مقدمه

دیوبند شهر کوچکی از توابع سهارنپور در شمال شرقی هند است. با شروع استعمار هند از جانب انگلیس جنبش‌های اسلامی در این کشور رشد کرد. در این میان مکتب دیوبند که از جهت فقهی، حنفی از جهت طریقتی، صوفی و از جهت اعتقادی، اشعری – ماتریدی است.

این جریان ابتدا به منظور آزادسازی هند از استعمار انگلیس بر اساس ضدیت با استعمار و استکبار شکل گرفت. علمای دیوبند به هیچ وجه انگلیس را به رسمیت نشناختند. حتی شاه عبدالعزیز با استفاده از دو مفهوم «دارالاسلام» و «دارالکفر»، هند را به دلیل حضور انگلیسی‌ها دارالکفر نامید و وظیفه هر مسلمانی را در این سرزمین، جهاد یا هجرت دانست. در ۱۸۵۷ میلادی مسلمانان هند قیامی علیه انگلیس استعمارگر صورت دادند که به شدت سرکوب شد. در واکنش به شکست قیام مردم هند مدرسه دارالعلوم در دیوبند به دست مولانا محمد قاسم نانوتوی[۱] در ۱۲۸۳ه.ق. تأسیس شد. لذا دیوبند مرکز جدیدی برای نشر اسلام در هند شد.

شاه‌ولی‌الله دهلوی و دیوبند گرچه در برخی مسائل اعتقادی به مبانی ابن‌تیمیه نزدیک شده‌اند، اما شدیداً در مسئله تکفیر مسلمانان با ابن تیمیه و وهابیت اختلاف دارند .

معیار اسلام و کفر در نگاه دیوبند

در روایات بسیاری معیار شناخت مؤمن از کافر ذکر شهادتین بیان شده و علمای دیوبند در شروحشان بر احادیث و تفاسیری که نوشته‌اند به آن اذعان کرده‌اند:

محمد انورشاه کشمیری ذکر لااله الا الله را اصل در مسئله عدم تکفیر می‌داند و روایاتی در این باب ذکر می‌کند؛ از جمله، هنگامی که علی ع برای جهاد و گشودن قلعه‌های خیبر رفتند از پیامبر پرسیدند تا کجا باید من با این قوم (مشرکان) درگیر شوم؟ پیامبرص به وی فرمودند: من مأمور شده‌ام با آنان بجنگم تا بگویند «خدایی جز خدای یکتا نیست و محمد پیامبر خداست»؛ و هر گاه به این دو اصل اقرار کردند و به سوی قبله روی کردند خون و اموال آنان برای ما محترم است.[۲]

بر این اساس، تمام مذاهب اسلامی نزد دیوبند موحدند؛ کمااینکه شبیر احمد عثمانی می‌نویسد توحید اساس و لب اعتقادات است و توحید صحیح و خالص که همان توحید ربوبیت و الوهیت و صفات است فقط در مذاهب اسلامی ست و در مذاهب غیراسلامی یافت نمی‌شود.[۳]

شیخ محمد یوسف کاندهلوى، نویسنده کتاب پنج جلدی حیاه الصحابه، در شأن نزول آیه شریفه لَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا «به کسى که به شما سلام داد، نگویید مسلمان نیستى» می‌نویسد:

اقرار به شهادتین برای مسلمان بودن افراد کافی است؛ و در این زمینه ادله و احادیث بسیاری می‌آورد که پیامبر برخی از اصحابش مثل مقداد و خالد و … را توبیخ می‌کند که چرا با اینکه مشرکان شهادتین گفتند آنها را کشتند و فرمودند: «بار خدایا، من بیزارى‌ام را به تو از عملکرد خالد ابراز مى‌دارم». حضرت دو بار این جمله را تکرار فرمودند.[۴]

لذا بزرگان دیوبند معیار اسلام و کفر را شهادتین شمرده، در تکفیر مسلمانان بسیار محتاط‌اند. مفتى محمد شفیع عثمانى می‌نویسد:

احتیاط لازم و ضرورى است که اگر از شخصى کلام مبهمى خارج شود که احتمال وجوه مختلفه دارد که از همه وجوه عقیده به کافر بودن قائل ظاهر باشد ولی فقط یک وجه چنین باشد که از آن معناى اصطلاحى، مطلب صحیح بتوان اخذ کرد، اگرچه آن وجه ضعیف باشد، پس بر مفتى و قاضى فرض است که همین وجه ضعیف را اختیار کند.[۵]

بزرگان دیوبند نه تنها در نظر، بلکه در مقام عمل نیز از سلاح تکفیر با احتیاط استفاده می‌کنند.

محمدتقى عثمانى[۶] (شیخ‌الحدیث حوزه علمیه دارالعلوم کراچى) در مجله البلاغ، واقعه تحقیقاتى درباره سید احمدخان، که بعضى از علماى هند فتواى کفر را بر او صادر کرده بودند، می‌گوید:

اما همه علما منتظر رأى حضرت مولانا محمد قاسم نانوتوى بودند که مولانا از امضاى فتواى علما امتناع ورزیده بودند و فرمودند: من راجع به این مسئله تحقیقات مى‌کنم و بعداً نظر خود را به شما ابلاغ خواهم کرد. بعدها حضرت نانوتوى نامه‌اى به سید احمدخان نوشت و از او چند چیز پرسید که به شرح ذیل است: ۱٫ عقیده شما درباره خدا چیست؟؛ ۲٫ عقیده شما درباره رسالت حضرت رسول چیست؟؛ ۳٫ عقیده شما درباره روز قیامت چیست؟ بعد از پاسخ سید احمدخان، حضرت نانوتوى به علماى هند تحریر فرمودند که شما فرد راسخ‌العقیده را چرا کافر مى‌دانید؟ البته سید احمدخان دوستى نادن است که راهى را که امروز براى پیشرفت مسلمانان هند اختیار کرده است روزى براى مسلمانان ضرر خواهد بود و مسلمانان از همین راه متضرر مى‌شوند.[۷]

خط فکری بزرگان دیوبند (در تکفیر نکردن مسلمانان) از بزرگانی همچون ابوحنیفه، اشعری، و … گرفته شده است؛ این افراد گرچه دیوبندی نیستند، اما دیدگاه‌هایشان در میان بزرگان دیوبند جایگاه رفیعی دارد چنانچه سهارنپوری می‌گوید همه ما در فروع مقلد امام اعظم ابوحنیفه هستیم و در اصول از ابوالحسن اشعری و ابوالمنصور ماتریدی تبعیت می‌کنیم[۸]؛ که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم. طحاوی به نقل از امام ابوحنیفه[۹] می‌گوید: «مذهب حنفیه هیچ یک از اهل قبله را به دلیل گناه تکفیر نمی‌کند».[۱۰] ابوالحسن اشعری نیز در ابتدای کتاب مقالات الاسلامیین می‌نویسد:

مسلمانان بعد از پیامبر اختلاف پیدا کردند. در برخی چیزها همدیگر را گمراه دانستند و بعضاً از همدیگر برائت می‌جویند که دچار فرقه‌های مختلف شدند، ولی اسلام جامع همه مسلمان‌هاست.[۱۱]

ذهبى، سخنى از ابوالحسن اشعرى نقل مى‌کند که این سخن موجب تعجب او شده است. مى‌گوید این سخن از اشعرى ثابت است؛ آنگاه از قول زاهر سرخسى نقل مى‌کند که:

