«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».

نمونه‌ای از معرفت و فضیلت خواجه نصیر الدین طوسی

در ارتباط با شکر مرحوم خواجه نصیر الدّین طوسی برهان المؤحّدین، علّامه البشر کسی که به گردن شیعه، به گردن دنیای علم حق دارد. هم حکیم بود، هم عارف بود، هم سیاست‌مدار بود و هم موالی عاشق بود. مرحوم خواجه نصیر الدّین طوسی در میان علما اگر نگوییم بی‌نظیر است کم نظیر است -ما مطلق علما را می‌گوییم- امّا با این حال خود وصیت می‌کند وقتی من از دنیا رفتم، اوّلاً در پاسخ به این سؤال که آیا اجازه می‌دهید جنازه‌ی شما را نجف ببریم؟ می‌گوید من از موسی بن جعفر (علیه السّلام) خجالت می‌کشم سر در آستان ایشان گذاشته باشم، جان بدهم بعد بگویم جنازه‌ی من را به جای دیگر ببرید و امّا درخواستی که از شما دارم این است که روی قبر من علّامه و القاب علمی و سیاسی ننوسید، اگر خواستید چیزی بنویسد، بنویسد «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ»[۱]

علّامه بوده است، چه علّامه‌ای بوده است. این رصد خانه‌ی مراغه در علوم ریاضی، ستاره‌شناسی، در همه‌ی علومی که دانشگاه‌ها امروز مانور می‌دهند، پدر این‌ها خواجه نصیر الدّین طوسی است ولی این نوع معرفت که خود را در برابر ائمّه (علیهم السّلام) حتّی در حدّ یک انسان ضعیف هم نمی‌بیند. از شدّت تواضع و فاصله‌ای که بین خود و امامان می‌بیند، یک چیزی را می‌گوید که عوام هم مشکل می‌تواند یک چنین چیزی به زبان بیاورد. بنابراین یک آدم ره یافته‌ای است. این حرف‌هایی که می‌زند، حرف نمی‌زند جوشش وجودی خود خواجه نصیر الدّین طوسی است.

قرار داشتن خواجه نصیر الدین طوسی در رأس اخلاقیون

علمایی که عامل بودند و کتاب نوشتند کتاب‌های آن‌ها یک اثر خاص دارد. مرحوم ملّا مهدی نراقی، ملّا احمد نراقی این‌ها بندگی کردند. در بندگی سختی‌های بسیار را تحمّل کردند. تنها حکیم و عارف و فقیه علمی نبودند، فقه آن‌ها، حکمت آن‌ها، عرفان آن‌ها در وجود آن‌ها به صورت چشمه‌ای بوده است که این‌ها را جاری کرده است و حقیقت این‌ها هم برای دیگران ارضاء کننده بوده است. خواجه نصیر الدّین طوسی در رأس اخلاقیون است. فرد بسیار بزرگی است.

خودساختگی دلیلی برای قبول مسئولیّت

این را آیت الله جوادی (اطال الله عمره) استاد ما ایشان می‌فرمودند بزرگان به ابن سینا ایراد می‌کنند که چرا نخست وزیری را قبول کرد. حکیم بوده است، حکیم دوران است، ابن سینا در تاریخ جزء زبده‌های بشریّت است امّا مسئله‌ی قبول مسئولیت‌های سیاسی به علم نیست، به خودساختگی است. می‌گویند ابن سینا نباید قبول می‌کرد امّا خواجه نصیر را می‌گویند نه، حق او بوده است. این برای ما خود ما هم درس است. الآن سِمت را به دانش، به تخصّص، به تجربه می‌دهند. حالا صاحب تخصّص و تجربه آدم باشد یا نباشد هیچ ارزشی برای آدمیت حتّی در نظام جمهوری اسلامی قائل نیستند. این‌هایی که سمت دارند، چند مورد از این‌ها اخلاقی هستند؟ در وجود چند نفر از این‌ها خداترسی است؟ چند نفر از این‌ها حسابی برای قیامت و قبر باز کردند؟ خود ما، چقدر خدا را بنده هستیم؟ ملاحظه‌ی خدا را به اندازه‌ی شما می‌کنیم؟ شما ملاحظه‌ی خدا را به اندازه‌ی دوستان خود می‌کنید؟ ولی این‌ها نه، این‌ها اهل ذکر بودند، این‌ها وصل بودند، این‌ها بنده بودند و شأنی برای خود قائل نبودند، خود را برای خود نمی‌دیدند، مملوک می‌دیدند، مالک بالای سر آن‌ها بود. لذا هیچ وقت نمی‌توانستند بلندپروازی بکنند. هیچ وقت ژست عنانیّت در هیچ جا نبود. لذا کتاب اوصاف الاشراف خواجه نصیر الدّین طوسی جزء کتاب‌های بسیار پر معنا و پر مغز در اخلاقیّات است و اخلاق ناصری را ایشان برای دستگاه دولتی نوشت. حتّی در مقدّمه‌ی آن هم چیزهایی دارد که خلاصه اگر اشکالاتی دیدید، این برای آن‌ها بوده است، از باب ضرورت بوده است. امّا اوصاف الاشراف ایشان نه، آن را خود ایشان نوشته است و کتاب اخلاقی بسیار خوبی است در اواخر آن آدم می‌یابد که ایشان به عرفان هم رسیده بود.

