حضرت ابی الحسن علیهالسلام در روز پنجشنبه یا جمعه یازدهم ذیقعده سال (۱۴۸) یکصد و چهل و هشت از بانوی بافضیلتی که به اختلاف نام، «خیزران، اروی، سکینه، امّ البنین، نجمه، تکْتم» یاد کرده اند، دیده به جهان گشود، کنیه او ابوالحسن و از مشهورترین القاب او رضا است، برخی مورخان تولّد آن جناب را سال ۱۵۳ نگاشته اند، اما قول اول، مشهور است. این تاریخ بیست و پنج هزار و سیصد و نود و هشت(۲۵۳۹۸) روز از مبدأ هجرت گذشته و به امر وسط برابر است با جمعه دهم دیماه یکصد و چهل و چهار(۱۰/۱۰/۱۴۴) شمسی(بحارالأنوار: ج۴۹، ص ۳ ، ۱۳۲، ۱۳۷، نشر مکتبه اسلامیه تهران، ۱۳۸۵هـ.).
خلفای معاصر
حضرت رضا علیهالسلام ده سال از خلافت هارون الرشید و سه سال و بیست و پنج روز از خلافت محمد امین زیست و بقیه عمر تا هنگام شهادت را در زمان خلافت مأمون عباسی سپری کرد. مأمون عباسی به اشاره و پیشنهاد فضل بن سهل «ذوالریاستین» (وزیر کشور و وزیر لشگر) در یک حرکت سیاسی حسابشده فریبنده و به منظور آرام کردن علویان که یکی پس از دیگری خروج میکردند، حضرت رضا علیهالسلام را به «مرو» طلبید و ولایتعهدی او را مطرح ساخت(بحارالأنوار: ج۴۹، ص ۳ ، ۱۳۲، ۱۳۷، نشر مکتبه اسلامیه تهران، ۱۳۸۵هـ.).
ما در این نوشته به تناسب موضوع مقالات، به اوضاع و احوالی خواهیم پرداخت که با اختران و اخترشناسان در ارتباط است.
نظر حضرت رضا علیهالسلام درباره نجوم
ریّان بن صلت گوید: مأمون، گروهی از دانشمندان را نزد حضرت رضا علیهالسلام خواند و آن حضرت هنگام مناظره بر همه چیره شد، در این هنگام صباح بن نصر هندی درباره نجوم پرسید، حضرت رضا علیهالسلام فرمود: دانشی است که بر پایه صحیح استوار گشته و نخستین کسی که از دانش نجوم سخن به میان آورد، حضرت ادریس علیهالسلام بود. ذوالقرنین نیز بدان ماهر بود، و ریشه این علم از نزد خدا رسیده است. … این دانش از علم پیامبران است که حقتعالی به عللی آن را ویژه آنان ساخته است، اما اخترشناسان به ژرفا و دقایق آن راه نیافته و ندانستهاند از اینرو حق را به کذب مخلوط کردهاند(همان، ج۵۸ ، ص ۲۴۵ .).
حرکت به جانب مرو
حضرت رضا علیهالسلام پس از خروج از نیشابور و بیان حدیث نورانی «سلسلهالذهب» : «کلمهُ لا إِلهَ الاّ اللّه حِصنی فَمَنْ دخل حصنی امِنَ من عذابی بشرطها و شروطها و أنا من شروطها» در راه مرو به منزل و خانه «حمید بن قحطبه طایی» درآمد داخل بقعهای شد که هارون دفن شده بود، سپس با دست مبارک خطی در جانب قبله قبر هارونالرشید کشید و فرمود: خاک من اینجاست، در آن دفن خواهم شد و به زودی حق تعالی این مکان را محل رفت و آمد شیعیان و دوستداران من قرار خواهد داد به خدای سوگند زائری از ایشان مرا زیارت نخواهد کرد و سلام دهندهای بر من سلام نخواهد داد جز این که مغفرت و رحمت خداوند به شفاعت ما اهل بیت بر او واجب خواهد گشت.
سپس رو به قبله کرد و رکعاتی نماز گزارد، دعاهائی فرمود و چون از نماز فارغ گشت، سر به سجده طولانی نهاد و پانصد تسبیح در آن سجده بجا آورد و برگشت(همان، ج۴۹، ص ۱۲۵٫).
