در این متن می خوانید:
    1. روایت اول:
    2. روایت دوم:
    3. روایت سوم:

در آثار روایى اسلام درباره تاریخ زندگى اهل بیت علیهم السلام به روایت هاى دروغین بسیار زیادى برمى خوریم؛ که تاریخ زندگانى امام حسین علیه السلام نیز از راهیابى مجموعه اى از این روایت ها مصون نمانده است.با کمال تأسف برخى کسانى که درباره زندگى امام حسین علیه السلام کتاب نوشته اند، این روایت هاى دروغ را مسلّم انگاشته به شرح و بسط آن ها پرداخته اند و درس هایى موهوم نیز از آن ها الهام گرفته اند.[۱]در این جا از این روایت هاى دروغین، چند تاى مهمّش را یادآور مى شویم.

روایت اول:

ابن عساکر گفته است: خبر داد ما را طاهر بن سهل بن بشر، خبر داد ما را ابوالحسن على بن حسن بن صرصرى اجازتاً، خبر داد ما را ابومنصور طاهر بن عباس بن منصور مروزى عمارى در مکّه، خبر داد ما را ابوالقاسم عبید الله بن محمد بن احمد بن جعفر سقطى در مکّه، خبر داد ما را اسحق بن محمد ابن اسحاق سوسى- خبر داد ما را ابوعمر زاهد: خبر داد ما را على بن محمد صائغ حدیث کرد مرا پدرم و گفت:

اگر من حسین بن على علیه السلام را با دو چشم ندیده باشم کور شوند و اگر با این گوش هایم از او نشنیده باشم کر شوند که او به دیدار معاویه بن ابى سفیان رفت و در روز جمعه که وى بر منبر ایستاده بود و خطبه مى خواند بر او وارد شد.

مردى از میان جماعت به او گفت: اى امیرالمؤمنین، به حسین بن على اجازه بده تا بر منبر رود معاویه گفت: واى بر تو، بگذار تا افتخاراتم را برشمرم. آن گاه پس از حمد و ثناى الهى گفت: یا اباعبدالله از تو مى پرسم، آیا من پسر بطحاى مکّه نیستم؟ فرمود: به خدایى که جدّم را بشارت دهنده فرستاده چرا! گفت: یا اباعبدالله از تو مى پرسم، آیا من خال المؤمنین (دایى مؤمنان) نیستم؟ فرمود: به خدایى که جدم را به رسالت فرستاد. چرا! گفت: یا اباعبدالله به خاطر خدا از تو مى پرسم، آیا من کاتب وحى نیستم: گفت: به خدایى که جدم را بیم دهنده فرستاده است، چرا!

آن گاه معاویه پایین آمد و حسین بن على منبر رفت و خداى- عزّوجلّ- را چنان حمد و ثنایى گفت که نه گذشتگان گفته اند و نه آیندگان. سپس فرمود: حدیث کرد مرا پدرم ازجدم از جبرئیل از پروردگار- عزّوجلّ- که زیر ستون عرش برگ آس[۲]   سبزى است و بر آن نوشته است: لا اله الا الله محمد رسول الله. اى شیعه آل محمد، هیچ کس از شما در روز قیامت «لا اله الا الله» گویان نمى آید، مگر آن که خداوند او را به بهشت وارد مى کند.

گوید: سپس معاویه بن ابى سفیان گفت: اى اباعبدالله به خاطر خدا از تو مى پرسم شیعیان آل محمد چه کسانى هستند؟ فرمود: آن هایى که به شیخین، ابوبکر و عمر، دشنام نمى دهند، به عثمان دشنام نمى دهند، به پدرم دشنام نمى دهند؛ و به تو نیز دشنام نمى دهند اى معاویه!

آن گاه ابن عساکر مى گوید: این حدیث ناشناخته اى است و اسنادش را به امام حسین علیه السلام متصل نمى بینم و خدا داناتر است.[۳]

علاوه بر این، على بن محمد صائغ که در سند این روایت از پدرش روایت مى کند، از کسانى است که ابوبکر خطیب، طبق آنچه در میزان الاعتدال (ج ۳، ص ۱۵۳، شماره ۵۹۲۴) و نیز در لسان المیزان (ج ۴، ص ۲۵۴، شماره ۶۹۱) آمده، او را ضعیف شمرده است. نیز در سند، افرادى مجهول هستند. مثل مروزى عمارى (که در هیچ کدام از کتاب هاى مشهور رجالى نامى از او نیامده است).

