنیا برای او مسئله‌ای نیست. اقبال و ادبار دنیا، داشتن و نداشتن مظاهر دنیا از آن جهت که دنیا است، هیچ فرحی برای او ایجاد نمی‌کند، هیچ سروری برای او ایجاد نمی‌کند. هر آن چیزی که بوی خدا می‌دهد. «إِنِّی لَأَجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ‏»[۷] تمام این‌ها بوی پیراهن یوسف برای او است. او همیشه چشم دارد، همیشه شارژ است که یوسفی در راه دارد، خدا یوسف او را حفظ کرده است و بوی پیراهن یوسف او را شارژ می‌کند.

عالم وجهُ الله است

منهای وجهه‌ی الهی، زندگی همه جا وجه الله دارد. کسی که شاهد باشد، شهود بکند، اوّل چیزی که برای شهید پیش می‌آید، نظر به وجه می‌کند. اهل شهود در همین جا «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[۸] به هر چیزی نگاه بکنید، به هر طرف روی برگردانید وجه الله است. منتها وجهه‌ی شما گاهی اوقات عینک زدید، دنیا را می‌بینید. گرایش‌های قلبی شما، مخلوقات خدا را به صورت دنیا درمی‌آورد، این پراکندگی است، برای شما موجب نشاط دائم نمی‌شود. دنیا افول دارد. امروز به شما می‌دهند، خوشحال می‌شوید. فردا از شما می‌گیرند، ناراحت می‌شوید. دائماً هم فراق و وصال است. همیشه همه نیش و نوش است. هیچ نوشی بدون نیش شما در این عالم ندارید. امّا اگر شهود پیدا کردید، «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» شما همیشه جمال یار را در همه‌ی آینه‌ها دارید تماشا می‌کنید. هر چیزی را می‌بینید، جمال خدا را می‌بینید. لذا همیشه شارژ هستید. چرا؟ «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏»[۹] هیچ وقت نه غمی دارد، نه نگرانی. چرا نگران باشد که او را دارد؟ چه غم دارم تو را دارم. همه چیز را از او می‌بیند. نبود آن را هم جلوه‌ی محبّت خدا می‌بیند. (هر چه از دوست می‌رسد نیکو است) «مَا رَأَیْنَا إِلَّا جَمِیلًا»

دیدگاه انسان نسبت به خدای متعال

 بنابراین توجّه به دنیا هم انسان را کور می‌کند. چشم دوختن به دنیا دائماً فراق و وصال است. نیش‌های آن بیشتر از نوش‌های آن است. امّا اگر دید انسان عوض شد، همه چیز را نعمت او دید، اگر نعمت او باشد، به نعمت دلخوش دارد و همیشه هم سفره‌ی خدای متعال گسترده‌تر است. منتها فرق می‌کند. گرفتن آن یک نعمت جدیدی است که اگر انسان اهل دل باشد، خدای متعال اگر با دیگرانش بود میلی، با گرفتن آن یک محبّت جدیدی دارد می‌کند. این‌جا را می‌گیرد. تا این را نگیرد که چیزی دیگر به تو نمی‌دهد. «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[۱۰] از چیزی نگذرید به چیزی نمی‌رسید. باید از این عبور بکنید و خدای متعال گاهی می‌گیرد، دارد ما را عبور می‌دهد. ما گرفتار شده بودیم، دارد رفع مانع می‌کند. خود همین هم یک نعمت جدیدی است. «فاغتَنِم».


 

[۱]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۵۲٫

[۲]– همان، آیه ۱۳۸٫

[۳]– همان، آیه ۱۵۸٫

[۴]– بحار الأنوار، ج ‏۹۵، ص ۲۲۶٫

[۵]– سوره‌ی رعد، آیه ۲۸٫

[۶]– بحار الأنوار، ج ‏۶۸، ص ۲۲٫

[۷]– سوره‌ی یوسف، آیه ۹۴٫

[۸]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۱۵٫

[۹]– سوره‌ی یونس، آیه ۶۲٫

[۱۰]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۹۲٫