- پرسش های طلاب و پاسخ استاد
- راه کار نهی از منکر پدر و مادر
- سوال: وقتی والدین مرتکب حرامی مثل غیبت می شوند و کلام خود را غیبت نمی دانند و اعراض ندارند؛ ما چگونه امر به معروف و نهی از منکر بکنیم؟
- راه رسیدن به خدا
- سوال: آیا می شود به خدا رسید؛ اگر می شود چگونه؟ راه عملیش چیست؟ مگر ما محدود نیستیم؟ چگونه محدود می تواند به نامحدود برسد؟/اگر نمی شود؛ پس چرا به بعضی از عرفا، عارف واصل می گویند؟
- خطاب سلام های آخر نماز
- سوال: در آخر نماز « السلام علیکم » خطاب به چه کسانی است؟
- مدح افراد در برابر خود شخص
- سوال: با توجه به اینکه از تعریف کردن از اشخاص پیش روی ایشان نهی فرموده اند، ولی بعضی اوقات افراد به این نکته بی توجهی می نمایند، لطفا توضیح دهید!
- خاطراتی از حضرت امام خمینی(ره) درباره مدح از او
- مراقبت های نصیحت کردن
- کشته شدن در راه زیارت
- سوال:اگر کسی در کربلا یا سامرا در بمب گذاری کشته شود، آیا شهید محسوب می شود؟
- سوال: قبل از ورود به حوزه اشتباهات زیادی انجام داده ام، به نظر شما بودنم در حوزه صلاح است یا خیر؟
- سوال: بنده نسبت به آینده و عاقبت خود نگرانم، لطفا توصیه فرمائید!
- شکر افضل اعمال است
- مراتب شکر
- توجه به نعمت های وجود خودمان
- دلال محبت من و بندگانم باش
- توجه به حیثیت نعمات
- معرفت به منعم
بسم الله الرحمن الرحیم
خوب مثل همیشه اول از محضر عزیزان خودمان استفاده می کنیم بعد هم ان شا الله تعالی از متن بهره می گیریم، سؤال اولی که شده این است که:
پرسش های طلاب و پاسخ استاد
راه کار نهی از منکر پدر و مادر
سوال: وقتی والدین مرتکب حرامی مثل غیبت می شوند و کلام خود را غیبت نمی دانند و اعراض ندارند؛ ما چگونه امر به معروف و نهی از منکر بکنیم؟
پاسخ: ظاهراً جای امر به معروف و نهی از منکر نیست؛ چون احتمال تأثیر وجود ندارد. إن شا الله با محبت بیشتر، [می توان] اعتماد پدر و مادر را جلب کرد و وقتی مقام اثبات پیدا کردید و پدر مادر نسبت به شما اعتماد کردند، مقبولیت پیدا کردید، آن وقت خدا راه بازداشتن آن ها را به شما عنایت می کند.
[نکته دوم این است که شما می توانید] بدون اینکه خودتان را برنجانید، در معرض این گناه قرار ندهید. [مثلا شخص] به بهانه ای، مطلب دیگری را از پدر سؤال می کند یا یک درخواستی می کند یا خلاصه به یک بهانه ای فضای مجلس را می توان عوض کرد. اینها هنر می خواهد، این ها دیگر خیلی گفتنی نیست. هر کسی رگ [خواب] پدر را باید به دست آورد، کما اینکه رگ رفیق را، رگ استاد را، این رگ عوامانه است؛ ولی خیلی حرف قابل توجهی است.
هر کسی یک نقطه ضعفی دارد، نقطه قوتی دارد. باید آدم روانشناس باشد و ببیند « و اتوا البیوت من ابوابها[۱] » آدم باید در را پیدا کند؛ [دل هرکس دری دارد و شما باید آن در را بیابید تا مشکلات حل شود.][۲] همیشه پناه به خدا ببرید و از خداوند منان هم کمک بخواهید. « اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ»[۳]
راه رسیدن به خدا
سوال: آیا می شود به خدا رسید؛ اگر می شود چگونه؟ راه عملیش چیست؟ مگر ما محدود نیستیم؟ چگونه محدود می تواند به نامحدود برسد؟/اگر نمی شود؛ پس چرا به بعضی از عرفا، عارف واصل می گویند؟
چه کسی گفته است ما محدود نیستیم، ماسوا الله هر چه هست، محدود است.
آیا می شود به خدا رسید؟ به همین معنا بله، آدم وقتی استقلال خودش را فهمید که نیست و وجود ربطی است؛ بعد آن وقت هم خودش را شناخته و هم خدا را شناخته است. در حدی که می شود شناخت، ما هیچ هستیم، خدای متعال همه کس است، همه شی است، هستی مطلق است و جزء خدا، همه جلوه های خدا هستند.
این به این معناست که خدانما هستند، خودی ندارند که خودشان را نشان بدهند، آنجا که خودنمایی است، این توهم است، این انحراف است، همه موجودات آیه هستند؛ یعنی در همه موجودات خدا خودش را نشان داده است. موج دریا جز دریا چیزی نیست که! اینها همه مثَل است، برای تفهیم ها و إلا اصلا «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»[۴] دیگر تمام شد. «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» [یعنی؛] راه فقط دوستی با خداست، آدم با خدا رفیق باشد، آن خودش می داند چه به آدم بدهد، یک قطره ای در کام آدم می ریزد، تمام است دیگر، بنابراین ما راهی جزء بندگی و دوستی خدا نداریم.
