- توجه به حیث نعمت ها
- پرسش های طلاب و پاسخ های استاد
- سنجش اولویت های تحصیلی
- سوال: در مورد انتخاب رشته تخصصی، بعضی عنصر علاقه را ملاک قرار می دهند؛ حال سوال این است که با وجود حبّ فی الله، که نشانه استکمال ایمان است، گفته این عزیزان را چگونه توجیه کنیم؟
- سوال : جوانی هستم دوستدار خودسازی- خوشا به حالت!- یک برنامه عملی به من پیشنهاد کنید؟
- نقش ترک گناه درکثرت حضور، در محضر خدا
- سوال: من سر نماز هر کاری می کنم، نمی توانم خدا را تصور کنم که دارم به او سجده می کنم.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مرحوم محقق طوسی قدس الله نفسه زکیّه تعبیر داشتند که شکر اشرف اعمال و افضل اعمال است. و سه رکن برای شکر معرفی کردند. رکن اول، معرفت منعم و صفات منعم بود که در جلسه گذشته به فضل الهی [مطالبی را پیرامون آن] بیان کردیم. بعد از آن باید حیث نعمت را شناخت. [در باب شناخت معرفت منعم و صفات منعم] گفتیم که خیلی بار اخلاقی، عرفانی، توحیدی و قرآنی دارد.
آیینه خدانما بودن نعمت ها
اینکه انسان با دیدن هر نعمتی، قبل از نعمت، همراه نعمت و بعد از نعمت، خدا را ببیند و خدا را بشناسد. از آن بالاتر، به امور نازله توجه بکند و خدا را ناظر بر اعمال ببیند و جدا نبیند. همه چیز را جلوه او ببیند، آیه او ببیند.
هر جلوه ای، هر سایه ای، هر آیه ای حقیقتش همین است، [جلوه حق تعالی است، چرا] که سایه استقلال ندارد. حتماً صاحب ظلّ را بهتر از خود سایه نشان می دهد. آینه عکس را نشان می دهد. خود آینه را کسی توجه نمی کند و با اینکه آینه را می بینید، گویا که آینه را نمی بیند. شما به آینه نگاه می کنید، اما قطعاً توجه شما طول و عرض آینه نیست.
آینه [هیچگاه] خودش را نشان نمی دهد، بلکه شما را نشان می دهد. تمام موجودات مرائی و آینه های حق هستند. این آینه، ابتداً و در مرحله اول خود حق تعالی – که هستی مطلق، جمال مطلق، کمال مطلق است- را نشان می دهد، سپس افعال او را – که نعمت های الهی افعال حق تعالی هستند.- به نمایش می گذارد.
فعل قائم به فاعل است. معلول، قائم به علت است. ظلّ همراه ذی ظل است.(یعنی، هر سایه ای صاحبی دارد.) جلوه با مجلّی، هیچ جدایی ندارد و قابل انفکاک نخواهد بود و امکان هم ندارد. هر معلولی منفک در علت خودش است. هر جلوه ای فانی در مجلّی است؛ و بدون او قابل رؤیت نیست.
این حقیقت عرفانی و حقیقت توحیدی است. در آیات قرآن این مسئله به نحوه مطلوبی، در حد فهم ما آمده است. «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ». حدید؛ ۶ همین طور آیاتی که مالکیت خدای متعال را برای ما مطرح کرده است. و آیات تسبیح که ما خدای متعال را تنزیه می کنیم و همه چیز را از ساحت او نفی می کنیم و جزء او حقیقتی وجود ندارد.
حقائق، جلوه ها و آیه ها و اظلال حق متعال هستند. این از آن حقائق بسیار سازنده ای است که کسی به اینجا نرسیده باشد، خودش را و سفره منعم را مستقل می بیند و از حق باز می ماند. یعنی «لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون» منافقون؛ ۹، نعمت ها گاهی ملهی(غفلت زا) هستند. توجه به نعمت، منهای دیدن منعم و صفات و اسماء و حسنهای او، موجب توقف انسان می شود؛ و او را از حرکت باز می دارد و حجاب می شود.
«إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ مِحَنٍ وَ مَحَلُّ فِتَنٍ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَاتَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ وَ مَنْ بَصُرَ بِهَا بَصَّرَتْه» تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ۱۳۹، الدنیا و حبها رأس الفتنه و المحنه.
