امام جعفر صادق علیه الصلاه و السلام در سنِ سه سالگی بودند که در درسِ پدرِ بزرگوارشان باقر علومِ پیامبران حضور پیدا کرده بودند، «ولید» لعنت الله علیه به «عمر بن عبدالعزیز» که آن زمان والیِ مدینه بود دستور داده بود که مسجدِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را توسعه بدهد و «عمر بن عبدالعزیز» هم این مسجد را توسعه داده بود و بنای جدیدی بود، «ولید» ملعون به مدینه آمد که از این مسجد بازدید کند، وقتی واردِ مسجد شد که امام باقر سلام الله علیه بر عرشهی منبر نشسته بودند و علمای بزرگ در محضرِ آن بزرگوار زانو زده بودند و استضاعه میکردند. بحثِ آن روزِ حضرت در موردِ جغرافیا بود، «ولید» خیلی تعجّب کرد، فکر میکرد که این بزرگواران فقط تفسیرِ قرآن کریم میگویند و علومِ رایجِ احکام و … را میدانند، اما دید این بحثِ جدیدی است، آن روز دانشگاهی نبود، رشتهی جغرافیا و اینطور رشتهها مرسوم نبود، این اولین تعجّبی بود که امام باقر علیه السلام در حالِ تدریسِ درسِ جغرافیا هستند. یک نگاهی به جمع کرد و دید یک پسرِ سه سالهای هم آن جلو نشسته است و گویا متوجّه میشود و همینطور بعنوانِ بازی ننشسته است، از «ولید» ملعون از «عمر بن عبدالعزیز» سؤال کرد که این پسر کیست؟ گفت: ایشان آقازادهی امام باقر علیه السلام است، گفت: آیا چیزی از این مطلب متوجه میشود؟ «عمر بن عبدلعزیز» که آشنا بود گفت: بله! ایشان همه چیز را متوجّه هستند، میتوانید از ایشان بپرسید. او امام صادق علیه السلام را که سه ساله بودند صدا زد و گفت: اولین کسی که علمِ منطق را ابداء کرده است چه کسی بوده است؟ حضرت فرمودند: فردی است که به او «ارسطو» گفته میشود… «ولید» ملعون چند سؤال کرد و امام صادق علیه السلام پاسخ دادند و آن ملعون گیر کرد و زبانِ او بند آمد و دید عجب! این شخص یک طفل نیست بلکه استادالبشر است! هر سؤالی از هر رشتهای که از ایشان میپرسد حضرت کاملاً آماده پاسخ میدهند، بنابراین دستِ امام صادق علیه السلام را گرفت و به امام باقر علیه السلام تبریک گفت و گفت: اینطور که من این پسرِ سه سالهی شما را میبینم حتماً جزوِ علامههای دهر است و فردِ عادی به نظر نمیرسد. میگویند: «الفَضلُ ما شَهِدَت به الاعداءُ»، اینکه دوست از انسان تعریف کند خیلی مهم نیست، ولی اگر دشمن با همهی عداوتی که دارد وقتی برجستگی و خوارقِ عادات را در یک کودکی میبیند دیگر زانو میزند و تواضع و ادب بر خلافِ میلِ خود در وجودِ او ظهور و بروز پیدا میکند، این نکتهی اول.
وقتی امام سجّاد علیه السلام در مجلسِ یزید لعنت الله علیه خواستند بالای منبر بروند و نامِ «منبر» هم به آن نفرمودند و فرمودند: «یزید! بگذار من بالای این چوب بروم و چند جمله حق بگویم»، یزید در ابتدا اجازه نداد، ولی دید اعتراض از هر سو بلند شد… امام زین العابدین صلوات الله علیه در اثرِ فشار و مصیبت و مأموریتِ ویژهای که خدای متعال به بدنِ ایشان داده بود خیلی در اثرِ بیماریِ عارض در عاشورا ضعیف شده بودند، لذا از ایشان بعنوانِ «غلام» یاد میکنند، یعنی بصورتِ یک نوجوان بحساب میآمدند. وقتی حضرت یونس علیه السلام در شکمِ ماهی قرار گرفت و مأموریتِ نهنگ تمام شد و در ساحل بالا آورد حضرت مانندِ یک کودک بودند، یک پیغمبرِ به آن عظمت به صورتِ یک کودکی در آنجا افتادند و خدای متعال برگِ کدو را مأمور کرد که بر ایشان سایه بیفکند و آرام آرام رشدِ خود را بالا برد.
امام سجّاد علیه السلام هم بسانِ نوجوانها بودند، کمااینکه امروز بیش از هزار و دویست سال از عمرِ مبارکِ وجود نازنینِ مولای ما حضرت حجّت ارواحنا فداه گذشته است، ولی ان شاء الله اگر آقای خودمان را ببینیم… ان شاء الله ظهور نزدیک است، اینکه دنیای استکبار در حالِ به زانو در آمدن است، خدای متعال در حالِ بهم ریختنِ آنهاست، جهان در حالِ آماده شدن است، همهی قدرتها در برابرِ یک ویروسِ کوچک عاجز شدهاند، خدای متعال خواست که بشریّت این ذلّت و عجز را بفهمد، بلای جهانی «منجیِ جهانی» میطلبد، ان شاء الله اگر امام زمان ارواحنا فداه بیایند هر کسی ایشان را ببینید… روایات دارد که وجود نازنینِ حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف از نظرِ سیما سیمای یک مردِ چهل ساله را دارند. فردی که خودِ او حضرت را دیده بود و برای من نقل کرد گفت: زمانی که من حضرت را دیدم در سیمای مبارکِ ایشان و محاسنِ شریف و موهای مبارکِ ایشان که از زیرِ عمامه تا بناگوشِ ایشان آمده بود حتّی یک موی سپید هم در سر و صورتِ حضرت ندیدم.
ان شاء الله جانِ همهی ما به قربانِ حضرت بشود، ای کاش… «هَلْ إِلَیْکَ یَابْنَ أَحْمَدَ سَبیلٌ فَتُلْقى؟» پسرِ پیغمبر! یعنی یک آدرسی هم به ما میدهید؟ آیا نوبتِ ملاقات به ما هم میرسد؟ آیا ما هم چهرهی نورانیِ شما را از نزدیک تماشا میکنیم؟ گاهی نمودِ حضراتِ ائمه علیهم السلام بر اساسِ حکمت متناسبِ با جَوّ متقاضی بوده است، لذا امام سجّاد علیه السلام را بصورتِ یک پسر میدیدند، همه گفتند: این شخص پسرِ نوجوانی است، آن هم با این نحیفی و مریضی، چرا نمیگذاری دو کلام صحبت کند؟ گفت: شما اینها را نمیشناسید، سینهی اینها پُر از علم است، کودک و بزرگ ندارند، کودکِ این خاندان هم مملو از علم است. دشمن فهمیده بود که علومِ این بزرگواران اکتسابی نیست، اینها دریای علم هستند، اینها از گنجینهی غیبِ عالَم مایه میگیرند، علمِ آنها علمالله است، صفحهی علمِ خدای متعال هستند. لذا وجودِ مبارکِ امام صادق علیه السلام در سه سالگی این خارق عادت و کرامت و معجزه را در برابرِ دشمنِ غدّارِ خود که خلیفهی وقت بود ارائه فرمودند.
پاسخ دهید