«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

اوّلین مرحله در اعتکاف خودشناسی است

شام ولادت با سعادت مولی الموحّدین حضرت امیرالمؤمنین (علیه الصلاه و السلام) را تبریک عَرض می‌کنم. سوره‌ی مبارکه‌ی مائده در سال آخر عُمر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر قلب نازنین آن بزرگوار نازل شده است. چون سال آخر بوده است، آیات سرنوشت‌سازی در این سوره فِلش زندگی سعادتمَند مُوحّدان است که آیه‌ی تَبلیغ، آیه‌ی ولایت، آیه‌ی حزب الله همگی در این سوره است. یک آیه که با مَسأله‌ی اعتکاف تناسُب دارد، اعتکاف الحقّ و الانصاف یک فُرصت استثنائی است. اعتکاف خودیابی است، اعتکاف‌ خدایابی است، اعتکاف اَرزیابی گذشته است، تصمیم برای آینده است،‌ اعتکاف تمرین زندگی ساده و قَطع تَعلُّق از تَشریفات است، اعتکاف کلاس اُلفت دل‌هاست، اعتکاف تمرین زندگی جَمعی است که همه «خدا» می‌گویند، اعتکاف تعاون است، اعتکاف شکستن حِصار اِنحصارطَلبی و خودخواهی است. این اعتکاف‌ها جمع شد، این حرکت راهپیمایی اَربعین پیش آمد که همه در یک مسیر هستند، هیچ‌کسی از دیگری طَلب ندارد، هیچ‌کسی از دیگری تَوقُّعی ندارد، همه می‌خواهند یک کمکی بکنند، یک کاری بکنند. اعتکاف الحقّ و الانصاف هم یک جریان سیاسی است، مُدیریت فرهنگی است، کم کردن شرارت غَریزه است، قَطع تَعلُّق از رِفاه‌طَلبی و لذّت‌گرایی است، تقویت اراده‌ی جَمعی است، دَرک عَقل مُشترک جَمعی است. خیلی اَبعاد دارد که اگر انسان توجّه بکند، از این ظرفیّت حدّاکثر استفاده را خواهد کرد. یکی از آیات سوره‌ی مبارکه‌ی مائده که مرحوم «علّامه طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) در تفسیر شریف «المیزان» خیلی درباره‌ی این آیه صفحاتی را اختصاص دادند و در  رابطه‌ی با این آیه مَطالب بسیار سودمَندی را بیان فرمودند. آن آیه این است که می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لَا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ[۲]»؛ ای مؤمنین! بر شما باد به خودتان، «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ». پیام‌های واضح این «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» که همه دسترسی دارند و می‌توانند پایبَند باشند، در قَدم اوّل خودشناسی است. یکی از بَرکات اعتکاف این است که انسان قَدر خودش را بشناسد. ببیند چه‌قَدر می‌اَرزد. این مَدّتی را که از دست داده است، خودش را به قیمت فُروخته است یا عُمرش اَرزان از دست رفته است و یا مُفت از دست رفته است. عُمر چه‌قَدر ارزش دارد؟ هر ساعتش چه‌قَدر ارزش دارد؟ این در آن لحظات آخر مُشخّص می‌شود. یکی از بَستگان ما مَریض بود و در روزهای آخر عُمرش بنده برای عیادت ایشان رفتم. التماس می‌کرد که ببین می‌توانی دکترها را راضی کُنی که من دَرمان بشوم. آن‌جا آدم حاضر است همه‌چیزش را بدهد و یک سال دیگر هم بماند. ولی الآن مُتوجّه نیست چه چیزی را از دست داده است. مرحوم «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) می‌فرمودند: اگر به آدم بگویند قَباله‌ی همه‌ی کُره‌ی زمین را به تو می‌دهیم، اجازه بده تو را در چاه بیندازیم. اگر عقل داشته باشیم، می‌گوییم: قَباله‌ی دنیا وقتی نباشم چه فایده‌ای دارد؟! این چیزی را که با دنیا عَوض نمی‌کنیم، آرام آرام مُفت از دست می‌دهیم. «اَلْمَغْبُونُ مَنْ غُبِنَ عُمُرَهُ سَاعَهً بَعْدَ سَاعَهٍ[۳]»؛ همین‌جور لحظه‌لحظه و آرام آرام داریم از بین می‌رویم. مُتوجّه نیستیم که داریم خودمان را از دست می‌دهیم؛ «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ[۴]». این شناختن اَرزش عُمر، شناختن خودمان، من چه چیزی هستم و من چه کسی هستم؟

نکاتی در ارتباط با مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی (رحمت الله علیه)

مرحوم آقای «میرزا جواد آقای ملکی تبریزی[۵]» (اعلی الله مقامه الشریف) آیت الحقّ که هم در فقاهت در قُلّه قرار داشت، هم در اخلاق و سِیر و سُلوک اُستاد بزرگان بود. امام (رضوان الله تعالی علیه) از ایشان استفاده کرده است. از اَساتید اخلاق حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه)‌ آقای میرزا جواد آقای ملکی تبریزی (اعلی الله مقامه الشریف) است. مرحوم «آیت الله حسن‌زاده» (رضوان الله تعالی علیه) که یک‌وقتی بنده ایشان را برای سخنرانی از قُم به همین دانشگاه آوردم و قَدم مُبارک‌شان این‌جا را مُتبرّک کرد. آقای حسن‌زاده (رضوان الله تعالی علیه) از نوابغ اهل باطل بود، ولی شناخته نشد و رفت. ایشان در یکی از نوشته‌هایشان نوشته‌اند که من خبر نداشتم آقای میرزا جواد آقای ملکی تبریزی (اعلی الله مقامه الشریف) در قُم دَفن شده‌اند؛ زیرا از عُلمای نَجف هستند، فکر می‌کردم قَبر شریف ایشان هم در وادی السّلامِ نجف است. ولی یک شخصی به من گفت که ایشان اَواخر عُمرشان در شهر قُم بودند و در قُم وَفات کرده‌اند، قَبر شریف ایشان هم در همین شهر قُم و قَبرستان شیخان است. ان‌شاءالله به قُم مُشرّف شدید، این قَبرستان شیخان بین حرم و آن قَبرستان می‌گویند که ۸۰۰ تَن از اولیاء الهی در آن‌جا مَدفون هستند. در خود شیخان هم بزرگانی مانند «زکریا بن آدم[۶]» در آن‌جاست، «میرزای قُمی» در آن‌جاست و بُقعه دارد، مرحوم آیت الحقّ «آقای شیخ علی مَلایری» که در اَطرف مَلایر یک روستایی هست که با همان اسم هم در آن‌جا نَوه‌های ایشان آقایان لطیفیان هستند که از شاگردان مرحوم «میرزا حُسینقلی همدانی[۷]» (رضوان الله تعالی علیه) است و از بزرگان است. مرحوم آقای «میرزا علی آقای شیرازی» آن‌جاست، مرحوم «آقای فکور» آن‌جاست؛ مَحشری است از اَعاظم. گفتند: ایشان در قَبرستان شیخان است. ایشان نوشته‌اند: من به قَبرستان شیخان رفتم، گشتم ولی پیدا نکردم. با تأسّف داشتم از ‌ قَبرستان خارج می‌شدم، دیدم یک پیرمرد نورانی در مُقابلم ظاهر شد و فرمود: دنبال قَبر آقای میرزا جواد آقا (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گردی؟ پاسخ دادم: بله. گفت: بیا برویم. من را سر قَبر آورد و ناپَدید شد. فَهمیدم او خودِ میرزا جواد آقا (اعلی الله مقامه الشریف) بود. مرد بزرگی است. اهل‌الله الآن هم از قَبر ایشان فیض می‌گیرند، نور می‌گیرند، هدایت می‌گیرند.