خطاب سلام های آخر نماز
سوال: در آخر نماز « السلام علیکم » خطاب به چه کسانی است؟
پاسخ: در یک حدیثی است که به انبیاء خطاب است، لذا چون آن ها در یمین هستند، مستحب است که آدم وقتی آخر سلام را می دهد یک تمایلی [به سمت راست خودش] داشته باشد. «السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
ولی منهای [این] حدیث، آدم در حال نماز از ماسوا [الله] فارغ است، به هیچ موجودی جزء خدا توجه ندارد، آنجا به اذن الله در پایان سفر من الله الی الخلق می کند و اولین کسی که در محضر خداوند می یابد و از همه نزدیکتر است، [نبی مکرم اسلام می باشد؛] لذا جلوتر از همه او تجلی می کند؛ [و] آدم به او سلام می کند: «السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته»
بعد عباد صالح اند که ائمه اطهار (علیهم السلام) [در رتبه نخست قرار داردند.] « وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»[۵] آقا جان ماست، امام زمان ماست، به این بزرگوارها بعد از رسول الله توجه می کنیم، به آنها سلام می کنیم، خودمان را هم سر سفره شان می بینیم، درهم می خرد دیگر، خودمان [را] استثناء نمی کنیم؛ [و می گوییم علینا و علی…]. «السَّلَامُ عَلَیْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِین»
بعد هم انبیاء دیگر است که آخرین سلام برای پیغمبران است؛ لکن صرف نظر از این حدیث که تعیین مصداق می کند یا تربیت می کند، ما اجمالاً [به] هر کس که پیش خداست، به او سلام می کنیم، [به] آن ها که در محضر حق هستند.«السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
باید اینها را از آقای بهجت اعلی الله مقامه می پرسیدیم که ما هیچ وقت عرضه سؤال نداشتیم، همیشه منتظر بودیم ببینیم ایشان چه می گویند، او نمازش نماز بود، دیگر می رفت پیش خدا چی می دید، چه خبر بود، چه محشر بود، نمی دانیم!! ما که گیرمان نیامد.
مدح افراد در برابر خود شخص
سوال: با توجه به اینکه از تعریف کردن از اشخاص پیش روی ایشان نهی فرموده اند، ولی بعضی اوقات افراد به این نکته بی توجهی می نمایند، لطفا توضیح دهید!
پاسخ: تعریف کردن از اشخاص جلوی خود او، به انگیزه ها بستگی دارد. زیارت نامه ها که در محضر حضرات است، همه تعریف است دیگر، ولی خوب عاشق وقتی به معشوق می رسد، به نوا در می آید؛ همین طور از او می گوید، چه کار کنیم دیگر؛ ولی اگر خدای ناخواسته موجب انحراف طرف بشود، [در آنجا دستور آمده است:] «احْثُوا فِی وُجُوهِ الْمَدَّاحِینَ التُّرَاب»[۶]
” تعریف کردن از اشخاص جلوی خود او، به انگیزه ها بستگی دارد “
معمولاً کسانی که از شما تعریف می کنند، این تربیت بد بعضی توده هاست که متملق اند، چابلوس اند، صفاتی هم که در آدم نیست به آدم نسبت می دهند، «مَادِحُ الرَّجُلِ بِمَا لَیْسَ فِیهِ مُسْتَهْزِئٌ بِهِ.»[۷] [اگر] کسی را به صفاتی که در او نیست تعریف می کنید، به کارهایی که او نکرده است، این استهزاء است، این تعریف نیست، مسخره است. [اگر] هم صفاتی که دارد [را] بازگو کنید، موجب عجب او می شود و [او را] از مسیر بندگی باز می دارد. [در نتیجه] نباید [در مقابل کسی از وی] تعریف کرد، ولی از باب اظهار محبت «تحابوا»، از روی اینکه به کسی واقعاً علاقه دارید، [در این موارد ابراز علاقه و تعریف شخص اشکالی ندارد.]
[مثلا] می خواهید بگویید که منشأ علاقه من کار بی خودی نیست، فلان جا مجاهده شما را دیدیم، فلان جا ایثارتان را دیدم، فلان جا تواضعتان را دیدم، برای من افتخار است که با شما رفیقم؛ اگر تشویق باشد، اگر کمک باشد، [اینها نیکوست؛ اشکالی ندارد. خداوند می فرماید:] (۱۵) «تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى»[۸] یک رفیق با تقوایی دارید، می خواهید او را در تقوایش برجسته کنید، احتمال می دهید که خودش نمی داند نقطه اثباتش کدام است، به گفتن شما توجه می کند و تقویت می شود، این خیلی خوب است.
اجمالاً هر کار برای خدا بود، در چارچوب شرع بود، مجاز بود، خوب است، مقرب است؛ اما هر جا انگیزه غیر خدا بود، به هر کیفیتی می شود: [عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام می فرماید:] «وَیْلَکَ أَیُّهَا الْخَاطِبُ اشْتَرَیْتَ مَرْضَاهَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ فَتَبَوَّأْ مَقْعَدَکَ مِنَ النَّارِ.»[۹] [و در جای دیگر امیرالمومنین فرموده اند: «مَا أَعْظَمَ وِزْرَ مَنْ طَلَبَ رِضَى الْمَخْلُوقِینَ بِسَخَطِ الْخَالِقِ.»[۱۰]] باید آدم حواسش را جمع کند؛ تعریف بی جا نکند، تعریف به جا هم نباید شورش در بیاید، هر چیزی یک حدی دارد.
خاطراتی از حضرت امام خمینی(ره) درباره مدح از او
- در محضر حضرت امام (ره) بودیم. امام(ره) جلوس فرموده بودند و شاعری آمد و در محضر حضرت امام(ره) اشعاری گفتند، من شعرش یادم نیست، [چرا که] من همه اش توجه ام به امام بود و از شعر شاعر [چیزی] نفهمیده بودم، [و متوجه نشدم] چه تعریفی کرده بود، امام(ره) جلو آن همه جمعیت داد زد و گفت: «ساکت شو!» امام هم دادش خیلی داد بود ها! ساکت شو، فرمود در مورد کی دارید این حرف ها را می زنید؟
- بعد از پیروزی انقلاب هم که دوستان سنشان اقتضاء می کند، ۲ بار امام(ره) به افراد تذکر دادند، یکی آقای فخر الدین حجازی بود. [۱۱] نماینده های مجلس رفتند خدمت حضرت امام، آنجا ایشان گفت: شما خودت را به ما معرفی کن، تو کی هستی؟ تو بشر نیستی! تو چی هستی؟ خیلی با همان ادبیات خاص هنرمندانه خودش، فکر می کرد امام مثل دیگران خوشش می آید، امام(ره) هم فرمودند من از آقای حجازی گلایه دارم، چرا با این ادبیات با من صحبت می کنید؟ باورم می آید نهی کردند.
