مقدمه

بامطالعۀ منابع مختلف روایی و تاریخی، این نکته به وضوح برای هر پژوهشگری رخ می نماید که در طول تاریخ حضور ائمّه علیهم السلام ، در برهه های مختلف، جامعۀ شیعی دچار نوعی سرگشتگی و حیرت در تشخیص مصداق امام علیه السلام  بوده است؛ به گونه ای که در موارد متعدّد، این حیرت منجر به انحراف و پیدایش فرق مختلف گردیده است.

سؤالی که در اینجا مطرح می گردد این است که آیا چنان که برخی ادعا نموده اند، [۲] وجود این سرگردانی ها نمی تواند شاهدی بر عدم وجود روایات دال بر نام و فهرست اسامی ائمه علیهم السلام و درمجموع، مجعول بودن این روایات باشد؟! به عبارتی دیگر، آیا می توان گفت بین این سرگردانی ها و بین عدم نص بر حضرات علیهم السلام ، ملازمه وجود دارد، یا اینکه چنین ملازمه ای وجود نداشته و این حیرت ها ناشی از علل و عوامل دیگری است که با نصوص دال بر اسامی حضرات علیهم السلام  قابل جمع است؟

نگاشتۀ پیش رو به دنبال آن است که از میان این علل، مسئلۀ تقیه[۳] و چگونگی تأثیر آن را در این زمینه مورد کنکاش قرار دهد.

لازم به ذکر است، گرچه طرح این مسئله سابقه ای دیرینه دارد امّا پاسخ به آن به گونه ای محدود و به صورت موردی بوده است. به عبارتی ازآنجاکه مسئله در مورد شخصیت هایی چون زراره، هشام بن سالم و مؤمن طاق پررنگ تر بوده، شبهه و پاسخ آن نیز حول این افراد مطرح گردیده است؛ درحالی که مسئلۀ تردید و تحیّر شیعیان در تشخیص مصداق امام علیه السلام  و علل و عوامل مؤثر در آن، از سویی بسیار گسترده تر و فراتر از برخی خواص بوده، و از سویی دیگر محدود به دوره ای خاص از دوران امامت ائمّه علیهم السلام  نبوده است؛ بنابراین به نظر می رسد جز در موارد معدودی که مسئله به جهت رجالی (مانند آنچه مرحوم خویی در مورد زراره بیان نموده)[۴] و یا از جنبۀ کلامی (مانند آنچه از مرحوم صدوق در کمال الدین آمده است)[۵] مورد نقّادی واقع شده، همۀ موارد استقصا نگردیده و بررسی جامع ومانعی صورت نپذیرفته باشد.

 

۱ – جامعۀ شیعیان و حیرت در شناسایی مصداق امام

گرچه ارائۀ گزارشی تفصیلی از این سرگردانی ها، خود نگاشته ای جداگانه می طلبد، اما به اختصار و به عنوان نمونه، در این زمینه می توان به کلام ابوعبیدۀ حذاء اشاره نمود؛ وی در ترسیم فضای حاکم بعد از رحلت امام باقر علیه السلام  می کوبد: «کُنَّا زَمَانَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام حِینَ قُبِضَ نَتَرَدَّدُ کَالْغَنَمِ لَارَاعِیَ لَهَا».[۶]

و یا به عنوان نمونه ای دیگر، می توان گزارش هشام بن سالم در خصوص چگونگی پی بردن به امامت امام کاظم علیه السلام  و وضعیت سرگردانی جامعۀ شیعی در این برهه را موردتوجه قرار داد که چگونه وی و دیگر بزرگانی از امامیه، چون مؤمن طاق و ابو بصیر، از گرایش عموم جامعه به سوی عبدالله افطح دچار سرگردانی شده و در ابتدای امر، حقیقت را تشخیص نداند.[۷]

شاهد دیگر، جریان وقف در طول تاریخ شیعه است. مسئلۀ توقف بر یک امام و نپذیرفتن امامت جانشین وی توسط برخی از شیعیان، گرچه در زمان امام رضا علیه السلام  به جهاتی پررنگ تر بود، اما اختصاص به آن برهه نداشته و تمام ائمه علیهم السلام  در امامت خویش با این مسئله مواجه بوده اند؛ به گونه ای که نوبختی در قضاوتی کلی، بیان می دارد که با درگذشت هر یک از امامان شیعه، گروهی در امامت وی متوقف می گشتند.[۸]

موضع گیری جامعۀ شیعه در قبال مطرح گردیدن امامت امام جواد علیه السلام  در سن هفت سالگی نیز از نمونه های بارز این مدعا است.[۹]

و به عنوان آخرین مورد، به این کلام امام عسگری علیه السلام  اشاره می نماییم که در خصوص تعامل برخی شیعیان با امامت حضرتش، این گونه لب به شکایت می گشایند:

آن گونه که من به واسطۀ تردید این گروه در امامت خویش آزار دیدم، هیچ یک از پدران من آزار ندید.[۱۰]

مجموعۀ این گزارش ها، به وضوح، وجود تردیدهایی را در بدنۀ جامعۀ شیعی، در مسیر تشخیص مصداق امام نشان می دهد.