بنابر این سند روایت اعتبارى ندارد. اما متن روایت نیز به خاطر افترایى که نسبت به امام حسین علیه السلام در آن وجود دارد، ما را از پى جویى سندش بى نیاز مى سازد. تا آن جا که خود ابن عساکر آن را نمى پذیرد؛ کسى که فراوان از روایت هاى مجهول غفلت مى ورزد و یا از آن ها چشم مى پوشد!

آرى، در متن روایت، عبارتى است که روایت هاى دیگرى که نزد ماست آن را تأیید مى کند؛ یعنى آن بخشى که مى گوید: لا اله الا الله، محمد رسول الله، اى شیعه آل محمد، هیچ کس از شما در روز قیامت لا اله الا الله گویان نمى آید مگر آن که خداوند او را به بهشت وارد مى کند. اما صاحب افترا در این روایت ادعاهاى دروغ دیگرى را پیرامون این عبارت بافته است که با سیره و روش امام حسین علیه السلام منافات دارد.

سیره امام حسین علیه السلام گواه آن است که ایشان در هیچ محفلى همگانى سخن نگفت، مگر آن که از فضایل امامان علیه السلام و شیعیانشان چیزهایى را نشر داد که گردن ها براى شنیدن آن ها کشیده مى شد و جان ها را [براى قرار گرفتن ] شیفته مى ساخت؛ و از طعن و بدى هاى دشمنانشان، از بنى امیه و دیگران، چیزهایى را آشکار مى ساخت که موجب مشمئز شدن دل ها مى گشت.

آگاهان به روایت هاى تبلیغاتى بافته و ساخته امویان- که به منظور زدودن بدى هاى عثمان و برخى دیگر از صحابه که در روزگار پیامبر هیچ فضیلت قابل ذکرى ندارند ساخته شده است- از سیاق متن روایت مى دانند که این نیز از همان ساخته هاى دروغ و بافته هاى موهوم است.

روایت دوم:

عمر بن سُبینه گوید: یزید در روزگار پدرش به حجّ رفت، چون به مدینه رسید، به مجلس شراب نشست؛ و پسر عباس و حسین علیه السلام از او اجازه ورود خواستند. به او گفتند که اگر بوى شراب به مشام ابن عباس برسد، آن را مى شناسد، از این رو به حسین اجازه داد و او را مانع شد. چون حسین وارد شد بوى شراب و عطر را به هم آمیخته دید. گفت:این بوى شگفتى است، این چه عطرى است؟ یزید گفت: عطرى است که در شام ساخته مى شود؛ و سپس جامى خواست و نوشید. پس از آن جامى دیگر خواست و گفت: به اباعبدالله بنوشان. در این هنگام حسین به او گفت: اى مرد، شرابت مال خودت، ما را به آنچه دارى کارى نیست.

پس از آن یزید خواند:

الا یا صاح للعجب

 

دعوتک ثم لم تجب

الى الفتیات والشهوات

 

والصهباء والطرب

وباطیه مکلله

 

علیها ساده العرب

و فیهن التى تبلت

 

فؤادک ثم لم تتب

   

 

اى همنشین شگفتا که تو را فرا خواندم و اجابت نکردى

به سوى دخترکان و شهوترانى و شراب و شادمانى،

به سوى بادیه هاى آراسته به زیورها که سروران عرب مشتاق آنند،

و درون آن ها چیزى است که قلبت را مى برد و آن گاه از توبه باز مى مانى!

آن گاه حسین برخاست و گفت: بلکه قلب تو بُریده شد، اى پسر معاویه!

بارى، ابن سُبیئه یا عمر بن سُبینه (چنان که در کامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۳۱۷، آمده است) یا به احتمال سوم عمر بن سمینه، در کتاب هاى مشهور رجال زندگینامه اى ندارد.

