شیخ مفید گفته است:
فردای آن روز، مردم از ملاقات آن حضرت، ممنوع شدند و بیماری ایشان، شدّت یافت و امیر مؤمنان علی (ع) از او جدا نمیشد مگر برای ضرورت. وقتی علی (ع) برای بعضی امور خود رفته بود، بیماری رسول خدا (ص) قدری سبک شد، ولی علی (ع) را مشاهده نفرمود؛ در حالی که همسران حضرت، پیرامون او بودند. لذا فرمود: برادرم و رفیقم را نزد من بخوانید. و ضعف بر او غلبه یافت و خاموش شد؛عایشه گفت: ابوبکر را نزد حضرت بخوانید. و ضعف بر او غلبه یافت و خاموش شد؛ عایشه گفت: ابوبکر را نزد حضرت بخوانید. پس صدایش کردند؛ او بر رسول خدا (ص) وارد شد و بالای سر حضرت نشست، وقتی حضرت چشم خود را گشود، به او نگاه کرد و روی خود را از او برگردانید؛ ابوبکر به پا خاست و گفت: اگر با من کاری داشت، به من اعلام میکرد. چون او خارج شد، رسول خدا (ص) همان کلام را تکرار کرد و فرمود: برادرم و رفیقم (همراهم) را نزد من بخوانید. پس حفصه گفت: عمر را نزد او بخوانید. او را صدا کردند و چون حاضر شد و رسول خدا (ص) او را دید، از او روی بگردانید؛ عمر هم رفت و حضرت باز فرمود: برادرم و صاحبم (رفیقم، همراهم) را نزد من بخوانید. امّ سلمه (رض) گفت: علی (ع) او را در بغل گرفت: رسول خدا (ص) مدّتی طولانی به طور سرّی با او صحبت کرد. سپس علی (ع) به پا خاست و در کناری نشست تا این که رسول خدا (ص) خود را در رختخواب پوشانید و چون حضرت خود را پوشانید، علی (ع) از خانه خارج شد؛ مردم به او گفتند: ای اباالحسن! آنچه رسول خدا (ص) به تو اشارت فرمود، چه بود؟ فرمود: هزار باب از دانش را به من آموخت که از هر بابی برای من، هزار باب گشوده گشت و سفارشهایی به من فرمود که به خواست خدای متعال، به آنها عمل خواهم کرد.
سپس بیماری حضرت سنگین شد و در حالی که امیر مؤمنان نزد او حاضر بود، زمانِ عروج حضرت فرا رسید و در همان حال، به او فرمود: ای علی! سرم را با دستخود بگیر و صورتت را با آن مسح کن؛ سپس مرا به سمت قبله دراز و کارهای مرا شخصاً تصدّی کن و به عنوان اوّلین نفر، بر من نماز بگذار و از من جدا مشو تا این که مرا به خاک سپاری و از خدای متعال کمک بخواه. آنگاه علی (ع) سر آن حضرت را به دامن گرفت و رسول خدا (ص) بیهوش شد؛ آنگاه فاطمه (ع) روی به او کرد، به صورتش نگاه میکرد و ندبه میخواند و میگریست و میگفت:
و سفید رویی که ابرهای بار و روامدار اویند یار و یاور یتیمان و پناه بیوه زنان است
رسول خدا (ص) چشم خود را باز کرد وبا صدای ضعیفی گفت: ای دخترم! این، کلام عموی تو ابوطالب است؛ تو آن را به زبان نیاور، بگو: (وَ مَا مُحَمِّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفإِن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ)؛ او محمّد (ص) نیست مگر فرستادهی خدا؛ پس بمیرد یا کشته شود، آیا به گذشتههای خود باز میگردید؟!» فاطمه (ع) گریهای طولانی کرد؛ حضرت به او اشاره فرمود که نزدیک شود، پس فاطمه (ع) نزدیک شد، حضرت آهسته چیزی به او گفت و کلمهی طیّبه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را بر زبان راند، سپس قبض روح گردید. ـ درود و سلام خدا بر او باد ـ در حالی که دست راست امیر مؤمنان علی (ع) زیر چانهاش قرار داشت، پس جان حضرت در کف علی (ع) قرار گرفت؛ علی (ع) صورت خود را با آن مسح نمود؛ سپس او را رو به قبله کرد و چشمانش را بست و پوششی بر روی او کشید و بی درنگ به سفارشهای حضرت پرداخت.
روایت شده است که: از فاطمه (ع) پرسیدند: آنگاه که رسول خدا (ص) به صورت سرّی با شما صحبت کرد، چه چیزی به شما فرمود که به سبب آن، اندوه و اضطرابی که از وفات حضرت داشتی، از میان رفت؟ فرمود: رسول خدا (ص) به من خبر داد که اوّلین فرد از خاندان او خواهم بود که به او ملحق خواهم شد و این که بعد از ایشان، عمر زیادی نخواهم کرد. همین وعده، اندوه و اضطراب مرا برطرف ساخت.