اوّلین توصیه‌ی مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی (رضوان الله علیه) برای سِیر و سُلوک

این بزرگوار ۳ کتاب دارد. علاوه بر نوشته‌های فقهی که از ایشان چاپ نشده است، ولی در اَخلاق و مُراقبه ۳ کتاب دارند. یکی «المُراقبات» است. المُراقبات برای کسی که واقعاً می‌داند سرمایه‌اش عُمر اوست و می‌داند این عالَم، عالَم مُوقّت است. آمده‌ایم که با این سرمایه برای خانه‌مان تجارت کنیم. بعد از مرگ به خانه‌مان می‌رویم؛ «اَلدُّنْیَا دَارُ مَنْ لاَ دَارَ لَهُ[۸]»؛ دنیا خانه‌‌ی کسی است که خانه ندارد. وَگرنه ما برای عالَم آخرت هستیم، ما اَبدی هستیم. خداوند یک مَقطعی از عُمرمان را در این‌جا قرار داده است تا آنچه آن‌جا لازم داریم، از این‌جا ببَریم؛ «لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى[۹]». کتاب المُراقبات دستورالعمل ماهانه و سالانه است. برای هر روز و هر مُناسبتی دستورالعملی است که آدم بتواند بَذر لازم را برای عالَم آخرت بکارد. کتاب دیگرشان «اسرار الصلاه» است. در این کتاب اسرار الصلاه این بزرگ‌مَرد آن حالاتی که به تَجرُّد رسیده است؛

«دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند      *****     واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند[۱۰]»

آن‌جا فی‌الجُمله یک چشمه آمده است. کتاب اسرار الصلاه خیلی کتاب سازنده‌ای است. کتاب سوّم ایشان کتاب «لقاءالله» است. کتاب لقاءالله کتاب سِیر و سُلوک است و با اُستاد رَه‌یافته می‌شود از این خیلی استفاده کرد. ایشان در این کتاب لقاءالله یکی از دستوراتشان این است که سالک باید هر روز از صُبح که برمی‌خیزد، فکر کند. فکر قَدم اوّل است. «أَلْفِکْرُ حَرَکَهٌ إِلَی الْمَبَادِی وَ مِنْ مَبَادِی إِلَی الْمُرَادِ[۱۱]»؛ نمی‌شود نام آدمِ بی‌فکر را انسان گذاشت. انسان موجودِ مُتفکّر و اندیشمَند است و باید از فکرش استفاده کند. اما اگر اُستاد نداشته باشد، فکرش هم هَدر می‌رود. در چیزهای پَستی فکر می‌کند، وَسوسه می‌شود، به کارهای بد کِشیده می‌شود. لذا یک دعایی به نام «دعای استخاره» در صحیفه سجادیه هست که خیلی در آن‌جا از خداوند التماس می‌کند که در فراغت‌ها من ضایع نشوم. اوقات فراقتم من را به بیراهه نبَرد. تا آدم بیکار شد، هوایی می‌شود و خودش را به پَرتگاه‌ها می‌بَرد. آقای میرزا جواد آقا (اعلی الله مقامه الشریف) می‌گوید مهم مُتعلّق فکر است که به چه چیزی فکر کنیم و ایشان اولویت را ۳ چیز مُعرّفی می‌کند؛ یک: فکر کند من کیستم و من چیستم؟ این کیستی و چیستی که من چه هستم؟ من ماده هستم؟ من عالَم مِثال هستم؟ من جَماد هستم؟ حیوان هستم؟ نَبات هستم؟ من چه هستم؟ حقیقتِ خودِ من چه چیزی است؟ خودش را بشناسد. برای شناخت خود یک بَخش علوم عقلی هست که هدایت می‌کند. مرحوم «حاجی سبزواری[۱۲]» یک کتابی به نام «اَسرار الحِکَم» دارد. ۱۲ دلیل آورده است برای این‌که من این بدن نیستم.

«مرغ باغ مَلکوتم نِیَم از عالَم خاک     *****     دو سه روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم[۱۳]»

این بدن ما قَفَس ماست. این بدن ما‌ به تَعبیر دَقیق مَرکب ماست. خدا این را داده است تا دَم قَبر از او سواری بگیریم و راه برویم، کارهایمان را انجام بدهیم. من بدن نیستم. من یک‌چیز دیگری هستم. در این  فکر کند. از دلایل عَقلی و فَسلفی می‌تواند به تَجرُّد خودش باور داشته باشد. خداوند هم در قرآن فرموده است: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا[۱۴]»؛ این یکی از دَلایل آیات قرآن کریم است. خداوند متعال موقع مرگ هرچه که به ما داده است را از ما می‌گیرد. بدن که در این‌جا می‌ماند و خدا آن را نگرفته است. بدن این‌جا می‌ماند و می‌بَریم و زیر خاک قرار می‌دهیم. چه بود که خداوند از ما گرفت؟ آن من هستم. آن حقیقت که خداوند تَوفّی می‌کند، مَلک المُوت تَوفّی می‌کند من هستم. قَدم اوّل اگر ما فَهمیدیم قیمت ما بالاتر از خانه است، بالاتر از میزی است که پُشت آن می‌نشینیم و وِزر و وَبال آن هم برایمان می‌ماند. بالاتر از زَرق و بَرق دنیاست، بالاتر از این ارتباطات قراردادی است. من یک حقیقتِ دیگری هستم. اگر یک حقیقتِ دیگری هستم، لازمه‌ی حفظ آن ارزش چیست؟ آدم یک گوهر قیمتی داشته باشد، ولی نفَهمد که این خیلی قیمت دارد، آن را مُفت از دست می‌دهد؛ ولی اگر فَهمیدی خیلی قیمت دارد، حقیقتِ انسان این‌قَدر قیمت دارد که جُز خدا انسان خودش را به بهشت هم بفروشد، ضَرر کرده است. شهدا خودشان را به قیمت فروختند. «وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ[۱۵]»؛ کُجا هستند؟ «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ». بَشر الهی است و باید خودش را به خدا بدهد تا خدا هم خدایی‌اش را به او بدهد. «عِنْدَ رَبِّهِمْ» این است. شهدا خداییِ خدا را دارند. به مَقام مَظهریّت صفات خدا نائل شدند. پس قَدم اوّل در این‌که من چه چیزی هستم؟ بعد من چه کسی هستم؟

تذکّرات مرحوم «مُلّاصدرا» برای پِی‌بُردن انسان به چیستیِ خود

در این‌که من چه کسی هستم مرحوم «صدرالمتألّهین» می‌گوید: در هر قَدمی که برمی‌دارد، سر چهارراه ایستاده است و انتخاب با خودش است. سه راه سُقوط است؛ راهِ بَهیمیّت، راهِ‌ سَبوئیّت و راهِ شیطنت. این سه راه برای انسان خطرناک است. عدّه‌ای فقط به خورد و خوراک و تأمین مایَحتاج سوخت و ساز بدن می‌پَردازند. شکم‌پَرست هستند، لذّت‌گرا هستند. این‌ها در حَدّ حیوان هستند و وقتی هم می‌میرند حیوان دیده می‌شوند. باطن‌شان آدم نشده است. عدّه‌ای این‌جور نیستند و تنها اهل خورد و خوراک نیستند. این‌ها حالت گُرگ را دارند، مردم‌آزار هستند. مانند صهیونیست‌ها که خانه خراب می‌کنند، صاحبخانه را بیرون می‌کنند، اَموالش را می‌گیرند، همه‌جور ظُلم را برای خودشان جایز می‌دانند. اصلاً ذاتاً دَرنده هستند. وقتی این‌ها از دنیا می‌روند، آن باطن‌شان ظُهور می‌کند و به صورت گُرگ وَحشی مَحشور می‌شوند. عدّه‌ای سیاسی هستند؛ مُمکن است نکُشند، اما پول خرج می‌کنند، دعوت می‌کنند، اِطعام می‌کنند. می‌خواهند مَشهور بشوند، می‌خواهد رَأی بیاورد، می‌خواهد رئیس بشود؛ این‌ها سیاسی هستند. این سه مرحله که آدم خودش را بدهد، شکم و لَذائذش تأمین بشود؛ خودش را بدهد،‌ رَقیب را از بین ببَرد، کُشتار کُند، خون بخورد. خودش را بدهد، مَشهور بشود، رئیس بشود. این سه مرحله، سه مرحله‌ی سُقوط است. بَهمیّت، سَبوئیّت و شیطنت. یک راه باقی می‌ماند و آن رفتنِ به سوی خداست. خدا آدرس داده است که دین آدرس خداست. دین که برنامه‌ی زندگی و سَبک زندگی است، در عینِ حال آدرس و فِلشی است که او را به سوی خدا می‌بَرد. اگر با دین زندگی کردیم، این انتخاب انتخابِ درستی است و ما به خدا می‌رسیم. و اگر با دین نبودیم، یکی از این سه راه است و یا هر سه راه است، همه‌ی شرارت‌هاست، همه‌ی بدی‌هاست، همه‌ی پَستی‌هاست و یا در یک جَهت به سُقوط کِشیده می‌شویم. این‌که کیستم و چیستم.

