بسم الله الرّحمن الرّحیم
در محضر شریف شما، بحث تمرکز درونی و تحصیل حضور قلب، زدودن افکار پراکنده، بیرون کردن وسوسه ها، شستشوی خانه خدا، قلب انسان از آلودگی ها و تطهیر جان از رسوبات گذشته که در اثر تکرار اعمال حساب نشده رسوب کرده و آینه دل را از شفافیت انداخته است [مباحثی را مطرح کردیم].
لزوم مبارزه با حضور شیاطین در قلب
برای بیرون کردن شیاطین که در بعض قلوب حضور دارند لَوْ لَا أَنَّ الشَّیَاطِینَ یَحُومُونَ عَلَى قُلُوبِ بَنِی آدَمَ لَنَظَرُوا إِلَى مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ. بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۵۶، ۱۶۳، باب ۲۳
این حدیث شریف دلالت روشن بر این معنا دارد که شیاطین جن در درون انسان، حول قلب انسان آنجا رژه می روند، ساز و برگ نظامی دارند و قلب بشر را احاطه می کنند، که اگر کسی عرضه داشته باشد و با توکل بر روش هایی که نسخه الهی برای درمان دل و غلبه بر شیاطین باطن دارد، می تواند این قشون را از کشور جانش بیرون کند و امنیت ایمانی در عمق جانش برقرار بشود که به رتبه نفس مطمئنه برسد.
نفس مطمئنه یا انزال سکینه از جانب خدا بر دل یا آرامش روح و روان اینها همه بعد از آنی است که انسان آشوبگرها را از این کشور بیرون کند تا فتنه ای است و فتنه گری، مردم فتنه زده روی آرامش را نخواهند دید. اما وقتی فتنه گرها سرجایشان نشسته اند و آتش فتنه خاموش شد؛ و عوامل فتنه بیرون شد، مردم نفس راحتی میکشند، کشور درون انسان هم همین حالت را دارد.
تا عوامل بیگانه در قلب انسان هستند که وسوسه های شیاطین و رسوخ عوامل بیگانه است؛ و گناهانی که انسان مرتکب می شود، اینها تیرها و موشک های بیگانه است که خانه دل را ویران می کند و جان آدمی را به آتش جهنم مبتلا میکند. اگر کسی اهل مراقبه باشد، با توبه و با جبران گذشته ها، با دوام ذکر، با خلوت با خدا و با توسل به پیامبر اکرم صلی الله علی محمد و اله و اهل بیت عصمت و طهارتعلیهم السلام، با استشفای از قرآن کریم که فرمود: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً». اسراء؛ ۸۲ با نماز که نماز خودش جزء چشمه هاست که بصورتی تشبیه به چشمه و آب روان شده است، که اگر کسی روزی پنج بار در آب روان یا نهری خودش را شستشو بدهد، غبار و چرکی باقی نمی ماند.
نقش نماز در بیرون کردن شیطان از درون انسان
اگر نماز انسان، نماز واقعی باشد خاصیت آب روان را دارد و درون انسان را از خس و خاشاک می شوید و پاک می کند. و از طرفی هم نماز قشون خدا به حساب آمده است، خداوند منان در قرآن کریم فرموده: «اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرین» بقره، ۱۵۳ این جبهه را ترسیم کرده است، در جبهه یک مقاومت لازم است و یک هجوم نیز لازم می باشد، هجوم به دشمن با سلاح نماز است. انسان نماز گزار بر شیاطین هجوم می برد. شیطان از نماز خیلی ناراحت می شود. شیطان خودش مبتلا به بیماری خودبینی، خودخواهی، تکبر بود و اینها مانع خضوع و سجده او شد. چون شاه بیت نماز، سجده است؛ از این جهت آنجاهایی که نماز می خوانند را به سجده نامگذاری می کنند و مسجد یعنی محل سجده، با اینکه تنها سجده نیست و بلکه قیام هم داریم، رکوع هم داریم، قنوت، ذکر و تشهد و سلام هم داریم، ولی افضل اعضای نماز سجده است و این سجده شیطان را بیچاره میکند و شیطان، از سجده بسیار ناراحتی پیدا می کند و تضعیف میشود.
«إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»عنکبوت؛ ۴۵ نشان می دهد که نماز صرف این اعمالی که ما انجام می دهیم و قیام قعود که می کنیم، این نیست؛ بلکه نماز عقل دارد، شعور دارد، ملکه ای است که در وجود انسان ایجاد میشود. ] انسان با نماز[ روح جدیدی پیدا می کند. «تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ» [نماز از منکر و بدی] نهی می کند و نهی مال موجود عاقل است و در مورد غیر ضرر نهی وجود ندارد. در مورد غیر ذوی العقول، امر و نهی وجود ندارد. در آنجا ممانعت است، سد می شود، منع می شود، اما نهی کردن مخصوص ذوی العقول است. این نشان می دهد که نماز یک ملکوتی دارد. خوشا به حال کسانی که نماز واقعی دارند، خوشا آنانکه الله یارشان بی/ بحمد و قل هو الله کارشان بی. خوشا آنان که دایم در نمازند/ بهشت جاودان بازارشان بی.
کسانی که دائم در نماز هستند؛ یعنی حالتشان، حالت نماز است. نماز قشون خدا است و آفتهای درونی را شکست می دهد، شیطان را بیرون می کنند؛ لذا خداوند متعال تعبیر به کمک بودن نماز را می کند. نماز قشونی است که شما را در برابر شیطان نفس و شیطان ابلیس کمک می کند و شما به کمک نماز به پیروزی می رسید. «اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرین» بقره، ۱۵۳ اگر کسی اهل ذکر بود و اهل خلوت و فکر بود، اهل توبه و یقضه[۱] بود و اهل نماز بود و اهل توسل به پیغمبر صلی الله علی محمد و اله و ائمه اطهار علیهم السلام بود و اهل کار خوب بود، «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ». هود؛ ۱۱۴ کسانی که در سابقه پرونده شان مطالب ناگواری نوشته شده است و پرونده بدی برای آنها ساخته شده است؛ [راهکار] پاک کردن خطوط بد پرونده، این است که عوض کارهای بدی که در پرونده اشان بوده، حالا کار خوب بکنند. «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ». کارهای خوب، بسان سیلی حرکت می کنند و تمام موانعی و سدهایی که سر راه سالک الی الله ایجاد شده است [را در هم می شکنند.]
اگر کسی با امور پنج گانه موفق بشود که خانه دل را ایمن و امن برساند و به آرامش استوار برساند، اما با اینکه وجودش از گناه و وسوسه ها موجب گناه، امانی پیدا کرده است و مبدأ میلش تغییر پیدا کرده و گناه برایش نفرت انگیز شده است و پیش او گناه منفور است و رغبتی به گناه ندارد، مع ذالک گاهی چیزهایی به ذهن انسان القاء می شود، تکلیف انسان با این القاءات ذهنی چیست؟ و چگونه می شود که با اینها برخورد کرد؟
در اینجا جا دارد که یک بحثی را با عزیزان مطرح بکنیم که در جلسات قبل هم فی الجمله اشاره کردیم. آن این است که انسان یک عقل عملی دارد و یک عقل نظری دارد. انسان یک بُعد جوارحی دارد و یک بُعد جوانحی دارد. در بُعد بایدها و نبایدها، خوبیها و بدیها آنچه که مربوط به فکر است، به نظر است، به عقل است، به تشخیص است، به ذهن است، اینها غالباً از محدوده اراده انسان خارج است. اما در عین حال اگر دقتی بکنید، دین و مکتب ما فراتر از علوم روانشناسی و راونکاوی است که فقط با واردات و صادرات ذهن انسان کار دارند. روان شناسی و روان کاوی غرب به روح انسان نه اعتقاد دارد و نه اصلاً عقلشان [به این چیزها] می رسد.
«رو مجرد شو مجرد را ببین»، آنها بشر را در حد یک حیوان تصور می کنند و مادیّون از آنها هستند. این کتب انبیاء است که انسان را متوجه یک حقیقت ماورائی کرده و آن روح و جان انسان است؛ و خدای متعال این جان را در وجود ما دمیده است. و تعبیر خدا این است که از روح خودم در انسان دمیدم. «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» حجر؛ ۲۹
انسان یک بُعد تجردی دارد که روح او است و جوانح انسان فراتر از اعمال فیزیکی و رفتار بدنی هستند. قرآن کریم در ارتباط با جوانح، هم مسائل ملکات را مطرح می کند که انسان باید سجایای اخلاقی را اکتساب بکند و در باطن خودش فضائل و ملکاتی [را ایجاد نماید،] که اینها در خور اخلاق ملکوتیان و ملائکه و فرشتگان است. فرشته شهوت ندارد، فرشته غضب ندارد، فرشته گرایشهای مادی ندارد، فرشته ابزار مادی مثل دست، پا، چشم و گوش ندارد، یعنی نیازی به مرکب ندارد. خدا که به ما بدن داده و بدن ما مرکب ما است، ماشین ما است، هواپیمای ما است که ما با این حرکت می کنیم و مقاصد فکری خودمان را به وسیله بدن برآورده می کنیم، این بدن وسیله کار ما است.
