روز دوشنبه مورخ ۱۰ مهرماه ۱۴۰۲ و مصادف با شب ولادت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)، مراسم جشن ولادت پیامبر اکرم و امام جعفر صادق (علیهما السلام) بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گُمشدهی حقیقیِ بشریّت بودند
- علومی که خداوند متعال به واسطهی وجود رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به انسانها رسانده است
- مأموریت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای رسیدگی به یتیمان و سائلین از سوی حقتعالی
- شَرح صَدر بینظیر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
- ماجرای دلخوری اَنصار از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و اقدام ایشان در مقابل اَنصار
- تمام فرقههای اسلامی زیر پَرچم حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) هستند
- تمام بَشریّت بر سر سُفرهی علوم حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) هستند
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گُمشدهی حقیقیِ بشریّت بودند
«أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى * وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَى * وَ وَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَى * فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ * وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ * وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ[۲]»؛ تبریک عرض میکنم؛ خداوند متعال بالاترین نعمتِ عالَم امکان را امشب در دسترس عُموم بَشر قرار داده است و نور خاموشنشدنی وجودِ نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در چنین شبی طالع کرد، تاباند و همهی زمینها و همهی زمانها که فرمود: «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ[۳]»؛ برای همهی عالَمیان رحمت است، نور است، بَرکت است. خداوند منّان آیات فراوانی در اوصاف نبیّ مُکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در ویژگیها و خواصّ وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای بالابُردن معرفت بندگان به اُلگوی کامل خودشان و جهت تجلّی جَمال خداوند متعال در وجود رسول اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) که دلبری ایشان در اوج باشد و در روز قیامت اَحدی حجّت نداشته باشد. با وجود چنین نوری، چنین رحمتی، چنین چشمهی رأفتی، چنین پدری، چنین قلبی، چنین دلی برای عالَمیان اگر کسی در صراط مستقیم او نبود، جُزء اَشقیاء خواهد بود. لذا از جملهی آیات این آیاتی بود که به محضر شریف شما تلاوت کردم. «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى»؛ وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به صراحت وَحی الهی یَتیم شدند تا در پَناه خودِ خداوند متعال باشد. یعنی هیچکسی غیر از خودش قلب و روح و فکر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را دستکاری نکرد. او را یتیم کرد تا فقط خودش به او پَناه بدهد. «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَى»؛ یکی از جهاتی که در غیبت امام زمان (ارواحنا فداه) به عنوان توجیه مطرح میشود، این است که همهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و همهی ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) در زمانی بودند که طاغوتی حاکمیّت داشت. بنا نیست تا امام زمان (ارواحنا فداه) زیر پَرچم کسی باشند. لذا در دسترس نیستند. هیچ طاغوتی، هیچ خونخواری، هیچ دیکتاتوری دسترسی به ایشان ندارد تا بگوید این کار را انجام بدهید و این کار را انجام ندهید. خداوند منّان نسبت به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اینگونه بود که هیچ نبیای هدایتگر ایشان نبود. هیچ استاد و مُعلّمی جُز خودِ خداوند برای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) وجود نداشت؛ «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَى». اینکه تو چراغِ هدایت هستی، اینکه تو خورشید نبوّت هستی، فقط در سایهی ارادهی خودِ خداوند متعال است و هیچ واسطهای در ساختن اخلاق تو، رفتار تو، مُعجزات تو، کرامات تو، اَفعال تو و کِردار پُر جاذبهی تو دَخیل نبود؛ «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَى». البته در روایت آمده است که «ضالّ» در اینجا به معنای گُمشده است. تو گُمشدهی عالَم بودی. اگر تو نیامده بودی، هیچکسی دسترسی به گُمشدهی خودش نداشت و همه در زندگی سرگردان بودند. ولی تو مقصد و مقصود بودی، تو گُمشدهی همهی انسانها بودی. یکی از معانی «ضالّ» این است که تو راهیافته نبودی و خداوند متعال برای تو بَلدچی بود و دست تو را گرفت و در راه قرار داد. معنای دیگر این است که فطرت بَشر به دنبال یک انسان کامل مانند تو بود. تو گُشمدهی همهی فطرتهای سالم بودی. فطرت انسان به سوی کَمال است، کَمالجو است، جَمالجو است، علمدوست است و فضائل اخلاقی به گونهای است که روح بَشر نسبت به فضائل و خوبیها عطش دارد و خداوند منّان برای رَفع عطش همهی تشنگانِ اعصار و اَمصار تو را قرار داد. تو گُمشدهی بَشریّت در طول تاریخ بَشر بودی. هر اندازهای انسانها به کَمال برسند، باز بالاتر از آن را طلب میکنند و دیگر بالاتر از تو چیزی نیست که طلب نمایند. لذا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در قُلّهی خوبیهاست و همهی جانها و فطرتهای بَشر تشنه هستند که بهترین انسان را ببینند و این بهترین بود که خداوند متعال او را در دسترس بَشر قرار داد.
علومی که خداوند متعال به واسطهی وجود رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به انسانها رسانده است
«وَ وَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَى»؛ خداوند منّان تو را عائل یافت. یعنی عَیالوار بودی. اگر با وجود تو سُفرهی الهی گُسترده نمیشد، تو نمیتوانستی همهی این نیازمندان را بینیاز کنی. در این «عَائِلًا» هم به رِزق مادی توجّه شده است؛ «لَوْلاک لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاک[۴]»؛ وجود نازنین تو برکت همهی اَفلاک است، اَجرام کیهانی است و این اَجرام کیهانی و گردش زمین و زمان موجب تولید رِزق است، موجب کار و تلاش و اُمید بَشر است. اگر تو نبودی، هیچ چیزی نبود. نه رِزق دنیا وجود داشت و مهمتر از آن رِزق دل است. بَشر با گاو و چهارپایان تفاوت دارد، با دَرندگان تفاوت دارد. بَشر نیازهای مَعنوی دارد. مادیت بَشر را سیر نمیکند. بَشر به دنبال نورِ خداوند متعال است، به دنبال حقایقی است که این عطش دست یافتن به اَسرار عالَم در سِرّ و کُمونِ انسان نَهفته است و تو بودی که سُفرهی رِزق الهی را گُستراندی؛ «عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ[۵]»؛ خداوند متعال چیزهایی را به تو یاد داد که اگر تَعلیم الهی نبود و علم لدُنّی نبود، در دانشگاهها و آزمایشگاهها و به وسیلهی تلسکوپها و میکروسکوپها و تجارب به دست نمیآمد. خداوند متعال با این علوم رادارِ غیب تو را به وَحی مُتّصل کرد و وجود تو خبر عالَم غیب است. خودت مُعجزهی عالَم خلقت هستی. لذا غِنای درونی، غِنای اخلاقی، غِنای علمی با وجود تو به سوی بَشر میسور شده است و بَشر به علومی دسترسی پیدا کرد که اگر تو نبودی، بَشریّت به آن علوم دست پیدا نمیکرد. علم به بهشت، علم به عالَم برزخ، علم به نحوهی جاندادن، علم به ملائکه، علم به چیزهایی که بهشتیان باید از اینجا کَسب کنند تا در بهشت آن چیزها به او داده بشود، علم به آسیبهایی که بَشر را تَهدید مینماید، انسان چه کارهایی را انجام بدهد سقوط میکند و به جهنّم مُبتلا میشود، اینها علومی نیست که بَشر میتوانست مِنهای وَحی در حوزهها و دانشگاهها به اینها دست پیدا کند؛ علوم بَشر در محدودهی تجربیات اوست. تجربیات در محدودهی حواسّ غریزی انسان است. همان چیزهایی که حیوانات دَرک میکنند، انسان هم با حواسّ جسمانیاش همانها را دَرک میکند؛ اما علوم ماورایی، علم به خداوند متعال، علم به ملائکه، علم به اسماء الله و علم به حقیقت مرگ و ملکالموت و ملائکهی رِزق و ملائکهی علم و علومی که به ابدیّت مربوط میشود، همهی اینها رَهاورد وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که خداوند متعال مختصّ وجود نازنین خاتم انبیاء حضرت محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده است.