” آدم به دنیا عنوان مقصد نگاه کند و موضوعیتی برای دنیا فرض نماید، [دنیا] او را کور می کند. اما اگر دنیا را آینه و مخلوق و مملوک [خداوند رحمان] دید، آیه دید، جلوه دید، سایه دید، «بَصَّرَتْه» خدا بینایش می کند، او را جمال بین و کمال بین می کند، او را حق بین می کند “
آدم به دنیا عنوان مقصد نگاه کند و موضوعیتی برای دنیا فرض نماید، [دنیا] او را کور می کند. اما اگر دنیا را آینه و مخلوق و مملوک [خداوند رحمان] دید، آیه دید، جلوه دید، سایه دید، «بَصَّرَتْه» خدا بینایش می کند، او را جمال بین و کمال بین می کند، او را حق بین می کند. نوع دید ما در صعود و سقوط ما تأثیر دارد. لذا ایشان ابتدا معرفت منعم و صفاتش را بیان کردند.
توجه به حیث نعمت ها
ما از اطعمه و اشربه از مناظر و از امکانات این عالم استفاده می کنیم. اینها حیثشان فرق می کند. یک وقت یک چیزی غریزه آدم را ارضاء می کند و مطلوب است. فشارهای هیجانی ما است. ما به حیث نعمت این چیزها اصلاً توجه نداریم، ما اسیر غرایض و تمایلات هستیم و تمایلات هم ما را به مطلوب خودشان سوق می دهند. برسیم و یا در مسیر باشیم، ارتباط اینها را با خدا منظور نمی داریم. این حیث نعمت نیست، هر چیزی که انسان را از خدا باز دارد، حتی نماز، نقمت است. همه چیز باید مذکّر باشد. این موجودات اگر مایه یاد خدا بودند، ذکر الله برای ما همراه داشتند، نعمت است ولی هرجا لهو و لعب شد، [آنگاه نقمتند،]
«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد» حدید؛ ۲۰
اینها همه آن بُعد غفلت زای آن است. بُعد بازدارندهات است که اینها نه تنها نعمت نمی شود، بلکه نقمت است. زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ متاع الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب آل عمران؛ ۱۴
این متاع زندگی پست است. دنیا دنی(پست) است، و متاع دنی در حد دنائت خودش است. دنیا متاع خوبی به شما ارائه نمی کند. اما اگر اینطور نبود، «خُذُواْ زِینَتَکمُْ عِندَ کلُِّ مَسْجِدٍ» اعراف؛ ۳۱ «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَهَ اللَّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا خالِصَهً یَوْمَ الْقِیامَهِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُون» اعراف؛ ۳۲
از نظر خارجی هر دو یک چیز هستند، اما دید ما اینها را رنگ می کند. اگر متاع، حیات دنیا بود، دنیا متاع الغرور است[۱] و ما را فریب می دهد، برای ما حجاب می شود، راه ما را دور می کند؛ اما اگر زینت الله شد، «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَهَ اللَّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ» این حیثیت انتسابش به منعم، این را برای ما زینت الهی می کند. [آن وقت] رزقی هم که نصیبمان می شود، رزق طیّب می شود.
عملکرد ما نسبت به موضوعات عالم و کائنات، به دو نحو ممکن است: یا آنها را برای خود حجاب می کنیم؛ و یا آنها را تبدیل به آیه می کنیم و عکس یار را در این آینه تماشا می نماییم. نوع دید ما، عقیده ما، برداشت ما، تلقی ما، تفسیر ما و نیز نوع ارتباط ما با موضوعات، موضوعات را یا دنیا و متاع غرور می کند، «زَهْرَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا» طه؛ ۱۳۱ می شود، به صورت شکوفه، شکوفه دوام ندارد. شکوفه وقتی باز می شود و شب می گذرد، صبح که می روید می بینید که ریخته و از بین رفته است. همه متاع دنیا آفل(غروب کننده) هستند. أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ (انعام؛ ۷۶) به رهروان راه ابراهیم موحد و مسلم با آفلین دلی ندارند. این چیزهایی که زرق و برق ظاهری هستند، [در پیش چشم ایشان رنگی ندارد.]
گفت که نه به مال ببال و نه به جمال/ این را به شبی برند و آن را به تبی
مال قابل فنا و زوال است. خیلی ها با داشتن ثروت و با یک حادثه ای در یک شب، به خاک سیاه نشستند و در فقر فرو رفتند. صاحبان جمال هم گاهی با یک بیماری، یا با یک تصادف، می بینید که صورت وجیه اساساً تغییر کرد و دیگر نمی شود به او نگاه کرد.
