یکی از مسائل و نکات حائز اهمیت درباره مکتب سلفیت و شناخت شیخ محمد بن عبدالوهاب، توجه به این نکته است که وی در کلام خود بسیار دچار تناقض گویی می شده است. این واقعیت، گویای آن است که شیخ محمد بن عبد الوهاب در مورد موارد متناقض، یا فراموش کار بوده یا انگیزه سیاسی داشته است یا کسانی که کتاب های او را در دهه های اخیر چاپ کرده اند- وهابی های محلی [ کشور] – به او دروغ بسته اند! آنچه در پی می آید بیانگر تلاش حسن فرحان مالکی برای بررسی این مسئله است. متن ذیل توسط علی فاطمی اقتباس شده است.
در خلال قرائت انتقادی گسترده ام بر کتاب ها و نامه های شیخ، در دیدگاه های او تناقضات شدیدی یافته ام، چرا که او موارد روشنی را انکار می کند و دیگران را متهم به دروغگویی علیه خود می کند؛ بلکه می یابیم که بسیاری از چیزهایی که از آنها تبری می جوید، در کتاب هایش موجود است و این نشانه قوت ادعای مخالفان او و دقیق بودن منابع آنهاست.
این واقعیت گویای آن است که شیخ محمد بن عبد الوهاب در مورد موارد متناقض، یا فراموش کار بوده یا انگیزه سیاسی داشته است یا کسانی که کتاب های او را در دهه های اخیر چاپ کرده اند- وهابی های محلی [ کشور] – به او دروغ بسته اند! والا این دو بیان، متفاوت و رو در روی هم هستند و از انسان عاقل چنین چیزی صادر نمی شود که ضد سخن خود را بیان نماید. نکته دیگر این است که با وجود اینکه، می دانیم او خودش را در مواردی از تکفیر تبرئه می کند، اما آن موارد نیز حامل تکفیر پنهان است.
مشکل اینجا است که اگر سخنی از شیخ نقل کنی که در آن اعتدال رعایت شده است، مخالف شیخ محمد بن عبد الوهاب می تواند ده گفته از وی نقل کند که در آن غلو شده است؛ و اگر از او بخواهی که حسن ظن داشته باشد و فتواهای معتدل شیخ را قبول کند- با وجود اندک بودن آنها در میان انبوه فتاوای تکفیریش – خواهد گفت: ما کلام صریح و متواتر را می پذیریم؛ و سخن اندک و استثنایی را رها می کنیم. در نتیجه دیدگاه غلو در تکفیر پیروز خواهد شد و این کیفر کسی است که به قضاوت شیخ راضی شده است، نه نصوص شرعی.
شیخ و انکار تکفیر
شیخ محمد بن عبد الوهاب در موارد بسیاری، اتهام تکفیر را انکار و خود را از این اتهام مبرا دانسته است؛ و می گوید: «اما آنچه دشمنان به من نسبت می دهند که من براساس گمان تکفیر کرده، یا جاهلی را که حجت برایش تمام نشده است تکفیر می کنم، تهمت بزرگی است که آنان برای متنفر کردن مردم از دین خدا و رسولش، علیه من مطرح می کنند».
توضیح و نقد: حتی با وجود اینکه شیخ نسبت تکفیر به خود را انکار می کند، همین عبارت، تکفیر ضمنی علیه کسی است که دیدگاه شیخ را درباره ی تکفیر مردود می داند! زیرا کسی که قصد متنفر کردن مردم از دین خدا را داشته باشد، براساس مسلک شیخ و دیگر علمای اسلام کافر است.[۱]
اگر شیخ هنگام دفاع از خود، در برابر تهمت تکفیر نیز بر آن پافشاری کند، چه زمانی از اتهام تکفیر مبراست؟
شیخ نامه ی عجیب و غریبی خطاب به اهل قصیم نوشته است و در آن ادعاهایی نموده که بس جای شگفتی و حیرت دارد! به بیان دیگر، هر چند او در نامه ی عجیب و غریب خود، خطاب به اهل قصیم تکفیر ابن عربی را انکار کرده است، ولی این مسئله گویای آن است که همه ی آنچه را شیخ از خود نفی می کند، صحیح نیست. زیرا وی در همین مورد در حالی تکفیر ابن عربی را رد می کند که در کتاب ها و نامه هایش فراتر از این را گفته است، از جمله نوشته است: «هر کس در کفر ابن عربی شک کند کافر است!»