مأموریت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای رسیدگی به یتیمان و سائلین از سوی حقتعالی
خداوند متعال هرچه به بَشر بدهد، در مقابل آن یک مسئولیتی را متوجّه بندهاش میکند. کما اینکه ما هم با خداوند متعال همین مُعامله را داریم. میگوییم: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ[۶]»؛ خدایا! من فقط تو را میپَرستم، مَعبود من فقط تو هستی. اما من که بندهی تو هستم، تو هم یاور من باش. «وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ[۷]»؛ فقط از تو کمک میخواهم. تو تنها یاور من هستی. تو تنها مَعبود من هستی و تنها یاور من هم خودت هستی. از سوی دیگر هم نعمتهایی که خداوند متعال به ما داده است، در مقابل آن از ما چیزی خواسته است و ما را مُکلّف کرده است. به پیامبرش هم میفرماید: تو یتیم بودی، تو راه را بَلد نبودی، تو گُمشدهی بَشر بودی، تو عائل و عائلهمند بودی؛ همهی نَسلها بر سر سُفرهی قرآن تو، بر سر سُفرهی «جواهر الکَلام[۸]» تو، بر سر سُفرهی اوصیای تو رِزق مادی و معنوی نصیبشان میشود. حال که ما این اندازه به تو لُطف کردهایم، «فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ»، تو هم مواظب باش. تو یتیم بودی و ما تو را در آغوش گرفتیم و در آغوش رحمتمان تو را بزرگ کردیم. تو هم نسبت به یتیمها حسّاس باش و به سُراغ اینها برو. «فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ»؛ همینگونه که نخواسته ما نیازهای تو را برطرف کردیم، هر نیازمندی دستِ نیاز به سوی تو دراز کرد، حواسّ خود را نسبت به او جمع کن که او را دست خالی باز نگردانی. خداوند متعال پیامبرش را مأمور کرده است. ما در غیبت امام زمانمان (ارواحنا فداه) هم یتیم هستیم و هم سائل هستیم. خداوند متعال پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را مأمور کرده است که یتیمنَوازی کند و نسبت به سائل هم لُطف و عنایتشان شامل بشود. انشاءالله ما هم امشب دامان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بگیریم، ایشان مأموریتشان را به نَحو اَحسن انجام میدهند.
شَرح صَدر بینظیر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
از آیات دیگری که در مورد نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هست و خداوند متعال هم منّت میگذارد، این است که فرمود: «أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ * وَ وَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ * الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ * وَ رَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ * فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا * فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ * وَ إِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ[۹]»؛ حبیب من! پیامبر من! ما به تو شَرح صدر ندادیم. حضرت موسی (علیه السلام) از خداوند متعال درخواست کرد: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی[۱۰]»؛ این کَلام حضرت موسی (علیه السلام) است. وقتی خداوند متعال تاج نبوّت را بر سر ایشان گذاشت، حضرت موسی (علیه السلام) دست به دامان خودِ خداوند متعال شد. خدایا! رفتن به سوی یک شَقی و اَشقیالاشقیاء مانند «فرعون» خونخوار که این همه کودککُشی کرده است، نیاز به شَرح صدر دارد که انسان واهمه نداشته باشد و تحمّل نماید. همهی مشکلاتی را که این طاغوتها درست میکنند، صبرکردن در برابر جاهل، حرفها را گوش کردن، طَعنهها را شنیدن، پَروندهسازیها را نادیده گرفتن، دست از رسالت برنداشتن خیلی شَرح صدر میخواهد. انسان باید دریادل باشد. انسانهای کوچک که دل کوچک دارند، زودرَنج هستند و اگر دو مرتبه دشنام بشوند، برای بار سوّم قَهر میکنند و میروند و خودشان را نشان نمیدهند. اما این پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیتُ[۱۱]»؛ هیچ پیامبری مانند من اذیّت نشد. همه را تحمّل کردند، هیچکسی را نفرین نکردند. حتی به دشمنان خودشان و به کسانی که به او جَفا میکردند، فُحش میدادند، اذیّت میکردند، اما پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست بر دعا برمیداشتند: «اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُون[۱۲]»؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به جای آنها عُذرخواهی میکردند و میگفتند: اینها چون جاهل هستند، مَعذور هستند؛ «فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُون». بنابراین خداوند متعال یک شَرح صدری داده است که نه تنها نسبت به دوستانشان نَوازش دارند، بلکه از جَفای دشمنان هم خسته نمیشدند. این خیلی مهمّ بود. از درون خانهی خودشان و تحمّل آن مادرمان کارِ سختی نبود؛ فقط ظرفیّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را میخواهد که کسی درون خانهاش باشد و فاطمهاش را آزار بدهد. به صورت مرتّب به حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) ظُلم کند که پارهی تن و حقیقت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. اما رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تحمّل میکردند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد این موارد خَم بر اَبرو نمیآوردند. «أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ»؛ برادران! خواهران! رَمز سعادت در دنیا و آخرت به ظرفیّت است، به صبر است، به تحمّل است، به تسلیم و رضا است در برابر آنچه که در عالَم واقع میشود. این نَفس مُطمئنّه است که میتواند شَرح صدر در برابر طوفانها، در برابر اَمواج سَهمگینِ مخالفتهایی که هست و گرفتاریهایی که وجود دارد، انسان راضی باشد، دستپاچه نشود، تکلیف را فراموش نکند، مأموریت خودش را به درستی انجام بدهد، همهی دَغدغهاش این باشد که فرمان خداوند متعال چه چیزی است. هیچ توجّهی به طوفانها، مصیبتها، مشکلات و جنگها نداشته باشد. همهی اینها اطراف او را فَرا بگیرد، او تمام توجّهاش به مَعبود است که تو به چه چیزی راضی هستی.
«من از درمان و درد و وصل و هجران ***** پسندم آنچه را جانان پسندد[۱۳]»
این شَرح صدر است؛ «أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ».
ماجرای دلخوری اَنصار از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و اقدام ایشان در مقابل اَنصار
«وَ وَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ»؛ مُنافقین اطراف ایشان را گرفته بودند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم میدانستند که اینها مُنافق هستند، ولی خَم بر اَبرو نمیآوردند و اینها را تحمّل میکردند تا اینها اقدام به براندازی نکنند و اسلام به گونهای در این لایههای اجتماعی باقی بماند. این کار فقط کارِ پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که همهی این مُنافقین با ایشان قوم و خویش هم بشوند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم خَم بر اَبرو نیاورند و نگویند که اینها مسلمان نیستند و تظاهر به اسلام میکنند؛ اینها خداوند را قبول ندارند و تظاهر به توحید میکنند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بعضی از اینها مانند «ابوسُفیان[۱۴]» و اطرافیان او که به زور مسلمان شدند، اینها را بیشتر از دیگران در غَنیمت جنگ پس از فَتح مکّه برخوردار کردند که این مایهی بحث و جَدل در میان اَنصار شد و این شایعهپَراکنها و نَمامهایی که میخواهند صُفوفِ واحد اُمّت اسلامی را مُتلاشی و تفرقهاَفکنی کنند، آمدند و گفتند: دیدید که شما این همه برای حکومت و حفاظت از جان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مایه گذاشتید، اما تا هنگان غَنیمت رسید، چگونه همشهریهای خودش را ساپورت کرد؛ ولی شمایی که جان و زندگیتان را در اختیار او قرار دادید و این همه شهید دادید، به شما غَنیمت کمتری رسید! خبر به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و گفتند: یا رسول الله! شایعهپَراکنها در حال فتنهکردن و برهمزدن جامعه هستند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تشریففَرما شدند و فرمودند: «الصلاه جامعه»؛ مردم را جمع کردند. رو به سوی اَنصار کردند و فرمودند: آیا شما گرفتار جنگ و خونریزی و نااَمنی نبودید که خداوند متعال به وسیلهی من در میان شما امنیّت ایجاد کرد و آرامش را به شما اَرمغان داد. پاسخ دادند: درست است یا رسول الله. فرمودند: آیا شما گرفتار فقر و بدبختی نبودید که خداوند متعال با آمدن من به شما سامان داد و برکت داد؟ پاسخ دادند: صحیح است یا رسول الله. فرمودند: آیا شما مردمی بیفرهنگ، بیتشکیلات و بیتمدّن نبودید؟ در دنیا به حساب نمیآمدید، عَربهای بادیهنشین بودید و حالا صاحب تشکیلات شدید که امروز همهی قدرتها چشمشان به پیشرفتها شماست؟ پاسخ دادند: درست است یا رسول الله؛ هرچه داریم به برکت شما داریم. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: این یکطرفه نیست، شما هم به من بگویید. عرض کردند: ما به شما چه بگوییم؟ ما هرچه داریم از شما داریم. حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: شما هم به من بگویید: «أتیتنا مکذبا فصدقناک[۱۵]»؛ آیا تو همان کسی نبودی که قوم خودت تو را تکذیب کردند و ما بودیم که تو را تصدیق کردیم؟ «و طریداً فآویناک[۱۶]»؛ آیا تو همان کسی نبودی که قوم و خویش خودت در شهر مکّه تو را طَرد کردند؟ میخواستند تو را بکُشند، تو را آواره کردند و جَلای وطن شدی، اما من آغوش پَناهمان را برای تو باز کردیم و گفتیم که جان و مالمان را فدای تو میکنیم؟ آیا تو آن کسی نبودی که اَموال تو را مُصادره کردند و هیچچیزی در دست تو نبود و بر ما وارد شدی؟ «فآسیناک[۱۷]»؛ ما هرچه داشتیم در اختیار تو قرار دادیم. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی به اینها تَلقین کردند که شما هم مُطالبات خودتان را به من بگویید. اگر شما هرچه دارید به برکت من است، من نیز هرچه دارم به برکت شماست؛ چرا اینها را بر زبان نمیآورید؟ اشک چشم اینها سرازیر میشد و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عُذرخواهی میکردند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در پایان این جمله را فرمودند و به ما هم طَمع دادند. فرمودند: «ألا ترضون[۱۸]»؛ آیا دل شما خوش نیست که ما به اینهایی که تازه مسلمان شدهاند شُتر دادیم، چهارپا دادیم و مسائل دُنیوی را در بارِ آنها گذاشتیم؛ ولی در بارِ شما پیامبر را قرار دادیم؟ یا رسول الله! چیزی بارمان نیست. نور خودتان را به بار ما بگذارید. حضرت یوسف (علیه السلام) میخواستند برادرشان را نگاه دارند؛ ولی دیدند که برای سلطنت مناسب نیست و از بساط سلطنتی هیچ چیزی نمیداند. چه کردند؟ فرمودند: جام مَلک را در بار او بگذارید تا من بتوانم او را نزد خود نگاه دارم. این است که ما به امام زمانمان (ارواحنا فداه) عرضه میداریم: «یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَهٍ مُزْجَاهٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ[۱۹]»؛ ای پسر پیامبر! ما چیزی بارمان نیست. به دنبال این هم نیستیم که زَرق و بَرق دو روزهی دنیا بارمان بشود و دلمان به این خوش بشود که نبوّت نبیّ را از دست بدهیم، از جاذبههای معنوی و ظاهری پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مَحروم بشویم، مغناطیس وجود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فلزهای مناسب قُماش خودش را جَذب مینماید. یا رسول الله! چیزی بارمان نیست. شما که به اَنصار فرمودید: پیامبر خودش را در بارِ شما گذاشت؛ «برسول اللَّه إلى رحالکم[۲۰]»؛ آنها با شُترها رفتند، تو با پیامبر برگشتی. چه چیزی نصیب تو شده است و چه چیزی نصیب آنها شده است؟! چرا باید انسان ارزش معنویّت، ارزش عزّت، ارزش ایمان، ارزش معرفت، ارزش استقلال و ارزش تقوا را نادیده بگیرد؟ به مَحض اینکه چیزی از دنیایش کم بشود، شروع به زدن حرفهای نامربوط کند و خودش را هیچ کند. دنیا گذراست. اگر شما با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشید، در دنیا و آخرت عزیز هستید، عزیزکَردهی خداوند متعال و اولیای الهی هستید.
تمام فرقههای اسلامی زیر پَرچم حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) هستند
راجع به حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) طلب شما باشد. برای ایشان هم چند نکته را در نظر داشتیم که به محضر شما عرض کنیم که اگر انشاءالله خداوند متعال عُمری بدهد، در فُرصت دیگری عرض خواهیم کرد. همهی عالَم اسلام به طور خاصّ هم شیعیان و هم اهلسنّت بدهکار حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) هستند. این فِرَق چهارگانهای که اهلسنّت هستند، یک گروه «حَنَفیها» هستند که اینها زیر پَرچم «ابوحَنیفه[۲۱]» هستند. این جمله از ابوحَنیفه مشهور است و اهلسنّت نیز نقل کردهاند. گفته است: «لولا سنتان لهلک نعمان»؛ آن دو سالی که قسمت شد تا در درس حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) شرکت کنم، اگر آن دو سال نبود، من هیچ چیزی نداشتم و دستم خالی بود. خودش اعتراف میکند. البته حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) خیلی از ابوحنیفه ناراحت بودند. به هر مناسبتی علیه ابوحنیفه افشاگَری میکردند. ابوحنیفه از این روشنفکرهایی است که با فکر خودشان در دین مایه میگذارند و میگویند در آنجا صَلاح نبود و باید اینگونه باشد؛ او از این دسته بود. ابوحنیفه از این روشنفکرهای بسیار قُرص و مُحکم است. الحقّ و الانصاف نُبوغ هم داشته است. حَنَفیها زیر پَرچم ابوحنیفه هستند که او دو سال در محضر حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) درس خوانده است تا توانسته است یک مکتبی را تأسیس نماید. امروز هم حَنَفیهای برادران اهلسنّت با یک واسطه در پَناه حضرت امام جعفر صادق (علیه الصّلاه و السّلام) هستند. گروه دوّم «مالکیها» هستند که تعداد زیادی نیستند. «مالک بن اَنس[۲۲]» از شاگردان حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) است و خیلی هم به حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ارادت دارد. در وصف حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) دادِ سخن داده است و میگوید: من در عالَم کسی را در زُهد و در علم مانند جعفربنمحمّد (علیه السلام) سُراغ ندارم. بعد از سفر حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) به مکّهی معظّمه وقتی ایشان یاد بعضی از حالات پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میافتادند، به صورت مرتّب «یا محمّد، یا محمّد» صدا میزدند و مُدام خَم میشدند تا به حالت سَجده دربیایند. حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در برابر نام مبارک پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اینقَدر دلشُده بودند، عاشق بودند و در برابر عظمت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خُضوع داشتند و این را اظهار میکردند. همهی این موارد را مالک بن اَنس نقل میکند. این مالکیها از اهلسنّت که فقهشان فقهِ مالکی است، شاگرد حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) رهبر اینهاست. دو گروه دیگر که یکی «حَنبَلیها» هستند که «احمد بن حنبل[۲۳]» با یک واسطه شاگرد حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) است و گروه دیگر «شافعیها» هستند که «محمّد بن اِدریس شافعی[۲۴]» شاگردِ شاگردِ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) است. هر ۴ فرقه وقتی به ۴ رهبرشان مُنتهی میشوند، هرچه دارند از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) دارند. بنابراین جهان اسلام و همهی فرقههای اسلامی زیر پَرچم مولای ما حضرت امام جعفر صادق (علیه الصّلاه و السّلام) هستند.
تمام بَشریّت بر سر سُفرهی علوم حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) هستند
همچنین وجود مبارک حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) حقّ بر گَردن بشریّت دارند؛ زیرا علوم تخصّصی مانند نُجوم و شیمی را شاگردان حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) تأسیس کردهاند و اینها هرچه دارند از ما دُزدیدهاند. اینها دُزدِ علم هستند. از دَرب وارد نشدند، بلکه از دیوار آمدهاند و دزدی کردهاند که علومشان به این اندازه مایهی بدبختی و گرفتاری بَشریّت شده است. این سِلاحهای کُشتار جمعی، انواع جاسوسیها و انواع علومی که بَشریّت را به انحراف میکشانند، اینها از علم سوء استفاده کردند؛ زیرا علومشان دُزدی است و اصل آن مُتعلّق به حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) و برای ماست. بنابراین تمام بَشریّت در دنیا بر سر سُفرهی حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) هستند. ولی انشاءالله ما هم در دنیا و هم در آخرت بر سر سُفرهی مولایمان حضرت امام جعفر صادق (علیه الصّلاه و السّلام) هستیم.
