- تفکّر
- تفکّر عبادت است
- علوم طبیعی و هماهنگی با علوم الهی
- تفکّر در مرگ
- مرگ و رهایی انسان
- تفکّر در مرگ و پویایی انسان
- عبادت و جهاد امیر المؤمنین علیه السلام
- دانش و فعّالیت اقتصادی امیر المؤمنین علیه السلام
- بیاعتنایی امیر المؤمنین علیه السلام به دنیا
- رابطهی مرگ و اخلاق نیکو و تلاش در دنیا
- رابطهی فرح و شادمانی و یاد مرگ
- فضیلت خواندن سه سورهی قرآن
- سورهی الرّحمن
- سورهی واقعه
- سیری در سورهی واقعه
- خدای متعال و عنایت توبهی لحظات آخر عمر
- آخرین لحظات عمر آقای حسین فاطمی
- مرگ حتمی است
- وارد شدن امیر المؤمنین علیه السلام بر محتضر
- سیر روحی انسان
- شناخت نفس خود
- مرگ و ماوراء
- توسّل به اهل بیت علیهم السلام
- توسّل به ائمّه علیهم السلام برای هر مشکلی
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَى خَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ طَبیبِنَا شَفیعِنَا حَبیبِ إلَهِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیُّمَا کَهفِ الحَصینَ مَوْلَانَا الْحُجَّهِ بَقِیَهِ اللهِ فِی العَالَمینَ (ارواحنا فداه) وَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرْجَهَ، سَهَّلَ اللَّهُ ظُهُورَهُ وَ رَزَقَنَا اللَّهُ صُحْبَتُهُ ُوَ نُصْرَتُهُ وَ اللَّعْنُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
«فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ»[۲]
تفکّر
در مسئلهی تخلیهی درون دست یافتن به تمرکز و حضور نجات از پراکندگی و حواس پرتی، نجات کشور دل از تجزیه و تقسیم در بین ایادی شر، نسخههایی را سفرای الهی، وحی الهی به بشر ارائه فرمودند که یکی از این امور فکر است. فکر حرکت درونی انسان است. انسانی که همیشه به بیرون توجّه میکند حتّی کسانی که باسواد میشوند، انباشته از معلومات میشوند، بایگانی اصطلاحات علوم مختلف میشوند، آدمهای پختهای نیستند. انسانهایی پختگی دارند که صاحب اندیشه هستند، صاحب فکر هستند. روی آنچه که در بیرون میبینند تأمّل میکنند، جمعبندی میکنند، به عمق قضایا میرسند.
تفکّر عبادت است
از این جهت عبادت اقسامی دارد یکی از امور با فضیلت عبادت فکر است ولی فکر نه هر فکری، بلکه فکری که متعلّق آن دارای ارزش باشد. همانگونه که علوم انسان به اعتبار متعلّق آن ارزش پیدا میکند، علمی که سنگشناسی است، معدنشناسی است، آبشناسی است، گیاهشناسی است، ستارهشناسی است، اینها اعتبار خود را دارند ولی علمی که خداشناسی است، معادشناسی است، امامشناسی است، پیغمبرشناسی است، ببین تفاوت ره از کجا است تا به کجا.
علوم طبیعی و هماهنگی با علوم الهی
البتّه که علوم طبیعی، علوم ریاضی اگر با هدف الهی باشد ارزش دارد، عبادت است. دانشجویی که فیزیک میخواند، شیمی میخواند، در ریاضیات تخصّص بالا پیدا میکند و برای تأمین عزّت مسلمانها، رفع نیاز کشورهای اسلامی، مقابلهی با جهان سلطه منشأ تحوّل میشود، قطعاً آن هم عبادت است. لکن معارف دینی علوم را جهت میدهد. دانشجویی که فکر او در مکتب قرآنشناسان، دینشناسان، اخلاقیّون، بارور نشده است، نمیتواند فیزیک خود را، شیمی خود را در مسیر خدای متعال قرار بدهد. مبانی فکری او در مسجد و حوزه نورانیّت پیدا میکند و علوم او هدفدار میشود امّا آن چیزی که ذاتاً شرف دارد معارف حقّه است، خداشناسی است، معادشناسی است. لذا همانطور که علم به اعتبار متعلّق خود ارزشیابی میشود، فکر هم به اعتبار متعلّق خود ارزشیابی میشود.