زایچه نجومی ولایتعهدی حضرت رضا علیهالسلام
مأمون هنگام رسیدن حضرت رضا علیهالسلام به مرو استقبال شایانی به عمل آورد. روزی گفت: یابن رسولالله صلیاللهعلیهوآله من علم، فضل، زهد، تقوی و عبادت تو را میدانم به مراتب آن آگاهم و معتقدم سزاوارتر از من به خلافتی، میخواهم خودم را خلع کرده با تو بیعت کنم.
امام علیهالسلام فرمود: اگر این خلافت از آنِ توست و خداوند برای تو قرار داده است، هرگز جایز نیست لباسی که به قامت تو پوشانده درآورده به غیر بسپاری، و اگر از آنِ تو نیست جایز نیست چیزی که مال تو نیست به من بدهی. مأمون گفت: یابن رسولالله باید این امر را بپذیری. فرمود: من هرگز از روی میل و رغبت نخواهم پذیرفت. مأمون از این نقشه مأیوس شد و پس از چند روز گفت: پس باید حتما ولایتعهدی را بپذیری تا بعد از من خلیفه باشی. حضرت فرمود: پدرانم از امیرالمؤمنین از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدهاند که من قبل از تو مسموم و مقتول خواهم شد و در سرزمین غربت دفن خواهم گردید.
مأمون با گریه گفت: تا من زندهام چه کسی میتواند چنین جسارتی کرده تو را به قتل برساند؟ حضرت فرمود: اگر بخواهم میگویم. مأمون گفت: این سخنان را میگوئی که مردم بگویند در دنیا زاهد هستی. حضرت فرمود: از زمانی که خدایم آفریده دروغ نگفته، برای دنیا زهد نورزیده و میدانم چه هدفی را دنبال میکنی. مأمون گفت: هدفم چیست؟ فرمود: قصد تو این است که مردم بگویند: علی بن موسی علیهالسلام در دنیا زاهد نیست، بلکه دستش به دنیا نرسیده، نمیبینی چگونه ولایتعهدی را به طمع خلافت پذیرفت؟! مأمون خشمگین شد و گفت: تو همیشه با من برخورد بدی داری و از قدرت من نمی هراسی. به خدا سوگند اگر ولایتعهدی را پذیرفتی که هیچ و گرنه مجبورت میکنم والا گردنت را خواهم زد.
امام رضا علیهالسلام فرمود: خداوند مرا از افکندن خود به هلاکت نهی کرده و اگر امر اینچنین است، هرچه میخواهی انجام ده من میپذیرم به شرطی که کسی را نصب و عزل نکنم، رسم و سنتی را نشکنم و تنها از دور مشاور تو باشم. مأمون این شرایط را پذیرفت، درحالی که حضرت کراهت داشت( امالی صدوق، ص ۶۸، منشورات اعلمی، بیروت، ۱۴۱۰هـ / ۱۹۹۰م – علل الشرایع، صدوق، ج۱، ص ۳۷، باب ۱۷۳، نشر مکتبه حیدریه نجف، ۱۳۸۵هـ / ۱۹۶۶م – بحارالأنوار، ج۴۹، ص ۱۲۹٫).
به نوشته صدوق قدسسره فضل بن سهل به مأمون گفت: برای تقرّب به خدا و رسول او درباره علی بن موسی الرضا علیهماالسلام صله رحم به جای آور، ولایتعهدی را به او بسپار تا بلکه آنچه [ستمی که] از ناحیه رشید به علویان رسیده، پاک شود. مأمون چارهای جز موافقت ندید و آن حضرت را در سال دویست هجری به مرو آورد، ولایتعهدی را به او سپرد، پاداش یک ساله به لشگر داد، امر ولایتعهدی را به همه آفاق بخشنامه کرد، به نام آن حضرت سکه زد و دستور داد مردم لباس سیاه که شعار بنیعباس بود، ترک کرده به جای آن لباس سبز بپوشند. امحبیبه دختر خود را به ازدواج آن حضرت درآورد، امالفضل دختر دیگر خود را به حضرت محمد بن علی التقی علیهماالسلام تزویج کرد و خود مأمون، پوران(منجم مشهور) دختر حسن بن سهل نوبختی را به تزویج درآورد.