دعا
«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ[۲۵]».
خدایا! عیدی ما را ظهور آقایمان حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) قرار بده.
خدایا! چشم ما را به جمال آقایمان حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) روشن بگردان.
خدایا! دلهای ما را سرشار از معرفت و عشق به حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) قرار بده.
بارالها! پروردگارا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم همهی مؤمنین عالَم خصوصاً ملّت ایران را از همهی مشکلات، از فقر، از سرگردانی، از نابِسامانی، از ابتلای به گُناه خصوصاً از فَحشا، از این بیماری بیبَند و باری، بیحَیایی و بیحجابی و از همهی آفتهای مَعنوی و دُنیوی نجات عنایت بفرما.
خدایا! به جوانمَردی نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و به عظمت و تقرّب حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) قَسمت میدهیم نسل جوان ما و جوانهای ما را به سامان و ساحل نجات برسان.
خدایا! این جوانها را مایهی اُمید ما قرار بده.
خدایا! جوانهای ما را از آفاتی که آنها را تَهدید میکند، محافظت بفرما.
خدایا! عاقبت اَمر ما را خَتم به خیر بگردان.
خدایا! مریضها عموماً، مریضهای مورد نظر خصوصاً شِفا عنایت بفرما.
خدایا! خودت به پیامبرت دستور دادی: «أَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ»، امشب ما سائل هستیم و دست گدایی به بارگاه تو آوردهایم. مگر میشود چیزی را به دیگران اَمر کنی و خودت انجام ندهی؟! ما سائل هستیم، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را واسطه قرار دادهایم. تو را به حقیقت پیامبرت، به حقیقت اسماء حُسناء و اسم اعظمت حاجات همهی حاجتمندان، مُلتمسین، برادرانی که با ما عَهد دعا دارند، کسانی که ما را دعا میکنند و دلهای باصفایی دارند و حتی ما آنها را نمیشناسیم و همهی کسانی که به ما التماس دعا گفتهاند و حاجتهای جمع حاضری که رونق مجلس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) هستند و حَوائج مورد نظر را برآورده بفرما.
خدایا! سایهی پُر برکت نایب امام زمانمان (ارواحنا فداه)، سُکاندارِ کشتی انقلابمان، عَلمدار مدیریت کشورمان، یادگار امام راحل (رضوان الله تعالی علیه) و شهدایمان، مَردی که در جبههی جنگ سخت و در جبههی جنگ نَرم حضور پُر رنگ داشت و دارد، این مرد نازنین را تا ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) با قدرت و با عزّت مُستدام بدار.
الها! امام ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهیدان ما، پدران و مادران ما، اساتید و آموزگاران ما و مشایخ ما را السّاعه بر سر سُفرهی رحمتِ رحمهً لِلعالَمین و ولایت حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) مُتنعّم و همیشه اَرواحشان را از ما راضی بدار.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه ضحی، آیات ۶ الی ۱۱٫
[۳] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۱۰۷٫
[۴] میرجهانی، جنه العاصمه، ۱۳۸۴ ش، ص ۲۸۳و ۲۸۴؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ۱۴۱۳ ق، ج۱۱، ص ۴۳؛ انصاری زنجانی، الموسوعه الکبری عن فاطمه الزهراء، ۱۴۲۸ ق، ج ۲۰، ص ۵۱۶.
«یا أَحْمَدُ! لَوْلاک لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاک، وَ لَوْلا عَلِی لَما خَلَقْتُک، وَ لَوْلا فاطِمَهُ لَما خَلَقْتُکما».
[۵] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۱۳٫
«وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَهٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَ مَا یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ ۖ وَ مَا یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ ۚ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ ۚ وَ کَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا».
[۶] سوره مبارکه فاتحه، آیه ۵٫
«إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ».
[۷] همان.
[۸] جَواهرُ الکَلام فی شَرحِ شَرایعِ الاسلام یا جواهرالکلام نوشته محمدحسن نجفی (۱۲۰۲-۱۲۶۶ق)، شرحی مفصل بر شرایع الاسلام، کتاب فقهی نوشته محقق حلی است. کامل بودن دوره فقهی، تحلیلی و استدلالی بودن، ارائه دیدگاههای گوناگون فقهی در هر مسئله و ادبیات روان را از ویژگیهای این کتاب شمردهاند. جواهر الکلام، چند شرح، گزیده و حاشیه دارد. از نظرات خاص نجفی در این کتاب میتوان به لازم نبودن اجتهاد برای قاضی، جایز بودن شنیدن صدای زن برای مرد (برخلاف دیدگاه مشهور)، کافی نبودن معاطات در معاملات و وسیعبودن دامنه اختیارات حاکم شرع اشاره کرد. نخستین بار این کتاب در زمان نویسنده، به شکل سنگی چاپ شد.
جواهر الکلام فی شرح شرایع الإسلام یکی از مفصلترین کتابهای فقه استدلالی شیعه نوشته محمدحسن نجفی، از مجتهدان و مراجع تقلید قرن سیزدهم قمری است. آقا بزرگ تهرانی جواهر الکلام را کتابی جامع شمرده که از اول تا انتهای فقه را در بر گرفته است. همچنین آن را کتابی بسیار تحلیلی، استدلالی و دقیق توصیف کرده است. محسن امین در اعیان الشیعه از شیخ انصاری نقل کرده که دو کتاب جواهر و وسائل در کنار برخی نوشتههای فقیهان متقدم، برای اجتهاد کافی است. امین جواهر الکلام را همواره تکیهگاه مجتهدان و طلاب حوزههای عملیه دانسته است مرتضی مطهری جواهر الکلام را دایرهالمعارف فقه شیعه نامیده که اکنون نیز هیچ فقیهی از آن بی نیاز نیست. آیتالله خمینی مرجع تقلید قرن چهاردهم و رهبر جمهوری اسلامی ایران با ابداع اصطلاح فقه جواهری به حوزههای علمیه توصیه میکرد که فقه جواهری را اساس مطالعات فقهی خود قرار دهند و آن را تقویت کنند و تخلف از آن را جایز نمیدانست. نجفی در مقدمه جواهر نوشته؛ از آنجا که شرایع الاسلام کتابی جامع، دقیق و الگویی برای فقیهان بوده است، تصمیم گرفت شرحی بر آن بنویسد تا نکات مهم و سودمند پنهانش را آشکار کند، خطاهای شارحانش را گزارش دهد و با توضیح مناسب مطالب و ذکر و دیدگاههای گوناگون فقهی و و دلایلشان، کتاب را از اِجمال درآورد. محمد حرزالدین (۱۲۷۳-۱۳۶۵ق) در مَعارفالرجال نوشته صاحبجواهر ابتدا قصد نوشتن شرحی بر شرائع نداشت؛ بلکه تنها میخواسته دیدگاههای فقیهان را در مسائل فقهی برای استفاده شخصی یادداشت کند؛ اما شاگردانش به دستنوشتههای وی دست پیدا کردند و همین، زمینه تألیف کتاب شد. براساس اظهار صاحب جواهر کتاب جواهر در شب سه شنبه ۲۳ ماه رمضان از شب های قدر سال ۱۲۵۴ق پایان یافته است. جواهرالکلام ساختاری مانند شرایع الاسلام دارد؛ مطالب آن به چهار بخش کلی عبادات، عقود، ایقاعات و احکام تقسیم شده است. جواهر با کتاب طهارت و بحثی درباره معنای کتاب و واژه طهارت شروع و با ملحقات بحث دیات در قالب مسائلی پنجگانه خاتمه یافته است. مضمون مسائل مرتبط با حکم دیه مسلمان بر غیر مسلمان و بالعکس است.
