آن چه در نوشته های اکهارت توله، وین دایر، دیپاک چوپرا، والش و دیگر رهبران معنویت مدرن درباره خدا و اعتقاد به او مشاهده می شود، فقط «خداپذیری» است، نه «خدا محوری». خداپذیری در همین حد است که کسی وجود خدا را بپذیرد و او را خالق هستی بداند؛ یعنی توحید در خالقیّت.

 

آنچه که دین اسلام به آن دعوت می کند، توحید در ربوبیّت تشریعی است که همان خدامحوری است. خداپذیری همان است که مشرکان هم به آن اذعان داشتند؛ (ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی(زمر.۳)؛ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیقُولُنَّ اللّهُ (لقمان.۳۵) حتی شیطان با این مرتبه از توحید مشکلی نداشت؛ اتفاقاً شیطان، هم توحید در خالقیت، هم معاد و هم ربوبیت تکوینی خداوند را قبول داشت با این وجود قرآن او را کافر معرفی نموده است(کان من الکافرین).

 

توحید فقط این نیست که کسی بگوید: «خدا وجود دارد و خدا هم اکنون حیّ و حاضر است». خدا محوری پدیده ای است که رهبران معنویت های جدید، به بهانه خداپذیری آن را به حاشیه رانده  و در تعلیماتشان، برای آن، جایی باز نکرده اند. خدامحوری این است که تدبیر و اداره جهان هستی را به دست خدا بدانیم (ربوبیّت تکوینی) و همچنین حقّ قانون گذاری و ارائه دادن نقشه راه زندگیِ فردی و اجتماعی را نیز منحصر در خدا بدانیم(ربوبیّت تشریعی).

 

جالب است بدانیم که اکهارت توله مکتب خود را عرفانی می‏داند، اما در نوشته های اکهارت کم تر با نام خدا برخورد می کنیم. البته در چند جا از کتاب های وی ادعا می شود که زندگی معنوی یعنی زندگی با خدا؛ اما او هیچ اصراری ندارد بر این که در مدل معنویت خود خدا را گنجانده است(نیروی حال، ص ۲۳۶). جایگاه خدا در اندیشه اکهارت، مانند جایگاه خدا در یوگا است؛ در یوگا آن چه ضروری شمرده می شود، شکلی از تسلیم درونی است که باید درون سالک ایجاد شود؛ حتی تسلیم اگر بدون خدا هم ایجاد شود، مانعی ندارد. اگر خدا مطرح شود، تسلیم بهتر و راحت تر اتفاق می افتد، ولی اگر کسی بتواند مانند بودا بدون خدا به تسلیم نایل شود، هیچ نیازی به نام خدا نیست. خدا فقط روشی برای تسلیم شدن است نه یک ضرورت.( یوگا از ابتدا تا انتها، اشو، ص ۱۷۴)
آنچه اکهارت توله به آن دعوت می کند، تسلیم درونی است که نام آن را «پذیرش حال» می گذارد. از همین منظر است که از تسلیم حرف می زند و تسلیم را در زیستنِ در حال می داند و نه داشتن باوری مشخص. وی تمامی باورها را مخدوش می داند و هیچ گاه باور به خدا را استثنا نمی کند و می گوید شما را به هیچ دین و باوری فرانمی خوانم. از شما می خواهم که همه چیز را فراموش کنید و فقط حال را دریابید.

 

با همین نگاه است که فیلسوفی چون نیچه که خدا را مرده می خواهد، از نگاه اکهارت فردی عارف و روشن ضمیر محسوب می شود و از او تجلیل می گردد و این گفته نیچه به عنوان قانون خوش بختی مورد توجه اکهارت قرار می گیرد:

برای خوش بختی چه چیزهای کمی کافی است! خش خش یک مارمولک، یک نَفَس، یک نگاه، برای احساس خوش بختی کفایت می کند خاموش باشید و به درون خود گوش فرا دهید(زمینی نو، ص ۲۷۲).

 

اکهارت انسان کامل را عارف به خدا و صفات و اسمائش نمی داند، بلکه آدم خاموش را عارف می خواند. انسان فانی و اتصال با خدا، در اندیشه وی مطرح نیست، بلکه آدمی مطرح است که هم چون بودا درون خودش خفته است. وی به فضای خلوت درونی دعوت می کند، بدون آن که بر رسیدن به حق تأکیدی داشته باشد.

 

از آن رو که اکهارت خدا را غیر  حکیم می داند و  برای انسان ها مأموریت الهی قایل نیست، جهان دیگر را انکار می کند و بهشت و جهنّم را در درک حال یا عدم درک آن معرفی می کند. وی به مخاطبان خود اطمینان می دهد که نگران جهان دیگر و عذاب نباشند؛ خداوند هیچ گاه کسی را بازخواست نخواهد کرد: «هر چند نقص هایی در شما وجود دارد، با وجود این هیچ گاه بازخواست نمی شوی»( نیروی حال، ص ۱۷۰)؛ از همین رو، ادیان را از اساس لازم نمی داند و بسیاری از کمبودهای موجود و نگرش های منفی شکل گرفته را ناشی از تعلیمات ادیان می داند.(همان، ص ۱۷۶)


جمع‏ بندی

اکهارت با نام خدا دیگران را می‏فریبد و صد افسوس که بنا بر نگرش اکهارت، لازم نیست که عارف به خدا بیندیشد و به معرفت او دست یابد. آن چه وی به آن فرامی خواند، به تعالی حقیقی آدمی کمک نمی کند و فاصله بین انسان مصرف زده عصر ماشین را با خدا کم نمی کند و بر درد دوری از خدا، مرهمی نمی گذارد. آن‏چه اکهارت به آن اعتقاد دارد، حداکثر باور به خداپذیری است، نه خدامحوری. در اسلام نصاب توحید، پذیرش ربوبیت تشریعی الهی است و موحّد به کسی گفته می شود که غیر از توحید در خالقیت، توحید در ربوبیّت تشریعی را هم بپذیرد. (ر.ک. توحید در نظام عقیدتی و ارزشی اسلام، مصباح یزدی، شفق، ص ۲۵)

 

 

منبع:پرسمان