فضل بن ابی سهل نوبختی که اخترشناسی چیرهدست و عهدهدار رسیدگی به خزانه و کتابخانه بزرگ هارونالرشید و مأمور ترجمه و برگردان کتابهای حکمت فارسی به عربی بوده است، گوید: چون مأمون خواست فرمان ولایتعهدی حضرت رضا علیهالسلام را صادر کند، گفتم به خدا سوگند میخواهم آنچه را مأمون در دل دارد، آزمایش کنم تا بدانم آیا به راستی قصدش اتمام این امر است یا در مقام حیلهگری و ظاهرسازی است، پس نامهای به او نوشتم و نامه را توسط یکی از خادمان امین او که وی اسرار خود را به وسیله او به من مینوشت، فرستادم و در نامه چنین نوشتم:
ذوالریاستین (فضل بن سهل) تصمیم گرفته است که فرمان ولایتعهدی را به هنگامی صادر کند که طالع آن «سرطان» و «مشتری» نیز در آن است، سرطان گرچه «شرف» مشتری است، با وجود این برجی «منقلب» و واژگون است، در این برج کاری به اتمام نمیرسد، به علاوه «مریخ» در «میزان» و در خانه «عاقبت» است. و این نشانه دلالت دارد که فرمان برای هر که صادر شود، آن کس به نکبت خواهد افتاد و من امیرالمؤمنین(یعنی مأمون) را آگهی میدهم تا اگر این مطالب را از دیگری بشنود مرا مورد سرزنش قرار ندهد.
مأمون در پاسخ، نامهای بدین مضمون نوشت: چون جواب نامهات را خواندی متن آن را با همین خادم برگردان، و اگر کسی را از مفاد آن باخبر سازی، بر جان خود ایمن مباش. مبادا ذوالریاستین از تصمیم خود منصرف گردد، چون اگر از تصمیم خود منصرف شود،گناه را به گردن تو میگذارم و یقین میکنم تو باعث این کار شدهای.
فضل بن ابی سهل گفت: پس دنیا در نظرم تیره و تار گردید و از نوشتن آن نامه پشیمان شدم و به خود گفتم ای کاش من آن نامه را نمینوشتم، سپس مطلع شدم که فضل بن سهل ذوالریاستین که به علم نجوم آگاهی کامل داشت خود متوجه این امر گشته و از تصمیم خود منصرف شده است به خدا سوگند که بر خود ترسیدم و به حضور او رفتم گفتم: آیا در آسمان ستارهای خجستهتر از «مشتری» میدانی؟ گفت: نه. گفتم: آیا در میان سیّارگان سیّارهای سراغ داری که از مشتری در شرف مبارکتر باشد؟ گفت: نه. گفتم: پس تصمیم خود را در وقتی عملی کن که سیّاره سعد مشتری در بهترین حالتهای خود باشد.
راوی گوید: پس ذوالریاستین بدان منوال رفتار کرد و تا وقتی این کار نشده بود، من خود را از ترس مأمون موجودی زنده در دنیا نمیدانستم(عیون اخبار الرضا، صدوق ج۲، ص ۱۴۷ – بحار، ج۴۹، ص ۱۳۲ – فلاسفه شیعه، ص ۴۲۵٫).
سید محسن امین قدس سره پس از نقل این حادثه مینویسد: ظاهرا صاحب این داستان همان
فضل بن ابی سهل است و دلالت بر آن دارد که او کوشیده است تا موضوع عقد ولایتعهدی حضرت رضا علیهالسلام در وقتی نامناسب، از لحاظ نجومی انجام گیرد. ولی این معنا با شیعه بودن او منافاتی ندارد، زیرا ترس، انسان را به کارهایی مهمتر از این نیز وادار میکند(اعیان الشیعه، ج۸، ص ۴۱۱، ذیل ابو سهل الفضل بن نوبخت – فلاسفه شیعه، ص ۴۲۶٫۱).
