آیا یزید توبه کرد و آیا اصولاً توبهی چنین شخصی پذیرفته میشود؟
این پرسش به دو بخش تاریخی و کلامی تقسیم میشود. بخش دوّم پرسش متوقّف است بر پاسخ به پرسشهایی، همچون امکان توفیق چنین شخصی با این جنایات عظیم بر توبه، واقعی یا ظاهری بودن توبهی او، استثنا یا عدم استثنا از آیات و روایاتی که به گونهای عموم پذیرش توبه را میرساند و… امّا همهی این پرسشهای هنگامی پدید میآید که از نظر تاریخی اثبات شود که یزید از جنایت خود پشیمان شده و به نحوی درصدد جبران آن برآمده و از درگاه الهی طلب مغفرت کرده است. امّا اگر پاسخ پرسش تاریخی منفی باشد، نوبت به بخش دوم پرسش نخواهد رسید.
در طول تاریخ اسلام، گرچه اکثر قریب به اتّفاق مورخان، محدّثان و دیگر دانشمندان اسلامی، یزید را به عنوان فردی جنایتکار شناخته و او را در جنایات خود- به ویژه پدید آوردن حادثهی عاشورا مقصّر دانسته و تخطئه کردهاند- امّا در این میان کسانی مانند غزالی نیز وجود داشتهاند که در احیاء العلوم، سخن از نهی از لعنت یزید به علّت امکان توبهی او به میان آوردهاند!
سخن غزالی – به رغم شخصیّت عظیم او، در جهان اسلام- مقبولیّت نیافت و در همان زمان، بزرگان معاصر او همانند ابن جوزی (۵۹۷ ق) با این نظریه به شدّت برخورد کردند و حتّی کتابی مستقل با عنوان «الرد علی المتعصب العنید» را پدید آوردند.
امّا در طول تاریخ، گاهگاهی زمزمههای تکرار گونهی این گفتار، از سوی برخی از خاورشناسان همانند «لامنس یهودی» در مقالات دایره المعارف اسلام (چاپ اوّل) دیده میشود. اخیراً نیز در برخی از محافل اسلامی این سخن و شبهه به گونه دیگر بیان میشود که همهی اینها اهمّیّت بحث تاریخی دربارهی این شبهه را روشن میسازد. عمده مطالبی که از نظر تاریخی برای توبهی یزید آورده میشود، مطالب زیر است:
۱ – ابن قتیبه در کتاب الامامه و السیاسه[۱] چنین آورده است: پس از رخ دادن حوادثی در بارگاه یزید چنان شد که «فبکی یزید حتی کادت نفسه تفیض»؛ یعنی، یزید چنان گریه کرد که نزدیک بود، روح از بدنش پرواز کند.
۲ – پس از ورود سرها و اسرای کربلا به کاخ یزید، او را حالت تأثّر گرفته و این جنایت شنیع را به ابن زیاد نسبت داده و چنین گفت: «لعن الله ابن مرجانه لقد بَغَّضنی الی المسلمین و زرع لی فی قلوبهم البغضاء»؛[۲] یعنی، خداوند پسر مرجانه (عبید الله بن زیاد) را لعنت کند که مرا نزد مسلمانان مبغوض و منفور کرد و در دلهای آنان کینهی مرا کاشت!
در عبارت دیگر منسوب به یزید، او خود را شخصیّتی حلیم در مقابل مخالفتهای امام (علیه السّلام) معرّفی کرده که با کشته شدن امام (علیه السّلام) به جهت نسبت امام (علیه السّلام) با پیامبر ص موافق نبود و این عمل را مستقیماً به ابن زیاد نسبت میدهد.[۳]
۳ – یزید هنگامی که کاروان کربلاییان را به سمت مدینه رهسپار میکند، خطاب به امام سجاد (علیه السّلام) میگوید:
«لعن الله ابن مرجانه اما و الله لو انی صاحبه ما سألنی خصله ابداً الا اعطیته ایاها و لدفعت الحنف عنه بکل ما استطعت و لو بهلاک بعض ولدی»[۴]؛ یعنی، خداوند ابن مرجانه را لعنت کند! به خداوند سوگند اگر من در مقابل حسین (علیه السّلام) بودم، او هر خواستهای داشت اجابت میکردم و به هر طریق ممکن، مرگ را از او میراندم؛ حتّی اگر این کار منجر به مرگ فرزندانم میگشت!
اگر بخواهیم همهی این عبارات را بپذیریم و در اسناد آنها خدشه روا نداریم، چند نکته را میتوانیم از آنها به دست آوریم.
الف. مقصّر اصلی در جریان کربلا ابن زیاد بوده و یزید هیچ فرمانی مبنی بر کشتن امام (علیه السّلام) و یا حتّی سختگیری نسبت به او نداشته است!