در هنگام فرا رسیدن مرگ ابوالحسن در بغداد، مرا فرا خواند و من نزد او رفتم، سپس گفت: اشهد علىّ انّى لا أکفّر أحداً من اهل القبله؛ گواه باش بر من که من احدى از اهل قبله را تکفیر نمى‌کنم؛ زیرا تمام اهل قبله یک معبود را پرستش مى‌کنند و اختلافات، لفظى است.[۱۲]

ملاعلی قاری[۱۳] (متوفای ۱۰۱۴ ه.ق. و از بزرگان حنفی) می‌گوید داخل کردن کافر در ملت اسلام یا خارج کردن مسلمان از ملت اسلام کاری بس بزرگ و خطرناک است.[۱۴]

شیخ ابوالمعانى در پاسخ به پرسش‌های محمد عبدالحق نوشته است: «داخل کردن کافرى در مذهب یا خارج کردن مسلمانى از اسلام بسیار خطرناک است».[۱۵] امام غزالى نیز می‌گوید:

زبانتان را از تکفیر اهل قبله تا زمانی که می‌گویند لااله الا الله محمد رسول الله باز دارید؛ زیرا تکفیر خطری بزرگ است و اگر این دو کلمه را تکذیب کردند تکفیرشان واجب است، اما اگر کسی خبر واحدی را تکذیب کرد تکفیر جایز نیست و اگر کسی اجماع را انکار کرد باید توقف کرد.[۱۶]

بنابراین، معیار اصلی در مسلمان بودن افراد از نگاه بزرگان دیوبند اعتراف به یگانگی خداوند و ایمان به نبوت ختمی‌مرتب است. برای وضوح بیشتر باید چند واژه کلیدی مرتبط با مبحث معیار اسلام و کفر را از دیدگاه بزرگان دیوبند بررسی کنیم.

ایمان

یکی از اسباب مهم در تکفیر، تعریف ایمان است. برخی از جریان‌های تکفیری مثل خوارج عمل را جزئی از ایمان تلقی کرده‌اند. لذا کسی که گناه کبیره انجام دهد را تکفیر و از دین خارج می‌دانند. اما بزرگان دیوبند عمل را در تعریف ایمان دخیل نمی‌دانند. محمد انورشاه کشمیری در تعریف ایمان و کفر می‌نویسد:

ایمان در لغت از امن گرفته شده و همان مطلق تصدیق است و در شرع مقدس تصدیق به قلب یعنی قلباً اسلام را پذیرفته باشد و به آن اذعان کند و کفر آن است که یکی از ضروریات دین را انکار کند، مثل وجود ملائکه.[۱۷]

وی می‌نویسد:

ایمان فقط تصدیق به قلب است و عمل هیچ جایگاهی در ایمان ندارد. زیرا خداوند در قرآن ایمان را به قلب اضافه کرده است و ظاهرش این است که فعل قلبی همان تصدیق به تنهایی است؛ و از طرفی خداوند ایمان را به عمل صالح در مواضع متعدد عطف کرده است و اگر عمل در مفهوم ایمان دخیل بود ذکر آن به تنهایی عبث و بیهوده بود، چه رسد به اینکه عمل صالح را به ایمان عطف کرده باشد.[۱۸]

شبیر احمد عثمانی در فتح الملهم می‌گوید ایمان تصدیق قلبی با اقرار زبانی است و هیچ ربطی به عمل ندارد.[۱۹]

طبق بیان کشمیری، برخی اعمال که به زعم تکفیری‌ها موجب شرک می‌شود ضرری به ایمان وارد نمی‌کند. محمد الیاس کاندهلوی نیز می‌نویسد: «گاهی در مقابل ایمان، کفر استعمال می‌شود و گاهی نفاق. لذا نباید هر کسی که به نفاق مبتلا شد خون و مال و عرضش مباح شود».[۲۰]

اهل قبله

بزرگان دیوبند در اینکه اهل قبله را نباید تکفیر کرد اتفاق نظر دارند، اما اختلاف در معنای اهل قبله است. اهل قبله نزد محمد انور کشمیری کسانی هستند که ضروریات دین را منکر نشوند، نه کسانی که فقط رو به قبله نماز بخوانند.[۲۱] وی می‌گوید تا اماره یا علامتی از کفر ظاهر نشود نباید تکفیرکرد.[۲۲] شیخ مقری حکیم‌الاسلام (محمد طیب رئیس سابق دارالعلوم دیوبند) می‌گوید کسی که یکی از ضروریات اسلام را منکر شد کافر می‌شود و جای هیچ تأویلی نیست.

شاه عبدالعزیز محدث دهلوى نیز بعد از ذکر اقسام کفر می‌گوید قسم چهارم کفر، کفر تأویل است؛ تأویلى که خلاف ضروریات دین باشد (آن تأویل نیست بلکه تحریف و الحاد است)[۲۳] و بسیاری از دیگر بزرگان دیوبند می‌گویند هر کس ضروری دین را منکر شد کافر است.[۲۴]

محل نزاع در مصادیق و تعریف ضروریات است. بسیاری از بزرگان دیوبند ضروریات را به بدیهیات دین اسلام تعریف کرده‌اند. جاجروى در شرح مشکاه مى‌گوید ضروریات دین همان احکامى هستند که ثبوت آنها از پیامبر اکرم قطعاً و بدیهی باشد؛ مثل ثبوت نمازهاى پنج‌گانه یا حرمت شراب و غیره.[۲۵] ابن‌عابدین (علامه شامی) مى‌نویسد:

هر گاه در مسئله، روایتی گرچه ضعیف وجود داشته باشد باید به عدم تکفیر فتوا داد و من خودم را ملزم کرده‌ام که در کتاب‌های فتوایی، فتوا به کفر اهل قبله ندهم و اینکه در کتاب خلاصه، فتوا به تکفیر داده‌اند قول ضعیفی است و مخالف متون و شروح، بلکه مخالف اجماع فقها است و در این زمینه علامه ملاعلی قاری رساله‌ای ضد کتاب الخلاصه نوشته است؛ بلکه کسانی که تهمت فحشا به عایشه بزنند یا اعتقاد به الوهیت علی داشته باشند یا بگویند جبریل در ارسال وحی اشتباه کرد کافرند و اگر توبه کنند توبه آنها پذیرفته است.[۲۶]

اما به دلیل دقیق بودن تعریف ضروری دین و تعیین مصداق آن، بعضاً شاهدیم که برخی بزرگان دیوبند ضروری مذهب را با ضروری دین اشتباه گرفته‌اند و گفتارشان به تکفیر اهل قبله منتهی شده است. محمد انورشاه کشمیری می‌گوید ضروری آن چیزی است که ضرورتاً از دین محمد ص فهمیده می‌شود چه از راه تواتر یا استفاضه باشد و عامه مردم به آن علم داشته باشند؛ مثل وحدانیت و ختم نبوت.[۲۷] اما در کتاب دیگرش در مصداق ضروری اشتباه کرده، می‌گوید:

ضروریات دین منحصر در سه چیز است:

مدلول قرآن به شرط اینکه نص صریحی باشد که احتمال تأویل در آن ممکن نباشد؛ مثل تحریم مادر و دختر و تحریم خمر و میسر و اثبات علم و قدرت و اراده و کلام برای خدا و … . اما کسی نمی‌تواند قائلان به خلق قرآن و کسانی را که منکر رؤیت خدا یا علم خدا به جزئیات‌اند کافر بداند. زیرا در این موارد نص جلی وجود ندارد.