تاریخ شمسی ولایتعهدی حضرت رضا علیه السلام مأمون فرمان ولایتعهدی را در قالب نامهای مفصّل تنظیم کرده و تاریخ آن را دوشنبه هفت رمضان ۲۰۱ هجری قید کرده است.
حضرت رضا علیهالسلام ذیل آن به خط مبارک شرایطی را ذکر فرموده و پذیرفته است( بحار، ج۴۹، ص ۱۵۲٫).تاریخ مزبور به امر وسط هفتاد و یک هزار و یکصد و شانزده (۷۱۱۱۶) روز بعد از مبدأ هجرت و برابر است با سه شنبه ۱۲ فروردین، ۱۹۶(۱۲/۱/۱۹۶) شمسی. برخی تاریخ بیعت را ۵ رمضان همان سال دانستهاند که طبعا دو روز کمتر از تاریخ شمسی مزبور است.
نخست روز آفریده شد یا شب؟
حضرت رضا علیهالسلام در جلسهای حضور داشت که جمعی از دانشمندان به این مسأله پرداختند: آیا در جهان آفرینش نخست روز آفریده شد یا شب؟ سخن زیاد شد، اختلاف بالا گرفت و به نتیجهای نرسید. سرانجام ذوالریاستین از حضرت علی بن موسی علیهماالسلام پرسید. نظر شما در این باره چیست؟ بفرمایید. حضرت فرمود: پاسخ مسأله را دوست داری از طریق کتاب خدا بشنوی یا از راه نجوم و حساب؟ گفت: نخست از راه حساب و نجوم.
فرمود آیا [شما اخترشناسان] نمیگوئید: طالع دنیا [منظور آفرینش زمین است[ «سرطان» است و سیّارات در شرف خود بودند؟ گفت: بلی. فرمود: بنابراین سیاره زحل در برج «میزان» مشتری در «سرطان» مریخ در برج «جدی» زهره در برج «حوت» ماه در برج «ثور» و خورشید در وسط آسمان در برج «حمل» بوده است. پس چنین چیزی جز در روز واقع نمیشود [بنابراین روز، قبل از شب آفریده شده] گفت: چنین است. امام رضا علیهالسلام فرمود: اما از راه کتاب، قرآن مجید میفرماید: «لاَالشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ تُدْرِکَ القَمَرَ وَ لاَاللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فِی فَلکٍ یَسْبَحُونَ»(یس / ۴۰) «نه خورشید شایسته است به ماه برسد و نه شب بر روز سبقت میگیرد و هر یک در مدار معینی شناورند، بنابراین روز از شب سبقت گرفته است»(فرج المهموم، سید بن طاووس، ص ۹۵، نشر رضی، قم، ۱۳۶۳ش.).
دلالت اختران بر قتل وزیر
فضل بن سهل، وزیر مأمون هنگام بازگشت به جانب بغداد از مأمون درخواست کرد همچنان در خراسان بماند، وی افزود: نزد مردم گناه من بزرگ است و درباره قتل برادرت امین و بیعت با امام رضا علیهالسلام مرا سرزنش میکنند، من از دست حسودان، سخنچینان و اهل فساد بر خود ایمن نیستم.
مأمون گفت: ما از تو بینیاز نیستیم و درباره سایر سخنان بدان که تو همچنان نزد ما موثّق، ناصح و مشفق خواهی بود. تو جهت اطمینان خاطر یک اماننامه محکم، با ضمانت مؤکّد بنویس تا من امضا کنم، فضل اماننامه را تنظیم کرد، گروهی از دانشمندان را حاضر ساخت و برای مأمون قرائت کرد. مأمون هم با دستخط خود مقدار زیادی مال، باغ، بوستان و مستغلات برای او نگاشت، فضل گفت: باید دستخط حضرت ابی الحسن علیهالسلام نیز زیر اماننامه باشد، زیرا او ولیعهد توست، مأمون گفت: میدانی که ابوالحسن علیهالسلام شرط کرده درکارهای خلافت دخالت نداشته باشد. و من چنین درخواستی نمیکنم، تو اگر خواستی خودت از او بخواه. به هرحال ذوالریاستین خدمت حضرت رضا علیهالسلام رسید و عرض حاجت کرد، حضرت فرمود: اماننامه را بخوان، فضل اماننامه مفصل خود را خواند، آنگاه حضرت رضا علیهالسلام در یک جمله تنفیذ فرمود: «یا فضل لک علینا هذا ما اتّقیت الله عزوجل» «ای فضل تاوقتی درمقام تقوای الهی باشی ما قبول داریم».