تفکّر در مرگ
از مرحوم آیت حق، قطب العارفین مرحوم آقا میزرا جواد آقای ملکی که خود ایشان راه را رفته است، نه اینکه از دور دستی بر آتش دارد، او که در مراحل سیر به قله رسیده است و از عالم ماده به عالم مثال و از عالم مثال به عالم فوق مثال یعنی به عالم بیرنگی و عالم بیصورتی، بیمرزی رسیده است که میتوان گفت به فناء ذاتی نائل آمده است، ایشان نسخهای را که در این زمینه برای طالبان راه حق و عاشقان صعود به قلهی وصال ترسیم میکنند. میفرمایند اوّل قدم فکر، فکر در موت است. «أَکْیَسُ النَّاسِ»[۳] زرنگترین مردم کسانی هستند که -تعبیر پیغمبر اکرم است- مرگ را از یاد نمیبرند، در ارتباط با مرگ زیاد فکر میکنند.
مرگ و رهایی انسان
اگر مرگ براساس تعلیمات دین تصویر بشود، برای انسان نقطهی عطفی است که انسان را از عالم ظلمات به عالم نور منتقل میکند، انسان هجران کشیده را به وصال میرساند، انسان بیمار را شفا میدهد. مرگ بر حسب بعضی روایات دارد بر اینکه انسان مؤمن به منزلهی فردی است که تمام بدن او را چرک گرفته است و زخمهای زیادی در این بدن است، او را به یک حمامی وارد کنند که با ورود به این حمام تمام چرکهای او برطرف بشود و تمام زخمهای او التیام پیدا میکند. مرگ یک چنین حالتی برای انسان است، انسان مؤمن را از تمام آلام، از تمام آلودگیها پاک میکند. مرگ برای انسان آماده و مستعد اکسیری است که وجود مس او را با انتقال به یک عالم با ارزش اعتبار و ارزش جدیدی میبخشد و او را به جانان میرساند. از این جهت فکر در مرگ برای انسان جزء ضروریّات است.
تفکّر در مرگ و پویایی انسان
فکر در مرگ برای انسان رکود پیش نمیآورد، فکر در مرگ انسان را به تکاپو و پویایی وادار میکند. یک کسی زندگی در آینده ندارد، برای صد سال دیگر، ۸۰ سال دیگر خانهای لازم ندارد، قصری لازم ندارد. خوب این خیلی زحمت نمیکشد، زحمت او برای همین ۸۰ سالی است که در اینجا میخواهد زندگی بکند ولی اگر به باور کسی آمد، مرگ آغاز زندگی جدید و اینجا جای زندگی نبوده است، جای کار بوده است باید به تناسب زندگی ابدی تدارک دید، تلاش او با کسی که برای ۸۰ سال میخواهد زندگی داشته باشد یکسان نخواهد بود.
عبادت و جهاد امیر المؤمنین علیه السلام
اینکه عبادت بزرگان ما برای ما محیّر العقول است، از عبادت خسته نمیشدند، از جبهه خسته نمیشدند، از تلاشهای گوناگون در ابعاد مختلف برای جلب رضای خدا خستگی نداشتند. امیر المؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) عاشقانه به جبهه میرفتند. هم جبههای بودند، هم در مسجد مینشستند مردم را با معارف حقّه آشنا میکردند که بخشی از تعلیمات امیر المؤمنین(علیه السّلام)، فرهنگنامهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) این نهج البلاغه شده است.
دانش و فعّالیت اقتصادی امیر المؤمنین علیه السلام
در حالی که آموزههای حضرت امیر (علیه السّلام) چندین برابر نهج البلاغه است. کسی که دریا است، میجوشد گوهرهای عرفانی، اخلاقی، معرفتی، اقتصادی، سیاسی، نظامی برای ما به صورت گنجینههایی به یادگار میگذارد، در مرحلهی تولید اقتصادی هم یک قلم کار او صد هزار درخت خرما میشود که إنشاءالله نصیب شما بکند، خدای متعال ما را هم در خدمت شما به این آرزو برساند که یک بار دیگر مدینه برویم و إنشاءالله خانهی خدا را در مکّه زیارت بکنیم. در مدینه الآن هم آبار علی مشخّص است. یعنی اگر آبی بوده است، آبادانی بوده است، زراعتی بوده است، تولیدی بوده است، حاصلی بوده است به دست امیر المؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) بوده است. هم نخلستانها را به وجود آورده است، هم قناتها جاری کرده است، چشمهها جاری کرده است که شیرینترین و گواراترین آبها همان آبهای نزدیک مسجد شجره است که حاجی در آنجا محرم میشود و اینها حاصل تلاش حضرت امیر (علیه الصّلاه و السّلام) است.