ب. یزید از این عمل ابن زیاد خشمگین شده و او را لعنت میکند!
ج. یزید از کشته شدن امام (علیه السّلام) اظهار تأسّف شدید میکند!
دربارهی نکتهی اوّل خوشبختانه اسناد تاریخی به جای مانده به خوبی دروغین بودن ادعای یزید را اثبات میکند؛ زیرا در گزارشهای تاریخی چنین آمده که یزید به محض رسیدن به حکومت و به رغم سفارشهای پدر خود، در اولین نامه خطاب به ولید بن عتبه فرماندار مدینه چنین نگاشت:
«… اذا اتاک کتابی هذا فاحضر الحسین بن علی و عبد الله بن الزبیر فخذهما بالبیعه لی فان امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث لی برؤسهما»[۵]؛ یعنی، هنگامی که نامهی من به دستت رسید، حسین و ابن زبیر را احضار کرده و از آن دو برای من بیعت بگیر و اگر نپذیرفتند گردن آن دو را زده و سرهایشان را به نزد من بفرست».
همچنین در بعضی از نقلها چنین آمده است: یزید هنگام حضور امام (علیه السّلام) در مکّه، عدّهای را مخفیانه به حج فرستاده بود تا در حین اعمال حج در کنار کعبه، امام (علیه السّلام) را به قتل برسانند؛[۶] چنانکه ابن عباس نیز در نامهی خود به یزید به این مطلب اشاره میکند.[۷] همچنین در گزارشهای تاریخی آمده است: هنگام حرکت امام (علیه السّلام) به سمت عراق، یزید به ابن زیاد نامه نگاشته و از او خواست تا در مقابل امام (علیه السّلام) با شدّت عمل تمام بایستد.[۸] بعدها ابن زیاد نیز به فرمان داشتن از یزید مبنی بر کشتن امام حسین (علیه السّلام) اعتراف میکند.[۹]
عبد الله بن عباس نیز در نامهای به یزید، صراحتاً او را قاتل امام حسین (علیه السّلام) و جوانان بنی عبد المطلب دانسته و با عبارتهای زیر او را توبیخ میکند: «انت قتلت الحسین بن علی (علیه السّلام) و لا تحسبن لا اباً لک نسیتُ قتلک حسیناً و فتیان بنی عبد المطّلب»؛[۱۰] یعنی، مپندار که من کشتنت حسین (علیه السّلام) و جوانان بنی عبد المطلب را فراموش کردهام!
این مطلب در آن زمان به گونهای روشن بود که حتّی بعدها فرزند او، معاویه بن یزید نیز بر بالای منبر مسجد جامع دمشق، پدر خود را این چنین مورد توبیخ قرار میدهد: «… و قد قتل عتره الرسول و…»[۱۱]. به طور خلاصه شواهد تاریخی مبنی بر کشته شدن امام (علیه السّلام) به دستور یزید، به گونهای است که جای انکار را برای تحلیلگر منصف باقی نمیگذارد.[۱۲]
امّا دربارهی نکتهی دوم (خشمگین شدن یزید از جنایت ابن زیاد) باید بگوییم که شواهد تاریخی گویای آن است که یزید در آغاز از شنیدن خبر شهادت امام حسین (علیه السّلام) خوشحال شد و ابن زیاد را مورد تشویق قرار داد! سبط ابن جوزی سخن از تشویق فراوان یزید نسبت به ابن زیاد، فرستادن هدایای گران قیمت برای او، شبنشینیهای همراه با شرب خمر با او و برخورد با او به عنوان یکی از اعضای خانوادهی خود سخن به میان آورده است. وی اشعاری را از یزید نقل کرده که به صراحت رضایت و قدردانی او از ابن زیاد را در مورد کشتن امام (علیه السّلام) بیان میدارد![۱۳]
همچنین تاریخ گویای آن است که یزید هیچ اقدامی مبنی بر عزل ابن زیاد از عراق نکرد؛ بلکه پس از رخ دادن قیام ابن زبیر در سال ۶۳ ق، از ابن زیاد خواست تا به جنگ برود.[۱۴]
بنابراین خشمگینی او از ابن زیاد را باید عملی ظاهری دانست که تحت تأثیر واژگونه شدن شرایط با سخنرانیهای حضرت زینب (علیهم السّلام) و امام سجاد (علیه السّلام) و در واکنش فرافکنانه انجام پذیرفته است تا منفوریت و مبغوضیتی را که از این جنایت برای او حاصل آمده، به گونهای بزداید.