 

۲ – جامعۀ شیعیان و اختناق حاکم بر آن

جامعۀ شیعیان در زمان حضور ائمّه علیهم السلام  همواره متأثّر از نوعی فشار، اختناق و ارعاب از سوی حاکمان جور بوده است. این ویژگی هرچند تحت تأثیر شرایط متفاوت، دچار فرازوفرودهایی شده است، امّا هیچ گاه به طور کامل مرتفع نگردید. در راستای مقابله با این شرایط و حفظ جان شیعیان، ائمّه علیهم السلام  راهکار تقیّه را در پیش گرفته و به جامعه ارائه نمودند. اهمیت این مقوله و جایگاه آن در آموزه های دینی بر کسی پوشیده نیست؛ به گونه ای که در روایات به صراحت از امامان معصوم علیهم السلام  چنین نقل شده است: «التَّقِیَّهُ مِنْ دِینِی وَ دِینِ آبَائِی، وَ لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَاتَقِیَّهَ لَه».[۱۱]

شیعه از زمان امیرالمؤمنین علیه السلام  و نیز پس از شهادت ایشان، تمایزی نسبی از سایر مسلمین داشت؛ تا جایی که در دوران امامت امام حسن علیه السلام ، آن حضرت در مفاد صلح نامۀ خویش با معاویه، یکی از بندها را به تأمین امنیت شیعیان پدرشان اختصاص می دهند.[۱۲] این تمایز، با روی کار آمدن یزید و فجایعی که در کربلا و در واقعۀ حرّه رقم زد، بیش ازپیش آشکار شد و همگان دریافتند که امویان در مقابله با اهل بیت علیهم السلام و پیروان ایشان، از هیچ فشار و ظلمی چشم پوشی نمی کنند. از آن دوره به بعد، جامعۀ شیعی در خفقان و محدودیت فراوانی قرار گرفت. این فشارها در سال های بعد و به ویژه در دوران بنی مروان و توسّط عمّال ایشان  که نمونۀ بارز آن ها حجّاج بن یوسف بود، شدت یافت.

در این دوره، وضعیت شیعیان از سه حال خارج نبود؛ یا فراری بودند؛ یا در زندان به سر می بردند؛ و یا چون کمیل بن زیاد، [۱۳] قنبر،[۱۴] سعید بن جبیر[۱۵] و یحیی بن امّ الطویل،[۱۶] به دست عمّال سفّاکی چون حجّاج، به شهادت می رسیدند.[۱۷]

این بیان امام صادق علیه السلام  که فرمودند:

مردم پس از شهادت حسین علیه السلام مرتد[۱۸] شدند جز سه نفر: ابوخالد کابلی، یحیی بن ام الطویل و جبیر بن مطعم؛ و پس ازاین بود که مردم به شیعه ملحق شده و زیاد گردیدند.[۱۹]

به انضمام اظهارنظر مسعودی در این زمینه که می نویسد:

علی بن الحسین[ علیهما السلام ] امامت را به صورت مخفی و با تقیۀ شدید و در زمانی دشوار عهده دار گردید.[۲۰]

حاکی از وخامت اوضاع جامعۀ شیعی در این دوره است.

تصویری که امام سجاد علیه السلام  در تبیین شرایط اجتماعی عصر خویش برای زراره و منهال بن عمرو ترسیم می نمایند، اوج مظلومیت اهل بیت و شیعیان ایشان را آشکار می سازد. ایشان در تبیین این وضعیت اسفبار برای زراره، مردم زمان خویش را در تشبیهی به شش گروه تقسیم می نمایند و پس از توضیحی، مؤمنین را به مثابۀ گوسفندانی می دانند که در اوج ناتوانی و استیصال، پوستشان کنده، گوشتشان خورده و استخوان هایشان شکسته می شود.[۲۱]

و هم ایشان صریحاً در جواب منهال بن عمرو که جویای احوال حضرت گردیده بود می فرماید:

فکر نمی کردم بزرگی از اهل مصر مانند تو نداند که حال ما چگونه است! حال اگر نمی فهمی یا نمی دانی برایت بازگو می کنم؛ ما در میان قوم خود مانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان گردیده ایم؛ آن گونه که فرزندانشان را می کشتند و زنانشان را به اسارت می بردند و با ناسزا گفتن به پیر و بزرگ ما بر منابر، به دشمنان ما تقرب می جویند … .[۲۲]

این روند در زمان امام باقر علیه السلام  نیز ادامه داشت؛ به گونه ای که هشام بن عبدالملک، امام باقر علیه السلام  را به همراه فرزندش امام صادق علیه السلام به شام فراخواند و در تحقیر و جسارت به حضرت در میان مسلمین و اطرافیانش، از هیچ کوششی فروگذار نکرد.[۲۳]

این رویه ادامه داشت تا این که در سال ۱۱۱ ق. دعوت عباسیان و طرفداران ایشان به بنی هاشم آشکار شد.[۲۴] این دعوت با شعار «الرضا من آل محمد صلی الله علیه وآله » و تبلیغ مظلومیت اهل بیت علیهم السلام  همراه بود؛ به گونه ای که ابوالفرج اصفهانی می گوید:

وقتی ولید بن یزید به قتل رسید و میان بنی مروان اختلاف افتاد، داعیان بنی هاشم به نواحی گوناگون رفتند و اولین چیزی را که اظهار می نمودند، فضل علی بن ابی طالب و فرزندانش بود و آنچه ایشان دچار آن شده بودند از کشته شدن و ترسیدن و دربه دری.[۲۵]

 از سویی دیگر، به شهادت همین کلام، بین امویان و همچنین بین طرفداران ایشان نیز اختلافاتی رخ نمود؛ تا آنجا که در طول سه سال پس از مرگ هشام در سال ۱۲۵ ق. چهار نفر از بنی مروان به حکومت رسیدند و در ممالک اسلامی هرج ومرج حاکم گردیده بود؛ به گونه ای که مردم برخی از شهرهای بزرگ چون مدینه و مصر، حاکم خویش را یا به قتل می رساندند و یا از شهر می راندند.[۲۶]

همزمان با این موارد، قیام هایی نیز از سوی علویانی چون زید بن علی بن الحسین[۲۷] و یحیی بن زید[۲۸] و عبدالله بن معاویه[۲۹] از نوادگان جعفر طیار، علیه حکومت اموی شکل گرفت که به تضعیف ایشان دامن زد.

هم زمانی این عوامل در این دورۀ حدود بیست وپنج ساله موجب شد که از فشار و اختناق حاکم بر اهل بیت علیهم السلام  کاسته شود. البته باید توجّه داشت این آزادی عمل، نسبی بوده و به معنای رفع هرگونه تهدید و از بین رفتن تقیّه به طور کامل، نیست.

این فضای باز  و  کم تنش بین اهل بیت علیهم السلام  و دشمنان ایشان ادامه داشت تا اینکه بنی العباس توانستند با کنار زدن موانع پیش روی، حکومت را از آن خویش نمایند. دوران حکومت ابوالعباس سفّاح، به عنوان اولین حاکم عباسی، دوره ای پنج ساله بود که صرف تحکیم پایه های حکومت عباسیان گردید و همچنان جامعۀ شیعی از آزادی های نسبی برخوردار بودند؛ امّا با روی کار آمدن منصور دوانیقی در سال ۱۳۶ ق.[۳۰] ورق برگشت؛[۳۱]
و وی در راستای تحکیم پایه های حکومت خود، دو سیاست را در عرض هم
تعقیب نمود؛ یکی سیاست تضییق اقتصادی در جامعه؛ و دیگری سیاست
ارعاب و خون ریزی نسبت به کسانی که احساس می نمود با وی مخالف بوده و حکومت او را تهدید می کنند. گزارش تاریخی زیر، به خوبی این سیاست منصور را بازتاب می دهد:

روزی عبد الصمد بن علی، عموی منصور، که از جانب او حاکم مکه، طائف، دمشق و مدینه بود، به وی می گوید:

تو چنان با خشونت و عقوبت به مردم هجوم آورده ای که گویا کلمۀ عفو به گوشت نخورده است!

