بسم الله الرحمن الرحیم
مبحث صدق را در مرآت احادیث اهل بیت(علیهم السلام) شروع کردیم. چند حدیث را بخوانیم و [در انتها] دوست داریم از دوستان هم استفاده کنیم.
مسئله صدق، تنها صدق در گفتار نیست، اساس صداقت بر این است که انسان، رفتارش، گفتارش، با حقیقت او منطبق باشد، با باطن او منطبق باشد.
” مسئله صدق، تنها صدق در گفتار نیست، اساس صداقت بر این است که انسان، رفتارش، گفتارش، با حقیقت او منطبق باشد، با باطن او منطبق باشد. “
کسی که ظاهر و باطن او یکی است، انسان صادقی است. اما کسی که خوش ظاهر است و بد باطن، نزد مردم کارهای او خوب است، اما چون به خلوت می رود، آن کار دیگر می کند. این آدم با صداقتی نیست. ریا با صداقت نمی سازد. دو زبانه بودن، دو رو بودن، با صداقت نمی سازد.
فقرمحض ، نیاز و هیچ بودن انسان
مرحله بالاتر از این، این است که انسان حقیقت خود را آن گونه که هست، بیابد؛ و همانی که هست را نشان دهد. [فقط همان را نمایان سازد] و غیر از آن را نشان ندهد.
” سابقاً که دعوا ها دستی بود، بهم می رسیدند، اگر کسی این موهای جلو سرش را می گرفت، و هر جا می کشید، طرف منقاد او بود. «یا مَنْ بِیَدِهِ ناصِیَتی»، ناصیه ما به دست اوست. هر کجا ببرد، می برد؛ هیچ کس نمی تواند در مقابل او قرار بگیرد. “
حقیقت وجود آدمی فقر محض است؛ نه کاری از او ساخته است، و نه قدرتی دارد، و نمی تواند هیچ اثری در عالم بگذارد. آن چه که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از جانب خدا مأمور شد و در آیه قرآن آمده است، اعلام کرد:
(انی لا املک لنفسی نفعا ولا ضرا و لا موتا ولا حیاتا) مشابهاتش:
قُلْ إِنىّ لَا أَمْلِکُ لَکمُْ ضَرًّا وَ لَا رَشَدًا(۲۱) جن؛ ۲۱
وَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لا حَیاهً وَ لا نُشُوراً (فرقان؛ ۳)
من مالک هیچی نیستم. نه زندگی ام، نه مرگم، نه منفعتم، نه زیانی که در زندگی به من حاصل می شود، هیچ کدام به دست من نیست. «یا مَنْ بِیَدِهِ ناصِیَتی»
سابقاً که دعوا ها دستی بود، بهم می رسیدند، اگر کسی این موهای جلو سرش را می گرفت، و هر جا می کشید، طرف منقاد او بود. «یا مَنْ بِیَدِهِ ناصِیَتی»، ناصیه ما به دست اوست. هر کجا ببرد، می برد؛ هیچ کس نمی تواند در مقابل او قرار بگیرد.
«وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ.» (یونس؛ ۱۰۷) این حقیقت است. لذا گفته می شود که مرحومه علامه، آیت حق، جمال سالکین، آمیرزا علی آقای قاضی (اعلی الله مقامه)، یکی از اسمایی که به افراد تحت تربیت خودش إلقا می کرده است بگویند و به آن توجه کنند، [این بوده است:] «یا ضارّ، یا نافع» بوده است.
هیچ کس جز خداوند متعال نه نفعی، و نه زیانی نمی تواند به ما بزند. خودمان هم نه نفعی، و نه زیانی از ما ساخته نیست. به اندازه پر کاهی نیستیم. به اندازه پشه و مگس هم نیستیم.