برخی از ویژگی های بهشت
مجرّدات در کارشان نیاز به ابزار ندارند و آنها کارشان کن فیکون است. همان کاری را که ما در بهشت خواهیم کرد. در بهشت ما نیاز به آشپز، منشی، مهندس و بنا و معمار و خادم و دربان و سرایدار نداریم. چون در آنجا قدرت خدا در وجودمان تجلی کرده است؛ و ما مظهر «هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیمُ» حجر؛ ۸۶ شده ایم. هرچه را اراده کنیم، اراده ما ایجاد می کند، نیازی به تلفن و استمداد کردن از مأمور، مطلقا نداریم. هر غذایی در فکر ما خطور بکند، خواستن همان و شدن همان! در مسئله حوری همینطور است، در مسئله قصر همینطور و غذا خورد و «وَ لَکُمْ فیها ما تَشْتَهی أَنْفُسُکُمْ» فصلت؛ ۴۱- و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است. همینطور است. در مسائل بالاتر نیز به همین صورت است. انسان در آنجا اراده اش حاکم است، با مشیت همه کار را انجام می دهد و نه با بدن همه کار را انجام می دهد. لذا در آنجا بدن یک بدن دیگری است.
بر حسب روایاتی که ما داریم، انسان در آنجا غذا که می خورد، دفع ندارد. اینجا غذا می خوریم، آن قسمت که جذب بدن می شود، که جذب شده و آن قسمت که زائد است از بدن انسان دفع می شود. به صورت عرق، ادرار و به صورتهای دیگر دفع می شود. ولی بهشتی زائد ندارد، بهشتی دفع ندارد؛ لذا ما در آنجا بدن داریم؛ اما نه این بدنی است که عرق می کند، عرق بو پیدا می کند. نه این بدنی که احیاناً زخمی، خراشی، آلودگی و یا عفونتی در آن پیش می آید. [باید] آنجا برویم و ببینیم [تا درک کنیم]، [الان] عقلمان نمی رسد. قطعاً بدن وجود دارد. قطعاً لذائذ بدنی وجود دارد، اما چه نوع بدنی است!؟ اجمالاً بدنی است که کثافتی در آن نیست؛ و هیچ دفع و زائده ای در آن نیست.
نوع بدنی که ما اینجا داریم با بدن آنجا تفاوت دارد، لذا بهشتی در آنجا حالت تجرّد محض دارد و بدنش هم مهمان او است و انسان در آنجا نیاز به ابزار و امکانات و مرکب و وسیله مطلقا ندارد. حالا که در آنجا انسان نیاز به بدن و امکانات مادی ندارد و اراده اش همه کار را می کند. این را در اینجا کسانی هستند که با کشف حقیقت وجود خودشان که همان بارقه الهی است و همان دم خدا است که در وجود ما دمیده است و همان نوری است که ما از آن بی خبر هستیم و خودمان را هنوز نشناختیم آن حقیقت باطنی تکالیفی دارد. لذا در قرآن کریم هم از بعضی امور جوراحی و بعضی امور باطنی و غیر بدنی نهی شده است و هم اوامری متوجه باطن ما شده است.
واجبات قلبی و باطنی
در بعد اثباتی، خداوند متعال ما را امر به ایمان کرده است. ایمان امر باطنی است، ایمان منشأ قبلی دارد. ایمان یک نوع آگاهی است، یک نوع گرایش است، یک نوع پیوستگی به خدا و واسطه ای است که بین ما و خدا است که نبّوت، ملائکه، عالم برزخ و عالم قیامت و عالم بهشت که همه اینها غیب هستند و در تیرس بدن ما و عالم ماده نیستند. ما باید به اینها مؤمن باشیم، نه اینکه تنها باید معلوم ما باشند که انسانی هستند که علم و وهم دارند و استدلال هم می کنند، اما ایمان قلبی ندارند.