دوّمین و سوّمین توصیه‌ی مرحوم ملکی تبریزی (رحمت الله علیه) برای سِیر و سُلوک

ایشان دوّمین مورد را می‌گویند به مرگ فکر کنید. مرگ نیستی نیست، مرگ مَزه دارد. «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ[۱۶]»؛ ذوق یعنی چِشیدن. مرگِ بعضی‌ها خیلی تَلخ است، مرگِ بعضی‌ها خیلی شیرین است. هرکسی بخواهد مرگ شیرینی داشته باشد، باید برای خدا شیرین‌کاری بکند، باید محبّت خدا را داشته باشد. زیرا مرگ لِقاءالله است. «فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَ لَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا[۱۷]»؛ اگر کسی اعتقاد به مُلاقات خدا دارد، باید عمل صالح انجام بدهد، کارِ بد از او سر نَزند. این مَسأله‌ی مرگ از پیچیده‌ترین مَسائل عالَم است که علوم مادی هرگز نه توانسته‌اند حَیات را کَشف کنند و نه مرگ را.  مرگ ادامه‌ی حَیات است. حَیات مَقطعی از زندگی هست و مرگ آغاز یک زندگیِ پایان‌ناپذیر است. مرگ انتقال است؛ «تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ[۱۸]». به مرگ فکر کنید.

سوّمین چیزی که ایشان می‌گویند مُتعلّق فکر است، «عَدم» است. یعنی ذهنتان را خالی کنید. بتوانید تخلیه کنید و در ذهنتان هیچ‌چیزی جُز خدا نباشد، یعنی عَدم. این سه مرحله را ایشان می‌گویند. اعتکاف یک فُرصتی است که آدم هم به چیستی خودش و هم به کیستی خودش و هم به مَسأله‌ی حَسّاس مرگ و هم به این‌که جُز خدا «کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ[۱۹]»، جُز خدا نیست؛ «لَیسَ فِی الدّارِ غَیرُهُ دَیّار[۲۰]»؛ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ[۲۱]». این «اللَّهُ الصَّمَدُ[۲۲]» خیلی مَعنی دارد. «اللَّهُ الصَّمَدُ، اللَّهُ الصَّمَدُ، اللَّهُ الصَّمَدُ»؛ جُز خدا به هرکسی رو ببَرید، به سَراب می‌رسید. تنها جایی که شما به هستی می‌رسید، خداست؛ «اللَّهُ الصَّمَدُ». غیر از خدا همه اَجوَف هستند، فقر هستند، فقیر هستند، هیچ هستند.

مرحله‌ی دوّم در اعتکاف خودیابی است

اوّلین مورد در این «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» خودشناسی است. حالا اگر شناختیم کافی است؟ خیر. خودیابی مرحله‌ی دوّم است. آدم باید خودش را پیدا کند. می‌گویند مرحوم میرزا حُسینقلی همدانی (رضوان الله تعالی علیه) که اُستاد بزرگان سِیر و سُلوک است و ۳۰۰ مُجتهد صاحب‌کرامت تربیت کرده است، خودش هم قدرت تَصرُّف داشته است. به یک آدم شَروی به نام «عَبید فَرّار» که تعداد زیادی قَمه‌کِش و غَدّاره‌بَند داشته است، رَهزنی می‌کرده است و حُکومت هم از عُهده‌ی او بر نمی‌آمده است.  مرحوم میرزا حُسینقلی (رضوان الله تعالی علیه) به او می‌رسید و به او می‌گوید: تو چه کسی هستی؟ او با یک گَردن‌کُلُفتی می‌گوید: من را نمی‌شناسی؟ من عَبید فَرّار هستم. عَبید فَرّار هم به این جَهت می‌گفتند که بزَن و دَر رو بوده است. هیچ‌کسی نمی‌توانسته قِصاص بکند و انقام بگیرد؛ ‌ که بزَن و دَر رو بوده است. می‌گوید: تو چه کسی هستی؟ او می‌گوید: من را نمی‌شناسی؟ پاسخ می‌دهد: خیر. می‌گوید: من عَبید فَرّار هستم؛ همه من را می‌شناسند. تا می‌گوید من عَبید فَرّار هستم‌، یک نگاهی به او می‌کند. می‌گوید: «أمِن الله أمِن المُوت تَفرّ؟» تو فَرّار هستی؟ دَر می‌روی؟ از خدا کُجا دَر می‌روی؟! عزرائیل (علیه السلام) که سُراغت می‌آید، آن‌جا چگونه دَر می‌روی؟! همین یک جُمله که فرمود: «أمِن الله أمِن المُوت تَفرّ؟» این آب می‌شود. ۳ـ۲ روز هیچ خبری از او نبوده است، شهر آرام بوده است. می‌‌دیدند هیچ‌خبری از این آدم رَهزن شَرور نیست. بعد از ۳ روز مرحوم آخوند مُلّا حُسینقلی (رضوان الله تعالی علیه) در سر کلاس شاگردان و مُجتهدان عارفش می‌گوید: یکی از اولیاء الهی از دنیا رفته است؛ برای تَشییع جنازه‌ی او برویم. می‌روند و سر از خانه‌ی همین عَبید فَرّار درمی‌آورند. از عَیالش می‌پُرسند: چه شد؟ می‌گوید: من نمی‌دانم؛ این ۳ روز به خانه آمد و از خانه بیرون نمی‌رفت. شب و روز گریه می‌کرد و می‌گفت: «أمِن الله أمِن المُوت تَفرّ؟». نه کسی می‌تواند از چَنگ خدا فَرار کند، نه از مرگ می‌تواند فَرار کند. می‌گویند: این آخوند از حرم که بیرون می‌آمده عَبا بر روی سرش می‌کِشیده و به کسی نگاه نمی‌کرده است، تَوجّه نمی‌کرده است. به او گفته بودند: چرا این کار را می‌کُنی؟ گفته بود: وقتی به حَرم می‌روم چشم بَرزخی‌ام باز می‌شود، اَشخاص را به صورت‌های مثالی خودشان می‌بینم و طاقت ندارم که آن‌ها را ببینم. این بنده‌ی خدایی که این سؤال را کرده بود، گفته بود: حالا من چه صورتی دارم؟ باطنم چگونه است؟ گفته بود: چه کار داری؟ در قرآن کریم هم دارد که می‌فرماید: «لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ[۲۳]»؛ آدم که نباید همه‌چیز را پُرسش کند. اگر پاسخ بعضی از چیزها را بشنود، ناراحت می‌شود. از هرچیزی سؤال نکنیم، از اَسرار مردم سؤال نکنیم، از بدی‌های مردم سؤال نکنیم؛ این ناراحت کننده است. چه کار دارید که او چه کار دارد؟ او اِصرار می‌کند و ایشان هم می‌گوید: من شما را به صورت حِمار می‌بینم. چون قرآن کریم دارد: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ[۲۴]»؛ این‌هایی که سواد دارند و عمل ندارند، صورت بَرزخی‌شان آدم نیست؛ حَمّال است. بار کتاب بر روی دوشش است. این فرد بیچاره می‌شود و دیگر بعد از آن تا زنده بوده است، در بیابان‌ها سرگردان می‌گفت: من اُلاغ هستم، من اُلاغ هستم. خدا نکند که آدم آدم نمیرد. این‌جا جای آن است. این اعتکاف اتّصال با اِکسیر عالَم حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) است. با مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) حرف اَثر ندارد، نَفَس اَثر دارد؛ «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند[۲۵]». همین مُلّا حُسینقلی (رضوان الله تعالی علیه) به آن شَرور آن‌جور می‌گوید و یک‌مَرتبه مُنقلب می‌شود. باید وَصل شد و در این خلوت‌ها این اتّصال مُمکن است پیش بیاید و این تَحوُّل و انقلاب برای انسان حاصل بشود و انسان برای همیشه یک تَحوُّل آسمانی برایش پیش بیاید و دیگر به زمین برنگردد. همین‌جور سِیر او به سوی بالا، بالا برود. پس مرحله‌ی دوّم خودیابی است که انسان خودش را پیدا کند. خودش نور است یا نار است؟ خودش آدم است؟ آدم یعنی خَلیفه‌الله. «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً[۲۶]»؛ آدم وقتی آدمیّتش مُحرز می‌شود که آیینه‌ی خدا بشود. خدا کریم است؛ اگر ما کَریمانه زندگی کردیم، خداگونه است. خدا عَفُوّ است؛ اگر بی‌گُذشت بودیم ما با خدا هیچ مُناسبتی نداریم. خدا سَتّار است؛ اگر ما آبروبَر هستیم، ما با خدا هیچ مُناسبتی نداریم. آدمیّت یعنی اِکتساب صفات الهی، آنچه که خداوند از صفات جَمالیّه و جلالیّه دارد، ما مُکلّف هستیم همه‌ی این‌ها را در وجود خودمان از خدا بگیریم؛ سَتاریّت را، ظُلم‌سِتیزی را، عَفُوّ بودن را، کریم بودن را. همه‌ی صفاتی را که خدا دارد، زیباست. این صفات زیبا انسان را خلیفه‌ی خدا می‌کند که آدم می‌شود. آدمیّت انسان به خلافت انسان است. این خودیابی است. ما چه‌قَدر با خدا مُناسبت پیدا کردیم؟ ما چه‌قَدر خدا را در وجود خودمان می‌یابیم؟ کُدام صفت از صفات خدا در وجود ما دیده می‌‌شود؟ نکند ما هیچ‌نوری از خدا نداشته باشیم! «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ[۲۷]»؛ کسی که نور از خدا ندارد، ظُلمت مَحض است؛ هیچ نوری ندارد. این مرحله‌ی دوّم است.