فضل با عهدنامه مزبور همراه مأمون به جانب بغداد حرکت کرد، در پارهای منازل نامهای از حسن بن سهل به دست او بدین مضمون رسید: من در تحویل این سال در حساب اختران بدین نتیجه رسیدم که تو (فضل) در فلان ماه در روز چهارشنبه گرمی آهن و گرمی آتش را خواهی چشید. پس بهترین راه برای دفع این پیشبینی آن است که تو به همراهی مأمون و حضرت رضا علیهالسلام در این روز به حمام رفته حجامت کنید و خون بریزید تا نحوست این روز برطرف گردد.
ذوالریاستین مضمون نامه را به مأمون نوشت و از او خواست که با او به حمام آید و از حضرت رضا علیهالسلام نیز بخواهد با آنان باشد. مأمون قضیّه را به امام رضا علیهالسلام نوشت و از او درخواست حمام رفتن کرد. امام رضا علیهالسلام در پاسخ نگاشت: من به حمام نخواهم آمد و عقیده دارم که تو (مأمون) هم به گرمابه نروی فضل هم نرود. مأمون دوباره نوشت شما هم به گرمابه همراه ما باشید. حضرت رضا علیهالسلام دوباره مرقوم فرمود: من جد خود رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در خواب دیدم فرمود: داخل گرمابه نشو، صلاح تو و فضل هم آن است که به حمام نروید، مأمون با رسوم نگاشت من به حمام نمیروم و فضل هم خود داند.
«یاسر» غلام حضرت گوید: چون شب چهارشنبه فرا رسید امام رضا علیهالسلام فرمود: بگوئید به خدا پناه میبریم به آنچه در این شب نازل میشود پس ما در سرتاسر شب چنین گفتیم و چون امام رضا علیهالسلام نماز صبح گزارد فرمود: بگوئید به خدا پناه میبریم از شرّ آنچه در این روز نازل خواهد شد، ما نیز شروع به گفتن کردیم.
نزدیک طلوع صبح امام فرمود: یاسر به پشت بام برو و ببین چه صدایی میشنوی؟ یاسر گوید: چون بالا رفتم صدای ضجّه و شیون فوقالعادهای بالا بود. لحظاتی بعد مأمون از درب مخصوص منزل خود که به خانه حضرت باز میشد، وارد گشت و گفت: سیدی یا اباالحسن آجرکالله فیالفضل. گروهی اوباش به حمام ریخته فضل بن سهل و چند نفر دیگر از جمله پسر خالهاش را به قتل رساندهاند.
در این هنگام هواداران و لشگریان طرفدار فضل به خونخواهی او پشت در خانه مأمون جمع گشته و گفتند: مأمون او را غافلگیر و ترور کرده است، آنان قصد داشتند خانه مأمون را به آتش بکشند که مأمون دست به دامن حضرت رضا علیهالسلام شد و درخواست کرد آنان را متفرق سازد.
حضرت رضا علیهالسلام در جمع مردم حضور یافت و اشاره فرمود: متفرق شوید، که همه متفرق گشتند(اصول کافی، کلینی، ج۱، ص ۴۹۰ – نشر دارالکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۸۸هـ – عیون اخبارالرضا، صدوق، ج۲، ص ۱۶۲، به کوشش لاجوردی – بحار، ج۴۹، ص ۱۶۷ – مروجالذهب، مسعودی، ج۳، ص ۴۴۱، دار اندلس ، بیروت.).
گفتنی است: فرمانده عملیات ترور، شخصی است به نام «غالب» که دائی مأمون به شمار میرفته و در حمام سرخس نقشه خود را به اجرا گذاشته است. پس بعید نیست که به اشاره مأمون واقع شده و مردم طرفدار فضل بیحساب نبوده به در خانه مأمون گرد آمده خواستند آن را به آتش بکشند(مروج الذهب، همانجا – بحار، ج۴۹، ص ۱۴۳٫).