بیاعتنایی امیر المؤمنین علیه السلام به دنیا
امّا حضرت علی نه از کار کشاورزی و باغداری خسته شده است، نه از نماز خسته شده است که در شبانهروز هزار رکعت نماز میخواند، نه از رفتن به جبهه خسته شده است و نه از گرفتن انبانها به دوش خود و در دل شب به بیغولهها و به خانههای مستضعفان سر زدن و یتیمنوازی کردن. در هیچ کدام از این عرصهها حضرت امیر (علیه السّلام) کم نگذاشته است و در هیچ کدام از اینها هم خسته نشده است. چرا؟ برای اینکه «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ»[۴] علی عاشق مرگ بود. برای اینکه مرگ سرافرازی داشته باشد، میخواست با دست پر برود، نمیخواست با دست خالی برود. ما هر قدر تلاش بکنیم آن طرف میبینیم کار کم کردیم، ابدیّت است، یک روز، دو روز که نیست، الی بینهایت میخواهیم زندگی بکنیم، برگشتی هم به این عالم نیست.
رابطهی مرگ و اخلاق نیکو و تلاش در دنیا
لذا کسی که باور به مرگ دارد، یاد مرگ هم او را خوش اخلاق میکند، مردمدار است. چون خود خوش اخلاقی عبادت است. «أَکْمَلُکُمْ إِیمَاناً أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً»[۵] چون خوش اخلاقی ثمرهی ایمان است، روح ایمان است. آدم مؤمنی که اعتقاد به مرگ دارد نمیتواند به مردم اخم بکند، نمیتواند با مردم با خشونت برخورد میکند. برای اینکه خدای متعال را راضی بکند دنبال این است که دلهای مردم را جذب بکند، این کار عبادت است. هم انسانی که معتقد به مرگ است خوش اخلاق است و هم در مسائل گرهگشایی و باز کردن گره مشکلات داوطلب است، سابق است. یعنی او کسی نیست که بنشیند دیگران یک خدمتی بکنند، اگر کم آوردند این خدمت بکند. نه در هر خدمتی به حکم قرآن کریم که «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ»[۶] در تمام کارهای خیر نفر اوّل او است. چون او میخواهد در آنجا دست پُری داشته باشد، میخواهد سرافرازی نزد خدای متعال و اولیای خدا داشته باشد، میخواهد امکانات بهتری برای زندگی ابد داشته باشد.
رابطهی فرح و شادمانی و یاد مرگ
لذا یاد مرگ برخلاف تصوّر نادرستی که بعضیها از مرگ دارند خیال میکنند یاد مرگ زندگی انسان را افسرده میکند، اینطور نیست. انسانی که معتقد است و آیندهی درخشان دارد پر تلاش است، شاداب است و با طراوت است. کسی که آینده ندارد افسرده است و آینده از آن کسانی است که از مرگ زیاد یاد میکنند. لذا یاد مرگ سازنده است، انرژیزا است، به انسان نیرو میدهد. روی این جهت هم شاگردان قرآن باید در آیاتی که در قرآن کریم مربوط به مرگ و آخرت است تأمّل بکنند.
فضیلت خواندن سه سورهی قرآن
یکی از سورههایی که بر خواندن آن تأکید شده است، من این سال اخیر در این روایت تکرار کردم و مفید هم میدانم که حضرت صدیقهی طاهره، مادر ما حضرت زهرا (سلام الله علیها) پناه ما، امید ما، مادر امام زمان ما حضرت فاطمه سلام خدا و سلام همهی ملائکه و انبیاء و همهی مؤمنین بر ایشان باد، ایشان میفرمایند: «مَنْ قَرَأَ سُورَهَ الرَّحمَنْ وَ الْحَدیدِ وَ الْوِاقِعه دُعِیَ فِی السَّمَاوات أنَّهُ مِنْ أهْلِ الْفِردوسْ».
سورهی الرّحمن
کسی که این سه سورهی الرّحمن، حدید و واقعه را بخواند، خدای متعال مدال بهشتی بودن را به او میدهد، به این عنوان شناخته نمیشود و اهل آسمانها ندا میکنند، به همدیگر نشان میدهند که این از اهل فردوس است، این اهل بهشت است.