- برادرِ آقای مشکینیاعلی الله مقامه الشریف، احشره الله مع النبی و مع الائمه المعصومین [۱۲] هم به مناسبت اینکه رئیس خبرگان بودند به محضر امام همراه خبرگان که رفتند، ایشان هم یک تعبیراتی داشت و امام آخرش گله کردند، امام گله کرد!
اجمالاً تعریف هم باید واقعی باشد و هم باید به جا باشد و سازنده باشد، یک جا آدم رهبر را تعریف می کند، یک مرجعی را می خواهد، در ذهن مردم جا بیندازد، اشکال ندارد؛ قربت الی [الله این کار را انجام می دهد.] قصد قربتش می آید؛ ولی یک وقت همینطوری خدای ناخواسته می خواهد خودشیرینی کند، خودشیرینی خیلی بد است، نباید آدم منفعل باشد، ضعیف باشد، این ضعف نفس است که آدم بخواهد با تعریف های بی جا خودش را پیش کسی عزیز بکند.
اصلاً محبت هم خودش را نشان می دهد، لزومی ندارد همین طور چربش کند، آدم از چشمان [طرف مقابلش] عبث را می خواند. بین خود و خدا اینطور است.
مراقبت های نصیحت کردن
آن کسی را [که] دوست داری برایش دعا کن، کاری می توانی برایش انجام بدهی، اشکالاتش را برایش برطرف کن! «أَحَبُّ إِخْوَانِی إِلَیَّ مَنْ أَهْدَى إِلَیَّ عُیُوبِی».[۱۳] این قشنگ است، منتها با رعایت ادب، نزاکت، با در نظر گرفتن روحیه بعضی ها، [برخی] طاقت ندارند بدون هیچ مقدمه ای عیبشان [ر ا] بگویید، آنجا نگویید، خراب ترش می کنید، بی خودی یک مؤمنی را می رنجانید، چرا ایذاء می کنید؟ ایذاء [نسبت] به [برادر ایمانی] خودش هم حرام است، ولی یکطوری با او رفیق بشوید که او تلقی ایذاء از شما نداشته باشد، بداند که از روی دلسوزی، شما باعث شدید که این اشکالش را برطرف کرد، من خودم بعضی اشکالاتم را مأمومین من به من گفته اند و یک عمر برایشان دعا می کنم.
خدا رحمت کند پدر بزرگ آقای فتحی را، ایشان یک تذکری به من داد، خیلی آدم محترمی بود، خیلی به ما عقیده داشت، یک تذکری به من داد، من دیدم یک عمری در اشتباه بودم و قبول کردم، تا به امروزم الحمد الله مدیون ایشان هستم.
عیبی ندارد یک آدم کلاهی، یک آدم حتی درس نخوانده، به آدم یک مطلبی بگوید، آدم باید آماده شنیدن عیوب خودش باشد، بعد هم همه این آمادگی را ندارند، آنها که آمادگی ندارند شکه شان نکنید، ایذاءشان نکنید. [لذا باید اداب و قوانین امر به معروف را بلد باشید، اولین ادب این است که] «وَ أْمُرْ بِالْعُرْف»[۱۴] عرف همین است؛ یعنی متعارف باشد، دوم [اینکه] معروف یعنی شناخته شده ای برای او باشد، برای او منکر نباشد، یک چیزی برای او قابل پذیرش نیست، برای او معروف نیست دیگر، بنابراین امر شما در جایی که زمینه ای ایجاد نکردید، ضایع کردن حق خودتان است، به علاوه گاهی ضایع کردن او است.
اگر این را به یک کس دیگر واگذار کرده بودید یا با یک تاکتیک و روش خاصی می گفتید، برطرف می شد؛ ولی در دنده لج انداختید و تا آخر اینطور می ماند، آن وقت شما هم در ادامه این راه غلط، چه بسا مقصر باشید یا خدای ناخواسته سهیم باشید. یک صلوات ختم بفرمایید.
کشته شدن در راه زیارت
سوال:اگر کسی در کربلا یا سامرا در بمب گذاری کشته شود، آیا شهید محسوب می شود؟
پاسخ: قطعاً اینطور است. «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»[۱۵] آن وقت در مورد کسی که در مسیر امام حسین علیه السلام جان خودش را از دست می دهد، ملائکه ای که همراه او بودند، بدرقه چی [او می شوند،] تشییع جنازه اش می کنند، غسلش می دهند؛ کسی که در مسیر زیارت امام حسین علیه السلام جان به جانان بدهد، خیلی تشریفات دارد.
” کسی که در مسیر امام حسین علیه السلام جان خودش را از دست می دهد، ملائکه ای که همراه او بودند، بدرقه چی [او می شوند،] تشییع جنازه اش می کنند، غسلش می دهند؛ کسی که در مسیر زیارت امام حسین علیه السلام جان به جانان بدهد، خیلی تشریفات دارد. خدایا چنین مرگی نصیب ما کن “
خدایا چنین مرگی نصیب ما کن! خدا خیلی تحویل می گیرد، خلاصه در میان صفوفی از ملائکه می رود و چه قشنگ می رود!
سوال: قبل از ورود به حوزه اشتباهات زیادی انجام داده ام، به نظر شما بودنم در حوزه صلاح است یا خیر؟
پاسخ: اگر خدا توبه را از کسی قبول کرده باشد که قبول می کند، عیبی ندارد! اجمالاً حرّ با همه سوابقی که داشت، زهیر با همه سوابقی که داشت، حسینی شدند و اینها جزء مبلغین تا دامنه قیامت هستند. بله آدم ضعیف النفسی هم مثل من ممکن است در سابقه اش، در پرونده اش، چیزهایی نوشته شده باشد؛ ولی وقتی آمدیم، مال امام زمان(عج) شدیم، دیگر باید تمام بشود.