” بشر حتی در حد لباس پوشیدن قدرت ندارد. این قدرت که ما در خودمان می بینیم، والله! قدرت ما نیست، ما نمی توانیم لباس بپوشیم، او ما را می پوشاند. “
اگر همچنین کسی منم بگوید؛ و در خودش استقلالی ببیند و شاخ و شانه بکشد، خودش را به عنوانی که می تواند کاره ایی باشد به آب و آتش بزند، این وجودش صدق ندارد. حقیقت وجودش فقر است، ناداری است؛ [لکن خودش را من می بیند، فقرش را غنا می بیند، این عدم صدق است.]
حضرت اباعبدالله حسین(علیه السّلام) در دعای عرفه می فرمایند که: «یَا مَنْ دَعَوْتُهُ مَرِیضاً فَشَفَانِی وَ عُرْیَاناً فَکَسَانِی وَ جَائِعاً فَأَطْعَمَنِی وَ عَطْشَاناً فَأَرْوَانِی وَ ذَلِیلًا فَأَعَزَّنِی وَ جَاهِلًا فَعَرَّفَنِی وَ وَحِیداً فَکَثَّرَنِی وَ غَائِباً فَرَدَّنِی وَ مُقِلًّا فَأَغْنَانِی وَ مُنْتَصِراً فَنَصَرَنِی وَ غَنِیّاً فَلَمْ یَسْلُبْنِی» (إقبال الأعمال (ط – القدیمه)، ج۱، ص ۳۴۴، فصل فیما نذکره من أدعیه یوم عرفه)
این عبارات حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) «یَا مَنْ دَعَوْتُهُ مَرِیضاً فَشَفَانِی» نه این که آدم با زبان قال خدا را می خواند و خداوند هم شفا می دهد، نه، تمام وجود، طبعاً، ذاتاً، فقر است. وقتی مریض می شویم، جز خدا هیچ کس نمی تواند مرض را از ما برطرف کند. اوست که بیچارگی ما را می بیند و ما را شفا می دهد. خدا ما را که عاری هستیم(عریانیم)، به ما لباس می پوشاند.
هم اصل نیاز به لباس را خدا به آدم الهام می کند؛ و هم موادی که انسان می تواند با آن پوشش درست کند، با الهام الهی است. و هم قدرتی که [انسان] می تواند لباس را بر تن خود کند، این نیز با خداست. بشر حتی در حد لباس پوشیدن قدرت ندارد. این قدرت که ما در خودمان می بینیم، والله! قدرت ما نیست، ما نمی توانیم لباس بپوشیم، او ما را می پوشاند.
کسوت تقوا هم که پوشش روح است، اگر کسی لباس تقوا نداشته باشد، روح عریان او بی آبرو است. خدا با لباس تقوا، عیب ذاتی انسان را برطرف می کند. انسان را نزد خودش موجه می کند.
” ما چقدر روی خودمان حساب می کنیم؟! چقدر رو درسمون، رو بحثمون، رو منبرمون حساب می کنیم؟!خیال می کنیم ماییم. یک لحظه خدا بخواهد، همه مشتری هایت را از تو می گیرد، قدرت صحبت کردن را از تو می گیرد، علمت زایل می شود. “
«وَ جَائِعاً فَأَطْعَمَنِی» این جوع، اگر احساسی نداشته باشد، دنبال غذا نمی رود. اگر دنبال غذا رفت، خداوند متعال یک بیماری در دستگاه گوارش انسان می دهد که با خوردن غذا اشباع نشود. یا احساسی نداشته باشد یا مثل معاویه، همیشه نیاز داشته باشد. چه کسی به ما غذا می دهد؟ چه کسی ما را سیر می کند؟ چه کسی ما را تشنه می کند؟ چه کسی به ما ادراک تشنگی می دهد؟ چه کسی رفع عطش از ما می کند؟ جز خداوند متعال، او همه کاره است، همه کس ما است. ما نه کاره ای هستیم؛ و نه جز او کسی داریم. جز او کسی نمی تواند برای ما کاری انجام دهد. این حقیقت که در وجود ما است، یک حقیقت غیر قابل انکار است.