سوّمین مرحله‌ی اعتکاف خودسازی است

مرحله‌ی سوّم خودسازی است. اگر خودم را شناختم، فَهمیدم موجودی هستم که برتر از دنیا هستم، نه برتر از بهشت هستم. «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ[۲۸]»؛ دیگر برای بهشت کار نمی‌کند. آدم بهشت را می‌سازد، بهشت دست‌سازِ خودِ ماست. «لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»؛ ما که بهشت را ساختیم، خودمان باید بالاتر از بهشت باشیم تا بهشت را بسازیم. ما که نباید مَقصدمان بهشت باشد. کسی که خانه می‌سازد، خانه مَقصدش نیست؛ خانه یک سرپَناهی است که کارهایش را بکند. بهشت هم یک خیمه‌ای است که انسان با صاحبخانه مُرتبط می‌شود. حضرت آدم (علیه السلام) را که از بهشت بیرون کردند و گریه می‌کرد، برای قَصر بهشت گریه نمی‌کرد. آن‌جا با خدا بود؛ اما این‌جا آمد و گرفتار حجاب شد. برای این گریه می‌کرد، برای فِراق گریه می‌کرد‌. این فِراق او را اذیّت می‌کرد. آدم باید به آن‌جا برسد. باید خلافت الهی را داشته باشد. خودسازی یعنی آدم واقعیّت خودش را اَرزیابی کند؛ من چه ظرفیّتی هستم؟ به کُجا می‌توانم برسم؟ چه‌قَدر حرکت کردم و چه‌قَدر فاصله دارم؟ یک بخشی از خواندن «زیارت جامعه» و زیارت‌ها تَوجّه به قُلّه است. ما با انسانِ نمونه، با انسانِ کامل، با امام زمان (ارواحنا فداه) چه‌قَدر‌ فاصله داریم؟ خواندن زیارت جامعه خیلی اَرزش دارد. مرحوم آقای «مَرعشی نجفی» (رضوان الله علیه) در وصیّت‌نامه‌شان به فرزندانشان می‌گوید: حدّاقل هفته‌ای یک‌بار زیارت جامعه را بخوانید. زیارت جامعه‌ تابلوی انسانِ کامل است، خودسازی است.