مثل زهیر، مثل حرّ، مثل خیلی های دیگر، باید آدم تصمیم بگیرد این جا خوب باشد؛ و این راه را خدا برای ما باز کرده است، صحبت از گذشته ها نکنید، تمام شد دیگر، [آمدن شما به حوزه] یک تولد جدیدی است، دیگر ما از این به بعد، بچه های امام زمان(عج) هستیم، در دامن حضرت زهرا سلام الله علیها هستیم، بچه های فاطمه ایم، فرزندان روحانی حضرت زهرا سلام الله علیها هستید، تولد دیگری دارید و [گذشته ها] را دیگر شستید و تمام شد.
سوال: بنده نسبت به آینده و عاقبت خود نگرانم، لطفا توصیه فرمائید!
پاسخ: همه ما باید نگران باشیم، باید در دل شب بلند شویم و اشک بریزیم تا دامن خدا را بگیریم و بگوییم خدایا رهایمان نکن؛ و دعا برای عاقبت به خیری جزء بهترین دعاست، لازمه ایمان هم همین است که آدم نسبت به عاقبت خودش همیشه مراقب باشد. صلوات ختم بفرمایید.
از این سؤالات شما بیشتر استفاده می کنیم تا حرف های خودمان را، چون اینها واقعیات اند، هر کسی یک چیزهایی را لمس می کند، می یابد، احساس نیاز می کند، [لذا سوالات شما] اجرایی تر است. این گفت و گو های این طوری [که] با هم صحبت می کنیم، برای خود من که مفید است، خدا خیرتان بدهد، خدا همه شما را از خواص امام عصر قرار بدهد، خدا ما را در بهشت هم از شما جدا نکند، ان شا الله. (۳۱:۴۱)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
متن کتاب بحارالانوار: و قال المحقق الطوسیقدس سره الشکر أشرف الأعمال و أفضلها و اعلم أن الشکر مقابله النعمه بالقول و الفعل و النیه و له أرکان ثلاثه.
الأول معرفه المنعم و صفاته اللائقه به و معرفه النعمه من حیث إنها نعمه و لا تتم تلک المعرفه إلا بأن یعرف أن النعم کلها جلیها و خفیها من الله سبحانه و أنه المنعم الحقیقی و أن الأوساط کلها منقادون لحکمه مسخرون لأمره. الثانی الحال التی هی ثمره تلک المعرفه و هی الخضوع و التواضع و السرور بالنعم من حیث إنها هدیه داله على عنایه المنعم بک و علامه ذلک أن لا تفرح من الدنیا إلا بما یوجب القرب منه.
الثالث العمل الذی هو ثمره تلک الحال فإن تلک الحال إذا حصلت فی القلب حصل فیه نشاط للعمل الموجب للقرب منه و هذا العمل یتعلق بالقلب و اللسان و الجوارح.
شکر افضل اعمال است
و قال المحقق الطوسیقدس سره خواجه نصیر طوسی جزء برجسته ترین برجستگان عالم است؛ و [در] عالم تشیع [نه تنها جزء برجستگان] است، [بلکه] جزء ارکان است و سرآمد در میان فقها و حکما و عرفا و دانشمندان در رشته های مختلف [می باشد.] «لیس علی الله به عزیزا ان یجمع العالم فی عالم و الدهر فی الیوما»
[لَیْسَ عَلَى اللَّهِ بِمُسْتَنْکَرٍ | أَنْ یَجْمَعَ الْعَالَمَ فِی وَاحِد][۱۶] |
خدا عالَمی را در خواجه نصیر جمع کرده است. چه کسی بوده است؟ جزء معجزات اسلام است، خواجه نصیر خیلی عظمت دارد. کسی عظمت خواجه را نمی تواند درک بکند. ایشان کتاب های اخلاقی [نیز تألیف کرده اند. در واقع] دو تا کتاب اخلاقی از ایشان [موجود] است: یکی اخلاق ناصری است، یکی هم اوصاف الاشراف است.
اخلاق ناصری را برای شاه وقت نوشته است، با درخواست خودش هم نوشته است، چیزهایی هم نوشته است که بعد با رموزی اعلام کرده است که اینها عقیده من نیست، «به خاطر حفظ تقیه این کار را کردم»، بنابراین اخلاق ناصری را هر کس می خواند، باید با توجه بخواند؛ یعنی بداند اینکه برای شاه نوشته شده و چاره ای هم جزء آن مطالب اولش هم نبوده است، ولی اوصاف الاشراف را برای اهل دل نوشت. خیلی کتاب با ارزشی است و می ارزد که تدریس بشود.
و قال المحقق الطوسیقدس سره الشکر أشرف الأعمال و أفضلها خیلی است ها! خواجه نصیر طوسی سلام الله علیه می گویند: «شکر افضل اعمال است، و اشرف اعمال است.» خوشا به حال کسی که خدا به او شکر داده است. شکر یعنی با محبت زندگی کردن. دلداده خدا که او را می شناسد، خودش را سر سفره او می بیند، همیشه متنعم است، شارژ شارژ است.
” شکر افضل اعمال است، و اشرف اعمال است.» خوشا به حال کسی که خدا به او شکر داده است “
حالا توضیح می دهند: شاکر کسی است که هم منعم را می شناسد و هم نعمتش را و هم نحوه وابستگی خودش را به این سفره و آن منعم [را؛ در نتیجه این سه رکن باید رد فرد محقق شود تا او را شاکر گویند.] لذا کسی که احساس می کند دست خدا پشت او هست و سفره خدا پیش روی او هست، هیچ وقت، هیچ وقت، احساس منفی ندارد، احساس سلبی ندارد. از این جهت اشرف اعمال و افضل اعمال [شکر] است.