ما چقدر روی خودمان حساب می کنیم؟! چقدر رو درسمون، رو بحثمون، رو منبرمون حساب می کنیم؟!
خیال می کنیم ماییم. یک لحظه خدا بخواهد، همه مشتری هایت را از تو می گیرد، قدرت صحبت کردن را از تو می گیرد، علمت زایل می شود. [این علم] عرض است، شما که وجودتان علم نیست!! [دانشهای شما] اعراضی است که در ذهن شماست. در برابر خوانده های خودتان؛ و شنیده های خودتان؛ انفعالی دارید. خدا بخواهد زایل کند، زایل می کند.
یک همچنین حقیقتی را آدم درک نکند و خودش را تقلبی جا بزند که من می توانم برای تو خیلی کارها انجام دهم. اگر من نبودم، فلانی آبرویش رفته بود، اگر من نبودم، فلانی از طلبگی رفته بود، اگر من نبودم، فلانی زمین خورده بود. اگر من نبودم، هیچی نمی شد. آن کس که نگه داشته، او نگه داشته است. آن کس که داده، او داده است، من چه کاره هستم!؟
ائمه اطهار(علیهم السلام) فقیر الی الله بودند
حضرت علی(علیه السّلام) «اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ» (توبه؛ ۱۱۹) اصلاً لازمه تقوا این است. تقوا، بودن با اهل صدق است. ائمه اطهار(علیهم السلام) فقیر الی الله بودند، هیچ وقت هم غنی نشدند. غنای آن ها مربوط به خودشان نبود. علم بما کان، ما یکون و ما هو کائن [را] خدا در وجود آن ها قرار داده بود.
پیامبر اکرم در قرآن دارند که: «وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ» (اعراف؛ ۱۸۸) من غیب نمی دانم، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً» (طه؛ ۱۱۴) من که علمی ندارم، آن که داده است باید اضافه کند. «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» (فاتحه؛ ۶) من که هدایت نشده ام، او هدایت داده است.
«أَ لَمْ یجَِدْکَ یَتِیمًا فََاوَى(۶) وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدَى(۷) وَ وَجَدَکَ عَائلًا فَأَغْنىَ(۸).» (ضحی؛ ۶-۸)
در عداد کلماتی که حضرت سیدالشهدا(علیه السّلام) با خداوند مطرح می کند، یکیش هم این ها است. «یَا مَنْ دَعَوْتُهُ مُقِلًّا فَأَغْنَانِی» [مشابه همین که قرآن می فرماید:] «وَ وَجَدَکَ عَائلًا فَأَغْنىَ.»
[خداوند] همه کاره پیغمبرش است. همه کاره امام زمان(علیه السّلام)، خداست. خودش هیچ کاره است. این بود که آن ها دائماً حالت اضطرار داشتند. چون نیستیشان، وحشتناک بود. هستی در وجود خودشان نمی دیدند، که یک لحظه ای بتوانند آرام نفس بکشند. دائماً دامنشان را گرفته بود، التماس میکرد، رهایم نکن، من هیچی ندارم.
” تمام وجودشان وابستگی محض بوده است، ربط محض بوده است و جز آن را در وجودشان نشان نداده اند؛ همه کارشون، همه چیز آن ها، خدا بوده است. “
این می شود صادق، و درجه اعلایش صدیق می شود. حضرت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) صدیق اکبر است. و حضرت صدیقه طاهره حضرت فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)، کفو همان صدیق است. چون تمام وجودشان وابستگی محض بوده است، ربط محض بوده است و جز آن را در وجودشان نشان نداده اند؛ همه کارشون، همه چیز آن ها، خدا بوده است. ظاهر و باطن آن ها، آن چیزی که بروز داشت، همین حقیقت بود که آن ها تحت تکفل هستند. اینها مولا، وکیل، کفیل، رازق دارند، و هیچ کاره هستند.