خدا بشر را مکلف به ایمان قلبی کرده است. ایمان قلبی، دست نیست که آدم یک چیزی را بردارد، چشم نیست که باز کند و چیزی را ببیند و گوش نیست که بنشیند پای یک گوینده و گوش کند، این مربوط به پذیرش قلب است. باید این پذیرش باطنی را انسان در خودش احراز بکند و قبول داشته باشد، باور داشته باشد، ایمان داشته باشد، ایمان همان باور است، همان پذیرش است، همان گرایش است و همان بینشی است که گرایش در کنار آن است و ما می بینیم که خداوند متعال به این امر باطنی، بشر را تکلیف کرده است و مأموریت داده که همه باید ایمان را تحصیل بکنند.
محبت اهل بیت عصمت و طهارت، منصوب به قرآن کریم است: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْناً». شوری؛ ۲۳ خداوند منان چیزی را به عنوان پاسخ رسالت و نتیجه رسالت از ما مطالبه کرده است که پیغمبر صلی الله علی محمد و اله برای شما کار کرده است و شما در برابر کاری که پیغمبر صلی الله علی محمد و اله برای شما انجام داده است، باید مزد او را بدهید! این باید است که «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى» مودت امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها و ائمه اطهار علیهم السلام جزء واجبات قرآنی است.
وحی واجب کرده است که «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى» مودّت مربوط به اعضای بدن ما نیست، بلکه مودّت مربوط به باطن ما است، مربوط به قلب ما است. خدای متعال قلب را تکلیف کرده که این محبت اهل بیت را در ظرف دلتان باید پر کنید؛ و قلب شما باید مالامال عشق پیغمبر و آل پیغمبر علیهم السلام باشد. «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى»
برخی از مهلکات قلب
و اما در جهات سلبی؛ یک چیزهایی بر قلب حرام است و قلب خودش را باید از آنها نجات دهد. اینها مهلکات قلب است، مهلکات جان بشر است. قرآن کریم می فرماید که: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» حجرات؛ ۱۲ از بسیاری از گمان ها [دوری کنید.] گمان ربطی به دست، چشم، گوش و اعضای بدن ندارد، گمان مربوط به باطن آدم است، مربوط به جان آدم است. اما سوءظن را قرآن کریم هم نهی کرده و نسبت به مؤمنین و نسبت به جامعه ایمانی، بددل و بدبین نباشید، چرا؟! برای اینکه «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»، در میان این گمانهای بدی که شما نسبت به اشخاص پیدا می کنید، برخی از این گمانها گناه است، اثم است.
گناه با اینکه یک امر باطنی و قلبی است؛ ولی متعلق به تکلیف قرار گرفته و پروردگار منان، بشر را از گمانهای بد نهی کرده است. بدبینی، بد باطنی، عینک بد گذاشتن، همه را گناهکار دیدن، فاسد دیدن، اینها همه نشانی بیماری دل است و خدای متعال، [این چیزها را برای] دل را ممنوع کرده است. این خط قرمز است که دل نباید پایش را در آنجا بگذارد. در حریم مؤمنین باید شما حسن ظن داشته باشید. «ضع امر اخیک على احسنه» [یعنى اگر سخن یا عملى از برادر مؤمنت انجام یافته به بهترین صورت ممکن حملش نما] عده الداعی و نجاح الساعی،۲۲۰، توضیح و تقسیم فی الریاء
اگر دیدید که بنده خدایی کاری را انجام داد، احتمال می رود که این کار از روی حرام باشد و منشأ آن امر شیطانی باشد. احتمال هم می دهید که نه این ممکن است که کارش درست باشد. آدم باید خودش را از مواضع تهمت دور نگه دارد. وجود نازنین پیامبر اکرم محمد مصطفی صلی الله علیه و آله در مسجد در حال اعتکاف بودند، یکی از بانوان حرمشان به خدمت پیغمبر مشرف شدند و حضرت دیدند کسی تماشا می کند، فرمودند: این همسر من است. اگر کسی را با یک زنی دیدیم و با یک خانمی دیدیم، ما حق نداریم که بگوییم با نامحرم ارتباط برقرار کرده است. شاید خواهرش است، شاید خاله اش است، شاید محرمش است و شرعاً محرم کرده و این ارتباط را دارد. ما حق بدبینی نداریم. دو نفری با همدیگر صحبت می کنند، احتمال می دهیم که علیه ما صحبت می کنند و احتمال هم دارد که نه! بلکه حرفهای دوستانه با هم می زنند. ما حق نداریم که بگوییم این دو نفری که در گوش هم صحبت می کند، اینها لابد پشت سر کسی حرف می زنند و غیبت می کنند.
