«… کاسه‌ی صبر نیروها لبریز شده بود. همه به احمد فشار می‌آوردند که حاجی، چرا در سوریه زمین‌گیر شده‌ایم؟ پس کی می گذارند وارد عملی شویم؟

کار به حدّی بالا گرفت که هنگام بازدید رفعت اسد برادر رئیس جمهور و مرد شماره‌ی دو حکومت سوریه از پادگان زبدانی، احمد برای تعیین تکلیف بچّه‌ها با او صحبت کرد. در آن دیدار، طرف سوری از مواجهه با اصل مطلب طفره می‌رفت و با یک سری تعارفات، از قبیل این‌که شما میهمانان عزیز ما هستید و این قبیل تعارف‌ها، سعی داشتند ما را مجاب کنند.

سرانجام حاج احمد طاقت نیاورد و به رفعت اسد گفت: ما برای میهمانی به سوریه نیامده‌ایم. شما بهتر می‌دانید که هنوز تکلیف جنگ ما با صدّام، یکسره نشده. اگر حاضر شده‌ایم به این جا بیاییم، برای این بود که ثابت کنیم اگر محور جهاد، اسلام باشد، بچّه‌های پانزده شانزده ساله‌ی مسلمان سوری هم می‌توانند مثل شیر به ارتفاعاتِ اشغالی «جولان» کشور شما حمله ببرند، گوش سرباز اسرائیلی را بگیرند و او را با خفّت بیاورند در خیابان‌های دمشق بچرخانند؛ مثل همان کاری که بسیجی‌های نوجوان ما در فتحِ مبین و الی بیت المقدس، با کماندوهای بعثی صدّام کردند… تعارف بس است. تکلیف ما را مشخص کنید. اگر به هر علّت قرار است حضور ما در سوریه صرفاً در جهت وجه المصالحه و برگ برنده‌ای در مذاکرات سیاسی شما باشد، ما اهل آن نیستیم.»[۱]

در هاله‌ای از غبار، ص ۱۷۶ و ۱۷۷٫


[۱]. نوار مصاحبه‌ی اختصاصی حسین بهزاد با سردار محسن کاظمینی، ۱۵ تیر ۱۳۷۵، تهران.