ارکان شکر از دیدگاه خواجه نصیر الدّین طوسی

 یک کسی عالم باشد و راه را رفته باشد و قله را فتح کرده باشد و به این پایینی‌ها آدرس بدهد «تعالوا» خود او بالا است، می‌گوید بالا بیایید. این‌که چون خود او رفته است، رسیده است آدم بسیار راحت می‌تواند اعتماد بکند و دنبال این‌ها برود و به جایی برسد. خواجه نصیر الدّین طوسی فرمودند شکر ارکانی دارد. رکن اوّل آن معرفت منعم است. یعنی قبل از آن‌که نعمت را ببینید، منعم را ببینید. چون تمام نعمت‌ها شعاع وجود منعم است. دیگر مسئله قائم به او است. نعمت جلوه‌ی صاحب نعمت است، پرتوی نور او است. سخن هر کسی مظهر ما فی الضّمیر است، سخن قائم به گوینده است. لذا تمام عالم کلمات خدا است. خدا با هر موجودی که آفریده است، یک سخنی نیز گفته است، خود را نشان داده است. خدا در عالم تجلّی کرده است، عالم جلوه‌ی خدا است و موجودات کلمات خدا و سخن حق تعالی است، این کتاب تکوین است. لذا برخورد ما با همه‌ی موجودات باید مثل برخورد با قرآن کریم باشد.

تطهیر عامل فهم و درک قرآن و خداوند متعال

 همین‌طور که قرآن تقدّس دارد و برای ما نور است «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ‏»[۲] اعتقاد داریم دست ما به درجات بالای قرآن نمی‌رسد، آن مخصوص مطهّرون است، نه برای متّقین طاهرها است، مخصوص اهل عصمت است. مطهّرون «لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»[۳] قرآن مخصوص آن‌ها است. «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ»[۴] تا کسی مخاطب نباشد، خدا مستقیم با او سخن نگفته باشد، او قرآن را متوجّه نمی‌شود. فهم قرآن در نزد مخاطب آن است و کسی مخاطب حق تعالی است که به لوح محفوظ اشراف داشته باشد، از عالم کثرت عبور کرده باشد، با عالم توحید ره یافته باشد، موّحد کامل باشد. موحّد کامل هم کسی است که هیچ نوع غباری نداشته باشد که بالاترین غبار خود آدم است. تا کسی خود را نشسته باشد، از خود خود را پاک نکرده باشد لیاقت تخاطب با حضرت حق سبحانه و تعالی را ندارد و وقتی مخاطب خدا نبود، کلام او را نمی‌فهمد.

کلام الله برای انیس خدای متعال است

کلام الله برای انیس خدا است که خدا با او انس گرفته است و مطابق فهم او با او دارد حرف می‌زند. «ناجاهم فی عقولهم» («نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ»[۵] (در منبع این‌طور ذکر شده)) خدا در عقول بعضی از بندگان خود مناجات دارد. نه بنده مناجات با خدا دارد، خدا مناجات با بنده‌ی خود دارد. در درون، خدا در دل او دارد با او صحبت می‌کند. این انیس است، این کلیم است، با خدا متکلّم است. آن‌هایی که محو خدا هستند، جرأت حرف زدن با خدا را ندارند و این‌هایی که حالت محو دارند خدا همیشه با این‌ها حرف می‌زند، خدا دائماً با این‌ها حرف می‌زند.

خداوند متعال نور مستوحش در ظلمت‌ها است

دائماً امواج عالم بالا با دستگاه گیرنده‌ی ضبط می‌شود. هیچ وقت این‌ها تنها نیستند، همیشه خدا با آن‌ها است. «یَا نُورَ الْمُسْتَوْحِشِینَ فِی الظُّلَمِ» این‌هایی که از این ظلمت‌ها وحشت کردند، مستوحش هستند، خدا نور این‌ها است «مِنْ أَنِسَ بِاللَّهِ اسْتَوْحَشَ مِنَ النَّاسِ‏ِ»[۶] هر کسی با خدا دوست شد، اصلاً نگران است غیر از خدا در حریم او باشد. وحشت می‌کند که خدا او را با دیگران مأنوس کرده باشد، او را رها کرده باشد که با غیر، اصلاً غیربردار نیستند. غیر از خدا را ندارند، فقط خدا را دارند. لذا نور مستوحش در ظلمت‌ها خود خدا است و عارف کسی است که همه‌ی عوالم برای آن‌ها وحشت است و انس با خدا برای آن‌ها سکون و آرامش است. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ‏ُ»[۷] این‌ها نفوس مطمئنه هستند. نفوس مطمئنه ماسوی از وجود آن‌ها منها شده است. از جمله‌ی ماسوی خود آن‌ها هستند، خود را منها کردند، از خود گذشتند و جز خدا هیچ کسی را ندارند و هیچ چیزی را ندارند.