«ضع امر اخیک على احسنه» همیشه کار مؤمن را باید حمل بر صحت کرد و واجب است. این توجیه شرعی در کار مؤمن واجب است و گمان بد داشتن نسبت به امور مسلمانان هم حرام است. اینها همه مربوط به مسئله قلب می شود. مربوط به جوانح می شود. خب حالا یک بحث کلامی و فلسفی وجود دارد و همینطور قرآنی.
قابل تربیت بودن خواسته های دل
قرآن کریم فرموده است: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها». بقره؛ ۲۸۶ تکلیف در چارچوب امکانات و قدرت است. آدم توان کاری را نداشته باشد، خدای کریم او را امر به کاری که او عاجز است و نمی تواند انجام دهد که نمی کند. این نشان می دهد که انسان توانی دارد و همان طوری که دستش در اختیارش است و هر وقت اراده کند، دست از اراده او اطاعت می کند و دستش را بالا و پایین می برد. چشم ما با اراده ما باز و بسته می شود و زبان ما با اراده ما به نطق در می آید و یا سکوت می کند. پای ما، با اراده ما رفت و آمد می کند. خود این هم از اموری است که از آیات الهی است و آدم اراده می کند و بلند می شود، ماشین را می خواهند بلند کنند، یک جک به زیر آن می گذارند و آن را با اهرمی بلند می کنند. ولی بشر اراده می کند، بلند می شود. هیچ وسیله ای هم نیست و بلکه خودش می خواهد. خواستن همانا و توانستن همان، اراده چه نیرویی است و ایجاد انرژی می کند! و در وجود فیزیکی انسان، اثری می گذارد که انسان به هرجا بخواهد برود، می رود. هرچه بخواهد بگوید، زبان در اطاعت او است و آن را می گوید. بخواهد به هر چیزی نگاه کند، چشم در اختیار او است.
معلوم می شود که انسان با تربیت خودش، ظرفیتی دارد که دلش هم مطیع ایمان عقلش می شود. دل هر چیزی را نمی خواهد، دل دیگر، دلی نیست که هر چیزی را بخواهد، دوست داشته باشد و هر کسی را بخواهد، دشمن داشته باشد، نه! حبّ فی الله پیدا می کند. بغض فی الله پیدا می کند. هرکسی را خدا دوست دارد، دل ما هوای آن را دارد و هر کسی را خدا دشمن دارد، دل ما از او نفرت دارد.
معلوم می شود که خود دل می شود که در اختیار ما باشد. از چیزهایی بدمان بیاید و از چیزهایی خوشمان بیاید و در اینجا اراده نقش داشته باشد یا نه. مقدّماتش در اختیار ما است. مقدمه اش محبت و معرفت است و آشنایی و انس است. هر آنچه دیده بینید دل کند یاد. آدم با کسی مأنوس می شود که کم کم این اُنس، علقه برای انسان می آورد و پیوند انسی برای آدم می آورد. انسان با مأنوس شدن، علاقه اش، محبتش، جوشش پیدا می کند. با رفت و آمد، محبتها به جوش می آید. لذا رفت و آمد مستحب است، زیاره الاخوان مستحب است، صله رحم مستحب است. این مقدّمات، آن محبت را ایجاد می کند، معرفت محبت می آورد و انس نیز محبت می آورد و همچنین احسان هم محبت می آورد.
در یک روایتی داریم که سه چیز است در انسان مورد محبت است، یعنی به انسان محبوبیت می دهد و انسان را در دلها جای می دهد و انسان را دل نشین می کند. مردم را به انسان علاقه مند می کند و یکی از این سه چیز، ایمان است. آدم متدیّن و دین دار را حتی بی دینان دوست دارند. مردم با چراغ دنبال یک آدم سالم و یک آدم صادق می گردند. بدانند که کسی دین واقعی دارد، همه او را دوست دارند. دین مورث محبت است. دوم، بذل و بخشش است، انسانهایی که ریخت و پاش دارند و اهل سخاوت هستند، و در زندگی دستشان باز است و گره گشا هستند، اینها هم محبت را به ارث می برند. این مسائلی که مقدمات است و انسان فراهم کرد، قهراً دل با این مقدّمات حالت خودش را پیدا می کند.