مراتب شکر
«و اعلم أن الشکر مقابله النعمه بالقول و الفعل و النیه» شکر مقابله با نعمت است؛ یعنی عکس العمل در برابر نعمت است، هم به قول و هم فعل و هم نیت، یعنی ۳ مرحله دارد: مرحله زبانی دارد، مرحله عملی دارد و عمقش هم مرحله قلبی است که نیت است.
آدم از کسی احسانی دید، محبتی دید، جمالی دید، جلالی دید، گوشه چشمی دید، این باید پاسخ آن را بدهد؛ [و این پاسخ،] پاسخ قولی، پاسخ عملی، و عکس العمل قلبی [را شامل می شود.] [حالا همین سه عکس العمل دارای سه رکن هستند:] و له أرکان ثلاثه. ۳ رکن دارد.
[رکن اول] الأول معرفه المنعم و صفاته اللائقه به
کسی [که] خدا را نشناخته است؛ غرق در نعمت هاست، ولی اهل شکر نیست، با محبت زندگی نمی کند؛ لذا این نعمت ها برایش نقمت است، وبال است. او اصلاً نمی فهمد چه کسی داده است، از کجا آمده است، حالیش نیست؛ لذا همین ها بارش است. آدم های پولدار، آدم های صاحب مقام، برای نگهداری پول و مقامشان نمی دانید چه زجر ها دارند، چه دست و پایی می زنند، متوصل به هر سبب غیر شرعی می شوند، «معرفه المنعم و صفاته اللائقه»
[انسان شاکر،] منعم را با صفات جمالش [می بیند]؛ چون نعمت بیشتر به صفات جمال ارتباط دارد تا صفت جلال. [اگر] انسان [نسبت به] منعم معرفت پیدا کند، هم ذاتش را و هم صفات جمالش را که متناسب با این نعمت است، [می شناسد.] این قدم اول است.
[رکن دوم] و معرفه النعمه من حیث إنها نعمه
قدم دوم «معرفه النعمه» [است] [انسان شاکر علاوه بر اینکه باید] منعم را با صفات جمال و با جلوه های رحمت و محبتش بی یابد و بشناسد[۱۷] ، [باید] نعمت او را [نیز] شناخته [باشد.]
توجه به نعمت های وجود خودمان
آدم [معمولاً] نعمت هایی که دارد؛ نه اندازه اش را می داند، نه نقشش را حساب کرده است، نه قیمت و ارزشش را، هیچ کدامش را [نمی داند و بهآن توجه نکرده است.]!!؟ ما می دانیم چشم چقدر ارزش دارد؟ نمی دانیم، واقعاً نمی دانیم. [ما می دانیم] همین زبانی که با هم حرف می زنیم، [چقدر ارزش دارد؟] اگر خدا لالمان بکند، چه می کنیم؟
دیروز، مشهد در دانشگاه فردوسی [منبری داشتم.] این عزیزی که ما را دعوت می کند [و] مسؤل حوزه دانشجویی طلبگی است؛ تارهای صوتی اش مشکلی دارد، دکتر به او گفته بود، باید حرف نزنی، لذا مانند در گوشی حرف زدن با ما حرف می زد. خُب آدم قدر [همین نعمت ساده] را می داند که صدایش [می تواند به راحتی،] به طرف [مقابلش] برسد.
[اگر ما] همین یک دانه [نعمت] را [از خدا گرفته بودیم] و هیچی از خدا نداشتیم جزء اینکه بتوانیم محبت خودمان را به شما (طرف مقابل) برسانیم، [چگونه باید آنرا شکر می کردیم!؟] شما می توانید یا صاحب الزمان! بگویید، آخر خود این صدا برمی گردد به قلب آدم. [اگر] آدم لال باشد، وقتی یا صاحب الزمان! یا زهرا! یا حسین! نمی گوید، [در نتیجه] در دلش هم امواجی نیست که او را تکان بدهد.
” خود این صدا برمی گردد به قلب آدم. [اگر] آدم لال باشد، وقتی یا صاحب الزمان! یا زهرا! یا حسین! نمی گوید، [در نتیجه] در دلش هم امواجی نیست که او را تکان بدهد “
تک تک نعمت هایی که ما اصلاً به حساب نمی آوریم، [انسان را در برابر عظمت منعم خاشع و متواضع می کند؛ البته به شرط اینکه نعمت را بشناسیم.] آدم بداند چه دارد، چقدر دارد، چه سرمایه هایی دارد، خودش را خیلی غنی می بیند.
«فَإِنْ کَلَّ عَنْ ذَلِکَ لِسَانُهُ فَعَلَیْهِ مَعْرِفَهُ النِّعْمَهِ وَ مَحَبَّهُ الْمُنْعِمِ بِهَا فَإِنْ قَصُرَ عَنْ ذَلِکَ فَلَیْسَ لِلنِّعْمَهِ بِأَهْلٍ.»[۱۸]
دلال محبت من و بندگانم باش
«معرفه النعمه» امام سجاد علیه السلام می فرماید: خدا به حضرت موسی علیه السلام فرمود که «أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَىعلیه السلام حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی، وَ حَبِّبْ خَلْقِی إِلَیَّ».[۱۹] واسطه شو بندگان من با من رابطه محبت برقرار بکنند مرا دوست بدارند .
خدایی که هیچ احتیاجی به محبت ما ندارد، عاشق ماست. دوست دارد که ما دوستش بداریم. چون محبت طرفینی است، ما خدا را دوست نداریم، خدا ما را ترک می کند، مترود خدا می شویم. آدم یا محبوب است یا مقروض است همیشه محبت طرفینی است. خدا به موسی فرمود تو دلال محبت من و بندگانم باش اینها را در بازار محبت بیار یک کاری بکن که اینها خریدار ما باشند خدا را بخواهند، ما مشتری آنها باشیم، همدیگر را دوست بداریم، عرض کرد بارالها! پروردگارا! من چطوری می توانم دل اینها را به شما ارتباط بدهم که تو را دوست داشته باشند.