اینها آفلند، اینها زائل هستند، اینها هالک هستند، اما در همه اینها، صورتی از خداوند تعالی است. «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» بقره؛ ۱۱۵ شما به هر چیزی که نگاه کنید و به هر طرف که رو کنید «فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»، آنجا روی خدا را می بینید، خدا خودش را نشان می دهد، خدا خودش را به عنوان دلبر به دل شما می رساند. در نتیجه نحوه نگاه شما، یا با «وجه الله» یا با «متاع الغرور» برخورد دارد. این «نوع نگاه» آدمی بود.
حال خود انسان نیز می تواند طریق الی الله باشد یا قطاع الطریق!
«وَ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ یَا دَاوُدُ لَا تَجْعَلْ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْیَا فَیَصُدَّکَ عَنْ طَرِیقِ مَحَبَّتِی فَإِنَّ أُولَئِکَ قُطَّاعُ طَرِیقِ عِبَادِیَ الْمُرِیدِینَ إِنَّ أَدْنَى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِعَ حَلَاوَهَ مُنَاجَاتِی مِنْ قُلُوبِهِم» منیه المرید، ص ۱۴۲، فصل ۴ فی لزوم الإخلاص من الآثار و کلام الأنبیاء
فرمود یا داود! مواظب باش که گرفتار عالِم دنیا پرست نشوی. اگر سراغ عالم فریب خورده دنیا رفتی، اینها شما را به خدا که نمی رسانند، بلکه دزد راه و قطاع الطریق هستند. بودن با اینها، شما را از حرکت به سوی خدا باز می دارد.
در مورد علماء کار سخت تر است. اگر دنیا شد عالم، دنیای خیلی بدی است. اما اگر جلوه شد، آیه شد، آیت الله خیلی خوبی است. این آیت الله گفتن کسی را آیت الله نمی کند! اگر کسی رنگ خدا داشت، بوی خدا داشت، روی خدا در روی او دیده شد، وجه الله بود، هر کسی که به او نگاه کرد، روی خدا را دید، رنگ خدا را دید، صفات خدا را دید، این خوشحا به حالش! طوبی له! طوبی له!
چنین شخصی به مقام عبودیت رسیده و از خودش عبور کرده است. از خودش گذشته، خودش را آب کرده، خودش را پشت سر انداخته و رو به خدا نموده است. حجاب آدمی که خودش باشد، این حجاب را کنار زده و فقط خدا می بینید. این است که معرفت منعم و صفات منعم، تقدّم بر معرفت نعمت دارد. انسانهای عارف و صاحب دل، هر چه می بینند، خدا را می بینند. اول خدا و صفاتش را می بینند، بعد نعمت را می بینند. خدا نزدیکتر از نعمت به ما است. «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» ق؛ ۱۶
ما با نعمت ها بخواهیم به خدا برسیم، راهمان طولانی است. اما اگر بخواهیم با خود خدا به خدا برسیم، راه نزدیکی است. «وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَه». مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج۲، ص ۵۸۳، دعاء السحر فی شهر رمضان
پرسش های طلاب و پاسخ های استاد
سنجش اولویت های تحصیلی
سوال: در مورد انتخاب رشته تخصصی، بعضی عنصر علاقه را ملاک قرار می دهند؛ حال سوال این است که با وجود حبّ فی الله، که نشانه استکمال ایمان است، گفته این عزیزان را چگونه توجیه کنیم؟
پاسخ: سوال خوبی است. ایشان نقل کردند که اگر بنا باشد ذوق من، علاقه من، گرایش من ملاک باشد، در بسیاری از موارد آدمی به چیزهایی گرایش دارد که آن چیزها مفید به دینش نیستند. این مسئله را چگونه باید حل کرد؟
آنچه مسلّم است ما نمی دانیم ذوق واقعی ما، در کمون ما چه چیزهایی است. خیلی ها، خیلی چیزها را مطابق سلیقه و ذوق می بینند، جلو می روند، بعد که به مانع برخورد کردند، زده می شوند و می بینند که در اینجا هیچ بردی برایشان پیش نیامده است. اشخاصی که در زندگی از این شاخه به آن شاخه دویدند و تا آخر هم به جایی نرسیدند، کم هم نیستند.