سورهی واقعه
سورهی مبارکهی واقعه در وسعت رزق هم برای خود من مجرّب است. یک وقتهایی به هیچ کسی امید نداشتیم، الآن هم نداریم جز خدای متعال هیچ پشتوانهای نداشتیم، الآن هم نداریم الآن کما کان. سورهی واقعه را شبها میخواندیم و خدای متعال ما را در زندگی ذلیل نکرد، ما ناچار نشدیم به لئام خلق روی بزنیم، ما را با عزّت در طلبگی خود حفظ کرد.
سیری در سورهی واقعه
این آیهی کریمهای که در اوّل صبحت به محضر شما هدیه کردیم، این آیه از سورهی مبارکهی واقعه است. «فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ»[۷] ما در مدرسهی حقّانی که بودیم آن اوائلی بود که نوارهای عبد الباسط را میآوردند. همان وقت من این آیات را که از این قاری میشنیدم گریه میکردم. «فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ».
خدای متعال و عنایت توبهی لحظات آخر عمر
این آیات کریمه آن حالت احتضار را به رخ ما میکشد که معلوم میشود جان به حلقوم میرسد و میگویند سرّ اینکه جان از پایین پا از بدن خلع میشود و آخرین مرحلهی آن حلقوم است، لطف خدای متعال است که اگر اوّل گلو را بگیرند و انسان را خفه بکنند، انسان زمینه برای توبه و یاد خدای متعال ندارد ولی حضرت عزرائیل از پایین شروع میکند که این محتضر لحظاتی هم بتواند یک یا الله بگوید، یا کریم بگوید.
آخرین لحظات عمر آقای حسین فاطمی
مرحوم آیت الله العظمی آقای بهجت میفرمودند حاج آقا حسین فاطمی که از شاگردان مرحوم آیت حق آقا میرزا جواد آقای ملکی بودند نماز مغرب و عشای خود را خواند، آماده، حمام را کرده بود، غسل کرده بود، نماز خود را خواند عرضه داشت بارالها، پروردگار از پیغمبر تو روایت است کسی که آخرین جملهی او در این عالم کلمهی طیّبهی لا اله الّا الله باشد اهل بهشت است. روی به قبله شد و گفت لا اله الّا الله.
مرگ حتمی است
خدای متعال مهلت میدهد که بنده یک مجالی هم در این لحظهی آخر داشته باشد خدای خود را صدا بزند. «فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ» عزیز شما در بستر مرگ افتاده است و جان دارد به حلقوم او میرسد، همهی شما هم دارید تماشا میکنید. «وَ أَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ» اطراف این محتضر را گرفتید، همه دارید نگاه میکنید، اشک حسرت میریزید، هیچ کاری از شما ساخته نیست. «وَ أَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ» شما اگر میتوانید، چرا جان را برنمیگرداند، نمیگذارید جان برود. این ملائکه که آمدند جان را ببرند، چطور نمیتوانید این را برگردانید؟ «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ»[۸] همهی شما که در کنار بستر نشستید، برادر او هستید، پدر او هستید، فرزند او هستید، جان این دارد میرود و شما هم قدرت جلوگیری از رفتن جان او را ندارید، میدانید ما به او از شما نزدیکتر هستیم؟ با اینکه شما در کنار بستر هستید ولی ما نزدیکتر از شما به آن میّت هستیم.
وارد شدن امیر المؤمنین علیه السلام بر محتضر
ببینید انسانی که در کنار همدیگر نشستید، الآن بعضی از شما چه بسا با یاد مرگ در قلب شما یک ارتباطی به نجف اشرف وصل شده باشد که امیر المؤمنین دم احتضار که فرمان به دست حضرت امیر (علیه السّلام) است و جناب ملک الموت با نظر امیر المؤمنین (علیه السّلام) با محتضر رفتار خود را تنظیم میکند. اگر حضرت بگویند این از شیعیان ما است، او را اکرام میکند، احترام میکند، محبّت میکند ولی اگر بفرماید این از ما نیست، شیعهی ما نیست، متناسب با وضعیت بد او برخورد میکند. الآن در قلب بعضی از شما باشد (ایوان نجف عجب صفایی دارد) ببینید وارد آن ایوان شدید، اذن دخول خواندید، رفتید داخل و دارید ضریح مقدّس را بوسه میزنید، عرض ادب میکنید.
