ترکیب شد چون خونِ دل و اشک دیده‌ام
آن مایه را به مخزن دل پروریده‌ام
 
پنجاه ساله اشک، مرا کور می‌نمود
گر آن نبود کز تو رسد نور دیده‌ام
 
در ماتم تو موی من از غم سپید شد
وز رنج و غم، چو بسملِ در خون تپیده‌ام
 
زآن دم که گوشِ دل، سخنت را ز جان شنید
از خویش تاکنون لب خندان ندیده‌ام
 
آن ناله‌ها که زینب کبری ز دل کشید
من بارها به گوش دل آن را شنیده‌ام
 
تنها مراد خاطره‌انگیز من تویی
عشق تو را ز جمله جهان، برگزیده‌ام
 
کو محرمی که درک کند مستی مرا؟
زآن جرعه کز شراب محبّت چشیده‌ام
 
ذو شباب من همه صرف تو شد، حسین!
دل در بهاش داده و عشقت خریده‌ام
 
عشق تو سینه‌سوز و غمت درد پرور است
می‌سوزد آشیانه‌ی دل، این چه آذر است؟ 

 

شاعر: محمد فکور (صفا)