شهادت حضرت امام رضا علیهالسلام
هرثمه(راوی خبر) گوید: حضرت علی بن موسی علیهماالسلام فرمود: این طاغی(مأمون) قصد دارد مرا مسموم سازد، روزی آن حضرت را طلبید و خوشهای از انگور که مقداری از آن را تناول کرده بود، به امام تعارف کرد و گفت: انگور خوبی است یا اباالحسن حضرت فرمود: انگور بهشت نیکوتر است، مأمون گفت: از این انگور تناول کن. فرمود: مرا معذور دار، گفت مگر ما را به چیزی متهم میسازی، باید بخوری، حضرت رضا علیهالسلام سه حبّه و دانه انگور خورد و برخاست، مأمون گفت: کجا یا ابالحسن؟ فرمود: آنجا که فرستادی.
برخی از تاریخنگاران شهادت آن حضرت را به وسیله آب انار دانستهاند که مأمون به او خورانید.
به هر روی، شهادت آن سرور به اختلاف، ۱۷ صفر سال ۲۰۳، ماه رمضان سال ۲۰۳، ۲۳ ذیقعده سال ۲۰۲، ۱۴ صفر سال ۲۰۲ و آخر صفر سال ۲۰۳ به نگارش آمده است، اما مشهور آن است که در آخر صفر سال ۲۰۳ واقع شده است(بحار، ج۴۹، ص ۲۹۲، ۳۰۱ و ۳۰۸٫).
این تاریخ درحالی که هفتاد و یک هزار و ششصد و چهل و یک روز از مبدأ هجرت را پشت سر گذاشته، برابر است با روز شنبه هفدهم شهریور سال ۱۹۷(۱۷/۶/۱۹۷) شمسی، و چنانچه شهادت آن بزرگوار به وسیله انگور رخ داده باشد، میتوان یقین به صحت کرد، زیرا شهریور فصل انگور است.
بر این اساس زمان ولایتعهدی حضرتش پانصد و بیست و پنج (۵۲۵ = ۷۱۱۱۶ – ۷۱۶۴۱) روز به طول انجامیده است.
خبر مرگ مأمون از راه اختران
به نوشته مسعودی: مأمون در پیکاری که با قیصر روم داشت، کنار چشمهای که نام آن «بدیدون» معروف به «قشیره» بود، خیمه زده بود که حال او دگرگون شد و حالت لرزه بر اندام او به گونهای چیره شد که نتوانست از جای خود حرکت کند، وی فریاد میکشید: سرما، سرما، سرد است، سرد است. هرقدر او را پوشانده و اطرافش آتش افروختند، سودی نداشت. کوشش پزشکان نیز سودی نبخشید، بعد از مدتی مأمون چشمان باز کرد و از آن سرزمین جستجو کرد، برخی اسیران آن دیار را حاضر کرده پرسید: نام اینجا و این چشمه چیست؟ گفتند: «بدیدون» گفت: یعنی چه؟ گفتند: یعنی دو پایت را دراز کن، مأمون این را به فال بد گرفت و پرسید: نام عربی آن چیست؟ گفتند: «رقّه» (اخترشناسان در زایچه مأمون چنین استخراج کرده بودند که او در محل رقه خواهد مرد، اما مأمون چه بسیار اتفاق میافتاد که از ترس مرگ از نزدیک شدن به رقّه کناره میگرفت). مأمون، با شنیدن رقه دانست که در این مکان خواهد مرد، سرانجام به تاریخ پنجشنبه ۱۷ رجب سال ۲۱۸ در همین مکان مرد، او را به شهر «طرسوس» واقع در شمال شامات و جنوب ترکیه کنونی در عرض ۳۶ درجه شمالی حمل کرده در آنجا به خاک سپردند، شهر طرسوس را مأمون فتح کرد و تاکنون چند نوبت به دست مسلمان و مسیحیان رد و بدل گشته است(مروج الذهب، ج۳، ص ۴۵۷٫).
منبع: سخن تاریخ
پاسخ دهید