سیر روحی انسان
الآن در درون خود رفتید و آن کسی که در کنار شما است خبر ندارد که شما کجا رفتید. اگر کسی باشد وسوسههای دیگری داشته باشد، نفر کنار او هم نمیداند او کجا رفته است. خدای متعال میگوید: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ» نفوذ شما به جان یکدیگر نیست، به جسم یکدیگر است. ملک که میآید او به جسم کار ندارد، او از درون دارد جان را میبرد، هیچ وسیلهی فیزیکی خروج جان را، عروج مؤمن را یا سقوط کافر را نمیتواند بگیرد. خدای متعال دارد با یک لطیفهای به ما میگوید جان یک حقیقت ماورایی است و در حالی که حضرت ملک الموت میآید، کاری به جسم ندارد، او جان را میبرد و شما تماسی با جان ندارید. شما یک عمری با همین جسم ارتباط داشتید و خدای متعال دارد توفّی میکند، جان را دارد میگیرد.
شناخت نفس خود
لذا خودیابی که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهَ»[۹] آدم که به حقیقت خود را، روح خود را، جان خود را با عدم بندگی برسد، با خواندن نمیشود. خیلیها ادلّهی تجرّد روح را میخوانند ولی هیچ تجرّدی ندارند، صرفاً مادی است. اگر اقامهی دلیل و برهان برای غیر مادی بودن روح هم اقامه میکند، به خاطر این است که برجستگی علمی خود را دارد نشان میدهد ولی وابستگیهای مادی او به قدری شدید است، مرگ او سختترین مرگها است. مرگ کسی با درس خواندن آسان نمیشود یا خود را شناسایی نمیکند. انسان باید تعلّقات را کم بکند تا جان مجرّد خود را که بارقهی الهی است بشناسد. آدمی که خودشناسی کرد، هم خداشناسی برای او حاصل میشود، هم معادشناسی و موتشناسی.
مرگ و ماوراء
مرگ یک امر طبیعی نیست، یک امر ماورای طبیعی است. طبیعت انسان و فیزیک انسان که جسم او و ابزار او است همینجا همه اطراف او را گرفتند ولی هیچ نمیدانند محتضر چه میکشد. نمیدانند آیا ملائکهی شدید با سفودهای آهنی آمدند جان را از او میکنند یا اینکه عزرائیل به صورت یک طبیب مهربان آمده است، گلی میدهد آن را بو میکند و خلاص میشود.
توسّل به اهل بیت علیهم السلام
از بزرگی نقل میکنند که در نجف اشرف ایرانی بود، از اطراف خراسان بود، در نجف درس خوانده بود، همانجا هم با اهالی نجف ازدواج کرده بود، سفری به مشهد مقدّس کردند، به محلّ زادگاه خود رفتند. هوای آنجا با همسر نجفی ایشان سازگار نبود، همسر او در آنجا مریض شد و لحظه به لحظه حال او وخیمتر میشد، دکتر آوردند دکترها نتوانستند برای او کاری بکنند. بالاخره این عالم بزرگوار دید که همسر خود را دارد از دست میدهد. به قدری فشار روحی پیدا کرد، دید همسر او اینجا بمیرد، اینجا همسر خود را دفن بکند، زن جوانی هم بوده است برگردد به فامیل همسر خود بگوید من همسر خود را به آنجا بردم دفن کردم و خود به اینجا آمدم. خیلی هم با این همسر صالحهی خود مأنوس بود. همین افکار او را پریشان کرد، از کنار بستر خود که در حال احتضار میدید با اضطرار به اتاق کناری رفت و دو رکعت نماز خواند و ارتباطی با مولای ما امام عصر (ارواحنا فداه) برقرار کرد. در رویایی که برای یکی از صلحا پیش آمده است مرحوم حاجی نور در تحفه الزّائر خود این را آورده است، آنجا دارد که ابو الوفاء شیرازی در زندان کرمان محکوم به اعدام شد و توسّلاتی که به امیر المؤمنین (علیه السّلام) کرد نتیجه نگرفت و چون به نظر خود نتیجه نگرفت، در ذهن خود به حضرت امیر (علیه السّلام) جسارت کرد که اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) قدرتی داشت، جلوی هجوم مردم و ضرب و شتم همسر خود را میگرفت، لابد توان آنچنانی… یک چنین چیزی به ذهن او آمد -خدا کند انسان در امتحانات شکست نخورد- و با این حال نزار به خواب رفت. در عالم رویا پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) را دید. حضرت فرمودند ابو الوفاء در مورد علی (علیه السّلام) فکر درستی نکردی، علی (علیه السّلام) قدرت داشت، مأموریت قبول مظلومیّت را داشت، برای حفظ دین خود دفاع از حریم همسر خود نکرد، خدای متعال دست او را بسته بود، نه قدرت ظاهری دست او را بسته بود، او قهرمان بود، او میتوانست همهی دشمنان را قلع و قمع بکند ولی برای حفظ دین خود و همسر خود را فدا کرد.