سه توصیه‌ی علّامه طباطبایی (رضوان الله علیه) به یک جوان در بابِ خودسازی

در نامه‌ای به مرحوم علّامه طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) یک جوانی از ایشان نُسخه خواسته است. گفته است: خیلی از حرف‌ها را شنیده‌ام؛ ولی از تکرار مُکرّرات خسته‌ هستم؛ شما یک کاری برای من بکنید. مرحوم آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) در پاسخ نوشته‌اند: دو کار را در روز مُلتزم باش و یک کار را هم انجام بده. آن دو کاری که باید مُلتزم باشی، هر روز صُبح که بیدار شدی با خودت قرار بگذار و هیچ‌کاری را با غفلت انجام نده. هر حرفی را می‌خواهی بزنی، هر کاری را می‌خواهی بکُنی، ببین چه می‌خواهی بگویی و چه می‌خواهی انجام بدهی و برای خدا بکُن. نیّت خود را اِصلاح کُن؛ هرجایی دیدی نیّت تو خدا نیست، انجام نَده. تمام کارهایت را برای رِضای خدا بکُن. این اوّلین مورد مُشارطه است. اوّل صُبح که بیدار شدی با خودت قرار بگذار. کارهای روز خود را بر روی کاغذ بگذار و ببین چند کار و مَسئولیّت داری. این‌ها را با خدا مُرتبط کُن، روز خود را با خدا مُعامله کُن. هر کاری می‌کنی برای خدا بکُن. دو: شب‌ها یک حساب و کتابی بکُن و ببین چند تا کار را توانستی برای خدا انجام بدهی. آن مقداری که برای خدا کار نکرده‌ای ضایع شدی. عُمرت رفته است و هیچ‌چیزی برایت نمانده است، خسارت دیده‌ای. یکی هم سفارش کرده‌اند که این ۵ سوره را که مُسبّحات گفته می‌شود، مُسبّحات خَمس قرآن کریم را هرشب بخوان. سوره‌ی حَدید، سوره‌ی حَشر، سوره‌ی صَف که این سه سوره با «سَبَّحَ» شروع می‌شود؛ سوره‌ی جمعه و سوره‌ی تغابُن که این دو سوره با «یُسَبِّحُ» شروع می‌شود. مَجموعه‌اش ۵ سوره می‌شود. این مُسبّحات قرآن کریم را هرشب بخوان. ما سی‌اُمین سالگرد مرحوم «شیخ علی اکبر مَرندی» (رحمت الله علیه) از شاگردان آیت الحقّ آقای «میرزا علی آقای قاضی» (اعلی الله مقامه الشریف) از همسنگرهای آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف)، به مَرند دعوت شدیم. بنده از آقازاده‌ی بزرگ ایشان که آدمِ بسیار وَزین و سنگینی بود، پُرسیدم: از این پدر عالِم عارفِ سالکِ واصل‌تان چه درس‌هایی را می‌توانید به ما مُنتقل کنید؟ با ایشان بوده‌اید، عُمرتان را با ایشان گُذرانده‌اید. چه چیزی برای شما جالب بود؟ گفت: دو چیز؛ یکی این‌که من در این ۵۰ سال خدمتگزاری برای پدرم پدرم یک درخواست نه از خودم و نه از مادرم و نه از اَحدی درخواست نکرد. مثلاً یک‌وقت بگویند: گُرسنه هستم و برایم غذا بیاورید؛ یا مثلاً سُفره پَهن کردیم و نمک نیست و بگویند: نمک بیاورید. یا مثلاً تشنه شدند و بگویند: آب بیاورید. مُطلقا از کسی چیزی درخواست نکرد. همه‌ی کارهایش را خودش می‌کرد. اگر می‌آوردند و خدمتی می‌کردند قبول می‌کرد؛ والّا از کسی درخواست نکرد. خیلی مهمّ است. کسی بخواهد مُستقل زندگی کند، باید وابستگی‌هایش را قَطع کند. این‌ها وابسته نبودند. به هیچ‌کسی هیچ چشم طَمعی نداشتند. دوّمین چیزی که گفت در عُمرشان از ایشان تَرک نشد، خواندن این ۵ سوره بود. می‌گفت: هرشب قبل از خواب وضو می‌گرفت، می‌آمد و ۵ سوره را می‌خواند و می‌خوابید. مرحوم علّامه (اعلی الله مقامه الشریف) به این جوان نوشته‌اند: انجام این دو چیز به اضافه‌ی خواندن ۵ سوره در شب، اُمید است که ان‌شاءالله راه برایت هموار باشد. و اگر نتوانستی هر ۵ سوره را بخوانی، سوره‌ی حَشر را تَرک نکُن. آن قسمت آخر سوره‌ی حَشر مَنطقه‌ی اسم اَعظم است. ۱۲ اسم است. کویِ حضرات اَسامی جَمالیه و جَلالیه‌ی حضرت حق‌تعالی است. یک‌وقتی بنده‌ی خدایی به من گفت: من گرفتاری داشتم، تَوسُّلاتی که داشتم و دعاهایی که می‌خواندم گِره‌ من باز نمی‌شد. به یکی از اُوتاد گفتم: من مشکلی دارم. گفت: دو رکعت نماز حاجت بخوان، در قُنوت این سه آیه‌ی پایانی سوره‌ی حَشر را بخوان: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَهِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ[۲۹]». گفت: من این کار را کردم و  دعایم مُستجاب شد، مُشکلم برطرف شد. بنده این را یک‌وقتی در صحبتم در این مجلس گفته‌ام. بعد از مُدّتی شخصی من را دید و گفت: فُلانی! فُلان وقت در فُلان مجلس شما این را گفتید، من هم گرفتار بودم و این کار را کردم و من هم نتیجه دیدم. سوره‌ی حَشر اَسرارآمیز است. حتماً هرشب سوره‌ی حَشر را بخوانیم ان‌شاءالله.

روضه و تَوسُّل به حضرت صدیقه‌ی کُبری (سلام الله علیها)

این دیدار شما توفیقی بود. من از شما نور می‌گیرم؛ شما هیچ به حرف‌های من احتیاج نداشتید، همگی هم بهتر از من بودید. ولی خودِ همین هم، این تَواضُع و خاکی‌بودن و یک طلبه‌ی کم‌بضاعت را تَحمُّل‌کردن هم جُزء خودسازی‌های شماست و من می‌خواهم یک تَوسُّلی هم در جَمع شما داشته باشم. «فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَکَ لَیْلَهَ اَلْقَدْرِ[۳۰]»؛ شرایط سختی داریم، دشمن هم به ما فشار آورده است. فشار تَبلیغاتی‌اش بیشتر از فشاری دیگر است. می‌خواهند با جَنگ رَوانی ما را ضعیف کنند. وقتی ضعیف شدیم، آن‌وقت کوبیدنِ ما آسان می‌شود. می‌خواهند روحیه‌ی مُقاومت را از ما بگیرند؛ در حالی‌که برای ما اَفسانه نیست، برای ما تَجربه است. در دوران دفاع مُقدّس تمام دنیا با ما جنگ داشت، هیچ‌ کشوری هم حامی ما نبود، موشک هم نداشتیم، این ساز و برگ نظامی و این تشکیلات نظامی را هم نداشتیم. ما چگونه ۸ سال با دنیا جنگیدیم و خداوند متعال ما را با سراَفرازی و پیروزی در تاریخ تاریخ‌ساز کرد و شرق و غَرب با نااُمیدی کنار کشیدند؟ چرا ما خدا را از یاد می‌بَریم؟ چرا ما گاهی «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ[۳۱]» را غافل می‌شویم؟ چرا به جای انجام به وظیفه چشم به بیگانه‌ها داریم؟ اگر با این‌ها بسازیم، اگر ساختیم، مَگر این‌ها با لیبی کنار آمدند؟ مَگر با سوریه کنار آمدند؟ مَگر ما سَهل بگیریم این‌ها ما را رَها می‌کنند؟ این‌ها ما را نابود می‌کنند، این‌ها تَجزیه می‌کنند. تَوکُّل به خدا همیشه ما مانند حضرت ابراهیم (علیه السلام) در آتش زندگی کردیم و آتش عداوت شرق و غَرب بر ما گُلستان شده است.‌ لذا یکی از نعمت‌هایی که شما باید با خودتان به جامعه ببَرید، اُمید به خداست. همه‌کار به دستِ خداست. «یَا مَنْ بِیَدِهِ نَاصِیَتِى[۳۲]» ، «یَا مَنْ بِیَدِهِ نَواصِل عِباد». لذا در این شرایط سخت تَوسُّل به حضرات مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) مَخصوصاً به حضرت صدیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) و در آستانه‌‌ی رحلت قَهرمان صَبر و پیام‌آور عاشورا حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) هستیم. بنده ۳ـ۲ جُمله دل‌های پاکتان ما را به مدینه ببَرد. به امام صادق (علیه السلام) عَرضه داشتند: آقا! مادرتان جوان بود، بَچّه‌های کوچک داشت، دختران کوچک داشت، وقتِ مرگ او نبود؛ با چه بیماری در ۱۸ سالگی پَرپَر شد؟ وجود مبارک امام صادق (علیه السلام) با صدای بلند گریه‌شان گرفت. فرمودند: والله مادرم با اَجل طبیعی از دنیا نرفت؛ مادرم را کُشتند. «وَ إِذَا الْمَوْءُودَهُ سُئِلَتْ * بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ[۳۳]»؛ دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بدون هیچ گُناهی، به جُرم دفاع از ولایت کُشتند. عَرضه داشت: یابن رسول الله! پَرده از روی رازی برداشتید؛ حالا می‌خواهم توضیحات بیشتری از شما بشنوم. این‌جور که می‌گویند مادر شما آسیب‌های بدنی زیاد داشت؛ حادثه‌ی کوچه مَرگبار بود. این بی‌رَحم با شقاوت سیلی را به قَصد کُشت به دختر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) زده بود.آنچنان سخت بود که این بانو بر روی زمین اُفتاد؛ چادرش خاکی شد، گوشواره‌ها از گوشش اُفتاد. تا آخر عُمر صورتش کَبود بود. هم مُبتلا به درد سر شده بود و سرش درد می‌کرد. نمی‌دانم بین دَرب و دیوار چه گذشت.