ـ مدلول سنت متواتر از جهت لفظی و معنوی، چه از اعتقادیات باشد یا احکام عملی، مستحب باشد یا واجب، مثل وجوب محبت اهل‌البیت …

ـ چیزی که اجماع قطعی بر آن باشد، مثل خلافت شیخین و چون که حدیث وارد شده که هیچ‌گاه امت بر ضلالت اجماع نمی‌کنند و این حدیث متواتر معنوی است، لذا هیچ شبهه‌ای نیست که کسی که منکر این امور باشد ایمانش به کتاب و پیامبر صحیح نیست و نمی‌توان وی را اهل قبله نامید.[۲۸]

نقد

خلافت دو قسم است الف) خلافت به معنای جانشینی از طرف رسول الله ص ب) خلافت به معنای حکومت مردم بر مردم، نه تنها اجماعی بر قسم اول نیست بلکه تقریبا اجماع بر خلاف آن وجود دارد و اگر مقصود وی خلافت به معنای دوم باشد اصل دینی نیست ظاهراً کشمیری بین ضروری مذهب و ضروری دین نتوانسته است جمع کند. زیرا اجماع اهل سنت بر شرعیت خلافت شیخین است، ولی شیعه که به تصریح کلام خودشان و بزرگان دیوبند جزء مذاهب اسلامی است به مشروعیت خلافت شیخین معتقد نیست. لذا خلافت شیخین جزء ضروریات مذهب اهل سنت است، کمااینکه برخی موارد، مثل ولایت و امامت اهل‌بیت( جزء ضروریات مذهب شیعه است. همان‌گونه که شیعه نباید منکر امامت را کافر بداند، اهل سنت نیز نباید منکر خلافت شیخین را کافر بدانند. بسیاری از بزرگان حنفی و دیوبند به این مطلب پای‌بندند. حتی خود کشمیری در موارد متعددی در بیان مصادیق و تعریف ضروری دین همین مبنا را می‌پذیرد.

کشمیری پیرو اشتباه فوق می‌گوید نمی‌توان پشت سر کسی که خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را منکر است نماز خواند. زیرا آنها کافرند.[۲۹] و مفصلاً وارد بحث سب شیخین می‌شود و اقوالی را ذکر می‌کند.

این نگاه تکفیری در برخی دیگر از بزرگان این مکتب نیز دیده می‌شود، از جمله، احمد سرهندی (متوفى ۱۰۳۴ه.ق.)؛ وی گرچه دیوبندی نیست، اما دیوبند را تحث تأثیر خود قرار داده است. وی نیز شیعه را به دلیل سب شیخین تکفیر کرده است. وی ابتدا اقوال کسانی را می‌آورد که شیعه را کافر نمی‌دانند؛ مثل شارح عقاید نسفیه که معتقد است نمی‌توان شیعه را به دلیل سب شیخین تکفیر کرد؛ صاحب جامع الاصول که معتقد است شیعه از فرق اسلامی است؛ صاحب مواقف که معتقد است شیعه از مذاهب اسلامی است؛ ابوالحسن اشعری که معتقد است نمی‌توان شیعه را تکفیر کرد؛ غزالی که معتقد است کسی را که شیخین را سب کند نمی‌توان تکفیر کرد.

سپس روایاتی را که دلالت بر کفر توهین‌کننده به شیخین و همچنین اقوال موافقان تکفیر است می‌آورد و کفر رافضه را نتیجه می‌گیرد: «بر تمام علمای اسلام واجب است که در مقابل سب رافضه بایستند و فقیر هم به همین انگیزه این رساله را نوشته‌ام».[۳۰]

کشمیری درباره سب می‌نویسد: «هر کس رسول‌الله را سب کند، یا دروغ به وی ببندد، یا عیب به او بگیرد، یا حضرت را تنقیص کند کافر شده است».[۳۱] وی می‌گوید در تکفیر رافضی‌ها بین احناف اختلاف است. عده‌ای مثل شاه عبدالعزیز می‌گویند کافرند و عده‌ای مثل ابن‌عابدین می‌گویند کافر نیستند و در آخر نظر خودشان را می‌آورند. قول مختار تکفیر رافضی‌هاست. زیرا کسی که جمیع صحابه را کافر بداند کافر است و روافض در این زمینه کوتاهی کرده‌اند و می‌گویند به جز عده قلیلی از صحابه جمگی کافر شدند.[۳۲]

نقد

سب و توهین حتی نسبت به مقدسات بت‌پرستان نزد شیعه بسیار مذموم است و احادیث متواتری در نهی از سب از ائمه اطهار( صادر شده است و نمی‌توان دلیل معتبری پیدا کرد که سب و توهین را جزء عقیده شیعه دانست.

و اگر عده‌ای از افراطیون به مقدسات اهل سنت، سب و توهین کنند (کمااینکه جهنگوی مؤسس سپاه صحابه، مصادیقی در باب سباب بودن شیعیان پاکستان در کتابش نقل می‌کند و نتیجه می‌گیرد که شیعه کافر است و باید کشته شود[۳۳]) این اعمال دلیل بر عقیده شیعه نیست.

و از طرفی سب شیخین گرچه نزد شیعه محکوم است، اما دلیل بر تکفیر نمی‌شود. هیچ دلیلی وجود ندارد همان حکمی که ساب‌النبی ص دارد، درباره ساب شیخین نیز جاری باشد؛ کمااینکه عبدالحی لکنوی می‌نویسد اگر سب شیخین به دلیل شبهه‌ای باشد که برای شیعه ایجاد شده باشد آنها را نباید تکفیر کرد.

و از طرف دیگر، اگر سب شیخین موجب تکفیر شود فرقی بین شیخین و امیرالمؤمنین نیست و کسی که حضرت علی را سب کند او نیز باید تکفیر شود و از مسلمات تاریخ این است که معاویه در زمان خاصی با بخش‌نامه به تمام ولایت‌ها سب امیرالمؤمنین را قانونی کرد، اما بسیاری از اهل سنت نه تنها معاویه را تکفیر نکردند بلکه از او به نیکی یاد می‌کنند.