ثمره معامله با خدا
این حقیقت صداقت، برای یک اهل علم، باید [به گونه ای باشد که] به همچنین [جایگاهی] طمع داشته باشد که خداوند متعال او را برساند. این هم نمی شود، مگر این که انسان، اخلاص در طلبگی داشته باشد. برای غیر خدا بازی نکند، خوش رقصی نکند. [اگر] کارها با خدا، معامله با خدا، تجارت با خدا [شد، آنگاه] خدا به آدم معرفت می دهد. لذا إذا أرادَ اللهُ بِعَبْدٍ خَیْراً سه چیز به او می دهد.( اصول کافی ، ج ۳ ، ص ۱۹۶)
یکی: فقَّهَهُ فِی الدّینِ دین واقعی این است که به انسان معرفت الله می دهد. و کسی که معرفت الله پیدا کرد، غیر از خدا برای او نمی ماند تا جلوه نمایی و خودنمایی، دلبری کند. کسی که خدا را دارد، جز خدا هیچ چیز نمی تواند داشته باشد؛ چون جز خدا هیچ چیز نیست که داشته باشد. وقتی آدم خدا را دارد، برای چه کسی می خواهد خوش رقصی کند؟ تمام ادا و اطفار آخوندی و غیر آخوندی جمع می شود.
آدم همه جا برای او دارد کار می کند، برای او دارد حرف می زند، او را حاضر و ناظر می بیند، او را نافع می بیند، او را ضار می بیند، و تمام وجودش ذوب در اوست و برای غیر از او هیچ حسابی باز نمی کند.
این هایی که برای غیر از خدا حساب باز می کنند، این ها بی صداقت هستند. این ها صادق، واقع بین و واقع گرا نیستند.
دوم: زهده فی الدنیا چه کسی می تواند دست از دنیا بکشد؟ چه کسی می تواند علایق خود را نسبت به زرق و برق دنیا، به تشخص در دنیا، به محبوبیت نزد اهل دنیا [سرکوب کند و] نسبت به اینها بی علاقه باشد؟ چه کسی می تواند نزد دیگران، حیثیت خودش را کاری کند که او مهم نداند؟ او متوجه شود که کاری از ما ساخته نیست. خیلی از چیزها از بزرگان می دانم که خجالت می کشم که بگوییم. برای اینکه مرید خودش را به کلی طرد کند، بگوید من هیچ اعتنایی ندارم، چه حرکاتی، چه کارهایی می کردند!؟
اهل بازی، مریدباز نبودند، دنبال مشتری نبودند. نیازی نداشتند، [چون] کسی را داشتند که او همه کاره و همه کس آن ها بود. آدمی که او را دارد، به غیر از او، به کسی نیاز ندارد. دنبال چه کسی می رود، دنبال چه چیزی می رود!!؟ جز این که او می گوید بکن [فعلی انجام نمی دهد.] برای رضای او تبلیغ می رود، برای رضای او درس می خواند، تعلیم و تربیت او فقط برای رضای خدا است.
این است که فرمود: این خیری که خدا به آدم می دهد، اول وابستگی به خداست، معرفت الله است و دومین قدم آن وارستگی است. یعنی گسستن تمام تعلقات، و رشته های وابستگی به غیر خداست.
سوم: بصره عیوبها که در میان عیوب نفس آدم یک عیبی دارد که هیچ وقت قابل رفع نیست. نقص و فقر ذاتی است. آدم عیب خودش را که فقر سواد وجه است. خدایا همیشه روسیاهم. در اوج عبودیتش، روسیاهی فقر را نتوانسته از خودش جدا کند. روسیاهی احتیاج، برای او هست. چون فقیر است، همیشه خودش را روسیاه و شرمنده می بیند. همیشه حالت خجالت و سرافکندگی نزد خدا دارد. چون خدا همه نوع احسان به او می کند، و این هم هیچ قدرتی، برای شکر نعمت های الهی، ادای دیونی که نسبت به خدا دارد، هیچ کاری از او ساخته نیست.