جواهر الکلام دورهای کامل از فقه است. جواهر شرحی مَزجیّ بر شرایع است؛ یعنی در آن، متن شرایع ضمن شرحِ شارح آمده و هر دو متن یکی شدهاند. در نقل احادیث، غالباً منابع و سلسله سند آن ذکر نشده است. احادیث تنها با عنوانهایی چون صحیحه، معتبره، حسنه، مُوَثَّقه، مُرسَله و ضعیفه توصیف شدهاند. در روایتهای طولانی غالباً تنها بخشی که مورد نیاز بوده ذکر شده است. ارائه دیدگاههای فقیهان مختلف. در مواردی، سند احادیث، اشتباه گزارش شده یا حدیثی با حدیث دیگر اشتباه گرفته شده همچنین چند عبارت فقهی، حدیث پنداشته شده یا در مواردی ارجاعات نویسنده به مطالب قبل یا بعد این کتاب، درست نیست. دلیل این اشتباهات، نقل با واسطه احادیث و دیدگاههای عالمان گفته شده است.
[۹] سوره مبارکه شرح، آیات ۱ الی ۸٫
[۱۰] سوره مبارکه طه، آیه ۲۵٫
«قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی».
[۱۱] کشف الغمه فی معرفه الأئمه، جلد ۲، صفحه ۵۳۷.
[۱۲] مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ابن شهرآشوب، ج ۱، ص ۱۹۲؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۲۰، ص ۱۱۷؛ حکمتنام پیامبر اعظم، محمدی ری شهری، ج ۱۰، ص ۳۹۰.
[۱۳] باباطاهر، دوبیتیها، دوبیتی شماره ۲۸.
«یکی درد و یکی درمان پسندد *** یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران *** پسندم آنچه را جانان پسندد».
[۱۴] «صخر بن حرب بن امیه» معروف به «ابوسفیان» (م، ۳۰ ق)، از سران مشرک مکه بود که از همان آغاز با رسول خدا صلى الله علیه وآله و دعوت او مخالفت و دشمنی کرد. او قبل از هجرت پیامبر به مدینه همراه با جمعی از مشرکان تصمیم به ترور پیامبر گرفت و بعد از هجرت نیز جنگهایی مانند اُحد و احزاب را علیه مسلمین رهبری کرد. ابوسفیان سرانجام هنگام فتح مکه در سال ۸ هجری اسلام آورد و در برخی غزوات پیامبر شرکت نمود. در شأن نزول برخی آیات قرآن کریم، از ابوسفیان نام برده شده است. صخر بن حرب بن امیه بن عبد شمس، از سران مشرک مکه بود. سال ولادت او متفاوت ذکر شده است. برخى آن را ده سال پیش از عامالفیل یعنى حدود ۵۶۰ میلادى دانستهاند. پدرش حرب، ندیمِ عبدالمطلب و از بزرگان مکه بود؛ از این رو پس از مرگ او زنان قریش گویا مدتها در سوگوارىها با نوحه «واحربا» از او یاد مىکردند. ابوسفیان خود ندیم عباس بن عبدالمطلب بود و از اشراف و جرّاران مکه (کسانى که بر بیش از هزار تن فرماندهى دارند) بشمار می رفت و پس از پدرش، رهبرى قریش را در جنگها و کاروانهاى تجارى بر عهده گرفت. وى یکى از معدود باسوادان قریش و از بازرگانان بود که روغن و پشم مىفروخت. گاه با دارایىهاى خویش و دیگران، بازرگانان را تجهیز کرده به سرزمینهاى عجم مىفرستاد و گاهى خود نیز با آنان همراه مىشد. رأى او نافذ و پرچم مخصوص سران معروف به «عُقاب» در اختیارش بود. تاریخ از بىبندوبارى او سخنها دارد. ماجراى همخوابگى او با سمیه (زن بدکاره معروف) و تولد زیاد بن ابیه، بحثهاى بسیارى را در تاریخ برانگیخته است. به هر حال جزئیات زندگى او پیش از اسلام روشن نیست و پس از آن نیز به جهات سیاسى و اقتدار امویان، آنچه در مسلمانى و تنزیه او نقل شده محل نقد است. وفات ابوسفیان را نیز به اختلاف، سالهاى ۳۰، ۳۱، ۳۳ یا ۳۴ هجری نقل کردهاند؛ بنابراین، هنگام مرگ ۹۷ یا ۹۳ سال داشت. از او فرزندانى چون معاویه سر سلسله امویان و امّحبیبه همسر پیامبر صلى الله علیه و آله باقی ماند.
پس از بعثت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، ابوسفیان با دیگر سران مکه از سَر حسادت و رقابت دیرینه قومى ـ قبیلهاى، به دشمنى با آن حضرت برخاست؛ چون با حضور پیامبر دیگر جایگاهى براى او نمىماند و در قدرت اجتماعى او ضعف و سقوط راه مىیافت. ابوسفیان خود نیز به این مسأله اذعان کرده در پاسخ پرسش پیامبر صلى الله علیه و آله که چرا با اینکه مىدانى من رسول خدایم با من مىجنگى، گفت: مىدانم تو راست مىگویى؛ اما تو جایگاه مرا در قریش مىدانى و چیزى آوردهاى که با آن، دیگر بزرگى و شرفى براى من نمىماند؛ پس با تو از سر حمیت و کراهت مىجنگیم.او از جمله کسانى است که مىکوشیدند پیامبر صلى الله علیه و آله را از حرکت باز دارند و چون با اصرار پیامبر و پایدارى او بر اهدافش مواجه شدند، از او خواستند تا پیامبرى خویش را اثبات کند و بخشى از مشکلات زیستى مردم مکه را به اعجاز برطرف سازد. آنگاه در جمع شاکیان بر ضد پیامبر نزد ابوطالب رفته، گفتند: برادرزادهات به خدایان ما بد مىگوید. دین ما را زشت، بزرگان ما را نادان و پدران ما را گمراه مىشمارد. یا او را از این کار بازدار یا از ما دورش کن. به رغم همه این دشمنىها، او از جمله کسانى است که پنهان و شبانگاه، پشت خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله مىنشست و بىخبر از هم، آیات قرآن را مىشنید و هنگامى که «اخنس» نظر او را درباره آیات الهى پرسید، گفت: اى ابوثعلبه! به خدا چیزهایى شنیدم که مىفهمم و منظور از آن را نیز مىدانم. چیزهاى دیگرى نیز شنیدم که نه مىفهمم و نه مقصود آن را مىدانم. ابوسفیان چون از تصمیم پیامبر براى هجرت به مدینه آگاه شد، با شرکت در دارالندوه و براى پیشگیرى از گسترش اسلام، پیشنهادِ مطرح شده (ترور) را پذیرفت. پس از هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله با «اُبىّ بن خلف جمحى» به مردم مدینه نامه نوشت و از پناه دادن حضرت ابراز ناخرسندى کرد و براى فرو نشاندن خشم خویش، دارایىهاى مهاجران مسلمان را مصادره نمود و خانه جحش بن ریاب اسدى (از پسرعمههاى پیامبر) را به فروش گذاشت. این عمل نکوهش و هجو ابواحمد بن جحش را ـ با این که دخترش «رفاعه» در کابین ابواحمد بود ـ در پى داشت.