کافر کیست؟ کفر چیست؟

کشمیری در موارد متعددی بیان کرده است که «اگر شخص مکلف و مختار و عاقل و غیرمکره، شی‌ء معلومه‌ای از کتاب‌الله یا از پیامبران را تکذیب کند کافر می‌شود»؛[۳۴] نیز «اگر از صریح کلام یا از لازمه ضروری نه استدلالی کلام، تکذیب پیامبر درآید».[۳۵] «کفر به این است که کسی پیامبر را در آن چیزهایی که آورده است تصدیق نکند، یا اینکه یکی از ضروریات را تکذیب کند». «بنابراین، در مواردی که کلامی صادر شود که مخالف معلوم‌الضروره نباشد کفر به دنبال نمی‌آورد؛ مثل کسی که قائل به حدوث قران باشد. زیرا شاید مقصودش ظاهر الفاظ قرآن باشد».[۳۶]

حکیم‌الامه، تهانوی،[۳۷] درباره تکفیر کسی که نسبت قرب به خداوند بدهد می‌نویسد: «اگر منظور از قرب بدون کیفیت باشد اطلاق چنین قربی محذوریتی ندارد. زیرا ذات الاهی نامتناهی است».[۳۸]

مشرک کیست؟

تعریف بزرگان دیوبند و شیعه در باب شرک به هم نزدیک است. شاه‌ولی‌الله دهلوی می‌نویسد: «حقیقت شرک این است که صفات خاصه خداوند را برای غیرخداوند اثبات کند؛ مثل اثبات تصرف مطلق (کن فیکون) برای غیرخدا».[۳۹]

اشرف علی تهانوی می‌گوید:

حقیقت شرک این است که خواص واجب را برای ممکن ثابت کند و اعتقاد به وجود صفات وجوبی در ممکن باشد و اگر کسی اعتقاد داشته باشد که صفاتی که مختص خداست مثل قدرت عامه و علم و … برای غیرخدا هم ممکن است مشرک می‌شود.[۴۰]

رشید احمد گنگوهی در سه موضع به صورت کلی بیان می‌کند که مشرک کسی است که یکی از مخلوقات را به همراه خداوند در صفتی از صفات ذاتیه، مثل علم و قدرت و عبادت، شریک بداند و الا شریک دانستن در ذات و تعدد آلهه به جز عده قلیلی از مردم به آن اعتقاد ندارند.[۴۱]

اشکال جریان‌های تکفیری در تعریف و مصادیق شرک است و به بهانه‌های مختلف مذاهب اسلامی را تکفیر می‌کنند، اما بزرگان دیوبند برخلاف آنها در این امر بسیار محتاط عمل کرده اند، گرچه می‌گویند: «بوسیدن قبر و سجده بر آن و گذاشتن سر بر قبر حرام و ممنوع است».[۴۲] رشید گنگوهی[۴۳] می‌گوید: «اگر کسی اعتقاد داشته باشد که خداوند شیخ عبدالقادر گیلانی (متوفی ۵۶۱ ه.ق.) و … را بر اموری مطلع می‌کند و عبدالقادر نیز حاجات را با اذن خدا برآورده می‌کند این شخص مشرک نیست».[۴۴] در ادامه می‌گوید: «بهتر است علم غیب را به غیرخدا نسبت ندهیم. زیرا برای عوام توهم شرک می‌آورد. لذا ما استعمال این الفاظ را به دلیل این توهم ممنوع می‌کنیم تا اینکه عوام در ورطه شرک واقع نشوند».[۴۵]

تهانوی نیز علم غیب را حقیقی (مخصوص خدا) و اضافی (علمی است که به واسطه وسایل به انسان عطا می‌شود، اما نه همه غیب، بلکه بعضی از آن عطا می‌شود و برخی مخفی می‌ماند) می‌داند.[۴۶] وی درباره استعمال الفاظی چون «یا شیخ عبدالقادر و …» می‌گوید «این اوراد ولو نزد ما جایز نیست، اما قطعاً شرک نیست و به عبارت دیگر، این الفاظ شرک اصغر است».[۴۷] گنگوهی درباره قسم به غیرخدا فتوا به منع می‌دهد، اما سریعاً می‌گوید «اما اگر کسی این عمل را انجام داد شرک اصغر است نه شرکی که از اسلام خارجش کند».[۴۸]

حکیم‌الامه تهانوی نیز می‌گوید کافر اگر اظهار ایمان کند منافق است و اگر ایمان را طرد کند مرتد است و اگر در الوهیت شریک بگیرد مشرک است و موجب خلود در آتش می‌شود. عبیدالله اسعدی، نویسنده کتاب دارالعلوم دیوبند، درباره برخی اعمالی که شیعیان انجام می‌دهند، مثل تعزیه‌ها و طواف به قبر و … تا زمانی که آنها می‌گویند مسلمان و موحدیم، فقط شرک عملی (نه اعتقادی) دارند، اما هندوها شرک عملی و اعتقادی دارند. لذا سجده برای غیرخدا مطلقاً شرک نیست، بلکه در برخی حالات اماره‌ای از امارات شرک است … سجده برای قبور و برپایی مراسم تعزیه علامه برای تکذیب شرع نیست. زیرا عبادت آنها در کفار پیدا نمی‌شود.[۴۹] تهانوی می‌گوید:

کسی نمی‌تواند مشایخ و بزرگان ما را تکفیر کند و تهمت عبادت و سجده‌کننده به قبور را به آنها بزند. زیرا می‌توان اعمال آنها را حمل کرد بر صورتی که تمام تأثیرات غیرالهی را غیرمستقل می‌دانند، به خلاف مشرکان عرب و هند که قدرت و … را برای غیرخدا به صورت استقلالی پذیرفته‌اند.[۵۰]

بنابراین، بزرگان دیوبند را نمی‌توان تکفیری خواند و اگر بعضاً عملی از اعمال مذاهب دیگر را شرک‌آلود بیان کنند منظور شرک اصغر یا خفی است؛ یعنی مسلمانانی هستند که مبتلا به گناه کبیره شده‌اند. ولی گروه‌های تکفیری مثل وهابیت، اگر فعلی مثل شدّ رحال از مسلمانی صادر شد قائل به شرک جلی می‌باشند، یعنی می‌گویند از دین خارج شد و باید از ابتدا شهادتین جاری کند وگرنه قتلش واجب است.

موضع بزرگان دیوبند در مقابل جریان‌های تکفیری

علماى (دیوبند) تکفیری‌ها را نقد کرده‌اند که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم؛ شاه‌ولی‌الله دهلوی گرچه دیوبندی نیست، اما خط فکری دیوبند را نمی‌توان از شاه‌ولی‌الله جدا کرد. وی زیارت قبور و شدّ رحال را جایز نمی‌شمارد، اما بلافاصله می‌گوید کسی حق ندارد زائر را تکفیر کند.[۵۱] خلیل احمد سهارنپوری تکفیری‌ها را به خوارج تشبیه می‌کند و می‌نویسد:

حکم اهل بغى درباره آنها صادق است؛ چنان‌که علامه شامى گفته است خوارج داراى قدرتى بودند که با تأویل علیه امام خروج کردند. آنها عقیده دارند که چون امام مرتکب باطل شود، خواه کفر باشد یا معصیت و گناه، قتال با او واجب است. از این‌رو تعرض به جان و مال مسلمین را حلال دانسته، زنان را به اسارت مى‌گیرند. در عین حال، ما آنها را به دلیل تأویلات باطل تکفیر نمى‌کنیم. چنان‌که در زمان ما پیروان محمد بن عبدالوهاب خروج کردند و از نجد بیرون آمدند و بر حرمین شریفین غلبه کردند. وهابیان خود را پیروان احمد بن حنبل معرفى مى‌کنند، اما معتقدند فقط آنها مسلمان‌اند و مخالفان عقایدشان مشرک‌اند و با همین تصورات کشتن اهل سنت و کشتن علما را مباح دانسته‌اند، تا اینکه خداوند قدرت آنها را شکست. از این‌رو به وضوح مى‌گویم که محمد بن عبدالوهاب و پیروانش در سلسله علمى، فقهى، حدیث، تفسیر و تصوف جزء مشایخ ما نیستند. حلال شمردن خون، آبرو و اموال مسلمانان یا به حق است یا به ناحق؛ اگر ناحق باشد یا بدون تأویل است که در این صورت موجب خروج از دین مى‌شود، یا با تأویلى است که شرع مقدس اجازه نداده است. در این صورت موجب فسق مى‌شود و اگر به حق باشد، جایز بلکه واجب است. امّا در تکفیر مسلمانان پیشین، هرگز ما کسى را تکفیر نمى‌کنیم. کسى که تکفیر کند بدعت کرده، عمل او موجب خروج از دین است و اهل قبله را هرچند جزء مبتدعه باشند تا وقتى که ضرورتى از دین را انکار نکرده باشند تکفیر نمى‌کنیم.[۵۲]