توسّل به ائمّه علیهم السلام برای هر مشکلی
بعد حضرت یک نسخهای برای او نوشت گفت اگر مثلاً مریض بودی حضرت موسی بن جعفر زود جواب میدهد. مشکل مالی داشتی حضرت جواد زود جواب میدهد. برای هر کدام از ائمّه یک مأموریت ویژهای را نقل کردند ولی فرمودند اگر از همه جا دست شما کوتاه شد، جان به اینجا رسید امام زمان (علیه السّلام) را صدا بزن. بگو یا صاحب الزّمان ادرکنی. ابو الوفاء میگوید وقتی این نسخه را از پیغمبر دریافت کردم در همان رویا با صدای بلند صدا زدم یا صاحب الزّمان ادرکنی با صدای خود بیدار شدم. وقتی بیدار شدم دیدم مأمور حکومت آمده است و حکم عفو من را آورده است و من آزاد شدم. وقتی جان به اینجا رسید بگویید یا صاحب الزّمان ادرکنی.
این عالم بزرگوار که خود را در اضطرار کامل دید، دید همسر جوان مأنوس و عفیفه و صالحهی خود را دارد از دست میدهد، آمد در این اتاق کناری نماز خواند و متوسّل به امام عصر (ارواحنا فداه) شد. بعد از نماز و التجاء و التماس و اشک و آه به اتاق کناری آمد میبیند که چه شده است. تا به اتاق کناری رسید، همسرش با یک نوا و ساز و سوزی میگفت چرا آمدی، چرا زود آمدی، چرا نگذاشتی من بروم، چرا نگذاشتی بروم؟ من فکر کردم که این در اثر شدّت بیماری مشکل پیدا کرده است، دیدم نه. گفتم چه شده است، چرا با من اینطور صحبت میکنی؟ گفت من در حال جان دادن بودم، عزرائیل با یک لباس سفیدی با یک دنیا رفعت و شفقّت آمد و به قدری جاذبه داشت به من گفت میآیی بروی؟ گفتم بله که آماده هستم با شما بیایم. امیر المؤمنین (علیه السّلام) حضور داشتند فرمودند میآیی با من به نجف برویم؟ گفت بله آقا جان به خدمت شما میآیم که به نجف برویم. همین که عزرائیل آمد گفت میآیی؟ گفتم بله. امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمودند نجف میروی تو را ببرم؟ گفتم بله. حرکت کرده بودیم که با امیر المؤمنین (علیه السّلام) به طرف نجف برویم تا حرکت کردیم وجود نازنین آقا امام زمان (علیه السّلام) تشریف آوردند و به جد بزرگوار خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) خطاب کردند، عرضه داشتند که همسر ایشان دامن من را گرفته است و این خانم میگفته است من امام زمان (علیه السّلام) را دیدم، دست شما به دامن ایشان بود، التجاء میکردید، امام زمان (علیه السّلام) با شما وارد این اتاق شدند و حضرت به جد بزرگوار خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) خطاب کردند و به شما اشاره کردند که ایشان دامن من را گرفته است، میخواهد همسر او نرود. امیر المؤمنین (علیه السّلام) سر خود را پایین انداختند، یک تأمّلی کردند به حضرت عزرائیل دستور دادند که برگردد بگذار ایشان برگردد.
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی واقعه، آیات ۸۳ تا ۸۵٫
[۳]– من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۹۵٫
[۴]– نهج البلاغه، ص ۵۲٫
[۵]– وسائل الشّیعه، ج ۱۲، ص ۱۵۲٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۱۴۸٫
[۷]– سورهی واقعه، آیات ۸۳ تا ۸۵٫
[۸]– همان، آیه ۸۵٫
[۹]– بحار الأنوار، ج ۲، ص ۳۲٫
پاسخ دهید