بنابراین یا مقدماتش را واجب است که ما تسهیل بکنیم تا اینکه مودّت اهل بیت علیهم السلام پیدا بکنیم، واقعاً کسی می شود که با زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام آشنا باشد و فضائل مولا را بداند و برجستگی های او را بداند و سخاوت و کرمش را بداند، ایثار و گذشتش را بداند، جان فشانی هایش را بداند و علم بی پایانش را بداند؛ اما محبت به او نداشته باشد؟ آنهایی که محبت ندارند، نمی شناسند، اگر می شناختند، محبت پیدا می کردند. یا مقدّماتش در حیطه تکلیف ما است، یا اینکه در مرحله بالاتر، اصلاً خود دل در حیطه اراده ما می تواند باشد.
***
فراز هایی از کتاب شریف جامع السعادات: از این جهت در روایات ما نسبت به مسائل قلبی هم یک توجه خاصی شده است که در این کتاب شریف جامع السعادات، یکی دو تا آیات و روایات هم در این زمینه پایان بخش عرایض امشب ما بشود. یک صلوات ختم بفرمایید.
بازخواست خداوند از همه اعضاء و جوارح انسان
آیاتی که دلالت دارد بر اینکه قلب هم آلوده می شود و یعنی گناه قلبی هم واقعیت دارد. یک آیه، همان آیه ای است که خیلی از ما می خوانیم و توجهی هم نداریم، و دستورالعمل بازدارنده است. «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً»، اسراء، ۳۶
خداوند منّان با تأکید می فرماید، گوش مورد مأخذه قرار می گیرد، آدم بنشیند و شایعات را گوش کند و آبروی اشخاص را با یک شایعه ببرد؛ [قطعا مسئول است.] [بعضی ها وقتی می بینند شخصی مشغول تخریب انسانی است، به او] زمینه می دهند، تشویقش می کند، می گویند باز هم بگو! چه خبر از فلانی داری! فلان سایت اینطور گفته! فلان روزنامه اینطور نوشته است! فلانی هم برده، خورده و دزدیده است! در حالی که سند و دلیلی بر این مسئله ندارد. شنیدن این حرفها، مثل گفتن آن است. «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ». خدای متعال هم گوش را مأخذه می کند و هم چشم را، انسان چشمش جاسوسی می کند و شکار را شناسایی می کند و دل به دنبال شکار چشم می رود. چرا نگاه کردی که زانویت بلرزد و به دنبالش بروی!؟ مبتلا به گناه بشوی و مبتلا به بی آبرویی بشوی و پرونده برایت درست شود!؟ این از چشمت شروع شد، چشم را چرا ول کردی؟ چشم را نباید رها کرد. خدای متعال از چشم سؤال می کند، از کارهایی که کرده و چیزهایی که دیده است. باید جواب بدهیم که چرا نگاه کردیم.
هرکسی نان نیتش را می خورد!
در کنار سمع و بصر، فؤاد است، که فؤاد یعنی قلب، یعنی حبّ و بغضی که شما داشتید. پروردگار متعال از تمام دوستی ها و دشمنی های شما سوال خواهد کرد: «کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» آیه دیگر در سوره مبارکه بقره، آیه ۲۲۵ است. «لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ». بقره؛ ۲۲۵ گاهی اشخاص قَسَم می خورند ولی قصد جِدّ ندارند. می دانید که عهد، نذر و قَسَم، این سه مسئله تکلیف آور است. کسی قَسَم بخورد حق ندارد که خلاف قَسَمش عمل بکند. قَسَم تکلیف می آورد. اگر قسم جلاله خوردید که من فردا پیش شما می آیم؛ واجب می شود که بروید. گفتید که «والله می آیم»، این برای شما مثل نماز واجب می شود. یا نذر می کنید که شما فردا یا روز جمعه به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام بروید، همین که نذر کردید و گفتید، این بر شما واجب می شود. و همین طور عهد، «وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً» احزاب؛ ۱۵ «خدایا من با تو پیمان بستم که فلان کمک را به فلان مسلمان بکنم.» تا عهد نکرده بودید، کمک کردن به آن مسلمان برایتان مستحب بود. اما وقتی عهد کردید که صله رحم بکنید و یا کمکی به کسی بکنید، عهد بر شما واجب می کند.