وی در کتاب التصدیقات لرفع التلبیسات که جوابیه به احمدرضاخان بریلوی است و در رد و نفی محمد بن عبدالوهاب نوشته شده، می‌نویسد:

ای علمای گرامی! بعضی‌ها عقیده وهابیه را به شما نسبت دادند و اوراق و رسائلی را ارائه کردند و نوشتند که به دلیل اختلاف لغت و زبان، ما متوجه حرف آنها نمی‌شویم. متوقع است که از حقیقت حال و مطالب مقالات ما را آگاه سازید و از شما درباره امور و مواردی که اهل سنت و جماعت با وهابی‌ها اختلاف دارند پرسیده می‌شود. سهارنپوری می‌گوید محمد بن عبدالوهاب خون و اموال و عرض مسلمانان را حلال دانست و همه را مشرک خواند و اهل قبله را کشت و این قوم همان خوارج‌اند. لذا هیچ کدام از مشایخ ما در سلسله این گروه نیستند.[۵۳]

ملاعلى قارى در شرح فقه اکبر از امام ابوحنیفه نقل کرده که گفته است: «لا نکفر احدا من اهل القبله». آنگاه افزوده است: «این عقیده اکثر فقهاست». خشونت و کشت و کشتار در دین مبین اسلام مخصوص کفار حربی است و رفتار و تعامل مسلمانان و مؤمنان در مقابل همدیگر باید بسیار مهربان و رحیم باشد. انورشاه کشمیری، محمد بن عبدالوهاب را مورد طعن قرار داده، می‌نویسد: «محمد بن عبدالوهاب مردی پلید و کودن و کم‌علم و کم‌عقل بود و در تکفیر مردم بسیار عجله می‌کرد».[۵۴] وی درباره ابن‌تیمیه می‌نویسد:

در مزاج ابن‌تیمیه خشونت و تندی وجود دارد. هر گاه به یک سمت متوجه شود، یا قصد تعقیب کسی را داشته باشد، نمی‌هراسد و با جسارت این کار را انجام می‌دهد. این‌گونه افراد از افراط و تفریط در امان نیستند، لذا شک و تردید در نقلش وجود دارد. هرچند او حافظ و متبحر است.[۵۵]

در جای دیگری درباره ابن‌تیمیه می‌گوید:

جمهور ائمه دلیل آورده‌اند که سلف صالح برای زیارت روضه شریفه «شدّ رحال» می‌کردند و احادیث آن به تواتر به ما رسیده است و ابن‌تیمیه معنای حدیث لا تشد الرحال را درست نفهمیده و به دلیل همین اشتباهش دو مرتبه به زندان افتاد و در زندان از دنیا رفت. در مناظره‌ای که سراج‌الدین هندی با ابن‌تیمیه داشت، به وی می‌گوید ما أنت یا ابن تیمیه إلا کالعصفور.[۵۶]

تهانوی در ضدیت با تفکر افراطی وهابیت در حاشیه سنن نسایی در شرح حدیث ابوسعید خدری که مربوط به ظهور خوارج است می‌نویسد:

همانا از این نژاد قومی می‌آیند که قرآن را بسیار زیبا می‌خوانند، اما قرآن از گلوی آنها تجاوز نمی‌کند. اینها اهل اسلام را به قتل می‌رسانند و بت‌پرستان را رها می‌کنند و از اسلام چنان می‌گریزند، مانند تیر رهاشده از هدف و نشانه عبور می‌کنند و اگر من پیامبر زمان آنها را دریابم بسان قوم عاد آنها را قتل عام می‌کردم». تهانوی در شرح این حدیث چنین می‌گوید: «باید بدانند آنهایی که از دین محمد بن عبدالوهاب پیروی می‌کنند و در اصول و فروع از وی تبعیت می‌کنند و می‌گویند تقلید از هر کدام از ائمه اربعه شرک است و هر کس با آنها مخالفت کند او را مشرک می‌دانند کشتن ما اهل سنت و اسارت گرفتن زنان ما را مباح می‌دانند و دیگر عقاید بدی که دارند و به طریق مستند به ما رسیده‌اند و بعضی عقیده آنها را از خود آنها شنیده‌ام (اینها بدانند) که اینها فرقه‌ای از خوارج‌اند و علامه شامی در کتاب رد المختار در شرح قول صاحب الدر المختار در کتاب البغاه می‌گوید: همانا می‌دانی که در نام‌گذاری خوارج این‌چنین شرط نیست، بلکه این توضیحی است درباره کسانی که علیه سیدنا حضرت علی بغاوت کردند، همان‌طور که در عصر ما درباره پیروان محمد بن عبدالوهاب اتفاق افتاده است، آنها بر حرمین غلبه حاصل کردند و خود را به مذهب حنبلی نسبت می‌دادند، اما فقط خودشان را مسلمان می‌دانند و هر کس مخالف اعتقاد آنها باشد او را مشرک می‌گویند و به همین بهانه کشتن افراد را جایز می‌دانند، تا اینکه خدا قدرت آنها را از بین ببرد.[۵۷]

غزالى درباره تکفیر فرقه‌هاى کلامى معتقد است:

تا وقتى مى‌توان براى دیدگاه‌هاى فرقه‌هاى مسلمان محملى در شرع یافت باید از تکفیر دورى جست. مباح دانستن ریختن خون کسانى که رو به قبله نماز مى‌گذارند و شهادتین بر زبان جارى مى‌کنند خطا خواهد بود. ترک قتال با هزار کافر واجب‌القتل آسان‌تر است از ریختن خون یک مسلمان. پیامبر مى‌فرماید من با مردم تا وقت اداى شهادتین مأمور به جهاد بودم، اما با اداى آن خون و مال آنها جز در موارد خاص در امان است.