بلکه بخش اعظم مطالبی که نسبت آن را به خودش نفی کرده در کتاب ها و نامه هایش موجود است. خواه در قالب الفاظ، خواه در قالب معنا و این بدین معنا است که او حالات گوناگونی دارد؛ گاهی تکفیر می کند و گاهی از تکفیر دست بر می دارد یا به عکس و نیز گاهی، اتهام سیاسی بودن مسئله ای را نفی می کند، نه جنبه ی دینی آن را.
به خصوص نامه اش به اهالی قصیم – که وهابیت امروز فراوان از آن سخن می گویند- شامل موارد بسیاری است که شیخ در انکار و دفع اتهام آن از خود اغراق کرده است، با وجود اینکه بخش اعظم آنها در کتاب ها و نامه های موجود است، هر چند که پیروان معتدل او این منابع را اصلاح و پاکسازی کرده اند. این موضوع موید آن است که اهالی قصیم در آن زمان- که شیخ به پاسخ مثبت آنان به دعوتش امیدوار بوده است -، تحت تاثیر علمای عراق از تکفیر مسلمانان متنفر بوده اند. و نامه ی معتدلانه ی شیخ به آنان سیاسی بوده است، زیرا تمام برخوردهای او برخلاف این موضع است، به ویژه که تا آنجا در انکار تکفیر مسلمانان مبالغه کرده است که حتی تکفیر مسلمانان جاهلی که بت می پرستند را انکار کرده که حقیقتا شگفت آور است!!
زبان تکفیر، ۹۵% کلام و مسلک شیخ محمد بن عبد الوهاب
تکفیر و غلو در مسلک شیخ عموماً، و در میان علمای طرفدار دعوت شیخ تقریباً وجود دارد. اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، خواهیم دید که ۹۵% کلام شیخ و پیروانش، زبان تکفیر[۲] است؛ و فقط اندکی از کلام او – که از حدود ۵% تجاوز نمی کند،- به دور از تکفیر و غلو است، که آن هم در لحظه آرامش نفس، یا با اهداف سیاسی و مانند اینها بیان شده است. از این رو کسی که انگیزه سیاسی دارد، می تواند از این اندک برای سرزنش تکفیر کننده بهره بگیرد، اما دانشجوی علوم دینی باید سمت و سوی عمومی یک مسلک یا فکر را بشناسد؛ و اندک را در حکم غالب قرار ندهد یا به عکس، بلکه حداقل هر دو وجه را نقل کند، سپس اظهار نظر کند که کدام وجه اغلب و کدام وجه اندک است.
آیا شیخ تناقض گویی کرده است؟
شیخ در حالی مواردی [از اتهام تکفیر] را انکار کرده است که کثیراً در فتواهایش موجود است. شاید علت عدم پذیرش آن موارد، بازگشت از دیدگاه خود، گیجی یا مانور سیاسی باشد که چند مورد آن ذکر می شود:
- شیخ محمد بن عبد الوهاب در جایی کتب مذاهب چهارگانه را عین شرک نامیده است[۳]؛ و در جای دیگر انکار می کند این کتب را باطل دانسته است.[۴]
- انکار می کند که گفته است مردم از سال ششصد قمری به این سو به چیزی پای بند نبوده اند،[۵]
گرچه آن را صریحاً نگفته، ولی در عباراتی که درباره ی اتهام های اکثر مسلمانان نجد و حجاز بیان کرده از سه یا چهار قرن سخن به میان آورده است و گاهی از برخی عبارت ها، امتداد تکفیر برای یک یا دو قرن دیگر فهمیده می شود. به هر حال لازم نیست غلو در تکفیر تنها از عبارت قبل ثابت شود، هرچند همان عبارت برای اثبات مدعا کافی است. به اصطلاح برای داشتن گردنبند، همین بس که چیزی به گردن بسته باشد.
- ادعای اجتهاد و ترک تقلید خود را انکار کرده است.[۶] با وجود اینکه هیچ کس در اموری که قبلاً ذکر شده، بر او پیشی نگرفته است.
- انکار می کند که اظهار داشته اختلاف علما نقمت است.[۷]
- انکار می کند که توسل به صالحان را موجب تکفیر می داند.[۸]
- انکار می کند که بوصیری را به دلیل گفتن «یا اکرام الخلق» تکفیر کرده است.[۹] در حالی که او کسی را که به چیزی کمتر از آنچه بو صیری ذکر کرده و معتقد بوده، تکفیر کرده است.[۱۰]
- انکار می کند که گفته است اگر قدرت داشت مرقد رسول الله صلی الله و علیه و آله را منهدم می کرد و ناودان چوبی به جای ناودان کعبه قرار می داد.[۱۱] هر چند داستان اعمال آنان در مدینه و بقیع مشهور است.