«قَالَ: یَا رَبِّ کَیْفَ أَفْعَلُ قَالَ: ذَکِّرْهُمْ آلَائِی وَ نَعْمَائِی لِیُحِبُّونِی، فَلَئِنْ تَرُدَّ آبِقاً عَنْ بَابِی، أَوْ ضَالًّا عَنْ فِنَائِی، أَفْضَلُ لَکَ مِنْ عِبَادَهِ مِائَهِ سَنَهٍ بِصِیَامِ نَهَارِهَا وَ قِیَامِ لَیْلِهَا.»[۲۰]
فرمود که «ذَکِّرْهُمْ آلَائِی وَ نَعْمَائِی لِیُحِبُّونِی» به آنها بگو من چقدر به آنها نعمت داده ام! چطور غرق در محبت من هستند! چه به آنها نداده ام؟! کجا برایشان کم گذاشته ام؟ این نعمت ها را به آنها بازگو کن. آدم بداند خدا چه به او داده است، خدا را بیشتر دوست می دارد.
توجه به حیثیت نعمات
«و معرفه النعمه من حیث إنها نعمه» آدم نعمت را گاهی حیثش را فراموش می کند. چشم می بیند، ولی چه ملایمتی با نفس متکامل من دارد که آن حیث نعمت بودنش است که با چشم هم ضریح شش گوشه دیدم با چشمم قبّه امام حسین(علیه السلام) دیدم، با چشمم جمال اولیاء الله را دیدم، با چشمم قرآن می خوانم، آیات الهی می خوانم، با چشمم مطالعه می کنم، بر معارف دینی افزوده می شود.
” با چشمم علما را نگاه میکنم، سادات را نگاه می کنم، ذراری پیغمبر را می بینم. با چشمم نگاه به بابام می کنم، خدای متعال با هر نگاهی که به پدرتان می کنید ثواب یک حج را برایتان می نویسد. اگر چشم نداشتید محروم بودید از این عبادت، [چقدر از کفتان می رفت.] این حیث نعمت بودن هر نعمت، غیر از این است که حالا اسبابی داریم زندگی می کنیم. آن حیث نعمت بودن را توجه بکنیم، این لازمه شکر است “
با چشمم دوستانم را می بینم، سیمای مؤمن را دیدن عبادت است. با چشمم کعبه را می بینم، با چشمم علما را نگاه میکنم، سادات را نگاه می کنم، ذراری پیغمبر را می بینم. با چشمم نگاه به بابام می کنم، خدای متعال با هر نگاهی که به پدرتان می کنید ثواب یک حج را برایتان می نویسد. اگر چشم نداشتید محروم بودید از این عبادت، [چقدر از کفتان می رفت.] این حیث نعمت بودن هر نعمت، غیر از این است که حالا اسبابی داریم زندگی می کنیم. آن حیث نعمت بودن را توجه بکنیم، این لازمه شکر است.
معرفت به منعم
معرفه النعمه من حیث إنها نعمه و لا تتم تلک المعرفه إلا بأن یعرف أن النعم کلها جلیها و خفیها من الله سبحانه و أنه المنعم الحقیقی و أن الأوساط کلها منقادون لحکمه مسخرون لأمره.
خواجه می خواهد عبارات قشنگ را چه توحیدی بیان می کند می فرماید که این تمام نمی شود این معرفت به تمامیتش نمی رسد مگر اینکه بدانیم بشناسیم معرفت پیدا کنیم که همه نعمت ها ظاهر و پنهانش از جانب پروردگار متعال است و او منعم حقیقی است «الأوساط» از پدر، استاد و معلم گرفته، اسباب ظاهریه ای که هست، همه اینها «أن الأوساط کلها منقادون لحکمه» خدا اینها را برای ما چیده است.
من کجا و این مدرسه کجا من کجا واین جوان های پاکیزه کجا؟ من کجا و این اساتید خوب کجا؟ کی ما را دور هم جمع کرده است؟ از کجا آمده اید؟ [چه وقت کسی] خوابش را می دیدید، فکر می کرد ما یک روزی دور هم جمع بشویم؟! از این حرف ها بزنیم! به خدا خوابش را هم نمی دیدیم ما که برنامه ریزی نکرده بودیم، برای این روزی را او نوشته بود، ما را آورده به این جا، از خودش بدانید، همه ماها منقاد حکمت او هستیم، اگر هم نمی خواستیم، هم او چون خواسته ما را آورده، ما کاره ای نبوده ایم که همه این اوساط منقاد حکمت پروردگار متعال (یا حکم پروردگار متعال) هستند.
«مسخرون لأمره.» [خداوند سبحان می فرماید:] «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»[۲۱] خدا هر چه را اراده کند مقدماتش را خودش فراهم می کند و همه چیز دست خودش است. او قشنگ سیم ها را به هم وصل می کند، دل ها را به هم وصل می کند، شرق و غرب را به هم می دوزد، ظاهر و باطن را با هم مربوط می کند. همه چیز ما خودش است.
الثانی الحال التی هی ثمره تلک المعرفه بنابر این نکته اول معرفت منعم با صفات جمالش هست و شناخت نعمت از آن حیث که نعمت هست و اینکه آدم باورش بیاید که سر رشته ها به دست خودش است «یا مَنْ بِیَدِهِ ناصِیَتی»[۲۲] پیشانی ها را او گرفته، دارد می برد. آدم از جلو سرش را بگیرند، عاجز است، هر جا می کشند، می برند، [می رود. تسلیم محض است]. خدای متعال ناصیت ها دست خودش است، سرنوشت ها دست خودش است. هر کسی را بهر کاری ساخته اند، اما عشق این را در دلش انداختند
آنچه در سر می گذرد هر کسی در سر خودش یک سودایی دارد، همه این سوداها از خودش است، او دارد این کارها را می کند، در دل هر کسی یک چیزی می آید، اسیر آنی می شود که در دلش است، همه اش مال خودش است.