سپس، غزالى به شاگرد خود توصیه مى‌کند که:

چنانچه خواستى با کسانى که پیروان تو هستند و این دیدگاه را دارند، گفت‌وگو و مناظره کنى، از آنها بپرس که معیار و حد کفر چیست؟ اگر گفتند، حد کفر، چیزى است که مخالف مذهب اشعرى یا معتزلى یا حنبلى یا غیر آنان باشد، بدان که او فردى بى‌فکر است که تقلید از دیگران او را به اینجا رسانده است. از آنان بپرس: از کجا مى‌دانى که حق با اشعرى است؟ به طورى که عالم و دانشمندى مانند باقلانى را، که مخالف اشعرى است، تکفیر مى‌کنى![۵۸]

حسین احمد مدنی از بزرگان دیوبند در باب تکفیر، به خلاف وهابیت، شدیداً محتاط بودند و فرق مسلمین را به ادنی شبهه‌ای از اسلام خارج نمی‌دانست. وی با تألیف کتاب الشهاب الثاقب علی المستشرق الکاذب بر ضد وهابیت موضع خودش را در خصوص تکفیرهای وهابیت مشخص کرد. وی می‌نویسد محمد بن عبدالوهاب نجدی افکار باطل و عقاید فاسد دارد که بسیاری از اهل سنت را به قتل رساند. خلاصه اینکه وی مردی ظالم و گنهکار و فاسق و سفاک بود. اعتقاد وی این بود که جمیع مسلمین مشرک و کافرند. لذا قتلشان واجب است.[۵۹] وی در باب عقیده وهابیت که مسلمانان را به دلیل استغاثه مشرک می‌دانند خرده‌گیری می‌کند[۶۰] و جالب اینکه مؤلف وهابی کتاب الدیوبندیه این خرده‌گیری مدنی را علامت مشرک بودن حسین احمد می‌داند.

شیخ مولوی عبدالشکور در مجله القاسم مقاله‌ای با عنوان «دیوبند» سخت بر عقیده افراطی وهابیت می‌تازد و از آنها اظهار برائت کرده، از دست آنهایی که به دیوبندیه نسبت‌های وهابی می‌دهند شاکی و نگران شده است، و بعد از ذکر تحولات دارالعلوم دیوبند و اینکه دارالعلوم «جامعه الازهر» هند است، چنین می‌گوید:

بی‌تردید حسودان و کینه‌ورزان صدای خود را علیه دارالعلوم دیوبند بلند کردند و با تمام وجود آنها را متهم به وهابی و نجدی کردند. اما اگر کسی نسبت وهابی، نجدی، ملحد، کافر یا مرتد به دیوبندیه بدهد به خود نسبت داده و درست نیست.[۶۱]

شیخ محمود حسن دیوبند[۶۲] جوابیه مولوی سهارنپوری به افراطی‌گری‌های وهابیت را تأیید می‌کند و می‌گوید:

آنچه ایشان گفتند عقیده ما و عقیده تمام اساتید ماست. در این تردیدی وجود ندارد. خداوند پاداش زحمات ایشان را در صورت ابطال وساوس حاسدین در تهمت‌های ناروا بر اهل حق عنایت فرماید.[۶۳]

شیخ رشید احمد گنگوهی در جاهای مختلفی از فتاوی رشیدیه تصریح کرده است که وهابی‌ها فاسق‌اند. زیرا آنها در اسائه ادب به اسلاف صالح کوتاهی نکردند. لذا اقتدا به آنها در نماز مکروه است. وی از کتاب علامه شامی، که شیخ محمد بن عبدالوهاب و پیروانش را فرقه خوارج معرفی کرده، دفاع کرده است.[۶۴]

محمدحسن‌خان سرهندی مجددی می‌گوید:

اصول مورد نزاع در میان مقلدان و غیرمقلدان چهار چیز است: تعظیم برای غیرخداوند، توسل به ارواح صالحان و استمداد از آنها، ندای غایب و سماع الموتى، و پیروی و تقلید ارباب مذاهب چهارگانه. هر چهار چیز را وهابیت شرک و کفر و بدعت می‌دانند.[۶۵]

صاحب‌جان هندى پس از بیان معنای نداى غایب و استغاثه مى‌نویسد:

همه اینها نزد وهابیت و هم‌مشربان ایشان شرک اکبر است، اگرچه خطاب به روح مبارک حضرت رسول باشد! این طایفه که فعل سلف را شرک و فاعل را مشرک مى‌دانند.[۶۶]

بزرگان دیوبند بعضاً از جانب افراطیون تکفیر شده‌اند و برخی از تکفیری‌ها، مثل نویسنده کتاب الدیوبندیه، علیه افرادی که نزد بزرگان دیوبند محترم‌اند ـ چون خواجه بهاء‌الدین نقش‌بند، و خواجه معین‌الدین چشتی، و عبدالقادر الجیلانی، و شیخ عبدالوهاب شعرانی، و … ـ اسائه ادب کرده، به بهانه‌های مختلف آنها را تکفیر می‌کنند؛ مثلاً در جایی می‌نویسد: «عقیده به استغاثه و استعانت از مرده‌ها از بزرگ‌ترین عقاید دیوبند است». در ادامه می‌نویسد: «کلام دیوبندی‌ها در باب استغاثه با مشرکان صدر اسلام هیچ فرقی ندارد».[۶۷]

جریان‌های تکفیری دیوبند

در میان علما و بزرگان دیوبند عده‌ای که موافق با جدا شدن پاکستان از هند بودند به رهبری مولانا شبیر احمد عثمانی جمعیت العلمای اسلام را تأسیس کردند که در میان این جمعیت گروه‌های معتدل و افراطی به وجود آمد. ضیاء‌الرحمن فاروقی وابسته به این جمعیت و رئیس اسبق سپاه صحابه پاکستان، که به دست افراد ناشناس ترور شد، گرایش افراطی در پیش گرفت و در مقابل رشد انقلاب اسلامی ایران کتابی علیه رهبر ایران به نام الاسلام والخمینی نوشت. وی انگیزه تأسیس سپاه صحابه را مبارزه با تبلیغات رهبر جمهوری اسلامی ایران علیه صحابه و خلفای راشدین دانسته است.[۶۸]

سپس کتاب دیگری در کفر شیعه به نام تاریخی دستاویز نوشت و کوشید چنین وانمود کند که تمام علما حکم به کفر شیعه داده‌اند. در دوسوم کتاب شواهدی از کتب شیعه جمع کرده که شیعیان به صحابه، خصوصاً شیخین توهین می‌کنند و در نتیجه فتاوایی را آورده که شیعه کافرند.[۶۹]

البته علمای طراز اول دیوبند، که در اول مقاله از آنها نام آورده شد، هیچ‌کدام از روش و منش سپاه صحابه در تکفیر و خصوصاً کشتار مسلمانان حمایت نکرده‌اند. گرچه متأسفانه در مقابل آنها موضع محکمی نیز گرفته نشده است.

نتیجه

با توجه به تبیین اصول و ضوابطی که از ناحیه بزرگان دیوبند در باب اسلام و کفر بیان شد و احتیاطی که علمای دیوبند درباره تکفیر اهل قبله کرده‌اند به این نتیجه می‌رسیم که دیوبند جریان اعتدالی و به دور از افراطی‌گری است؛ گرچه بعضاً در مکتب دیوبند (و در همه مذاهب اسلامی) شاهد جریان‌های افراطی هستیم، اما نمی‌توان این مکتب را تکفیری قلمداد کرد.

 

منابع

۱ – الاختلافات الأصلیه بین عقیده أهل السنه الدیوبندیه والفرقه الوهابیه، بی تا،بی نا،بی جا

۲ – منتدى الصوفیه، علماء دیوبند مذهبهم ومشربهم، بی‌تا، بی‌نا، بی‌جا.

۳ – ابن‌عابدین، محمد امین بن عمر، رد المحتار على الدر المختار، بیروت: دار الفکر، بی تا

۴ –  ابن عساکر، علی بن حسن، تبیین کذب المفتری فیما نسب إلى الامام أبی الحسن الأشعری، بیروت: دار الکتاب العربی، بی‌تا.