لذا انسان باید اینها را جزء فرائض به حساب آورد و نقض اینها دارای کفاره است. مثل روزه است. مثل قَسَم که کفاره دارد، حنث نذر کفاره دارد و حِنث عهد کفاره دارد. یعنی خدای متعال مجازات مقرر کرده است، که کسی قَسَم خورد خلاف قسم عمل نکند. گاهی قسمها از روی جد نیست. «لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فی أَیْمانِکُمْ» بقره؛ ۲۲۵، اگر قصد نداشتید، طبق عادت گفتید که این کار را انجام می دهد. والله، بالله این کار را من نکردم؛ و این را از روی جد، قصد و عمد نمی گویید و بر حسب عادت است. یا نه واقعاً هم نیت نکردی و خواستی که طرف را پرتش کنی و یک چیزی گفتی. خدای متعال در اینطور موارد که شما قصد جدی نداشتید، «لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ» مأخذه نمی کند.
«وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ» بقره؛ ۲۲۵٫ آنچه را که دل کسب می کند و آن چیزی که نیّت می کنید، [باید در برابر آن پاسخگو باشید.] نیت امری قلبی است. یکی از اکتسابات قلب انسان، نیت است. خدای متعال آنچه را که نیت کرده بودید و با نیت قسم خوردید، نسبت به آن بازخواست می کند و مأخده خواهد کرد، این هم یک آیه که گفته شد. و اما روایت، قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «إِنَّ اللَّهَ یَحْشُرُ النَّاسَ عَلَى نِیَّاتِهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ.» المحاسن، ج۱، ۲۶۲، ۳۳ باب النیه مردم بر حسب نیاتشان محشور می شوند. کافر چرا تا ابد می سوزد؟! برای اینکه نیتش این است که تا باشد کافر باشد. چون نیت کفرش همیشگی است، عذابش هم همیشگی خواهد بود. مؤمن چرا همیشه در بهشت می ماند، برای اینکه قصدش این است که تا باشد، تا ابد هم اگر عمر داشته باشد، خداپرست و مؤمن باشد و مخالفت خدا را نکند. لذا مردم با باطنشان محشور می شوند. خدا به قیل و قال نگاه نمی کند، خدا به آن حال و باطن نگاه می کند که نیتت چه بود و باطنت چه بود. «إِنَّ اللَّهَ یَحْشُرُ النَّاسَ عَلَى نِیَّاتِهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ.»
حدیث دیگری از وجود نازنین خاتم انبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم : «إِذَا الْتَقَى الْمُسْلِمَانِ بِسَیْفَیْهِمَا عَلَى غَیْرِ سُنَّهٍ فَالْقَاتِلُ وَ الْمَقْتُولُ فِی النَّارِ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا الْقَاتِلُ فَمَا بَالُ الْمَقْتُولِ قَالَ لِأَنَّهُ أَرَادَ قَتْلَه.» علل الشرائع، ج۲، ۴۶۲، ۲۲۲ باب النوادر
این حدیث، نسبت به کسانی که شرارت می کنند، عصبانیتشان را کنترل نمی کنند، غضبشان را مدیریت نمی کنند، کار به قتل و جراحت می کشد، [هشدار خوبی است.] این حدیث قابل توجه است و هشدار سنگینی است. وجود نازنین حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم سوال فرمودند: وقتی دو مسلمان غلاف و چاقو به روی هم کشیدند، قمه یا اسلحه گرم به روی هم کشیدند، قاتل و مقتول هر دو جهنمی هستند.«فَالْقَاتِلُ وَ الْمَقْتُولُ فِی النَّارِ» آن کس که کشته و آن کس که کشته شده، هر دو در قعر جهنم هستند. عرضه داشتند که یا رسول الله! قاتل معلوم است، چون آدم کش است. آدم کش سزا و جزایش جهنم است، اما مقتول که نکشته، او چرا به جهنم می افتد؟ «لِأَنَّهُ أَرَادَ قَتْلَه.» در آن نزاع دسته جمعی، مقتول هم می خواست که این را بکشد، این پیش دستی کرد و زودتر کشت، چون نیتش این بود که او هم این را بکشد، بنابراین خود آن کس هم که کشته شده است جایش در جهنم است. پناه به خدا می بریم! همه دعواها همینطور است. ظالم و مظلوم هر دو گناه کار هستند. چون مظلوم زورش زیاد نیست، و گرنه این هم هر چه از دستش می آمد، دریغ نمی کرد. لذا اگر یک طرف کوتاه بیاید، هیچ وقت دعوایی صورت نمی گیرد. دعوا همیشه دو طرف دارد، لذا چون دعوا دو طرف دارد و منازعات به دو طرف قائم است، حتی آن کسی که مظلوم است، اما کوتاه نمی آید تا دعوا تمام شود، با ادامه پرخاش و جنجال، این را به جاهای باریکی می کشد، هر دو اینها ظالم به حساب می آیند و هر دو گناهکار هستند. «لِأَنَّهُ أَرَادَ قَتْلَه.»