امّا نکتهی سوم (اظهار تأسّف یزید از کشته شدن امام (علیه السّلام)) نیز برخلاف شواهد تاریخی است؛ زیرا تاریخ گویای آن است که با ورود سرها و اسیران به دمشق و مجلس یزید، او ابراز شادمانی کرده و با چوب بر دندانهای سر امام (علیه السّلام) میزد![۱۵]
همچنین اشعاری میخواند که شعف او از انتقامگیری بنی امیّه از بنی هاشم در جنگ بدر را نشان میداد[۱۶] که در آن جنگ، جد مادی او «عتبه»، داییاش «ولید» و تعدادی دیگر از بزرگان قریش به دست یاران پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به قتل رسیده بودند.
در همین اشعار اساساً به تکذیب نبوت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پرداخته و آن را دستاویزی برای رسیدن به حکومت دانسته است:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحیٌ نزل[۱۷]
«بنی هاشم با حکومت بازی کردند و هیچ خبری از آسمان نیامد و هیچ وحیی نازل نشد».
بله، چنانچه اشاره شد، اظهار تأسّف او هنگامی بود که اوضاع را دگرگونه و اظهار شادمانی بیشتر را مواجه با عکس العمل احتمالی مردم میدید.
در پایان این بحث ذکر دو نکته لازم است:
یکم. چنانکه از عبارات یزید آشکار میشود، اظهار تأسّف او صرفاً یک اظهار تأسّف سیاسی است و در آن هیچ عبارتی که ناشی از توبه، استغفار و بازگشت به درگاه الهی باشد، دیده نمیشود! بنابراین، این عمل نیز باید در ظرف سیاسی خود مورد ارزیابی قرار گیرد و به مسأله توبه ربط داده نشود تا آنگاه به سراغ جواز لعن او در صورت توبهی او برویم.
دوّم. اگر بپذیریم یزید واقعا توبه نموده است، باید آثار آن را در اعمال بعدی او مشاهده کنیم؛ در حالی که تاریخ ضدّ آن را نشان میدهد؛ زیرا یزید پس از واقعهی عاشورا و در دو سال باقی ماندهی حکومت ننگین خود، دست به دو جنایت عظیم دیگر زد:
۱ – قتل عام مردم مدینه و مباح کردن آن سرزمین برای سپاهیان خود به مدت سه روز، کشتن بسیاری از صحابهی پیامبر اکرم ص ساکن در این شهر که در تاریخ به «واقعهی حرّه» مشهور شده است.[۱۸]
۲ – فرمان حمله به مکّه که سپاهیان او با منجنیق به این شهر حمله برده و حرمت خانهی کعبه را شکستند و آن را با آتش پرتاب شده از منجنیقها سوزانیدند.[۱۹]
بنابراین از نظر تاریخ این نکته مسلّم است که نه تنها هیچ نشانهای دلالت بر توبهی یزید وجود ندارد؛ بلکه تمام نشانهها ناشی از عدم توبه او است؛ بنابراین همچنان جواز لعنت او نزد قاطبهی مسلمانان پابرجا میباشد.
منبع: پرسشها و پاسخهای دانشجویی ویژه محرم؛ دفتر نشر معارف – تدوین و تألیف: گروه مؤلفان
[۱]. ج ۲، ص ۸٫
[۲]. سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص ۲۵۶٫
[۳]. الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۷۸٫
[۴]. همان.
[۵]. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۴۱٫
[۶]. لهوف، ص ۸۲٫
[۷]. تذکره الخواص، ص ۲۷۵؛ «و انسیت انفاذ اعوانک الی حرم الله لتقتل الحسین (علیه السّلام)» و نیز ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۴۹٫
[۸]. ابن عبدریه، العقد الفرید، ج ۵، ص ۱۳۰؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص ۱۶۵٫
[۹]. تجارب الامم، ج ۲، ص ۷۷: «کتب یزید الی عبید الله بن زیاد ان اغز ابن الزبیر فقال: و الله لا اجمعها للفاسق ابداً اقتل ابن رسول الله و اغزوا ابن زبیر».
[۱۰]. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۴۸٫
[۱۱]. همان، ج ۲، ص ۲۵۴٫
[۱۲]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: الرکب الحسینی فی الشام و منه الی المدینه المنثوره، ج ۶، از مجموعهی مع الرکب الحسینی من المدینه الی المدینه، ج ۶، ص ۵۴-۶۱٫
[۱۳]. تذکره الخواص، ۲۹٫
[۱۴]. تجارب الامم، ج ۲، ص ۷۷٫
[۱۵]. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۴۵٫
[۱۶]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۴، ص ۲۸۰٫
[۱۷]. مقتل خوارزمی، ج ۲، ص ۵۸؛ تذکره الخواص، ص ۲۶۱٫
[۱۸]. الکامل، ابن اثیر، ج ۲، ص ۵۹۳٫
[۱۹]. همان، ص ۶۰۲٫
پاسخ دهید