«وایِ من و وایِ من و وایِ من     *****     میخ دَر و سینه‌ی زهرای من»

موقعی که حضرت علی (علیه السلام) را به اسارت می‌بُردند، با آن وَضع آمد که از امام زمانش دفاع کند. نامَرد تازیانه‌ی خودش را به قُنفُذ داد. گفت: دست فاطمه را کوتاه کنید. نمی‌دانم چگونه او را زیر بارِ کُتک گرفتند، یک‌وقت ناله‌ی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بلند شد: «یا فضّه! إلیک فخذینی[۳۴]»؛ فِضّه! من را دَریاب. «فقد واللَّه قُتِل ما فی أحشائی[۳۵]»؛ بَچّه‌ام را کُشتند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) با همه‌ی این مشکلاتی که دارد، به ایشان اُمّ‌المَصائب نمی‌گویند. اُم‌المَصائب دخترش حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) است. بی‌بی کُتک خورد، ولی دیگر او را به مجلس شَراب نبُردند؛ دیگر سر بُریده در مُقابل کَجاوه‌اش نیاوردند؛ دیگر با دست‌های بسته او را زندانی نکردند. این‌ها مُصیبت‌های حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) بود.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! به ما آمادگی خدمت در حُکومت جَهانی حضرت مَهدی (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف) را عنایت بفرما.

خدایا! حالت انتظار و شوق آمدن حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را بر دل‌های ما مُستقرّ بگردان.

خدایا! نَسل جوان ما را از آفت‌های زمان مُحافظت بفرما.

خدایا! کشور ما، نظام ما، انقلاب ما، رهبر حکیم و شایسته‌ی ما را از همه‌ی گَزندها مُحافظت بفرما.

خدایا! تا ظُهور امام زمان (ارواحنا فداه) شخص و شخصیّت ایشان را مُستدام بدار.

خدایا! دشمنانش را با چوب غَضب خودت اَدب بفرما.

خدایا! خیر و بَرکت بر مَعیشت مردم ما نازل بفرما.

خدایا! باران رَحمتت را از ما دَریغ مَفرما.

خدایا! دل‌ها را به هم مهربان بگردان.

خدایا! ما را از خطر تَفرقه و توطئه و نِفاق و مُنافقین در اَمان بدار.

خدایا! نُفوذی‌ها را به خودشان مَشغول بفرما.

الها! آنچه داریم را از ما نَگیر .

خدایا! آنچه نداریم و لازمه‌ی سعادت دُنیوی و اُخروی ما هست، از ما دَریغ مَفرما.

خدایا! امام ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهیدان بزرگوار ما، مَشایخ و حق‌داران ما را بر سر سُفره‌ی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مُتنعّم و روحشان را از ما شاد بفرما.

خدایا! همه‌ی مَریض‌ها و مَریض‌های سفارش‌شده را شِفای عاجل و شِفای سازنده روزی بفرما.

الها! پروردگارا! این اعتکاف مُعتکفین و این ماه رَجب را آخرین اعتکاف و آخرین ماه رَجب عُمر ما قرار مَده.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه مائده، آیه ۱۰۵٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ ۖ لَا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».

[۳] معانی الأخبار، جلد ۱، صفحه ۳۴۲٫

«أَبِی رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى اَلْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى بْنِ عِمْرَانَ اَلْأَشْعَرِیِّ بِإِسْنَادِهِ اَلْمَذْکُورِ فِی جَامِعِهِ یَرْفَعُهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: اَلْمَغْبُونُ مَنْ غُبِنَ عُمُرَهُ سَاعَهً بَعْدَ سَاعَهٍ».

[۴] سوره مبارکه عصر، آیات ۱ و ۲٫

[۵] میرزا جواد آقا مَلکی تبریزی (رضوان الله تعالی علیه) فقیه، عارف و استاد اخلاق. کتاب المراقبات یا اعمال السَّنَه از آثار اوست. گفته شده امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) از شاگردان اوست اما به گفته آیت‌الله خامنه‌ای (مدّ ظله العالی) رهبر جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) فقط دو بار درس وی حاضر شده است. میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (رضوان الله تعالی علیه)، فرزند میرزاشفیع در تبریز متولد شد. تاریخ دقیق ولادت وی مشخص نیست، اما گفته شده اواخر قرن ۱۳ یا اوایل قرن ۱۴ قمری بوده‌است. دلیل نامگذاری او به ملکی، نسبت فامیلی با خاندان ملک‌التجار تبریزی است. ملکی تبریزی برای تحصیل به نجف رفت و در سال ۱۳۲۱ قمری، به تبریز بازگشت و به ترویج دین پرداخت. در سال ۱۳۲۹ق (۱۲۹۰ش) و در ابتدای جریانات مشروطه و درگیری‌های تبریز مجبور به عزیمت به قم شد و تا پایان عمر نیز در همان‌جا ماند. میرزا جواد آقا (رضوان الله تعالی علیه) در ۱۱ ذی‌الحجه سال ۱۳۴۴ق (۳۱ خرداد ۱۳۰۵ش) درگذشت. پیکر او پس از تشییع در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد.

[۶] زکریا بن آدم اَشْعَری قمی محدث امامی قرن دوم و سوم هجری، از اصحاب امام صادق (علیه السلام)، از راویان امام کاظم (علیه السلام) و وکیل امام رضا (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام). وی در قبرستان شیخان قم دفن است. ابویحیی زکریا بن آدم از خاندان اشعریون است که از کوفه به قم مهاجرت کردند. پدر او آدم بن عبدالله بن سعد اشعری است که شیخ طوسی او را از اصحاب امام صادق (علیه السلام) شمرده است. آدم بن عبدالله حدیثی از امام رضا (علیه السلام) را به روایت پسرش زکریا نقل کرده است. برادر او اسحاق بن آدم از راویان امام رضا (علیه السلام) و پسر عموی او زکریا بن ادریس نیز از راویان امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) بوده‌اند. شیخ طوسی او را از اصحاب امام صادق (علیه السلام) دانسته است. هیچ یک از منابع رجالی او را از اصحاب امام کاظم (علیه السلام) نخوانده‌اند ولی از او در زمره راویان امام کاظم (علیه السلام) نام برده شده است. شیخ طوسی او را از اصحاب امام رضا (علیه السلام) نیز شمرده است. بنا بر برخی روایات، امام رضا (علیه السلام) مردم را در مسائل دینی به زکریا بن آدم ارجاع داده و او را امین در مسائل دین و دنیا معرفی کرده است. او وجوهات شرعی مردم قم را از طرف امام دریافت می‌کرد. زکریا در یک سفر حج از مدینه تا مکه با امام رضا (علیه السلام) همراه و همسفر بوده است. مطابق نقلی وی به امام رضا (علیه السلام) گفت: می‌خواهم از میان خاندانم بیرون بروم چون افراد سفیه و نادان در میان‌شان زیاد شده‌اند. امام به او فرمود: چنین نکن، زیرا خدا به سبب تو بلا را از خاندان تو (در نسخه دیگر: از اهالی قم) دور می‌کند، همان‌گونه که به سبب اباالحسن کاظم (علیه السلام) بلا را از اهالی بغداد دور می‌کند. او را در زمره اصحاب امام جواد (علیه السلام) نیز به شمار آوردهاند. با توجه به روایت رجال کشی زکریا وکیل امام نهم شیعیان در قم بوده است. برای او یک کتاب و یک مجموعه مسائل برشمرده‌اند که به طرق مختلف روایت شده است. ظاهراً این مجموعه مسائل، سؤالات وی از امام رضا (علیه السلام) بـوده است. او حدود چهل حدیث (با واسطه یا بدون واسطه) از امامان نقل کرده است. زکریا در زمان حیات امام جواد (علیه السلام) از دنیا رفت. پس از وفات وی، امام در نامه‌ای، درباره‌اش نوشت: خدای او را رحمت کند در روزی که زاده شد و روزی که مُرد و روزی که زنده مبعوث خواهد شد. او در دوران زندگی‌اش عارف، معتقد و پایبند به حق زیست و نسبت به آنچه در نزد خدا و رسولش واجب است قیام نمود. او -که رحمت خدا بر او باد- در حالی از دنیا رحلت نمود که پیمانی را نشکست و حکمی را تبدیل نکرد. پس خداوند بر وی اجر نیت (نیکش) و جزای سعیش را عطا فرماید. قبر او در قم در قبرستان شیخان در نزدیکی حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) قرار دارد.