اما اگر انسان از ابتدا نشست و توان خودش را سنجید، بررسی کرد که من چه کارهایی می توانم بکنم؟ اینها را یک دو سه روی کاغذ آورد. حالا اولویت با کدام است؟ حال سوال این است که ملاک سنجش اولویت چیست؟
یک وقت آدم خودش را ملاک اولویت بندی می بینید، [می گوید] برای دنیای من، شهرت من، ماندگاری نام من، کدام یک از این رشته ها بیشتر تناسب دارد و آن را حساب می کند. یک وقت نه! نیاز جامعه را ملاک قرار می دهد. با خود می گوید اگر بخواهم جامعه را به سوی خدا دعوت کنم، در کدام رشته موفقتر هستم، در کدام رشته بیشتر می توانم شکار دل بکنم. در عالم اسلام، تا به امروز، چه کارهایی انجام نشده است که ضرورت جامعه اسلامی می باشد؟
اگر انسان عشقش و علاقه اش، راضی کردن خدا بود، آنوقت در مرحله اولویت، سبک درجه بندیش عوض می شود، انسان به راضی کردن خدا شوق پیدا می کند. حالا که شوقش جلب رضای خدا شده است، در انتخاب رشته نیازهای عمومی که خدا را راضی می کند، مسیر هدایت بشر را هموارتر می کند، [را لحاظ می کند و] سراغ آن رشته ها می رود.
گاهی هم اساساً اُنس برای انسان ذوق و شوق می آورد، عشق استعداد را شکوفا می کند، اگر انسان عاشق خدا بود، واجبات الهی برایش در درجه اول است. بعد مستحبات، بعد مباحات است. اولویت همیشه در آن مقام است، لذا حضرت امیر(علیه السلام) که شوق الهی دارد، جنگ را یک وظیفه می داند و با علاقه به جنگ می رود، اما در حین جنگ، نماز را از یاد نمی برد! تمام توجه اش به افق بود و وقتی ابن عباس می گوید که آقا به کجا دارید نگاه می کنید؟! در این دریای قشون که خودتان را زدید و شنا می کنید، حواستان به کجا است!! فرمودند: به وقت زوال [می نگرم] که وقت نماز نرسد که ما غافل باشیم. می پرسد که آقا الان چه وقت فکر کردن به نماز است! حضرت می گویند که ما جنگ را برای نماز انجام می دهیم. حضرت هدف را مشخص کرده و همه چیز را برای رسیدن به هدف، برنامه ریزی می کند. نوع برنامه ریزی اش این است که به وسیله آن، به رضای الهی دست پیدا کند. استعداد خود را در راستای تحصیل رضای خداوند بکار می گیرد.
منتها بعضی ها هستند که بلند پروازی می کنند. خدا این قدرت را به آنها نداده است، [اما اصرار دارند به راهی بروند که در توانشان نیست! مثلاً] کسی می خواهد فقیه شود، اما ذوق فقهی ندارد. کسی می خواهد که حکیم شود، اما ذوق حکمتی ندارد. کسی می خواهد که متکلم شود، اما کشش ندارد. خدا نداده است، خب حتما نباید از این طریق خدا را راضی بکند. در جبهه منظور پیروزی است، اما همه کس نیروی فرماندهی ندارند. یک کسی جنگ آور خوبی است، یکی طراح خوبی است، یکی تدارکات چی خوبی است. همه اینها در مسیر پیروزی جای خودش را دارد و همه آن ها مجذوب است.
انسان باید بنگرد توان و جایگاهش کجاست، خود را با هدف بسنجد، ببیند که این کار شدنی است، از پس آن بر می آید یا نه!؟ اگر خود انسان توان ارزیابی را نداشت، با افراد بصیر و کارشناس به مشورت بنشیند، تا جایگاهش را بیابد و بتواند در راستای ایفای رسالت خود که راضی کردن محبوب است، موثر واقع شود.
خدای متعال هم فرموده «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّه» بقره؛ ۲۸۲ «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً» انفال؛ ۲۹، از جمله مواردی که فرقان در آن مطرح است، این است که در تشخیص وظیفه و منظور کردن جایگاهی که فرد به سوی آن باید حرکت کند و در آنجا پرچم بزند و مسقر شود، بفهمد چه پرچمی و کدام جبهه مال من است؟ خداوند متعال، با تقوا آدم را هدایت می کند و استخاره، استخاره به معنی واقعی کلمه، نه استخاره استعاره ای نیز راه گشاست. «اللَّهُمَّ إِنِیِّ أَسْتَخِیرُکَ بِعِلْمِکَ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اقْضِ لِی بِالْخِیَرَهِ» الصحیفه السجادیه، ص۱۵۶ دعایی در صحیفه سجادیه است، دعای استخاره است. آدم از خدای متعال خیر می خواهد. [بعد دعا هم] نماز استخاره و بعدش سر به سجده گذاشتن، «الستخیروا بالله» گفتن. از هفت مرتبه تا دویست مرتبه در روایات مختلف آمده است که آدم از پروردگار متعال خیر بخواهد. وقتی خیر خواست شوق چیزی را پیدا می کند که خیر در آن است. همه چیز در دست خدا است، تغییر تمایلات و مبدأ میل هم به دست پروردگار متعال است.