قال المفید:
فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ حُجِبَ النَّاسُ عَنْهُ وَ ثَقُلَ فِی موضِعِهِ وَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) لَا یُفَارِقُهُ إِلَّا لِضَرُورَهٍ؛ فَقَامَ فِی بَعْضِ شُئُونِهِ، فَأَفَاقَ رَسُوُلِ إلله (ص) إِفَاقَهً فَافْتَقَدَ عَلِیّاً (ع) فَقَالَ وَ أَزْوَاجُهُ حَوْلَهُ: ادْعُوا لِی أَخِی وَ صَاحِبِی وَ عَاوَدَهُ الضَّعْفَ فَأَصْمَتَ، فَقَالَتْ عَائِشَهُ ادْعُوا لَهُ أَبَا بَکْرٍ! فَدُعِیَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ وَقَعَدَ عِنْدَ رَأْسِهِ فَلَمَّا فَتَحَ عَیْنَهُ نَظَرَ إِلَیْه فَأَعْرَضَ عَنْهُ بِوَجْهِهِ فَقَامَ أَبُوبَکْرٍ فَقَالَ لَوْ کَانَ لَهُ إِلَیَّ حَاجَهٌ لَأَفْضَى بِهَا إِلَیَّ؛ فَلَمَّا خَرَجَ أَعَادَ رَسُولُ اللَّهِ الْقَوْلَ ثَانِیَهً وَ قَالَ ادْعُوا لِی أَخِی وَ صَاحِبِی فَقَالَتْ حَفْصَهُ ادْعُوا لَهُ عُمَرَ فَدُعِیَ فَلَمَّا حَضَرَ وَرَآهُ رَسُولُ اللّهِ أَعْرَضَ عَنْهُ فَانْصَرَفَ ثُمَّ قَالَ: ادْعُوا لِی أَخِی وَ صَاحِبِی فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَهَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: ادْعُوا لَهُ عَلِیّاً (ع) فَإِنَّهُ لَا یُرِیدُ غَیْرَهُ فَدُعِیَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) فَلَمَّا دَنَی مِنْهُ أَوْمَأَ إِلَیْهِ فَأَکَبَّ عَلَیْهِ فَنَاجَاهُ رَسُولُ اللَّهِ طَوِیلًا، ثُمَّ قَامَ فَجَلَسَ نَاحِیَهً حَتَّى أَغْفَى رَسُولُ اللَّهِ (ص). فلمّا أغفی خرج فقال له النّاس: مَا الَّذِی أَوْعَزَ إِلَیْکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ؟ فَقَالَ: عَلَّمَنِی أَلْفَ بَابٍ من العلم فَتَحَ لِی کُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ، وَ أَوَصَّانِی بِمَا أَنَا قَائِمٌ بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالی.
ثُمَّ ثَقُلَ وَ حَضَرَهُ الْمَوْتُ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) حَاضِرٌ عِنْدَهُ. فَلَمَّا قَرُبَ خُرُوجُ نَفْسِهِ قَالَ لَهُ: ضَعْ رَأْسِی یَا عَلِیُّ فِی حَجْرِکَ فَقَدْ جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ تَعَالی فَإِذَا فَاضَتْ نَفْسِی فَتَنَاوَلْهَا بِیَدِکَ وَ امْسَحْ بِهَا وَجْهَکَ ثُمَّ وَجِّهْنِی إِلَى الْقِبْلَهِ وَ تَوَلَّ أَمْرِی وَ صَلِّ عَلَیَّ أَوَّلَ النَّاسِ وَ لَا تُفَارِقْنِی حَتَّى تُوَارِیَنِی فِی رَمْسِی وَ اسْتَعِنْ بِاللَّهِ تَعَالَى، فَأَخَذَ عَلِیٌّ (ع) رَأْسَهُ فَوَضَعَهُ فِی حَجْرِهِ فَأُغْمِیَ عَلَیْهِ، فَأَکَبَّتْ فَاطِمَهُ (ع) تَنْظُرُ فِی وَجْهِهِ وَ تَنْدُبُهُ وَ تَبْکِی وَ تَقُولُ: وَ أَبْیَضُ یُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ ثِمَالُ الْیَتَامَى عِصْمَهٌ لِلْأَرَامِل
فَفَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) عَیْنَیْهِ وَ قَالَ بِصَوْتٍ ضَئِیلٍ: یَا بُنَیَّهِ هَذَا قَوْلُ عَمِّکِ أَبِی طَالِبٍ لَا تَقُولِیهِ، وَ لَکِنْ، قُولِی: (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ) فَبَکَتْ طَوِیلًا فَأَوْمَأَ إِلَیْهَا بِالدُّنُوِّ مِنْهُ، فَدَنَتْ مِنْهُ فَأَسَرَّ إِلَیْهَا شَیْئاً تَهَلَّلَ وَجْهُهَا لَهُ.
ثُمَّ قَضَى عَلیه الصّلاه وَ یَدُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) الْیُمْنَى تَحْتَ حَنَکِهِ فَفَاضَتْ نَفْسُهُ ع فِیهَا فَرَفَعَهَا إِلَى وَجْهِهِ فَمَسَحَهُ بِهَا، ثُمَّ وَجَّهَهُ وَ غَمَّضَهُ وَ مَدَّ عَلَیْهِ إِزَارَهُ وَ اشْتَغَلَ بِالنَّظَرِ فِی أَمْرِهِ.
فَجَاءَتِ الرِّوَایَهُ: أَنَّهُ قِیلَ لِفَاطِمَهَ (ع) مَا الَّذِی أَسَرَّ إِلَیْکِ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَسُرِیَ عَنْکِ مَا کُنْتِ عَلَیْهِ مِنَ الْحَزَنِ وَ الْقَلَقِ بِوَفَاتِهِ؟ قَالَتْ: إِنَّهُ خَبَّرَنِی أَنَّنِی أَوَّلُ أَهْلِ بَیْتِهِ لُحُوقاً بِهِ وَ أَنَّهُ لَنْ تَطُولَ الْمُدَّهُ بِی بَعْدَهُ حَتَّى أُدْرِکَهُ؛ فَسُرِیَ ذَلِکَ عَنِّی.[۱]
[۱] . الارشاد: ۹۹، اعلام الوری: ۸۲ مع اختلاف فی الالفاظ، البحار ۲۲: ۴۶۵ ح ۱۹ نقلاض عنهما.
پاسخ دهید