اضلاع شکر

اوّلین ضلع از شکر عبارت است از معرفت منعم. آدم وقتی با نعمت برخورد می‌کند، به نعمت خیره نمی‌شود، در خود این نعمت دست و محبّت منعم را می‌بیند. دوم آدم وقتی محبّت را در حالت غلیان و جوشش دید، دل او آب می‌شود، یک حالی برای او به وجود آید. «الثّانی الحال» انسان یک وضع جدیدی با جوشش محبّت خدا، وقتی چشمه‌ی محبّت خدا را جاری دید و عطش خود را کنار این چشمه جرعه نوش محبّت شد، جام محبّت به خورد او داد، این نعمت‌هایی که خدا به ما می‌دهد دارد به ما محبّت می‌کند، دارد با ما عشق‌بازی می‌کند، دارد به ما پیش‌کش می‌دهد، دارد به ما هدیه می‌دهد. تمام نعمت‌های الهی جلوه‌های محبّت خدا است، جلوه‌های عشق خدا به بندگان خود است. ما آثار خدا هستیم، ما آیه‌ی خدا هستیم. خدا جلوه‌ی خود را، آیه‌ی خود را، اثر خود را، نقش خود را، کار خود را دوست دارد. او جمیل است. جمال مطلق جمیل آفریده است. این حیث ارتباط ما با او خیلی زیبا است و خداپسند است. این حیث انقطاع ما از او، انقطاع از دیگران موجب پیوستگی با خدا است، ارتباط با خدا است ولی انقطاع از خدا است که ما را در بیت مظلم نفس خود زندانی می‌کند و ما را از دیدن جمال یار محروم می‌کند.

معرفت ثمره‌ی درک نعمت

اگر ما این توفیق را پیدا کردیم که خود را غرق در جوشش چشمه‌های محبّت الهی دیدیم، اعضاء و جوارح خود را جلوه‌های محبّت خدا یافتیم، اگر این‌طور‌ شد یک حالی به ما دست می‌دهد، اشک شوق می‌ریزیم، سر به بیابان می‌گذاریم، حالت شرمندگی پیدا می‌کنیم، بدهی خود را وحشتناک می‌بینیم. می‌بینیم هیچ نمی‌توانیم ادای حق بکنیم، کم می‌آوریم. این حالی است که ثمره‌ی آن معرفت است.

حضور خداوند متعال در زندگی و خضوع در برابر او

آدم وقتی خدا را مشرف دید، خدا را بر همه‌ی عوالم نافذ دید، حاضر دید. در کمون وجود خود، بر اعضا و جوارح خود و آثار خود همه‌جا خدا را حاضر دید و همه‌ی این‌ها را محبّت‌های الهی یافت، حالی پیدا می‌شود که اسم آن حال خضوع و تواضع است. هم در درون آب می‌شود، افتادگی در خود می‌بیند. آن گردن‌کشی و استواری و قد کشیدن به انکسار و شکستگی و خضوع باطنی تبدیل می‌شود و هم تواضع، تواضع از همان وضع است. وضع در برابر رفع است.

آدم یک وقت خود را بالا می‌بیند، بالا نشین می‌شود. یک وقت خود را پایین می‌آورد. در باطن که انسان آب شد، در ظاهر هم بروز آن خضوع تواضع می‌شود. «وَ السُّرور بِالنِّعَم مَن مِثلی (مِن حَیثُ در منبع ذکر شده است)»[۸] آن‌چنان سرخوش می‌شود. عجب او من را به حساب آورده است، همه چیز را در اطراف من قرار داده است، سر سفره همه چیز برای من گذاشته است. یک نشاطی، ابتهاجی برای مؤمن پیش می‌آید که دائماً حالت وجد دارد، حالت رقص باطنی دارد، حالت پرواز دارد، در پوست خود نمی‌گنجد. اگر امام زمان (ارواحنا فداه) یک‌جایی خود را به شما نشان بدهد، به شما یک سلام بدهد شما چه وضعی پیدا می‌کنید؟ دیوانه می‌شوید. در پوست خود نمی‌گنجید. آن وقت این «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ * سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»[۹] سالی یک بار خدای منّان از همه‌ی موجودات به ما سلام می‌دهد. به عدد من کل امر سلام دارد. امّا این را درک نمی‌کنیم. درک شب قدر گذشتن از عالم کثرت و همه‌ی عوالم را یکپارچه دیدن، جلوه‌ی او را دیدن است که اگر انسان این‌طور شد دارای قلب سلیم شده است. اگر قلب سلیم شد، جلوه‌ی سلام شده است. اگر جلوه‌ی سلام شد، سلام او مطلق است، عالم‌گیر است، شما از همه‌جا پیام سلامتی دریافت می‌کنید و همه‌ی سلام‌ها جلوه‌های او است.