نخستین مواجهه نظامى مشرکان با مسلمانان، هشت ماه پس از هجرت در بطن رابُغ (ده میلى جحفه) به رهبرى ابوسفیان بود که بدون درگیرى پراکنده شدند. در سال دوم هجرت در بازگشت از شام که ریاست کاروان تجارى قریش را بر عهده داشت، در نزدیکى مدینه از بیم رویارویى با مسلمانان از بیراهه و جاده ساحلى کاروان را به سلامت به مقصد رساند. او از این مخمصه جان سالم به در برد اما به واقع علت پیدایش جنگ بدر، تقاضایش از اهل مکه براى حمایت از کاروان بود. در این جنگ یک فرزند ابوسفیان (حنظله) کشته و فرزند دیگرش (عمرو) اسیر شد و وقتى مسلمانان براى آزادى او از ابوسفیان فدیه خواستند، گفت: مال و خون با هم جمع نمىشود. ابوسفیان پس از شکست مشرکان در بدر به روشهاى گوناگون به تحریک قریش پرداخت. گریستن بر مردگان را براى همه و استعمال بوى خوش و همخوابگى با زنان را براى خویش تا انتقام حرام کرد. او که از آن پس تمام جنگهاى قریش را بر ضد اسلام رهبرى مىکرد. اندکى بعد شبانگاه با سپاهى بر بنىنضیر وارد شد و با کسب خبر از آنان سحرگاه به «عریض» در سه میلى مدینه رفته، مردى از انصار را کشت و خانهها و کاهها را آتش زد که با تعقیب پیامبر صلى الله علیه و آله پا به فرار گذاشت و براى سبکبالى، فرمان داد تا کیسههاى آرد خود را بریزند؛ از این رو این تعقیب و گریز «غزوه سویق» (آرد) نام گرفت. در سال سوم با سه هزار تن سپاهى بزرگ را بر ضد مسلمانان سازماندهى کرد و جنگ اُحد را پیش آورد. مشرکان در مسیر راه اُحد در منطقه «ابواء» بر آن شدند تا قبر آمنه مادر پیامبر را نبش و خاکه استخوانهاى او را با خود ببرند تا ضمانتى براى مصونیت زنانشان در جنگ باشد، اما در رایزنى ابوسفیان با اهل نظر از بیم آن که بنىبکر و بنىخزاعه به عمل مشابهى بر ضد آنان دست زنند از انجام آن منصرف شدند. پس از جنگ اُحد که با پیروزى مشرکان خاتمه یافت، ابوسفیان بر فراز کوه رفته فریاد برآورد که جنگ گاه به نفع شما و گاه به نفع ما است و بدین شکل به سرزنش مسلمانان پرداخت که با درایت پیامبر صلى الله علیه و آله به او پاسخى در خور داده شد. وى در بازگشت از اُحد براى سال دیگر جنگى را وعده داد که پیامبر در آن موعد به کارزار آمد. ابوسفیان و یارانش از مکه بیرون آمدند و تا «مجنّه» (مرالظهران) پیش رفتند اما به بهانه سختسالى برگشتند. این جریان به غزوه بدرالصغرى مشهور شده است. در سال چهارم پس از واقعه بنىنضیر، ابوسفیان فردى را براى ترور پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه فرستاد که بعد از دستگیرى او و افشاى توطئه، آن حضرت، عمرو بن امیّه ضمرى و سلمه بن اسلم را براى کشتن ابوسفیان به مکه روانه کرد که به انجام آن توفیق نیافتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله همچنین در پاسخ به هجو ابوسفیان، به حسان بن ثابت فرمان داد تا او را هجو کند. ابوسفیان در سال پنجم هجری به تحریک یهودیان، جنگ احزاب (خندق) را رهبرى کرد که با ناکامى مشرکان خاتمه یافت.
ابوسفیان در صلح حدیبیه در حبس عثمان که به نمایندگى از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهر مکه رفته بود، نقشى آشکار داشت. پس از آنکه اشراف قریش با یارى پنهان بنىبکر (همپیمان خویش) بر ضد بنىخزاعه (همپیمان مسلمانان) پیمان شکستند، ابوسفیان به نمایندگى از طرف مکه براى تجدید پیمان به گفتگو با پیامبر صلى الله علیه و آله مأمور شد و براى متقاعدکردن حضرت، افرادى را واسطه قرار داد ولى بىآنکه توفیقى یابد به مکه بازگشت. ابوسفیان در سال هشتم هجرى در قضیه فتح مکه و پیش از آن به ترغیب عباس بن عبدالمطلب، اسلام آورد و چون فردى افتخارجو و امتیازطلب بود با وساطت عباس، پیامبر صلى الله علیه و آله خانهاش را محل امن قرار داد؛ از اینرو اهل تحقیق اسلام ابوسفیان را به دیده تردید نگریسته، بدان وقعى نمىنهند. از کردهها و گفتههاى او پس از اسلام آوردنش به خوبى مىتوان ظاهرى بودن اسلامش را دریافت؛ چنان که وقتى تجمع مردم را بر گرد پیامبر دید به حسادت گفت: اى کاش این جمع از او برگردند! پیامبر بر سینهاش کوفت و فرمود: خداوند خوارت کند! او استغفار کرد و گفت: به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آنچه در خاطرم گذشت، بر زبان راندم و… اکنون یقین کردم که تو رسول خدایى. بر پایه روایتى در بازگشت مسلمانان از مکه، در نبرد با هوازن (غزوه حنین) که بسیارى از مسلمانان گریختند، ابوسفیان آنان را مسخره کرد و این نخستین نبردى بود که در جمع مسلمانان حضور داشت و با پیروزى مسلمانان و کسب غنایم بسیار نتوانست چشمداشت خود را از آن غنایم کتمان کند و از پیامبر صلى الله علیه و آله خواست تا وى را نیز از آن بهرهمند سازد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را میان قریش تقسیم کرد و بخش عمده آن را به «مؤلفه القلوب» که ابوسفیان نیز یکى از آنان بود، اختصاص داد. او صد شتر و چهل اوقیه گرفت؛ سپس از پیامبر خواست تا به فرزندانش نیز سهمى دهد که حضرت چنین کرد. آنگاه به پیامبر گفت: تو چه بزرگوارى! پدر و مادرم فداى تو. آنگاه که با تو جنگیدم، بهترین جنگجو بودى و وقتى تسلیم تو شدم چه نیکو مداراگرى. او در غزوه طایف در سپاه اسلام بود و در آن یک چشم خود را از دست داد. هنگامى که مردم هوازن تسلیم شدند رسول خدا صلی الله علیه و آله او و مغیره بن شعبه را به شکستن بت «لات» در دیار آنان (طایف) مأمور کرد؛ همچنین بنا به قولى براى شکستن بت «منات» که در ناحیه «مشلّل» در «قُدَید» (منطقهاى در اطراف مکه) بود، فرمان یافت. گفتهاند: ابوسفیان هنگام رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله نماینده حضرت در نجران یا مسعاه براى جمع صدقات بود. در بازگشت در میان راه وقتى از جانشینى ابوبکر و به تعبیر او ابوالفصیل آگاه شد، گفت: من چیزى را مىبینم که جز خون آن را فرو نمىنشاند؛ البته واقدى حضور وى را در مدینه در آن هنگام نظر اجماعى اصحاب مىداند؛ به هر روى از مدائنى نقل است که در این قضیه نزد حضرت على علیهالسلام رفت و از این که فردى از پستترین قبیله قریش به خلافت رسیده، خواست تا آن حضرت که به خلافت سزاوارتر است، به اعتراض و ستیز برخیزد و آمادگى خود را براى حمایت از خلافت على اعلام کرد؛ اما امام على علیهالسلام نپذیرفت. عمر که فتنهگرى او را مىدانست به ابوبکر پیشنهاد کرد تا او را تطمیع کند و بدین گونه بر جاى نشست و بیعت کرد. در حجى که با ابوبکر همراه بود موجب خشم او شد. ابوقحافه (پدر ابوبکر) که حاضر بود، گفت: پسرم! صدایت را نزد ابن حرب پایین بیاور. در زمان خلافت عمر مورد احترام خلیفه بود و بر فرشى که اختصاصى او و عباس بود، مىنشست. در سال ۱۳ هجرى در نبرد «یرموک» همراه فرزندش یزید شرکت کرد و چشم دیگر خود را در آن از دست داد و نابینا شد. در دوره خلافت عثمان که در یک دگرگونى چندین ساله، امویان بر رقیب خود برترى یافتند، منزلتى مضاعف یافت و در جمع امویان آشکارا گفت: حال که گوى خلافت به دست شما افتاده در میان خود آن را بگردانید و نگذارید از دستتان بیرون رود.