۵ – ابوالمکرم بن عبد الجلیل، دعوه الامام محمد بن عبد الوهاب بین مؤیدیها و معارضیها فی شبه القاره الهندیه، دارالسلام للنشر و التوزیع، ۱۴۲۱.

۶ – ابی‌غده، شیخ عبد الفتاح، تعریف بکتاب فتح الملهم شرح صحیح مسلم و صاحبه شبیر أحمد العثمانی، منتشر درمجله الداعی الشهریه الصادره عن دار العلوم .

۷ – اشعری، ابوالحسن، مقالات الإسلامیین واختلاف المصلین، تحقیق: نعیم زرزور، چاپ سوّم، فیسبادن ـ آلمان: دار فرانز شتایز، ۱۴۰۰ق.

۸ – بخاری، محمّد بن اسماعیل، الجامع المسند الصحیح المختصر من أمور رسول الله صلّی الله علیه وسلّم وسننه و أیامه (صحیح البخاری)، تحقیق: محمد زهیر بن ناصر، چاپ اول، بی‌جا: دار طوق النجاه، ۱۴۲۲٫

۹ – تهانوی، اشرف علی، امداد الفتاوی، کراچی: مکتبه دارالعلوم، ۱۳۳۱.

۱۰ – تهانوی، ظفر احمد، فهارس اعلاء السنن نسائی، بی‌جا: دارالفکر، ۱۴۲۱٫

۱۱ – جوهرى، ابو نصر اسماعیل بن حماد، الصحاح، چاپ چهارم، بیروت: دار العلم للملایین، ۱۴۰۷ق.

۱۲ – خمیس، محمد بن عبد الرحمن، أصول الدین عند الامام أبی حنیفه، عربستان: دارالصمیعی، بی‌تا.

۱۳ – دهلوی، شاه ولی الله، التفهیمات الالهیه، المجلس العلمی، ۱۳۵۵، بی‌جا.

۱۴ – الفوز الکبیر فی أصول التفسیر، ترجمه به عربی: سلمان الحسینی النَّدوی، چاپ دوم، قاهره: دار الصحوه، ۱۴۰۷ق.

۱۵ – سرهندی مجددی، مولانا حسن خان، الأصول الأربعه فی تردید الوهابیه، استانبول: دار الشفعه بفاتح ۷۲، ۱۳۴۶ ه.ق./‍ ۱۹۲۸ م.

۱۶ – سرْهِنْدِی، أحمد بن عبد الأحد، رساله ردالروافض، بی‌تا، بی نا، بی‌جا.

۱۷ – سهارنفوری، خلیل احمد، المهند على المفند، (عقاید علماى دیوبند)، ۱۳۴۶ق.

۱۸ – عارفی، محمد اکرم، جنبش‌های اسلامی پاکستان، قم: انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم.

۱۹ – گنگوهی، رشید احمد، الفتاوی الرشیدیه (کامل)، به زبان اردو، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا.

۲۰ – عثمانی، شبیر احمد، موسوعه فتح الملهم بشرح صحیح الامام مسلم بن حجاج القشری، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۳۴ق.

۲۱ – غزالی، ابوحامد، الاقتصاد فی الاعتقاد، چاپ اول، بیروت: دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۴ق.

۲۲ – قاری، ملا علی، شرح الشفا، چاپ اول، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۱ق.

۲۳ – شرح الفقه الأکبر، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا.

۲۴ – الگار، حامد، وهابی‌گری، ترجمه: احمد نمایی، مشهد: انتشارات بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۷۸ش

۲۵ – کاندهلوى، شیخ محمّد یوسف، حیاه الصحابه، ترجمه: مجیب الرّحمن، ویژه کتابخانه العقیده، بی‌جا،‌ بی‌نا، بی‌تا.

۲۶ – کشمیری، محمد أنور شاه، فیض البارى شرح صحیح البخارى، بیروت: دارالکتب العلمیه، بی‌تا.

۲۷ – العرف الشذی شرح سنن الترمذی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۵ق.

۲۸ – کاندهلوی، محمّد ادریس، التعلیق الصبیح علی مشکاه المصابیح، المجلس العلمی الاسلامی، چاپ اول، بی‌تا.

۲۹ – کشمیری، محمد أنور، إکفار الملحدین فی ضروریات الدِّین، پاکستان: مکتبه عمر فاروق، بی‌تا.

۳۰ – مجموع فیه ثلاث رسائل، ناشر دارالبشائر اسلامی، ۱۴۳۱ق.

۳۱ – جامعه دارالعلوم کراچی، ماهنامه البلاغ ،کراچی اردو زبان با مدیریت محمد تقی عثمانی ، ۱۳۳۲ق

۳۲ – مدنی، حسین احمد، الشهاب الثاقب علی المسترق الکاذب، چاپ دوم، لاهور: دار الکتاب، ۲۰۰۴م.

۳۳ – نسائی، احمد بن شعیب، السنن الصغرى، تحقیق: عبد الفتاح أبو غده، چاپ دوم: حلب: مکتب المطبوعات الاسلامیه، ۱۴۰۶٫

۳۴ – رب نواز طاهر، نقوش جهنگوی، به زبان اردو، مکتبه خلافت راشده، بی‌جا، بی‌تا.

 

منبع: نشریه سراج منیر


 پاورقی ها

[۱] . مؤسس دارالعلوم، ضد استعمار و در رد شیعه و بهائیت کتاب نوشته است.

[۲]. محمد انورشاه کشمیری، العرف الشذی، ج۳، ص۳۹۹؛ همو، إکفار الملحدین فی ضروریات الدین، ص۲۰؛ محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج۱، ص۱۴؛ مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج۱، ص۵۱؛ احمد بن شعیب نسائی، سنن، ج۷، ص۷۹٫

[۳]. شبیر احمد عثمانی، فتح الملهم، ج۱، ص ۱۷۹٫

[۴]. محمد یوسف کاندهلوی، حیاه الصحابه، ج۴، ص۹۳-۱۰۷٫

[۵]. مجموعه مقالات کمیسیون کلامى (اسلام و کفر) مقاله مولوى دوست محمد نعمانى نقل از جواهر الفقه ،مفتى محمد شفیع عثمانى.

[۶]. صاحب آثاری همچون: تکمله فتح الملهم، علوم القران الکریم، جواهر القران الکریم.

[۷]. ماه‌نامه البلاغ کراچی اردوزبان، ص۹٫

[۸] المهند علی المفند سهارنفوری ص ۲

[۹]. دیوبند از نظر فقهی حنفی است.

[۱۰]. محمد بن عبد الرحمن الخمیس، أصول الدین عند الامام أبی حنیفه، ص۱۷۰٫

[۱۱]. ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۱٫

[۱۲]. علی بن حسن ابن عساکر، تبیین کذب المفتری فیما نسب إلى الأشعری، ص۱۴۹٫

[۱۳]. ملاعلی قاری ولو سال‌ها قبل از تشکیل دیوبندیه بوده، اما اثرات فراوانی بر تفکرات بزرگان دیوبند گذاشته است و همواره از دیدگاه‌های وی استفاده می‌کنند.