ثمره ی معرفت به منعم
الثانی الحال التی هی ثمره تلک المعرفه و هی الخضوع و التواضع و السرور بالنعم من حیث إنها هدیه داله على عنایه المنعم بک و علامه ذلک أن لا تفرح من الدنیا إلا بما یوجب القرب منه.
[نکته] دوم حالی است[۲۳] که ثمره این معرفت است، محبت همیشه زائده معرفت است، آدم وقتی جمال طرف را نمی شناسد، دل به او نمی دهد؛ اما وقتی وجاهت و جمالی را یافت بی تاب می شود. این حال از ثمرات و میوه های معرفت هست.
خب حالا این حال چی هست؟ «و هی الخضوع» آدم اسیر محبت است دیگر، وقتی محبت منعم را محدود نمی بیند، می بیند هر چه دارد نعمت اوست، خودش هیچی ندارد و بی نهایت گل به زندگی اش ریخته است؛ جزء اینکه زانو بزند اشک شوق بریزد، از بدهکاری و خجالت اظهار عجز کند، راه دیگری دارد؟
«و هی الخضوع و التواضع» اولین حالتی که برای انسان در برابر محبت های بزرگ پیش می آید، هم دل آدم نرم می شود و هم آدم در برابر کسی که به او محبت زیاد کرده است، احساس کوچکی می کند، آدم به زانو در می آید. محبت آدم را به زانو در می آورد.
و نکته سوم «و السرور بالنعم» هم خضوع هم تواضع و هم شارژ بودن؛ حضرت سید الشهدا علیه السلام صورتش را به صورت غلامش گذاشت، غلام در خون خودش غلتیده بود، می دانید چی گفت؟ تا چشمش را باز کرد دید صورت امامش به صورتش قرار دارد، گفت: «مَن مِثلی» آن قدر احساس عرشی پیدا کرد، این منم که بر عرش اللهی، خدا صورت به صورت من گذاشته است؟! این وجه الله است؟ «مَن مِثلی»، کی مثل من است؟ این حالت به آدم دست می دهد، [همیشه آدم احساس می کند]، فکر می کند، دلداده خداست؛ هیچ کس مثل من این حالت را ندارد، خدا این امتیاز را به من داده است، خدا این اختصاص را به من داده است ،خدا من را مختص به این نعمت کرده است. «مَن مِثلی»
گاهی باورتان بیاد امام زمان علیه السلام دعوتان کرده است؟ در این همه جمع، من را پسندیده و آورده است، شما مثل غلام سیاه امام حسین علیه السلام بگویید «مَن مِثلی»، آقا ممنونت هستم، خودم را لایق نمی دانستم، من کجا و نوکری شما کجا!؟ من کجا و طلبگی کجا؟! «مَن مِثلی» کی مثل من هست؟
توصیه ای نسبت به بالا بردن ظرفیت در شنیدن روضه
[چون در جلسه گذشته یکی از طلاب محترم تاب نیاورد، و می ترسم که این کم طاقتی به] همه سرایت کند، [لذا] ما دیگر بنا نداریم، روضه های آنطوری بخوانیم.
البته که توصیه ما به عزیزان خودمان این است که ظرفیتشان را بالا ببرند و از تقویت اعصاب به آرامش [برسند.] به عنوان یک فریضه، بدن ما بُراق ماست، ما با این بدن عروج می کنیم، درس می خوانیم، عبادت می کنیم، جهاد می کنیم، ان شا الله تعالی به پیشواز امام زمانمان می رویم؛ اگر خدای نا خواسته، طاقتمان کم بشود، نمی توانیم کارهایی داشته باشیم.
طلبه باید قهرمان باشد، طلبه باید آنچنان روحیه اش قوی باشد که با دیدن رّقت بارترین منظره ها، از خود بی خود نشود. ما بزرگانی مثل آقای بهجت اعلی الله مقامه داشتیم، آنها عشقشان به امام حسین علیه السلام با ما خیلی تفاوت داشت، گریه هم می کردند، ولی از خود بی خود نمی شدند. با اینکه چون آنها معرفتشان بالا بود، محبتشان هم بالاتر از ما بود، [لکن بی خود نمی شدند.]
حالا من به دوستانم که این حالت ها را دارند، توصیه می کنم که خودشان را تقویت بکنند، با من مشورت کنند، اگر چیزی به ذهنمان بود در خدمتشان خواهیم بود، آن حالات ها مانع خیر می شود که آدم گاهی می خواهد با امام حسین علیه السلام صفا کند، ولی نمی تواند یا جرأتش را ندارد. ان شا الله تعالی دوستانشان هم به آنها کمک بکنند.
امیدوارم خداوند به همه ما، آنچه که او را راضی می کند، آنچه که به ما قوت می دهد، [این است] که امام زمانمان را تنها نگذاریم و در این فتنه هایی که دشمن تدارک دیده، با این وضعیت اخیری که دارید ملاحظه می کنید، دلدادگان به غرب، رسماً در مقابل ولایت موضع گیری های جسورانه تر گاهی دارند، حرف ها می زنند، فتنه گر ها سمت می گیرند، بعد هم به خودشان افتخار می کنند و سپاهیان را مطلقاً دیگر در این سمت ها راه نمی دهند.
این خط را دارند، یعنی قشنگ دارند با جبهه و جبهه ای و رزم و ولایت مقابله می کنند. حالا اگر به مجموعه شان بد بین نباشیم، ولی یک رگه ای در میانشان این خباثت را دارند. بنابراین باید خودتان را آماده کنید، بصیرت لازم را داشته باشید، در بالا بردن بصیرت جوان ها نقش داشته باشید، این جوّ کاذب را شما باید بشکنید؛ با جاذبه های اخلاقی، با آن تحمل زیادی که دارید، اگر پرخاشگر باشید، اگر زود منفعل بشوید، اگر زود رنگتان بپرد، کم می آورید، نمی توانید مقاومت بکنید، باید قوی باشید.