- حرام دانستن زیارت قبر پیامبر صلی الله و علیه و آله را انکار می کند.[۱۲]
- انکار می کند که زیارت قبر والدین را حرام می داند.[۱۳]
- انکار می کند که شخصی را که به غیر خدا سوگند یاد می کند تکفیر می کند.[۱۴]
- انکارمی کند که ابن فارض را تکفیر کرده است.[۱۵]
- انکار می کند که ابن عربی را تکفیر کرده است.[۱۶] با وجود اینکه در موارد دیگر کفر او را از کفر فرعون شدید تر دانسته، بلکه هر کس را که او و گروهش را تکفیر نکند نیز تکفیر کرده است.[۱۷]
- انکار می کند که نشانه های خیرات را آتش زده است؛ با وجود اینکه وقتی وارد مکه شدند، آن را آتش زدند.[۱۸]
- انکار می کند که بوستان گیاهان خوشبو را آتش زده است،[۱۹] با وجود اینکه آنان هنگام ورد به مکه آن را نیز آتش زدند، زیرا به نظر آنان مردم را به شرک می کشاند.[۲۰]
- انکار می کند که تمام مردم، به غیر از پیروانش را تکفیر می کند،[۲۱] هر چند به این موضوع تصریح نکرده، اما این معنا را گفته است.
- انکار می کند که ازدواج های گذشته مسلمانان عصرش را باطل دانسته است،[۲۲] با وجود اینکه اگر آنان منکر قیامت بودند و میان دین محمد بن عبدالله صلی الله و علیه و آله و دین عمرو بن لحی تفاوت نمی گذاشتند، کافر بوده اند و حال آنکه پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله ازدواج هایی که در زمان کفر اتفاق افتاده بود را صحیح دانست.
- شروع جنگ با مسلمانان را انکار و اظهار می دارد: من فقط برای دفاع از جان و دیگر موارد مورد احترام، از باب «پاسخ بدی را باید با بدی همانند آن داد» و نیز با کسی که به دین رسول صلی الله و علیه و آله دشنام دهد نبرد می کنم.[۲۳] این جمله، مطالب قبلش را خنثی می کند، چرا که او مسلک خود را دین رسول؛ و مذهب دیگر مسلمانان را از جهت کفر، شدیدتر از مذهب عمرو بن لحی و کفار قریش به شمار می آورد!
- می گوید: کسانی را که بتِ روی قبر عبد القادر و قبر بدوی را می پرستند، به دلیل جاهل بودنشان تکفیر نکرده است، اما در موارد دیگر، کسی را که بسیار کمتر از این عمل را انجام دهد تکفیر کرده است. همچنین جهل را مانع تفکیر نمی داند و برای ابطال این مانع در آثارش توضیح داده است.[۲۴]
- می گوید: کسی را که به سوی او هجرت نکند تکفیر نمی کند.[۲۵] ولی با وضع شروطی که منجر به این معنا می شود، ادعای خود را نفی کرده است.
توضیح: به عنوان مثال، شخص قدرت اظهار دینش را داشته باشد! و در تعریف قدرت نیز شروطی ذکر کرده است، مانند: اهل شهر خود را تکفیر کند و به او اذیتی نرسد! که با این شروط همان گفته ی خود را تکرار کرده است؛ زیرا شهری که شخص بتواند در آن چنین عملی را انجام دهد، بدین معناست که اهالی شهر همه وهابی باشند!
زیرا می دانیم او معتقد است دین چنین و چنان است و شروطی برای دیندار ذکر می کند که شرعاً صحیح نیست و کسی جز پیروانش با او موافق نیستند. در نتیجه، زمانی که پیرو او بتواند این دین را در شهرش اظهار کند، بدین معناست که بتواند به کفر گذشته خود اعتراف کند، آن گونه که با علمای مکه و مدینه عمل کردند. و هرگاه پیرو او بتواند اهالی شهر خود را که قبل از این دعوت در آن زندگی می کرده، تکفیر کند و اذیتی به او نرسد، به این معنا است که آن شهر، آماده استقبال از یک دسته کوچک نظامی از قبیله مجاور است که تنها از ده نفر تشکیل شده باشد تا به مردم آموزش عقیدتی بدهند، زکات را برای بیت المال مسلمانان دریافت و دستور تراشیدن سرها را صادر کنند.[۲۶]
- می گوید: «کسی را که مخالفان را تکفیر نکند و با آنان نجنگد تکفیر نمی کنم.»[۲۷] اما نوشته های او خلاف آن را ثابت می کند. او مکرر گفته است: هر کس در کفر کفار شک کند کافر است، و از دیدگاه او کفر مسلمانان زمانش شدید تر از کفر کفار قریش بوده است.