اما با این احتمال که عمر بن سفینه باشد، ذهبى در میزان الاعتدال درباره اش گفته است:

«شناخته شده نیست … و بخارى گفته است که نسبت دادن به او مجهول است.»[۴] بنابر این احتمال که وى عمر بن شیبه بوده باشد نیز ذهبى درباره اش در میزان الاعتدال گفته است که او «مجهول است».[۵]

اما از جهت محتوا، این روایت نیز ما را بى نیاز مى کند که در تکذیبش نوع سند آن را پى جویى کنیم. زیرا بر فرض این که یزید واقعاً به حج رفته باشد، سفر او در سال هاى پایانى عمر پدرش، معاویه، بوده است و به احتمال زیاد پدرش پس از تلاش هایى که براى ولایتعهدیش کرد او را به حج فرستاد و با نیرنگ مى خواست کارى کند که مردم درباره ایمان و صلاح و تقواى او سخن بگویند. و دلایل این حقیقت فراوان است، از جمله این که معاویه پس از آهنگ گرفتن بیعت مردم براى یزید، از زیاد خواست که از مسلمانان بصره بیعت بگیرد، و زیاد در پاسخش چنین نوشت: وقتى مردم را براى بیعت با یزید فرا بخوانیم چه خواهند گفت، در حالى که وى با سگ ها و بوزینه ها بازى مى کند، لباس رنگى مى پوشد، دایم الخمر است و به مجلس طرب و دف نوازى مى رود؛ و این در شرایطى است که کسانى چون حسین بن على، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر، و عبدالله بن عمر در میان مردم حضور دارند.ولى تو به او دستور بده تا مدت یک یا دو سال خود را به اخلاق اینان بیاراید، شاید بتوانیم کارهاى بد او را بر مردم بپوشانیم.[۶]

این نشان آن است که آراسته شدن یزید به مظاهر دیانت در زندگى یک نیرنگ و به منظور فراهم ساختن مقدمات گرفتن بیعت ولایتعهدى وى بوده است؛ و این نبوده است مگر پس از وفات امام حسن یعنى در فصل پایانى زندگانى معاویه.

یعقوبى در تاریخش تصریح مى کند که یزید در سال ۵۱ هجرى حجّ را سرپرستى کرد.[۷] ابن اثیر[۸]  و طبرى [۹]  نیز هر دو در تاریخ هایشان این موضوع را آورده اند.

در این دوران فسق و فجور یزید، به دلیل همین متن پاسخ زیاد به معاویه، آشکارتر از آن بود که از دید بسیارى از مردم پنهان بماند، پس چگونه بر حسین بن على مى تواند پوشیده بماند؟!

در همین دوران امام حسین علیه السلام معاویه را به خاطر یزید مورد خطاب قرار داد و فرمود: آنچه را که درباره کامل شدن یزید و سیاستمدارى او براى امّت محمّد نوشته بودى دانستم، تو قصد دارى که مردم را درباره یزید به اشتباه بیندازى، گویى که پرده نشین یا غایبى را توصیف و تمجید مى کنى یا از کسى سخن مى گویى که تنها خودت از او خبر دارى. یزید، خود آینه اندیشه خویش است. او را از این که سگ ها را به جان هم بیندازد و کبوتران را پرواز دهد و با زن هاى خواننده خوش بگذراند، باز دار تا او را یاور خویش ببینى و دست از این کوشش ها بردار …[۱۰]

اگر چنین است، چگونه مى توان باور کرد که امام حسین در مدینه از یزید اجازه ورود خواسته باشد، در حالى که نسبت به فسق و فجور او آگاهى کامل داشته است.

آیا رفتن نزد یزید و همنشینى با او به معناى تایید و پشتیبانى او نیست؟ و چگونه این امر با مخالفت شدید امام علیه السلام با معاویه در مسأله بیعت با یزید سازگار است؟!

این کارى است که یک مؤمن عادى هم آن را انجام نمى دهد و پیامدهاى سیاسى و اجتماعى آن را درک مى کند، تا چه رسد به امام حسین علیه السلام، که به معنادار بودن همه حرکات و سکناتش براى امّت واقف است.