[۱۵] السیره النبویه، ج ۲، ص ۴۹۸٫
«(وجد الأنصار لحرمانهم فاسترضاهم الرسول): قال ابن هشام: حدثنی زیاد بن عبد اللََّه، قال: حدثنا ابن إسحاق: قال: و حدثنی عاصم بن عمر بن قتاده، عن محمود بن لبید، عن أبى سعید الخدریّ، قال: لما أعطى رسول اللََّه صلى اللََّه علیه و سلم ما أعطى من تلک العطایا، فی قریش و فی قبائل العرب، و لم یکن فی الأنصار منها شیء، وجد هذا الحىّ من الأنصار فی أنفسهم، حتى کثرت منهم القاله حتى قال قائلهم: لقد لقی و اللََّه رسول اللََّه صلى اللََّه علیه و سلم قومه، فدخل علیه سعد بن عباده، فقال: یا رسول اللََّه، إنّ هذا الحىّ من الأنصار قد وجدوا علیک فی أنفسهم، لما صنعت فی هذا الفیء اعترفوا: صبروا و خاموا: جبنوا. و ما ضجروا: ما أصابهم حرج و لا ضیق. ألب: مجتمعون. فی الدیوان: «ثم لیس لنا». الوزر: الملجأ. هذا البیت ساقط من الدیوان. لا تهر: لا تکره. و جناه الحرب: الذین یخوضون غمارها. و نادینا: مجلسنا. و سعر: نوقد الحرب و نشعلها. و روایه صدر هذا البیت فی الدیوان: «و لا یهر جناب الحرب مجلسنا». فی الدیوان: «و کم». النعف: أسفل الجبل. و حزبت: جمعت. فی الدیوان: «أشیاعها». ونینا: ضعفنا و فترنا. و خمنا: جبنا. القاله: الکلام الردیء الّذی أصبت، قسمت فی قومک، و أعطیت عطایا عظاما فی قبائل العرب، و لم یک فی هذا الحىّ من الأنصار منها شیء. قال: فأین أنت من ذلک یا سعد؟ قال: یا رسول اللََّه، ما أنا إلا من قومی. قال: فاجمع لی قومک فی هذه الحظیره. قال: فخرج سعد، فجمع الأنصار فی تلک الحظیره. قال: فجاء رجال من المهاجرین فترکهم، فدخلوا، و جاء آخرون فردّهم. فلما اجتمعوا له أتاه سعد، فقال: قد اجتمع لک هذا الحىّ من الأنصار، فأتاهم رسول اللََّه صلى اللََّه علیه و سلم، فحمد اللََّه و أثنى علیه بما هو أهله، ثم قال: یا معشر الأنصار: ما قاله بلغتنی عنکم، و جدّه وجدتموها علیّ فی أنفسکم؟ أ لم آتکم ضلاّلا فهداکم اللََّه، و عاله فأغناکم اللََّه، و أعداء فألّف اللََّه بین قلوبکم! قالوا: بلى، اللََّه و رسوله أمنّ و أفضل. ثم قال: ألا تجیبوننی یا معشر الأنصار؟ قالوا: بما ذا نجیبک یا رسول اللََّه؟ للََّه و لرسوله المنّ و الفضل. قال صلى اللََّه علیه و سلم: أما و اللََّه لو شئتم لقلتم، فلصدقتم و لصدّقتم: أتیتنا مکذّبا فصدّقناک، و مخذولا فنصرناک، و طریدا فآویناک، و عائلا فآسیناک. أوجدتم یا معشر الأنصار فی أنفسکم فی لعاعه من الدّنیا تألّفت بها قوما لیسلموا، و وکلتکم إلى إسلامکم، ألا ترضون یا معشر الأنصار، أن یذهب الناس بالشاه و البعیر، و ترجعوا برسول اللََّه إلى رحالکم؟ فو الّذی نفس محمد بیده، لو لا الهجره لکنت امرأ من الأنصار، و لو سلک الناس شعبا و سلکت الأنصار شعبا، لسلکت شعب الأنصار. اللََّهمّ ارحم الأنصار، و أبناء الأنصار، و أبناء أبناء الأنصار. الحظیره: شبه الزریبه التی تصنع للإبل و الماشیه لتمنعها، و تکف عنها العوادی. کذا فی الأصول. قال أبوذر: «الموجده: العتاب، و یروى جده، و أکثر ما تکون الحده فی المال». عاله: جمع عائل، و هو الفقیر. أمن: من المنه، و هی النعمه. المخذول: المتروک. آسیناک: أعطیناک حتى جعلناک کأحدنا. اللعاعه: بقله خضراء ناعمه، شبه بها زهره الدنیا و نعیمها. الشعب: الطریق بین جبلین. قال: فبکى القوم حتى أخضلوا لحاهم، و قالوا: رضینا برسول اللََّه قسما و حظا. ثم انصرف رسول اللََّه صلى اللََّه علیه و سلم، و تفرّقوا».
[۱۶] همان.
[۱۷] همان.
[۱۸] همان.
[۱۹] سوره مبارکه یوسف، آیه ۸۸٫
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قَالُوا یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَهٍ مُزْجَاهٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ».
[۲۰] السیره النبویه، ج ۲، ص ۴۹۸٫
[۲۱] ابوحنیفه (۸۰-۱۵۰ق/۶۹۹-۷۶۷م)، فقیه و متکلم کوفه و پایهگذار مذهب حنفی از مذاهب چهارگانه اهل سنت. نام او نعمان بن ثابت و کنیهاش ابوحنیفه است. حنفیان او را امام اعظم و سراج الائمه لقب دادهاند. نعمان بن ثابت بن زُوطیٰ بن ماه مشهور به ابوحنیفه از فقهای چهارگانه اهل سنت است. گفته شده پدربزرگ او زوطیٰ به عنوان برده از کابل به کوفه آورده شد و یکی از افراد طایفه بنی تیم الله بن ثعلبه از قبیله ربیعه او را آزاد کرد. از این رو خاندان ابوحنیفه با این طایفه نسبت ولاء داشت. در برخی آمده است که ثابت پدر ابوحنیفه، غلام آزادشده مردی از خاندان بنی قَفَل از طایفه مزبور بوده است. به روایت عثمان بن سعید دارمی از ابن اسباط، پدر ابوحنیفه تا مدتی پس از ولادت وی نصرانی بوده است. ابوحنیفه نزد بسیاری از فقها و علما دانش آموخت. استاد ویژه او حماد بن ابیسلیمان بود. وی مدت ۱۸سال در درسش شرکت میکرد و تا پیش از مرگ حماد، شاگرد وی بود. عامر شعبی، ابواسحاق سبیعی، عاصم بن ابیالنجود، قیس بن مسلم، سماک بن حرب، علقمه بن مرثد، عطیه بن سعد عوفی و حکم بن عتیه از دیگر استادان وی بودهاند. همچنین نام برخی از رجال بصره همچون قتاده بن دعامه و مالک بن دینار در فهرست استادان وی نیز دیده میشود.
ابوحنیفه در زمان تحصیل (پیش از ۱۱۴ق) سفر یا سفرهایی به حجاز کرده و از شیوخ حرمین دانش آموخته است. او در مدینه مدتی در مجلس درس ربیعه بن ابی عبدالرحمن از فقیهان اهل رأی حاضر میشد و در مکه مدتی در مجلس عطاء بن ابی رباح (متوفی۱۱۴ یا ۱۱۵ق) فقیه بزرگ آن سرزمین حاضر میشد. او در مدینه از امام محمد باقر (علیه السلام)، عبدالرحمن بن هرمز اعرج، نافع مولای ابن عمر، محمد بن منکدر و ابن شهاب زهری و در مکه از کسانی چون عمرو بن دینار و ابوالزبیر مکی نیز بهره برد. در برخی منابع اهل سنت به ارتباط روایی ابوحنیفه با امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) اشاره شده است؛ ذهبی و قرمانی به روایت او از امام باقر (علیه السلام) و امام صادق اشاره کردهاند. ابوالحجاج مزی امام باقر (علیه السلام) را در شمار مشایخ او آورده است. برخی دیگر از عالمان اهلسنت مانند ابن حجر هیتمی، ابن صَبّاغ مالکی و سلیمان قندوزی به روایت او از امام صادق (علیه السلام) تصریح کردهاند. شیخ طوسی نیز نام وی را در شمار اصحاب امام صادق (علیه السلام) ذکر کرده است. ابن ابیالحدید به شاگردی ابوحنیفه نزد امام صادق (علیه السلام) تصریح کرده است. ابوحنیفه، پس از درگذشت حماد بن ابیسلیمان (۱۲۰ق) به عنوان برجستهترین شاگردش مرجع صدور فتوا و تدریس فقه در کوفه گردید و از جایگاه اجتماعی ویژهای برخوردار شد.