- می گوید: کسی را که به او نپیوندد تکفیر نمی کند.[۲۸] اما شرطش برای عدم تکفیر دیگران، پذیرش دیدگاه های شیخ و برائت جستن از مخالفان اوست که از آنان با نام مشرک یاد می کند.[۲۹]
- می گوید: جاهلی را که به کفر و شرک عمل نماید تکفیر نمی کند تا اینکه حجت بر او تمام شود، البته، عمل او را عمل کفار می داند؛[۳۰] ولی در موارد دیگر، تصریح می کند که اساتید او و اساتید استادانش و اساتید آنان، دین عمرو بن لحی را از دین پیامبر صلی الله و علیه و آله برتر می دانند؛ و نیز می گوید: اکثر اهالی حجاز منکر قیامت هستند و علمای حنابله را با تعیین نامشان تکفیر کرده است
- می گوید: «[در تکفیر مسلمانان] ایمان به اسلام ناب را از آنان نفی می کنم! که با شرک و بدعت نیامیخته است، اما اسلامی که ضدش کفر است را از آنان نفی نمی کنم.[۳۱]
منبع: مبلغ نه پیامبر / حسن بن فرحان مالکی / نشر ادیان
[۱] الدرر السنیه، ج ۱۰، ص ۱۱۳٫
[۲] . زبان تکفیر، مسئله ای است که از آن با نام «اسماء و احکام» یاد می شود.
[۳] الدرر السنیه، ج ۱۰، ص ۱۳؛ همان، ج ۱، ص ۳۴٫
[۴] الدرر السنیه، ج ۲، ص ۵۹٫
[۵] الدرر السنیه، ج۹، ص ۳۴ و ج ۱۰، ص ۱۳٫
[۶] الدرر السنیه، ج۹، ص ۳۴ و ج ۱۰، ص ۱۳٫
[۷] الدرر السنیه، ج۹، ص ۳۴ و ج ۱۰، ص ۱۳٫
[۸] الدرر السنیه، ج۹، ص ۳۴ و ج ۱۰، ص ۱۳٫
[۹] الدرر السنیه، ج۹، ص ۳۴ و ج ۱۰، ص ۱۳٫
[۱۰] الدرر السنیه، ج۹، ص ۳۴ و ج ۱۰، ص ۱۳٫
[۱۱] الدرر السنیه، ج۹، ص ۳۴ و ج ۱۰، ص ۱۳٫
[۱۲] الدرر السنیه، ج۹، ص ۳۴ و ج ۱۰، ص ۱۳٫
[۱۳] الدرر السنیه، ج۹، ص ۳۴ و ج ۱۰، ص ۱۳٫
[۱۴] الدرر السنیه، ج۹، ص ۳۴ و ج ۱۰، ص ۱۳٫
[۱۵] الدرر السنیه، ج۹، ص ۳۴ و ج ۱۰، ص ۱۳٫
[۱۶] الدرر السنیه، ج۹، ص ۳۴ و ج ۱۰، ص ۱۳٫
[۱۷] الدرر السنیه، ج۱۰، ص ۲؛ و ج۲۵، ص۴۵٫
[۱۸] الدرر السنیه، ج۹، ص۸۰ و۳۴؛ و ج۱، ص ۲۲۸٫
[۱۹] الدرر السنیه، ج۹، ص۳۴٫
[۲۰] الدرر السنیه، ج۹، ص۲۲۸٫
[۲۱] الدرر السنیه، ج۹، ص۸۰٫
[۲۲] الدرر السنیه، ج۹، ص۸۰٫
[۲۳] الدرر السنیه، ج۹، ص۸۳٫
[۲۴] الدرر السنیه، ج۱۰، ص ۳۶۸ و ۳۶۹ و ۳۹۲٫
[۲۵] الدرر السنیه، ج۱، ص۱۰۴٫
[۲۶] دعاوی المناوئین، ص ۱۸۴٫
[۲۷] الدرر السنیه، ج۱، ص۱۰۴٫
[۲۸] الدرر السنیه، ج۱، ص۲۸٫
[۲۹] الدرر السنیه، ج۱۰، ص۱۳۶٫
[۳۰] الدرر السنیه، ج۱۰، ص۱۳۶٫
[۳۱] الدرر السنیه، ج۱۰، ص۱۶٫
پاسخ دهید