از این گذشته، چگونه یزید در حضور امام حسین علیه السلام جرأت چنین کارى را کرده است- به فرض این که واقعاً با هم جمع شده باشند- به ویژه آن که سفر یزید به مکّه و مدینه براى اظهار دیانت صلاح و ابراز لیاقت براى خلافت بود؟

مورخ مصرى، شیخ عبدالوهاب النجار در حاشیه «الکامل فى التاریخ» درباره این روایت نوشته است: من معتقدم که این ابیات ساختگى و بى پایه است؛ و یزید آن اندازه ابله نبود که چنین کارى را نزد امام حسین علیه السلام انجام دهد و آن را توجیه نیز بکند. از جهت دیگر که بنگریم، معاویه از آن رو پسرش را به سرپرستى حج فرستاد تا آوازه اى نیک از او شایع شود و او را به دین و تقوا وصف کنند. بنابر این شک نداریم که یزید در حج خویش وقار به خرج مى داده و به شعایر دینى اظهار پایبندى مى کرده و این با روایت یاد شده مخالف است. بهترین کار را ابن جریر (طبرى) کرده است که از نقل آن چشم پوشیده است. شاید هم این روایت در روزگار پس از او جعل شده باشد.[۱۱]

روایت سوم:

خبر داد ما را محمد بن ابى الازهر، گفت: حدیث کرد ما را زبیر، گفت: حدیث کرد ما را ابوزید عمر بن شُبّه، گفت: حدیث کرد ما را سعید بن عامر صبعى، از جویریه بن اسماء گفت: هنگامى که معاویه آهنگ گرفتن بیعت براى پسرش، یزید را کرد، به مروان، عاملش بر مدینه، نوشت؛ و او پس از خواندن نامه معاویه گفت: امیرالمؤمنین پیر و فرتوت شده است و بیم آن دارد که مرگش فرا برسد و مردم را مانند گله بدون چوپان بگذارد. از این رو دوست دارد که کسى را معرفى و پیشوایى تعیین کند.

گفتند: خداوند امیرالمؤمنین را موفّق و استوار بدارد. باید چنین کند! مروان به معاویه نوشت و او پاسخ داد که از یزید نام ببرد!

گوید مروان نامه را براى مردم خواند و از یزید نام برد. در این هنگام عبدالرحمن ابى بکر برخاست و گفت: دروغ گفتى اى مروان و معاویه هم با تو دروغ گفت. چنین چیزى نمى شود سنّت رومیان را در میان ما مگذارید که هرگاه هِرَقْلى بمیرد، هِرَقْلى به جاى او مى نشیند!

مروان گفت: این کسى است که به پدر و مادرش گفت: «اف بر شما آیا به من وعده مى دهید که از گورم برخیزانند.»

گوید: چون عایشه این را شنید گفت: این حرف را پسر صدّیق مى گوید؟ مرا بپوشانید.

چون او را پوشاندند، گفت: اى مروان به خدا سوگند. دروغ گفتى. این مردى است که نسب او شناخته شده است.

گوید: مروان این را براى معاویه نوشت و او به راه افتاد، چون به مدینه نزدیک شد مردم به استقبالش رفتند، در حالى که عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، حسین بن على و عبدالرحمن بن ابى بکر- رضوان الله علیهم- در میانشان بودند.

معاویه رو به عبدالرحمن بن ابوبکر کرد و او را دشنام داد و گفت: خوش نیامدى!

حسین بن على علیه السلام که داخل شد، معاویه گفت: خوش نیامدى، شترى قربانى که خون رنگین او را خداوند مى ریزد!

چون ابن زبیر وارد شد، گفت: خوش نیامدى، اى سوسمارى که آهسته در لانه ات مى خزى و سرت را زیر دمت مى گذارى!

چون عبدالله بن عمر درآمد گفت: خوش نیامدى؛ و او را دشنام داد. او گفت من سزاوار چنین سخنانى نیستم. گفت: هستى؛ و سزاوار بدتر از آنى!

گوید: پس از آن معاویه وارد مدینه شد و در آن جا ماند. این چهار تن به عمره رفتند.

چون موسم حج فرا رسید، معاویه عازم گزاردن حج شد.