باز از وجود نازنین حضرت رسول صلی الله علیه و آل و سلم فرموند: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ وَ لِکُلِ امْرِئٍ مَا نَوَى». الأمالی (للطوسی)، النص، ص ۶۱۸، [۲۹] مجلس یوم هر کسی نان نیتش را می خورد. اگر نیتش خیر باشد، خدا به او خیر می دهد، ولی اگر نیتش شر باشد، مبتلا به شرّ می شود. روایات فراوانی داریم که این روایات نشان می دهد که همّ به معصیت، خودش معصیت است.
”روایات فراوانی داریم که این روایات نشان می دهد که همّ به معصیت، خودش معصیت است“
قرآن کریم در مورد زلیخا دارد که « وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ» یوسف؛ ۲۴ – (آن زن قصد او کرد و او نیز- اگر برهان پروردگار را نمىدید- قصد وى مىنمود! اینچنین کردیم تا بدى و فحشا را از او دور سازیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود!) زلیخا قصد دامن یوسف را کرده بود، به این قصدش گناه بود، اگر یوسف هم جمال الهی را نمی دید، او هم میل به او می کرد و او نیز سقوط می نمود. «هَمَّتْ بِهِ» این همّ که گرایش است و منشأ عمل می شود، خود این در حیطه تکلیف در می آید.
اگر کسی با یک زنی اختلاط کرد، و کارش بالاها کشید، و کار بدی را انجام دادند، خیال می کرد که اجنبیه است و نامحرم است، به قصد ارتباط با نامحرم در تاریکی سراغ زنی رفت و بعد معلوم شد که همسر خودش است، با اینکه این همسر خودش است، روایت است که این شخص گناه کرده است. چون قصدش، قصد خوبی نبود، او قصد زنا کرده بود، هرچند در خارج محقق نشد. لذا خدای متعال او را کتک می زند. باید انسان نیّت بد نداشته باشد و باطن خودش را اصلاح بکند.
در مورد حسنات خیلی کار رندتر از اینها است. هر کسی که قصد کربلا کرده، مقدّمات هم فراهم نموده و بعد مانعی پیش آمد و نتوانست که به کربلا برود، خدا در نامه عملش ثواب زیارت امام حسین علیه السلام را قطعاً برایش می نویسد. اینها که دائماً قصدشان این است که نوافل را بخوانند، [اگر به هر دلیلی نتوانند، خدا پاداش آن عمل را به ایشان عنایت می کند.] خدا رحمت کند مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی را، ایشان می فرموده است: «ما که موفق نمی شویم همه نوافل یومیه را بخوانیم، ولی خدا خودش می داند که قصدمان این است که اگر وقت داشتیم، آنها را بخوانیم.» ببینید چگونه زرنگی می کنند؟! نیتش این است که اگر توانست نماز نافله اش را ترک نکند.
همین قصدی که دارید که نافله بخوانید، قصد دارید که کربلا بروید، قصد دارید به فلان فقیر کمک بکنید، ولو موانعی پیش آمد و نتوانستید که کمک بکنید، خدای متعال در نامه شما همان اعمال را می نویسد.
[۱] به معنای بیداری و هشیاری به معنی بیداری که معمولا به سکون قاف خوانند به فتح قاف است
پاسخ دهید