” من فقط در حد تکلیف باید کار کنم، چون او مرا مأمور به کار و طلب رزق کرده است، بر اساس امر او، این حرکت را انجام می دهم. والا نه حرکت از من است؛ و نه حرکت برای من روزی می آورد. “
این سه مرحله، یکی دین شناسی واقعی که معرفت الله است، و همه معارف در پرتو معرفت الله است. دوم، وارستگی از دنیا است، تا آدم موثر واقعی در عالم را، خدا نبیند و نیابد، وابستگی ها قهری بشر هستند. آدم برای زندگی خودش دست و پا می زند. و برای رفع نیاز های خودش به هر دری می زند. اما وقتی خاطرش جمع شد که همه چیز به دست اوست، و من فقط در حد تکلیف باید کار کنم، چون او مرا مأمور به کار و طلب رزق کرده است، بر اساس امر او، این حرکت را انجام می دهم. والا نه حرکت از من است؛ و نه حرکت برای من روزی می آورد.
[پس] چرا درس می خوانم؟ چون او مأمور کرده که درس بخوانم. خداوند متعال تعلیم و تعلم را عبادت قرار داده است. و من هم [چون] بنده ام، دارم این کار را انجام می دهم. و الا خیلی ها درس هم خوانده اند، یا ملا نشده اند، یا ملا شده اند و ای کاش نمی شدند. ملاییشان [موجب] خسر الدنیا و الآخره شده است. این اساس صداقت و توجیه صدیق بودن حضرت امیرالمؤمنین(ع) و مقربین پروردگار متعال که همه صدقین هستند، یک چنین حالتی است. انسان باید در خط (مسیر) این ها برود. (کونوا مع الصادقین).
قباحت و زشتی دروغ
این مسئله اساسی است، بعد صداقت در زبان، تمرینی است, چون تا زبان صادق نباشد، دل انسان صادق نمی شود و رفتار، کردار انسان تنظیم نمی شود. از امور بسیار مؤثر در سعادت و شقاوت انسان، زبان است. اگر انسان در اصلاح زبان تمرکز پیدا کند، که در اصلاح زبان، از مهم ترین آن پرهیز از دروغ است. قباحت دروغ در نزد اهل آن، اقبح آن دروغ است.
من گاهی به شما عزیزان خودم گفته ام که مرحوم آیت الله بهاءالدینی وجودشان درس بود، نه حرف ایشان درس بود. آدم یک ساعت می نشست، آیت الله بهاالدینی هیچ حرف نمی زد، حالت حضور، محو بود. ولی هیچ کس به اندازه نفس کشیدن آقا، برای آدم موثر نبود و نورانیت در انسان ایجاد نمی کرد. سکوت ایشان بیش از حرفاش، آدم را تحت تأثیر قرار می داد. اشخاص می آمدند، موعظه ایی از ایشان بشنوند، مثل ما نبود که دنبال حرف جدید بگردد و مشتری بری خودش کسب کند. آنچه را که تکلیف و لازم می دانست، دوای دردها را می دانست، همان را تشخیص می داد و [بیان می کرد، حالا] تکرار باشد، کسی خوشش یا بدش بیایید، در این وادی ها نبود.
ایشان به صورت مکرر در جلسات مختلف، گاهی هم برای افراد به طور مکرر -با این که قبلاً نیز گفته بودند- تکرار می کردند. می فرمودند که: حدیثی از خداوند متعال که همه زشتی ها و قبائح را در یک بیتی جمع کرده و محبوس کرده است. در ان را قفل کرده که مردم در این گودال ها نیافتند و به این شرور مبتلا نشوند. مثل باغ وحشی که درب آن را می بندند، خداوند متعال درب بدی ها را بسته است که دامن افراد آلوده نشود. کلید تمام این بدی ها که در یک جا متمرکز شده، دروغ است، شراب است.