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد!
سوال : جوانی هستم دوستدار خودسازی- خوشا به حالت!- یک برنامه عملی به من پیشنهاد کنید؟
پاسخ: برنامه عملی، اجرای دستورات الهی است. در تحقّق فرائض و ترک محرّمات. محرمات و فرائض فردی استاندارد است و از صدها سال قبل از قول خدای متعال، «وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» توبه؛ ۱۲۲ و همینطور «وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ» حج، ۷۸
این کلیاتش در قرآن کریم فرائض آمده است ولی مصادیق، جزئیات و شرایطش به امامت مربوط می شود، امام هر زمانی وظایف را تبیین می کند و کیفیت و زمان و مکان را برای ما مشخص می کند. آنچه که به فرد مربوط است، این احکام نماز و روزه و زکات، خمس و امثال اینهاست. این گونه احکام خیلی تفاوتی ندارد و شیوه فتواها هم خیلی اثر گذار نسیت. ولی عمده، تکالیف سیاسی، اجتماعی و حکومتی است که زیر پرچم امامت تبیین می شود و ««قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ لَا یَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّه» الکافی (ط – دارالحدیث)، ج۱، ۳۷۷، باب ۸۷
لذا ضرورت وجود امام در ایفای بندگی، در حوزه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و بین المللی، یعنی در مسایل متغیّر زمان که با تحوّل شرایط، احکام تحوّل پیدا می کند [امری لازم و اساسی است]. موضوعات که عوض شود، حکم عوض می شود و احکام تابع موضوعات است. مصادیق و موضوعات وقتی در زمانهای مختلف تغییر پیدا می کنند، امام المسلمین، آن کلی را بر این موضوعات تطبیق می دهد و تکلیف هر کسی مشخص می شود.
بنابراین آن دسته از احکام و مسائل که با تحوّل شرایط، تحوّل می یابند، منوط به رای و نظر امام معصوم هستند، و دسته دیگر که استانداردند و قابل تغییر چندانی نیستند، در حوزه احکام فردی جای می گیرند و [می توانیم آنها را از ادله شرعیه استنباط نماییم.]
در زمانهای قدیم برای اینکه تسبیحات اربعه، سه تا باشد و یا یکی باشد، فالجمله اختلاف وجود داشته است و الان هم همان است. تغییر زمان آن را تغییر نداده است. اما در مسائل حکومتی، یعنی حاکمیت خدا در تمام دورانها، این را امام است که عزّت جامعه اسلامی را او رقم می زند. ما باید تابع امامت باشیم و مجتهد شدن، صدقه خور نبودن، از امور مطلوب ذوی الهمم است که خودشان به جایی برسند که تکلیفشان را در مسائل اجتماعی، در مسائل سیاسی، در مسائل تربیتی و در مسائل اقتصادی، هم خودشان بدانند و هم به دیگران ارائه طریق کنند.
در مسائل کلی جامعه که وحدت لازم است، آن حکم حکومتی است که به دست امام المسلمین است. علی کل حال، هیچ وقت اسلام بن بست ندارد؛ و همیشه در جبهه های مختلف، دلش به سوی خدا باز است و هر کسی در این مسیر باشد، «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا». عنکبوت؛ ۶۲
اما ترک محرّمات نقش اساسی دارد. ورع افضل اعمال است، «قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقُمْتُ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِی هَذَا الشَّهْرِ فَقَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِی هَذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.» الأمالی( للصدوق)، النص، ص۹۵، المجلس العشرون
امیرالمؤمنینعلیه السلام از پیغمبر خدا صلی الله علیه و اله در ماه مبارک رمضان، پرسیدند که افضل اعمال کدام است؟ پیغمبرصلی الله علیه و اله فرمودند: ورع!