[۱۴]. ملاعلی قاری، شرح الشفا، ج۲، ص۵۰۰٫

[۱۵]. همان، فصل فى تَحقیق القَول فِى الکُفار المُتاَولین، ج۲، ص۲۰۰٫

[۱۶]. مفتى محمد شفیع، ایمان و کفر، ص۳۸٫

[۱۷]. محمد ادریس کاندهلوی، التعلیق الصبیح على مشکاه المصابیح، ج۲، ص۱۶٫

[۱۸]. محمد انورشاه کشمیری، فیض البارى شرح صحیح البخارى، ج۱، ص۴۳٫

[۱۹]. علی ابن حسن ابن عساکر، تبیین کذب المفتری فیما نسب إلى الأشعری، ص۱۴۹٫

[۲۰]. محمد ادریس کاندهلوی، التعلیق الصبیح على مشکاه المصابیح، ج۲، ص۱۴٫

[۲۱]. محمد انورشاه کشمیری، إکفار الملحدین فی ضروریات الدین، ص۵۱٫

[۲۲]. همان، ص۱۶؛ جواهر الفقه، ج۱، ص۲۷٫

[۲۳].مقاله اسلام و کفر محمد سلیم یار احمد زهى نقل از کتاب، فتاواى عزیزیه، ج۱، ص۴۲٫(مجموعه مقالات کمیسیون کلامى)

[۲۴]. ملاعلی قاری، شرح الفقه الأکبر، ص۱۵۴-۱۵۵؛ ابوحامد غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص۲۲۳-۲۲۴٫

[۲۵]. مجموعه مقالات کمیسیون کلام مقاله اسلام و کفرمحمد سلیم یار احمد زهى، نقل از کتاب اسعد المفتاح فى حل المشکوه المصابیح، ص۱۰۴٫

[۲۶]. محمد امین بن عمر، ابن ‌عابدین، الدر المختار و حاشیه ابن عابدین، ج۴، ص۲۳۷٫

[۲۷]. محمد انورشاه کشمیری، کتاب مجموع فیه ثلاث رسائل، ص۱۸٫

[۲۸]. محمد انورشاه کشمیری، إکفار الملحدین فی ضروریات الدین، ص۱۲۲٫

[۲۹]. همان، ص۵۱٫

[۳۰]. احمد بن عبدالاحد سرهندی، رساله رد الروافض، ص۱۵، بترقیم الشامله آلیا.

[۳۱]. محمد انورشاه کشمیری، إکفار الملحدین فی ضروریات الدین، ص۵۴٫

[۳۲]. محمد انورشاه کشمیری، فیض البارى شرح صحیح البخارى، ج۱، ص۹۹؛ همو، العرف الشذی، ج۱، ص۷۴٫

[۳۳]. رب نواز طاهر – کتاب نقوش جهنگوی، ص۲۳٫ انتشارات مکتبه خلافت راشده(به زبان اردو)

[۳۴]. محمد انورشاه کشمیری، إکفار الملحدین فی ضروریات الدین، ص۸۲٫

[۳۵]. همان، ص۸۶٫

[۳۶]. محمد انورشاه کشمیری، فیض الباری، ج۴، ص۵۲۹٫

[۳۷]. برای وی تا۸۰۰ کتاب نقل کرده‌اند و از مهم‌ترین عالمان دیوبند است.

[۳۸]. اشرف علی تهانوی، امداد الفتاوی، ج۶، ص۲۰٫

[۳۹]. شاه ولی الله دهلوی، الفوز الکبیر فی أصول التفسیر، ص۳۵٫

[۴۰]. همو، تفسیر بیان القران، ج۲، ص۳۸؛ ج۲، ص۱۱۷٫

[۴۱]. رشید احمد عثمانی، الفتاوی الرشیدیه، ص۲۳، به نقل از: دارالعلوم دیوبند، ص۵۲۶٫

[۴۲]. رشید احمد عثمانی، الفتاوی الرشیدیه، ص۱۳۰٫

[۴۳]. وی در پایه‌گذاری دیوبند نقش داشته است و کتاب‌های فراوانی دارد.

[۴۴]. رشید احمد عثمانی، الفتاوی الرشیدیه، ص۵۰٫

[۴۵]. همان، ۵۱٫

[۴۶]. اشرف علی تهانوی، امداد الفتاوی، ج۵، ص۱۴۴٫

[۴۷]. رشید احمد عثمانی، الفتاوی الرشیدیه، ص۵۳٫

[۴۸]. همان، ص۵۰٫

[۴۹]. محمد عبیدالله الاسعدی القاسمی، دارالعلوم دیوبند، ص۵۲۸٫

[۵۰]. رساله نهایه الادراک فی اقسام الاشراک من امداد الفتاوی، ج۶، ص۸۱-۸۵، به نقل از: محمد عبیدالله الاسعدی القاسمی، دارالعلوم دیوبند، ص۵۰٫

[۵۱]. شاه ولی الله دهلوی، التفهیمیات الالهیه، ص۴۵٫

[۵۲]. خلیل احمد سهارنفوری، المهند على المفند، ص۶؛ همو، عقاید علماى دیوبند، ص۴۶-۴۷٫

[۵۳]. خلیل احمد سهارنفوری، المهند على المفند، ص۶٫

[۵۴]. محمد انورشاه کشمیری، فیض البارى شرح صحیح البخارى، ج۱، ص۱۳۹٫

[۵۵]. همان، ج۱، ص۱۷۱-۱۷۲، کتاب العلم.

[۵۶]. محمد انورشاه کشمیری، العرف الشذی، ج۱، ص۳۸۲٫

[۵۷]. محمد تهانوی، حاشیه سنن نسائی، ج۱، ص۳۵۹، کتاب زکات، باب مؤلفه قلوب.

[۵۸]. شرح عقاید طحاوى، ص۱۳۳، به نقل از: مجموعه مقالات کمیسیون کلامى (اسلام و کفر).

[۵۹]. حسین احمد مدنی، الشهاب الثاقب علی المستشرق الکاذب ، ص۴۲-۶۶؛ علماء دیوبند مذهبهم و مشربهم، ص۶۱٫

[۶۰]. علماء دیوبند مذهبهم و مشربهم، ص۳۱٫

[۶۱]. مجله ماهنامه القاسم، دیوبند، ص۳، شماره جمادی الاول، ۱۳۴۲، به نقل از: ابوالمکرم بن عبدالجلیل، دعوه محمد بن عبد الوهاب بین مؤیدیها و معاندیها فی شبهه القاره الهندیه، ص۲۳۰٫

[۶۲]. شیخ الهند ضد استعمار است. وی شروحی بر کتب سته داشته و قرآن را به زبان اردو ترجمه کرده است.

[۶۳]. ابوالمکرم بن عبدالجلیل، دعوه محمد بن عبدالوهاب، ص۱۹۲٫

[۶۴]. همان، ص۱۴۶٫

[۶۵]. مولانا حسن خان سرهندی مجددی، الأصول الأربعه فی تردید الوهابیه، ص۹ـ۱۰٫

[۶۶]. همان، ص۴۵٫

[۶۷]. أبی أسامه سید طالب الرحمن ، الدیوبندیه، ص۷٫

[۶۸]. محمد اکرم عارفی، جنبش‌های اسلامی پاکستان.

[۶۹]. ضیاء الرحمن فاروقی، خمینی ازم اور اسلام، ص۴۷، به نقل از: پایان‌نامه تکفیر شیعیان نزد تکفیریون، سید فؤاد حسین الحسینی، ص۲۹٫