کسی که شراب می خورد، راه برای او باز می شود و هر شری را مرتکب می شود. این مقدمه، آقای بهاالدینی این حدیث را نقل و تکرار می کردند. می فرمودند: دروغ بدتر از شراب است. یک طلبه برای او ممکن نیست شراب بخورد. نه غیرتش، و ساختار او و نه تشخصش و نه فضاش، هیچ وقت به او اجازه نمی دهد که شراب بخورد. اما خدای ناخواسته طلبه کاری نکند که بدتر از شرب خور شود. او دروغ بگوید، طلبه و دروغ؟!
حالا که اینطور است، اگر انسان بخواهد در زندگی منضبط باشد، منظم باشد، با خدا عهد کند که دروغ نگوید. آمدند خدمت نبی مکرم اسلام، عرض داشته اند، این محرماتی که آورده اید ما که یک جا نمی توانیم ترک کنیم! آلودگی زیاد دارد، آرام، آرام. گفت: مبتلا هستم؛ هم اهل فحشاء هستم، هم میگساری می کنم، هم دروغ می گویم. یک جا بخواهم این ها را ترک کنم، من این آمادگی را ندارم. این توان را در خودم نمی بینم. بیمار هم باید به تدریج معالجه شود. بگویید که من اول کدام را ترک کنم؟ حضرت فرمود: دورغ را ترک کن. نسبت به آن دوتا، در مرحله بعد باشند.
این بنده خدا، خیلی خوشحال شد، حالا دروغ گفتن که خیلی چیز ندارد، نمی گوییم. ولی سراغ فحشا رفت، گفت حالا اگر کسی من را دید گفت : کجا می خواهی بروی؟ بگویم می روم سراغ فلان کار! ضربه می خورم، اذیت می شوم. یا رفتم موفق شدم، کار بدی کردم، بعد به من بگویند کجا بودی؟ اقرار کنم، برای من حد جاری می کنند، مشکل درست می شود. بنابراین برای این که دروغ نگوید، مجبور شد که آن(فحشا) را ترک کند. می گساریش را نیز به وسیله دروغ نگفتن، صداقتش ترک کرد.
آدم زبانش بنا باشد دروغ نگوید، تمام بدی ها را به ناچار کنار می گذارد.
” این صداقت های مقطعی آدم را درست نمی کند. آدم باید به جایی برسد که تمام منافع دنیا هم یک طرف باشد و بنا باشد با یک دروغ منافع عالم را در اختیار داشته باشد، از منافع بگذرد. “
امیدوارم خداوند منان همه شما را صادق، اهل صدق قرار دهد، تا مقعد صدقی پیدا کنید. تا انسان مستقر نشود، جایگاه او جایگاه صدق نباشد، این صداقت های مقطعی آدم را درست نمی کند. آدم باید به جایی برسد که تمام منافع دنیا هم یک طرف باشد و بنا باشد با یک دروغ منافع عالم را در اختیار داشته باشد، از منافع بگذرد. «النجاه فی الصدق» (شرح الکافی-الأصول و الروضه (للمولى صالح المازندرانی)، ج۹، ص۳۲۸، باب حب الدنیا و الحرص علیها) نجات خود را در صداقت بداند و بس!
انشاالله در نوکری هایتان صادق باشید، دورغ نگویید نوکر امام حسین اید. ببینید چه نوکری از شما ساخته است؟ برای ارباب مهربانتان چه کار کرده اید؟! به یمنه رزق الورا
همه چیزتان از آقا است. شما صداقت دارید؟ برای آقای خودتان نوکر هستید؟ ارباب خودتان را هیچ وقت نمی رنجانید؟ همیشه از شما راضی است؟ همیشه مدال رضایت حضرت را دارید؟ صادق باشید!
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش گر به عشق سوختن افتاده ای، مردانه باش
برای حضرت باشید نه برای شیطان! خودتان را در اختیار اربابتان بگذارید و هیچ قدمی جز برای او بر ندارید.
پاسخ دهید