هدیه‌ی خداوند

«وَ السُّرور مِن نِعَم مِن حَیثُ أنَّهَا هَدِیهٌ» ما داریم حرف می‌زنیم، ای کاش حقیقت آن را داشتیم ولی این حرف‌ها حرف‌های ره‌یافتگان است، حرف‌هایی ما نیست. گاهی یک حرف‌هایی به زبان انسان می‌آید برای او نیست. حالا کدام دل این استعداد را دارد که یک چنین همچنین پیام‌هایی به آن می‌رسد. اهل آن با این حرف‌ها خوب آب می‌شوند. «مِن حِیثُ أنَّهَا هَدِیهٌ» خدای متعال عالم را برای ما سفره پهن کرده است. مقصود او از خلقت عالم پذیرایی ما بوده است. وجود خود ما، سفره‌ی حق است و همه‌ی موجودات دیگر مواد پذیرایی خدا است، همه هدایا است. هدیه از محبّ به محبوب می‌رسد، ما را دوست دارد. همه چیز را به صورت هدیه در اختیار ما قرار داده است. «مِن حِیثُ أنَّهَا هَدِیهٌ دَالَهٌ عَلى عِنَایَهِ المُنعم» این‌ها نشان می‌دهد که خدا ما را هدایت می‌کند، خدا ما را دوست می‌دارد. عجب خدا من را دوست دارد. انسانی که محبّ او خدا است، باید حیران او باشد. من چه کسی هستم، من چه چیز دارم که او من را دوست دارد.

فلسفه‌ی هدیه

«دَالَهٌ علی عِنَایَهٌ المُنعِم بِکَ وَ عَلَامَهُ ذَلِک أن لَا تَفرَحُ مِنَ الدُّنیَا إلّا بِمَا یُوجِبُ القُرب مُنهُ» فلسفه‌ی هدیه بردن دل تو است. این همه دلبری‌ها، این همه جاذبه‌ها، این همه محبّت‌ها برای این بود که خدا تو را مجنون خود بکند، تو متوجّه نشدی، خود این‌ها برای تو حجاب شد. این دلالت بر این دارد که خدای متعال قرب تو را در نظر داشته است. آدم به کسی محبّت می‌کند برای چه محبّت می‌کند؟ می‌خواهد نظر او را به خود جلب بکند. برای او هدیه می‌فرستد، نامه می‌نویسد، به او کمک می‌کند، اعلان می‌کند که من در خدمت شما هستم. هر وقتی دچار مشکل شدی به من یک زنگ بزن، من مشکل تو را… برای چه این کارها را می‌کند؟ جز این‌ است که می‌خواهد او را به خود جلب بکند. خدا چرا این همه به ما محبّت می‌کند؟ جز این‌که می‌خواهد دل ما را ببرد. چرا دل به غیر او می‌دهیم؟ چه کسی به ما این همه احسان کرده است؟ چه کسی به ما این همه محبّت کرده است؟ علامت این نوع برداشت این است که «أن لَا تَفرَحُ مِنَ الدُّنیَا إلّا بِمَا یُوجِبُ القُرب» دنیا اگر حجاب شد، بدبختی تو است، عذاب الهی است، تو را رها کرده است. امّا اگر محبّت خدا را یافتی، در جای جای زندگی خود دست خدا را دیدی، کمک خدا را دیدی، هدیه‌ی خدا را یافتی آن وقت از دنیا آنچه که تو را به خدا نزدیک می‌کند، آن برای تو محبوب می‌شود و الّا دنیا به ما هو دنیا مبغوض قرار می‌گیرد. (روضه‌خوانی)


 

[۱]– سوره‌ی کهف، آیه ۱۸٫

[۲]– سوره‌ی واقعه، آیه ۷۹٫

[۳]– سوره‌ی احزاب، آیه ۳۳٫

[۴]– الکافی، ج ‏۸، ص ۳۱۲٫

[۵]– نهج البلاغه، ص ۳۴۲٫

[۶]– بحار الأنوار، ج ‏۷۵، ص ۳۷۷٫

[۷]– سوره‌ی رعد، آیه ۲۸٫

[۸]– بحار الأنوار، ج ‏۶۸، ص  ۲۲٫

[۹]– سوره‌ی قدر، آیات ۴ و ۵٫