آن چهار تن با یکدیگر گفتند: شاید پشیمان شده باشد؛ و به استقبالش رفتند. گوید:

چون پسر عمر وارد شد معاویه گفت: اى پسر فاروق، خوش آمدى، براى ابوعبدالرحمن مرکبى بیاورید! و به پسر زبیر گفت: اى پسر حوارى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خوش آمدى، برایش مرکبى بیاورید؛ و به حسین گفت: اى پسر رسول خدا، خوش آمدى، برایش مرکبى بیاورید!معاویه پیوسته در مقابل چشم مردم با آنان مهربانى مى کرد و اجازه و شفاعتشان را نیکو مى داشت.

گوید: آن گاه در پى آنان فرستاد؛ و آنان به یکدیگر گفتند: چه کسى با او صحبت مى کند. رو به حسین کردند و او نپذیرفت. پس به پسر زبیر گفتند: بیا و تو رئیس ما باش.

گفت: به شرط آن که به من پیمان الهى بدهید که هر چه گفتم از من پیروى کنید!

گوید: پس یک یک از آنان پیمان گرفت و از پسر عمر به پیمانى کم تر از دو دوستش رضایت داد. آن گاه نزد معاویه رفتند. وى آنان را بر بیعت با یزید فرا خواند و آنان سکوت کردند.

گفت: پاسخم را بدهید، باز سکوت کردند.

گفت: پاسخم را بدهید، باز سکوت کردند.

آن گاه به پسر زبیر گفت: تو که رئیس آن هایى پاسخى بگو!

گفت: یکى از این سه پیشنهاد ما را بپذیر!

-: به ارى چاره در سه راه است.

-: یا چنان کن که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم کرد!

-: چه کرد؟

-: هیچ کس را به جانشینى برنگزید!

-: و دیگر؟

-: یا چنان کن که ابوبکر کرد.

-: چه کرد؟!

-: او مردى از قریش برگزید و ولایت را به او سپرد.

-: و دیگر؟

-: یا چنان کن که عمر بن خطاب کرد.

-: چه کرد؟

-: آن را میان شش تن از قریش به شور گذاشت.

-: آیا گوش مى دهید!؟ من شما را نسبت به خودم چنان عادتى داده ام که دوست ندارم پیش از آن که بگویم شما را از آن منع کنم. اگر تا کنون هرگاه سخنى گفته ام و شما بر من اعتراض کرده پاسخم را داده اید اینک من برمى خیزم و گفتارى ایراد مى کنم و از شما مى خواهم که تا پایان گفتارم بر من اعتراض نکنید. اگر راست گفتم، راستى ام بر عهده من است و اگر دروغ گفتم، دروغم بر عهده من است. به خدا سوگند هر کدامتان که میان سخنم چیزى بگوید گردنش را مى زنم.

سپس بر سر هر کدام، دو تن را گماشت که سخن نگوید.

آن گاه به خطبه ایستاد و گفت: عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، حسین بن على و عبدالرحمن بن ابى بکر بیعت کرده اند، شما هم بیعت کنید. به دنبال آن مردم براى بیعت کردن سوى او هجوم آوردند. همین که از بیعت فراغت یافت، بر اسب خویش سوار شد و سوى شام تاخت و آنان را ترک گفت. پس از آن مردم به سوى آن چهار تن آمدند؛ و آنها را سرزنش مى کردند!

گفتند: به خدا سوگند ما بیعت نکرده ایم، ولى او آنچه خواست با ما رفتار کرد.[۱۲]

ابن اثیر نیز با اندکى تفاوت به طور مرسل در کتاب الکامل فى التاریخ خویش آن را نقل کرده است.[۱۳] در آن جا آمده است که سرانجام معاویه به ابن زبیر گفت: آیا جز این هم سخنى دارى؟ گفت: نه سپس گفت: و شما. گفتند: سخن ما، سخن اوست!