ورع یعنی حساس بودن به گناه و اصلاً نزدیک به گناه نشدن! قرق گاه ها را دقیق حساب کردن. هر کس وارد قرق گاه شد، بالاخره به حریم ملک وارد شده و متجاوز به حساب می آید. باید حریم ها را نگه داشت. اگر کسی اهل راه باشد، خیلی ادا و اطفار ندارد. واقعاً وظیفه مبهم نیست. هرجا مبهم بود، آدم سؤال می کند، مرجع تقلیدی دارد، رهبری دارد، استفتاء می کند و سؤال می کند و برایش روشن می شود.
در مسائل اخلاقی هم آدم گیرهایی که در خودش سراغ دارد، خیلی هایش را خودش بین خود و خدا می داند که قدرت بر ترک گناه دارد. باید غیرت به خرج بدهد و از یک جایی بگوید که دیگر بس است! من دیگر نمی خواهم که گناه بکنم. گناه را کنار بگذارد.
اگر در جایی هم ابهام دارد، نمی داند آیا این مصداق گناه به حساب می آید یا نه، با مشورت با ذوی البصائر می تواند آنها را هم روشن کند. خدای متعال هم کمکش می کند انشاالله!
نقش ترک گناه درکثرت حضور، در محضر خدا
سوال: من سر نماز هر کاری می کنم، نمی توانم خدا را تصور کنم که دارم به او سجده می کنم.
پاسخ: خب معلوم است. خدا اصلاً در تصور نمی آید، تصور ما قصور دارد و خدای متعال نه در صورتی می گنجد و نه در مفهومی می گنجد، و نه در ذهنی می گنجد. اما فقر ما برای ما قابل فرض است. وقتی ما فقیر، بیچاره و ذلیل بودیم، [آنگاه] آدم وابسته، ولو تکیه گاهش را نبیند، اما می داند که باید تکیه کند.
این در اثر مراقبه و مجاهده مستمر [حاصل می شود و] خداوند منّان در دل مؤمن جلوه می کند و حالت حضور به بشر می دهد. این تعبیر تصور در قبال خداوند متعال، تعبیر قشنگی نمی تواند باشد. اما حضور، حضور، حضور! آدم در محضر کمال است، در محضر قدرت است، در محضر علم است.
در محضر است نه اینکه مثلاً من در محضر شما هستم، اینطور نیست. هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن حدید؛ ۳ از عمق وجود در قبضه قدرت خدا هستم. اینطور نیست که خدا در بیرون من باشد که من در محضر یک قدرتی باشم. [خداوند سبحان] قدرت مطلقی است که تمام عوالم وجود در حیطه وجود او است و وجود او در اعماق وجود ماست.
عظمت او، قدرت او، سیطره او بر تک تک سلولهای ما، بر ذکر ما، بر جان ما، بر احساس ما، او چنین احاطه ای دارد. جایی نیست که او ما را در قبضه خودش نداشته باشد. اول ما، آخر ما، ظاهر ما، باطن ما، همه چیز ما در محضر اوست و او احاطه دارد. احاطه قیمومیتی دارد. تک تک رگهای ما، عروق ما قائم به اوست. پوست، گوشت و استخوان ما، خون ما، قائم به اوست. خود ما که جان هستیم، قائم به او هستیم. یک حقیقتی است که اگر آدم پی ببرد، نمی ماند. خدا در وجود ما تجلّی بکند ما ذوب می شویم و از بین می رویم. خدای ما رحمی به ما کرده و بالاخره ایمان داریم. به خدایی که نمی توانیم او را تصور کنیم، ایمان داریم. «آمنهُ بالله و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم».
هر چه آدم ترک گناهش از نظر زمان استمرار داشته باشد، کیفیت بهتری در ترک گناه داشته باشد، حالت حضورش بیشتر می شود. این حالت حضور هم یافتنی است، این چیزهایی که ما گفتیم الفاظ است. آن حقیقت با الفاظ قابل درک نیست و یک تجربه است، یک سیر است و آدم باید برود و ببیند. تا آدم نرفته، نمی داند که حضور یعنی چه؟ بودن با خدا یعنی چه؟ قائم بودن به خدا، فقر الی الله یعنی چی؟! اینها را ما نمی فهمیم، چون حجاب داریم. اینها گفتنی نیست، بلکه یافتنی است و راه آن هم رفتن است. آدم باید برود تا به آن حقیقت برسد.
[۱] اشاره دارد به: «وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ» حدید؛ ۲۰
پاسخ دهید