[۷] ملاحسینقلی همدانی (۱۲۳۹-۱۳۱۱ق) عارف و فقیه قرن ۱۳و۱۴ق بود. او در تهران، سبزوار و نجف در فقه، اصول، فلسفه و اخلاق از درس شیخ انصاری و سید علی شوشتری استفاده نمود. میرزا باقر قاضی طباطبایی، میرزا جواد ملکی تبریزی، سید محسن امین، محمد بهاری همدانی، میرزا محمدحسین نائینی و آخوند خراسانی از شاگردان وی هستند. برخی معتقدند شیوه سلوک، تعلیم و تربیت ملا حسینقلی همدانی همانند شیوه سلوک استادش، سیدعلی شوشتری، مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. بیشتر آثار همدانی تقریرات درس او به قلم شاگردانش است. البته تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری و سیدعلی شوشتری نوشته خود اوست. ملاحسینقلی درگزینی نجفی، معروف به ملاحسینقلی شوندی همدانی، در سال ۱۲۳۹ق/ ۱۲۰۳ش در روستای شوند (شهررزن، استان همدان) به دنیا آمد. نسب وی به جابر بن عبدالله انصاری، از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، می‌رسد. حسینقلی در سفر زیارتی به کربلا در ۲۸ شعبان ۱۳۱۱ق، (۱۶ اسفند ۱۲۷۲ش) درگذشت و وی را در حرم امام حسین (علیه السلام) در ایوان حجرۀ چهارم از صحن شریف دفن کردند. رمضان، پدر همدانی که چوپان بود، او را برای تحصیل علوم دینی به تهران فرستاد. حسینقلی در تهران درس‌های مقدماتی، سطوح فقه و اصول را فراگرفت و سپس در درس‌های خارج فقه و اصول عالمان تهران، به خصوص حلقه درس شیخ عبدالحسین طهرانی شرکت کرد. او برای شرکت در درس فلسفه ملاهادی سبزواری به سبزوار رفت. حسینقلی پس از مدتی اقامت در آنجا، عازم نجف شد. در نجف از درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری بهره‌مند شد و از طریق وی بود که به درس اخلاق سیدعلی شوشتری راه یافت و شاگرد او شد. حسینقلی پس از فوت شیخ انصاری، با وجود تمایل به تدریس دروس فقه و اصول، به توصیه سید شوشتری به تربیت و تعلیم اخلاقی شاگردان پرداخت و پس از فوت وی، در کنار جلسه اخلاق در منزل خود، فقه و اصول را تدریس نمود. برخی معتقدند شیوه سلوک و تعلیم و تربیت همدانی مطابق با شیوه سلوک سیدعلی شوشتری بود و مشایخ سلوکی او از طریق سیدعلی شوشتری به محمدرضا دزفولی و از طریق او به سید صدرالدین دزفولی و از او به آقا محمد بیدآبادی و از او به سید قطب الدین نیریزی، می‌رسد. شیوه سلوک ملاحسینقلی مبتنی بر معرفت نفس، ( که ملازم با معرفت ربّ بوده) و التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. برخی گفته‌اند حسینقلی گاه در خلال درس از بیم آنکه مبادا غفلتی پیش آمده باشد و سخنی برای رضای خداوند نگفته باشد، سکوت می‌کرده است.

[۸] إرشاد القلوب، جلد ۱، صفحه ۱۸۶٫

«وَ قَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : اَلدُّنْیَا دَارُ مَنْ لاَ دَارَ لَهُ وَ لَهَا یَجْمَعُ مَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ وَ یَطْلُبُ شَهَوَاتِهَا مَنْ لاَ فَهْمَ لَهُ وَ عَلَیْهَا یُعَادِی مَنْ لاَ عِلْمَ لَهُ وَ عَلَیْهَا یَحْسُدُ مَنْ لاَ فِقْهَ لَهُ وَ لَهَا یَسْعَى مَنْ لاَ یَقِینَ لَهُ مَنْ کَانَتِ اَلدُّنْیَا هَمَّهُ کَثُرَ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ غَمُّهُ».

[۹] سوره مبارکه نجم، آیات ۳۹ و ۴۰٫

[۱۰] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۸۳٫

[۱۱] ملاهادی سبزواری، منظومه‌ی منطق.

[۱۲] ملاهادی سبزواری (۱۲۱۲-۱۲۸۹ق) حکیم، عارف و شاعر شیعه عصر قاجار و بزرگ‌ترین فیلسوف قرن سیزدهم. او گرچه مکتب مستقلی در فلسفه ندارد و بیشتر نظریه فلسفی ملا عبدالرزاق لاهیجی و ملاصدرا را توضیح و شرح داده است، اما کتاب منظومه او دوره کامل منطق و فلسفه است و جایگاه مهمی در مکتب صدرائی دارد. او هر چند یکی از مهم‌ترین شارحان فلسفه صدرائی است اما اختلاف نظرهایی نیز با ملاصدرا دارد؛ از جمله در علم خدا به ذات خویش، حادث بودن عالم امر، تفاوت حرکت با تحریک، جوهر دانستن برخی اقسام علم، و باور به معاد جسمانی و روحانی. منظومه مشهورترین اثر او است که در آن حکمت و منطق را به نظم درآورده است. حکیم سبزواری در ۱۲۱۲ هجری قمری در سبزوار به دنیا آمد. پدرش، میرزا مهدی ملقب به «تاجر» از خیّران سبزوار بوده که مسجد و آب‌انبار متصل به هم واقع در کوچه «حمام حکیم» یکی از آثار به جا مانده از اوست. میرزا مهدی تاجر سهمی از اموال خود را وقف مسلمانان کرده بود تا همه ساله درآمد آن صرف اطعام مردم شود. مادر ملاهادی، زینت الحاجیه، زنی از خانواده‌های متدین سبزوار بود. مسجد حاج محمد بیک سبزوار از آثار به جامانده برادر زینت الحاجیه (دایی ملاهادی) است.

میرزا مهدی، در ۱۲۲۰ ه‍.ق هنگام بازگشت از سفر حج در شیراز بیمار شد و از دنیا رفت. سرپرستی هادی را عمه زاده‌اش، ملا حسین سبزواری به عهده گرفت و او را به مشهد برد. «اسرار» تخلص شعری حاجی سبزواری است. سبزواری سه ساعت به غروب ۲۸ ذی‌الحجه سال ۱۲۸۹ قمری در سن ۷۷ سالگی درگذشت. پیکر او پس از تشییع، در بیرون دروازه سبزوار (دروازه نیشابور) که امروزه به فلکه زند معروف است، به خاک سپرده شد. ملامحمد کاظم ابن آخوند ملامحمدرضا سبزواری، از شاگردانش به رمز در تاریخ وفاتش چنین سروده است: تاریخ وفاتش ار بجویی *** گویم: «که نمرد، زنده‏‌تر شد». در بیت دوم، جمع حروف عبارت «که نمرد، زنده‏‌تر شد» به حساب ابجد برابر ۱۲۸۹ قمری است یعنی سال وفات حاجی. بنای آرامگاه اسرار در ضلع جنوبی میدان کارگر شهر سبزوار واقع است. فضای داخلی آرامگاه شامل طرحی چلیپایی شکل است که در آن حجره‌ها و اتاق هایی تعبیه گردیده است. تزیینات، ترمیم و استحکام بخشی آرامگاه در اوایل سال ۱۳۴۰ ه‍.ش توسط انجمن آثار ملی انجام شده است. کاشی کاری‌های رنگارنگ بر زمینه لاجوردی و گنبد فیروزه‌ای رنگ به بنا جلوه و شکوه خاصی بخشیده است. بنای اولیه آرامگاه ملا هادی در ۱۳۰۰ق توسط میرزا یوسف مستوفی المالک ساخته شد. ملا هادی سبزواری مکتب مستقلی در فلسفه ندارد و بیشتر نظریه فلسفی عبدالرزاق لاهیجی و ملا صدرا را تبیین و شرح می‌کند. کتاب منظومه او که از آثار مهم وی نیز به شمار می‌آید٬ جامع‌ترین کتابی است که دوره کامل منطق و فلسفه را در بر دارد.