ابن قتیبه نیز به طور مرسل و با تفاوتى اندک در کتاب الامامه والسیاسه آن را نقل کرده است.[۱۴]

در مناقشه سند روایت همین بس که بگوییم، روایت کننده اى که سند روایت به او مى رسد، جویریه بن اسماء است که امام جعفر صادق علیه السلام درباره اش مى فرماید: «اما جویریه زندیقى است که هرگز رستگار نمى شود.»[۱۵]

نخستین راوى سند این روایت، محمد بن ابى الازهر است که ذهبى در زندگینامه اش گفته است: از زبیر بن بکار نقل مى شود که او ضعیف و ترک شده و متهم است و گفته شده است که او به دروغ گویى متهم است. خطیب گفته است: او احادیثى را جعل کرده است.[۱۶]

بنابر این، روایت از نظر سند بى اعتبار است. اما متن روایت در بردارنده چیزى است که ساحت مقدس امام حسین علیه السلام از آن به دور و منزه است. از قبیل سکوت آن حضرت در برابر اهانتى که معاویه هنگام دیدار با ایشان در آستانه ورود به مدینه نسبت به آن حضرت روا داشت و آن طور که این روایت گمان مى برد، گفت: خوش نیامدى، در حالى که امام حسین علیه السلام صاحب شعار هیهات منا الذلّه است.

یا از قبیل این که کار را به پسر زبیر واگذاردند تا سخنگوى بزرگان مخالفان باشد، در حالى که امام حسین علیه السلام مى دانست که پسر زبیر کیست و انگیزه هاى مخالفتش چیست! و از انحراف اعتقادش خبر داشت! و دیدگاهش را درباره اهل بیت علیهم السلام و درباره قضیه خلافت، که در اصل پایه احتجاج او با معاویه را تشکیل مى داد، مى دانست.

چگونه ممکن است امام حسین علیه السلام، سخن ابن زبیر را مبنى بر این که پیامبر خدا از دنیا رفت و هیچ کس را به جانشینى برنگزید، تأیید کند.

آیا تأیید این سخن، اقرار همان مغالطه اى که خلافت بدان وسیله غصب شد و چشم پوشى بر اصل اعتقاد به خلافت منصوص على علیه السلام نیست!؟

از این گذشته، امام علیه السلام کسى نیست که جرأت و قدرت و بلاغت سخن گفتن با معاویه را در آنچه حق است، نداشته باشد. همه موضع گیرى هاى امام با معاویه گواه جرأت امام در استوارى بر حق و امر به معروف و نهى از منکر است.

منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله روش امام حسین علیه السلام در دوران معاویه

تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی


[۱] براى مثال، عبدالله العلایلى در کتاب «الامام الحسین علیه السلام» خود با آن که مدعى است، آن را بسیار محققانه نوشته و گزارش‏هاى پراکنده تاریخى را در قالب تحلیلى جامع ارائه داده است و به استنتاج‏هاى منطقى و درست دست یافته نیز به چنین گردابى درافتاده است.

[۲] آس: ریحان شامى، مورد، آس.

[۳] تاریخ ابن عساکر (زندگینامه امام حسین علیه السلام)، ج ۸، حدیث شماره ۶٫

[۴] میزان الاعتدال، ج ۳، ص ۲۰۱٫

[۵] نفس المصدر، ج ۳، ص ۲۰۵٫

[۶] تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۲۰٫

[۷] تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۳۹٫

[۸] الکامل فى التاریخ، ج ۳، ص ۴۹۰٫

[۹] تاریخ الطبرى، ج ۴، ص ۲۱۳٫

[۱۰] الامامه والسیاسه، ج ۱، ص ۱۸۷٫

[۱۱] الکامل فى التاریخ، ج ۳، ص ۳۱۷ (اداره الطباعه المنیریه، مصر، چاپ نخست).

[۱۲] کتاب الامالى (النوادر منه)، ابوعلى قالى، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ج ۳، ص ۱۷۵- ۱۷۶٫

[۱۳] الکامل فى التاریخ، ج ۳، ص ۵۰۸- ۵۱۱٫

[۱۴] الامامه والسیاسه، ج ۱، ص ۱۹۰- ۱۹۱٫

[۱۵] اختیار معرفه الرجال (رجال کشى)، ج ۲، ص ۷۰۰، شماره ۷۴۲٫

[۱۶] میزان الاعتدال، ج ۴، ص ۳۵- دارالفکر.