[۲۲] مالک بن اَنس (۹۳-۱۷۹ق) معروف به امام مالک از فقهای چهارگانه اهلسنت که فقه مالکی به او منسوب است. مالک اساتید مختلفی از جمله امام صادق (علیه السلام) داشت. او روایاتی درباره فضایل امام علی (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) نقل کرده و امام صادق (علیه السلام) را در علم، تقوا و ورع بینظیر دانسته است. مالک برجستهترین نماینده فقه حدیثگرای مدینه بود و تأکید بسیار بر سنت داشت. او در اعتقادات نیز پیرو حدیث و ظواهر آن بود و ظاهرِ مفاهیمی مانند اِستوای بر عرش و رؤیت خدا در قیامت را میپذیرفت. با این حال به برخی روایات، اشکال میگرفت و علاوه بر بحث سند به محتوا نیز دقت داشت. او سگ و خوک را پاک میدانست و رِضاع کبیر را که از عایشه نقل شده بود، رد میکرد. این نوع رویکردها سبب شد برخی او را از اصحاب رأی به حساب بیاورند. مالک در قیام نفس زکیه شرکت نکرد اما با اجباری اعلام کردن بیعت با منصور خلیفه عباسی، در پیوستن مردم به نفس زکیه نقش داشت و به همین خاطر پس از شکست قیام، ۷۰ ضربه شلاق خورد.
مالک بن انس روایاتی را در فضایل امام علی (علیه السلام) نقل کرده است. یکی از آنها حدیث رایت است که بر اساس آن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از عدم موفقیت در روزهای ابتدایی جنگ خیبر به مسلمانان وعده داد که فردا پرچم را به دست کسی خواهد داد که خداوند و رسولش را دوست دارد، آنها نیز او را دوست دارند. او کرار غیر فرار است. خداوند به وسیله او فتح را به سرانجام میرساند، در حالی که جبرئیل در سمت راست و میکائیل در سمت چپ او هستند. سپس صبح فردا پرچم را به دست امام علی (علیه السلام) داد. به گفته احمد پاکتچی، مالک در خلال نقل برخی روایات نقد ضمنی به عملکرد عثمان داشته است. با این حال برخی معتقدند مالک، عثمان را بر علی (علیه السلام) افضل میدانسته و با اهلبیت دشمنی داشته است. مالک همچنین برای صحابه پیامبر، منزلت بالایی قائل بود و اعتقاد داشت اگر شخصی نسبت به صحابه حتی در دل خود کینهای داشته باشد، از فیء مسلمانان هیچ سهمی نباید به او داده شود. مالک برای مدتی شاگرد امام صادق (علیه السلام) بود و از او روایاتی را نیز نقل کرده است. محمدتقی مجلسی در کتاب لوامع صاحبقرانی آورده که مالک کتابی نوشته و در آن تنها روایاتی را که از امام صادق (علیه السلام) شنیده بود، نقل کرده است. از مالک نقل شده که برتر از جعفر بن محمد (امام صادق (علیه السلام)) در علم، تقوا و ورع، نه چشمی دیده، نه گوشی شنیده و نه به قلب فردی خطور کرده است. همچنین مالک نقل کرده که با امام صادق (علیه السلام) به سفر حج رفته بود. زمانی که میخواست تلبیه بگوید صدا در گلوی او قطع میشد و (از خوف خداوند) نزدیک بود که از مَرکب به زمین بیفتد. از مالک گفتارهای دیگری در مورد امام صادق (علیه السلام) نقل شده که بر فضیلت و مقام او دلالت دارد.
[۲۳] احمَد بن حَنبَل (۱۶۴- ۲۴۱ق) از فقهای چهارگانه اهل سنت و از محدثان آنان بود که فقهاش بیش از مذاهب دیگر، به ظاهر احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اقوال صحابه گرایش داشته است. شافعی (از فقهای چهارگانه اهل سنت) و هشیم بن بشیر از استادان او بودهاند. او از ناقلان حدیث غدیر و دیگر احادیث فضیلت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. احمد بن حنبل ۳۰ هزار حدیث در فضیلت امام علی (علیه السلام) حفظ بود و او را در این زمینه بیهمتا میدانست. احمد در تربیع خلفا (خلیفه چهارم دانستن علی (علیه السلام)) و شکلدهی مذهب تسنن در مقابل مذهب عثمانی نقش بسزائی داشته است. مهمترین حادثه زندگی ابن حنبل که سبب شهرتش نیز شد، واقعه محنت بود که با پافشاری بر مخلوق نبودن قرآن، سختیهای فراوانی را متحمل شد هرچند که در دوره متوکل عباسی مورد توجه حکومت قرار گرفت و به عنوان رهبر جریان مقابله با محنت شناخته شد. کتابهای فراوانی به او منسوب است؛ مسند احمد، فضائل الصحابه و فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) از جمله آنها است. وهابیت به پیروی از سلفیه، احمد بن حنبل را به عنوان پیشوای خود برگزیدهاند. احمد حنبل در سن ۷۷ سالگ و در سال ۲۴۱ق و به نقلی در سال ۲۴۲ق در بغداد از دنیا رفت و تشییع جنازه باشکوهی برای او برگزار شد درباره تشییع جنازه او گفته شده که تا آن زمان به جز در تشییع شماری از انبیای بنی اسرائیل، چنین تشییعی برگزار نشده است و تعداد مردان شرکتکننده در تشییع او را حدود ۸۰۰ هزار نفر و زنان را در حدود ۶۰ هزار تن برآورد نمودهاند و گفته شده در تشییع او ۲۰ هزار نفر از یهودیان، مسیحیان و مجوسیان به اسلام گرویدهاند. عدهای از محققان، تعصبات مذهبی را در نقل اینگونه روایتها تأثیرگذار میدانند. برخی منابع متن وصیتنامه او را به طور کامل نقل کردهاند. قبر او در بغداد مورد توجه مسلمانان بوده است و عدهای از علمای قرن هفتم از شهرت و اجتماع زائران پیرامون آرامگاه او سخن گفتهاند؛ هرچند عدهای معتقدند که امروز قبر او مشخص نیست؛ چرا که در طغیان رودخانه دجله از میان رفته است. احمد از سن ۱۵ و یا ۱۶ سالگی به کسب علم پرداخت و برای شنیدن و جمعآوری روایات، مسافرتهای زیادی به شهرهای کوفه، بصره، مکه، مدینه، یمن، شام، جزیره، ایران، مغرب و دیگر مناطق دوردست انجام داد و مورد احترام محدثان آن مناطق قرار میگرفت.
[۲۴] محمد بن ادریس شافعی (۱۵۰-۲۰۴ق) معروف به امام شافعی سومین فقیه از فقهای چهارگانه اهلسنت است. مالک بن انس (دومین فقیه از فقهای چهارگانه اهل سنت) مهمترین استاد او و احمد بن حنبل (چهارمین فقیه از فقهای اهلسنت) مهمترین شاگرد او بودهاند. شافعی، خلفای راشدین را به ترتیب ابوبکر، عمر، عثمان و علی (علیه السلام) دانسته است. شافعی دوستدار اهلبیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی (علیه السلام) بود. او اشعار مختلفی در وصف و محبت آنان سروده و زمانی که بیان فضائل امام علی (علیه السلام) جرم حساب میشد، به بیان مناقب او پرداخته است. شافعی در زمان هارون الرشید توسط عدهای شیعه خوانده شد. فقه شافعی با وجود اصرار و تأکید بسیار بر حدیث، از روشهای عقلی نیز استفاده کرده است. فقه او در جهان اسلام طرفداران بسیاری دارد و به عنوان نزدیکترین فقه اهلسنت به فقه شیعه معرفی شده است. محققان، شافعی را در فقه، حدیث، ادبیات عرب و شعر بسیار متبحر دانستهاند. برخی محققان ۱۱۳ کتاب را به شافعی نسبت دادهاند. یاقوت حموی در کتاب معجم الأدباء بیش از ۱۲۰ کتاب از شافعی نام میبرد. کتاب «الأم» مهمترین و مشهورترین کتاب شافعی است. مالک بن انس از فقهای اربعه اهلسنت، استاد شافعی و احمد بن حنبل از فقهای اربعه اهلسنت، شاگرد او بوده است. فقه شافعی برپایه حدیث بنا شده بود، به نحوی که برخی فقه شافعی را فقهی «حدیث مدار» و شافعی را «ناصر الحدیث» معرفی کردهاند. منابع روایی شافعی گسترده بود و از صورت تکبومی خارج شده و محدود به مدینه نبود. به همین جهت مسئله احادیث متعارض در فقه شافعی جایگاهی پر اهمیت یافت و شافعی کتابی با عنوان «اختلاف الحدیث» تألیف کرد.
[۲۵] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
پاسخ دهید