[۱۳] همام تبریزی، غزلیات، شماره ۱۴۱٫

[۱۴] سوره مبارکه زمر، آیه ۴۲٫

«اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا ۖ فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَىٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».

[۱۵] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۶۹٫

[۱۶] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۵۷٫

«کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ ۖ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ».

[۱۷] سوره مبارکه کهف، آیه ۱۱۰٫

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَىٰ إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَٰهُکُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَ لَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا».

[۱۸] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶، صفحه ۲۴۹٫

«لِقَوْلِ النَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ، وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ».

[۱۹] سوره مبارکه الرحمن، آیه ۲۶٫

[۲۰] شاه نعمت‌الله ولی، ترجیعات، ترجیع چهارم.

[۲۱] سوره مبارکه حدید، آیه ۳٫

«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ ۖ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».

[۲۲] سوره مبارکه اخلاص، آیه ۲٫

[۲۳] سوره مبارکه مائده، آیه ۱۰۱٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا ۗ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ».

[۲۴] سوره مبارکه جمعه، آیه ۵٫

«مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا ۚ بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ ۚ وَ اللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ».

[۲۵] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶٫

[۲۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۰٫

«وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ ۖ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ».

[۲۷] سوره مبارکه نور، آیه ۴۰٫

«أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا ۗ وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ».

[۲۸] سوره مبارکه انسان، آیات ۸ و ۹٫

«وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْکِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَ لَا شُکُورًا».

[۲۹] سوره مبارکه حشر، آیات ۲۲ الی ۲۴٫

[۳۰] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۳، صفحه ۶۵٫

«فر، [تفسیر فرات بن إبراهیم ] ، مُحَمَّدُ بْنُ اَلْقَاسِمِ بْنِ عُبَیْدٍ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهِ اَلْقَدْرِ  اَللَّیْلَهُ فَاطِمَهُ وَ اَلْقَدْرُ اَللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَکَ لَیْلَهَ اَلْقَدْرِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَتْ فَاطِمَهَ لِأَنَّ اَلْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا».

[۳۱] سوره مبارکه فتح، آیه ۱۰٫

«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ۚ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَ مَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا».

[۳۲] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف کمیل.

«…إِلٰهِى وَ سَیِّدِى، فَأَسْأَلُکَ بِالْقُدْرَهِ الَّتِى قَدَّرْتَها، وَ بِالْقَضِیَّهِ الَّتِى حَتَمْتَها وَ حَکَمْتَها، وَ غَلَبْتَ مَنْ عَلَیْهِ أَجْرَیْتَها، أَنْ تَهَبَ لِى فِى هَذِهِ اللَّیْلَهِ وَ فِى هَذِهِ السَّاعَهِ، کُلَّ جُرْمٍ أَجْرَمْتُهُ، وَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ، وَ کُلَّ قَبِیحٍ أَسْرَرْتُهُ، وَ کُلَّ جَهْلٍ عَمِلْتُهُ، کَتَمْتُهُ أَوْ أَعْلَنْتُهُ، أَخْفَیْتُهُ أَوْ أَظْهَرْتُهُ، وَ کُلَّ سَیِّئَهٍ أَمَرْتَ بِإِثْباتِهَا الْکِرامَ الْکاتِبِینَ؛ الَّذِینَ وَ کَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ مَا یَکُونُ مِنِّى، وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَىَّ مَعَ جَوارِحِى، وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَىَّ مِنْ وَرائِهِمْ، وَ الشَّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنْهُمْ، وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ، وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَهُ، وَ أَنْ تُوَفِّرَ حَظِّى، مِنْ کُلِّ خَیْرٍ أَنْزَلْتَهُ، أَوْ إِحْسَانٍ فَضَّلْتَه، أَوْ بِرٍّ نَشَرْتَهُ، أَوْ رِزْقٍ بَسَطْتَهُ، أَوْ ذَنْبٍ تَغْفِرُهُ، أَوْ خَطَاً تَسْتُرُهُ، یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا رَبِّ؛ یَا إِلٰهِى وَ سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ وَ مالِکَ رِقِّى، یَا مَنْ بِیَدِهِ نَاصِیَتِى، یَا عَلِیماً بِضُرِّى وَ مَسْکَنَتِى، یَا خَبِیراً بِفَقْرِى وَ فاقَتِى، یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا رَبِّ، أَسْأَلُکَ بِحَقِّکَ وَ قُدْسِکَ و َأَعْظَمِ صِفاتِکَ وَ أَسْمائِکَ، أَنْ تَجْعَلَ أَوْقاتِى مِنَ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ بِذِکْرِکَ مَعْمُورَهً، وَ بِخِدْمَتِکَ مَوْصُولَهً؛ وَ أَعْمالِى عِنْدَکَ مَقْبُولَهً، حَتَّىٰ تَکُونَ أَعْمالِى وَ أَوْرادِى کُلُّها وِرْداً وَاحِداً، وَ حالِى فِى خِدْمَتِکَ سَرْمَداً. یَا سَیِّدِى یَا مَنْ عَلَیْهِ مُعَوَّلِى، یَا مَنْ إِلَیْهِ شَکَوْتُ أَحْوالِى، یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا رَبِّ، قَوِّ عَلىٰ خِدْمَتِکَ جَوارِحِى، وَ اشْدُدْ عَلَى الْعَزِیمَهِ جَوانِحِى، وَ هَبْ لِىَ الْجِدَّ فِى خَشْیَتِکَ، وَ الدَّوامَ فِى الاتِّصالِ بِخِدْمَتِکَ، حَتّىٰ أَسْرَحَ إِلَیْکَ فِى مَیادِینِ السَّابِقِینَ؛ وَ أُسْرِعَ إِلَیْکَ فِى البَارِزِینَ، وَ أَشْتاقَ إِلىٰ قُرْبِکَ فِى الْمُشْتاقِینَ، وَ أَدْنُوَ مِنْکَ دُنُوَّ الْمُخْلِصِینَ، وَ أَخافَکَ مَخافَهَ الْمُوقِنِینَ، وَ أَجْتَمِعَ فِى جِوارِکَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ…».

[۳۳] سوره مبارکه تکویر، آیات ۸ و ۹٫

[۳۴] بحار الانوار ج ۸ ، ص ۲۲۲.

«قال عمر: فذکرت أحقاد علیّ و ولوعه فی دماء صنادید العرب و کید محمّد و سحره، فرکلتُ الباب و قد ألصقَت أحشائها بالباب تترسه. و سمعتُها و قد صرخَت صرخه حسبتُها قد جعلَت أعلی المدینه أسفلها، و قالت: یا أبتاه یا رسول اللَّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک و ابنتک؟ آه یا فضّه! إلیک فخذینی فقد واللَّه قُتِل ما فی أحشائی من حمل و سمعتُها تمخض و هی مستنده إلی الجدار، فدفعتُ الباب و دخلت».

[۳۵] همان.