گریه تان هم ارادی باشد، گریه بی اختیار که عبادت نیست، اعمال ارادی ما در نامه عمل ما نوشته می شود؛ بنابراین باید بر خودمان مسلط باشیم، بر گریه مان، بر خنده مان، به اذن الله مسلط باشیم و توان لازم را کسب کنیم. «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ»[۲۴] تا کجا؟ «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُم».[۲۵]
شما دشمن دارید، باید این قدرت را داشته باشید که سر بریده امامتان را ببینید و با دست بسته به دشمن بگویید: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا»[۲۶] آنجا جای گریه نیست، آنجا جای قدرت نشان دادن است؛ و این توان، نشانه این است که اراده حضرت زینبسلام الله علیها، اراده الله، مشیت الله است، مظهر خداست. دارد به اذن الله خدایی می کند. صفات جمال و جلال خدا در وجود حضرت زینب سلام الله علیها انعکاس دارد، طلبه باید شجاع باشد، باید قوت روح داشته باشد، طلبه باید ظرفیتش خیلی بالا باشد، شرح صدرش خیلی بالا باشد؛ و خودش را در شرایط مختلف با تکلیف الهی بتواند تطبیق بدهد؛ و از هر بحرانی و از هر طوفانی با شجاعت و با دور اندیشی بتواند سالم بیرون بیاید.
[۱] بقره، ۱۸۹
[۲] عین جمله استاد: [کلید حل مشکل] در دل است در دل پدر، هر کسی از یک دری، در را پیدا کنید، کار حل می شود.
[۳] بقره؛ ۴۵
[۴] شوری؛ ۱۱
[۵] انبیا؛ ۱۰۵
[۶] من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص ۱۱، باب ذکر جمل من مناهی النبی ص
[۷] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص ۴۶۷، الفصل الرابع عشر ذم مدح الکثیر
[۸] مائده؛ ۲
[۹] غرر الحکم و درر الکلم، ص ۶۸۹، ۱۱۰
[۱۰] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص ۴۸۲، متفرقات اجتماعی
[۱۱] که نماینده اول تهران بود. فخر الدین حجازی فرهنگی بود، آموزش و پرورشی بود، حالا خدا بازی اش را ببخشد، گاهی هم خیلی مشکل داشت، ولی خطیبی بود که در نوع خودش نسخه واحد بود، خیلی هنرمند بود، واقعاً هنرپیشه بود و هنرمند بود، پشت تریبون که می ایستاد گاهی راه می رفت، گاهی پشت به جمعیت رو به دیوار دستهایش را اینطور اینطور می کرد، گاهی جلو می آمد، گاهی خم می شد، گاهی بلند می شد، آدم عجیبی بود دیگر! با مرحوم آقای فلسفی در بعضی جاها رقابت می کرد.
اجمالاً او در انقلاب هم سهیم شد و این اواخر به انقلابیون پیوست و به دلیل همین هنر خطابه اش، نماینده اول تهران شد.
[۱۲] خدا رحمت کند مرحوم آیت الله آقای مشکینی را، آدم بسیار متدینی بود، آدم با انصافی بود، آدم متواضعی بود، آدم بی تکلفی بود و خوب جزو ارکان مدرسین حوزه علمیه قم بودند، درس اخلاق ایشان جزو درس اخلاق های مطرح بود، یعنی تنها درس اخلاق بود دیگر. ایشان وقتی در مسجد فاطمیه قم درس اخلاق می گفت، آن خطاب هایی که به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه می کرد، معمولاً با مستمعین گریه می کردند، منقلب می کرد، من هم ایشان [را] بسیار منصف دیدم. به یک کتاب ظلالی(گمراه کننده) تقریری زده بود، بعد هم توبه کرد، خیلی سخت بود، قائم مقام رهبری این کار را نکرد، توبه نکرد و با لجاجت و سماجت تا آخر ایستاد، ولی آقای مشکینی(ره) توبه کرد، و این جز بندگی چیزی نبود، خدایش رحمت کند.
در موارد دیگر با اینکه جزو مفسرین حوزه هم به حساب می آمد، در یک آیه ای یک عقیده ای ایشان داشت، در جایی نقل شده بود یک آقایی رفته بود پیش ایشان، گفته بود که از قول شما اینطور نقل کرده اند، سماجت هم می کردند، در حالی که اینطور است! (به ایشان گفته بودند) تأمل کرده بودند، گفته بودند حق با شماست! بعد در جلسات بعدی تفسیری، همین نظر جدید را، [به همه اعلام کردند.] این خیلی خودشکنی [است]، قهرمان می خواهد، آدم باید اینطور باشد.
[۱۳] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج۲، ص ۶۳۹، باب من یجب مصادقته و مصاحبته
[۱۴] اعراف؛ ۱۹۹
[۱۵] نساء؛ ۱۰۰
[۱۶] إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی، ج۲، ص ۲۱۷، باب فی فضائل و مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب و غزواته
[۱۷] چون عرفان دارد، شهود می کند [و لذا] منعم را با صفات جمال و با جلوه های رحمت و محبتش می یابد و می شناسد.
[۱۸] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۶۸، ص۵۰، باب ۶۱ الشکر
[۱۹] التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص ۳۴۲، [فی أن الیتیم الحقیقی هو المنقطع عن الإمام ع:]
[۲۰] التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص ۳۴۲، [فی أن الیتیم الحقیقی هو المنقطع عن الإمام ع:]
[۲۱] یس؛ ۸۲
[۲۲] دعای کمیل
[۲۳] الثانی الحال التی هی ثمره تلک المعرفه
[۲۴] انفال؛ ۶۰
[۲۵] انفال؛ ۶۰
[۲۶] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص۱۶۰، المسلک الثالث فی الأمور المتأخره عن قتله صلوات الله علیه
پاسخ دهید