منصور در جواب وی می گوید:

هنوز  استخوان های بنی مروان نپوسیده است و شمشیرهای آل ابی طالب در نیام نرفته است و ما در میان مردمی به سر می بریم که تا دیروز ما را اشخاصی عادی می دیدند و امروز خلیفه؛ پس هیبت ما جز با فراموشی عفو و به کار بردن عقوبت، در دل ها جای نمی گیرد![۳۲]

او به ویژه امام صادق علیه السلام  و شیعیان ایشان را تحت فشار و تعقیب قرار داد؛ به گونه ای که بارها برای حضرت نقشۀ قتل کشید که مجموعۀ این موارد را مرحوم مجلسی رحمه الله در بابی در بحارالانوار گردآورده است.[۳۳]

منصور در جریان شهادت امام صادق علیه السلام  در مدینه، جاسوسانی قرار داده بود تا هر کس از فرزندان حضرت که رهبری شیعیان را به دست گرفت، گردن زده شود! به شهادت گزارش های تاریخی، شیعیان ازاین جهت به شدت در تنگنا بوده اند.[۳۴]

این فضای خفقان، پس از امام صادق علیه السلام  نه تنها ادامه پیدا نمود، بلکه فزونی نیز یافت. امام کاظم علیه السلام  سال های مدیدی از عمر شریفشان را در زندان سپری نمودند و شرایط چنان بغرنج گردید که یحیی بن خالد برمکی، وزیر عباسیان، در توصیف آن چنین می گوید:

من دین رافضه را به تباهی کشاندم؛ چراکه ایشان معتقدند دین، تنها با امام زنده پای برجاست؛ و حال آنکه اکنون نمی دانند آیا امامشان زنده است یا مرده![۳۵]

تحت تأثیر همین شرایط بود که امام کاظم علیه السلام ، بزرگانی چون هشام بن حکم را از مناظره بر حذر داشته[۳۶] و ارائۀ مباحث کلامی توسّط وی را مشارکت او در خون خود برمی شمرد.[۳۷] به واسطۀ همین شرایط بود که سازمان وکالت توسط آن حضرت پایه ریزی گردید.

در دوران امام رضا علیه السلام  تا زمانی که حضرت در مدینه حضور داشتند و در زمان خلافت هارون الرشید، گرچه به طور علنی امامت خویش را اظهار می نمودند، اما همان گونه که از روایت برمی آید این امر نه به جهت کاسته شدن فضای اختناق، بلکه به جهت اطلاع حضرت از ارادۀ الهی مبنی بر عدم وجود تهدید از سوی هارون نسبت به ایشان بود.[۳۸] اما بعد از مرگ هارون، آن حضرت، گرچه به اسم اِکرام، ولی به جهت اِشراف بر ایشان، به مرو منتقل شده و به طور مستقیم توسط خلفای وقت عباسی تحت نظر قرار گرفتند.

مأمون، امام جواد علیه السلام  را به بغداد فراخواند و دخترش ام فضل را به ازدواج حضرت درآورد. گرچه حضرت پس از مدتی با دختر مأمون به مدینه بازگشت، ولی بازهم به دستور معتصم به بغداد منتقل گردیدند.[۳۹] متوکل که جنایات وی در مورد اهل بیت علیهم السلام  و شیعیان ایشان در صفحات تاریخ به وفور یافت می شود، پس از سعایت عبدالله بن محمد، حاکم مدینه، از امام هادی علیه السلام ، ایشان را به بهانۀ دلجویی به سامراء فراخواند.[۴۰]

در زمان امام عسگری علیه السلام ، کار به اوج رسیده و علاوه بر اینکه جاسوسان دستگاه عباسی لحظه به لحظه خانۀ حضرت را زیر نظر داشتند، ایشان را در چند نوبت به زندان انداخته و حتی در زندان هم برای ایشان جاسوس قرار داده بودند.[۴۱]

پس از آشنایی اجمالی با فضای حاکم بر جامعۀ شیعیان، نکته ای که در این نوشتار درصدد بررسی آن هستیم، چگونگی تأثیر این فضا در تشخیص مصداق امام است.

 

۳ – تأثیر تقیّه در تحیّر شیعیان نسبت به تشخیص مصداق امام

بر اساس آنچه گذشت، فضای اختناق و در مقابل تقیّه، از سویی اجازۀ تبیین و معرفی امام به صورت فراگیر را نمی داد؛ و از سوی دیگر، امکان تحقیق جامع و کامل را از شیعیان در این خصوص سلب می نمود. همین امر موجب می گردید که شیعیان در بزنگاه های حسّاس، نسبت به تشخیص امام علیه السلام  دچار سردرگمی و تحیّر گردند. به طورکلی می توان گفت این عوامل به دو گونه در اعتقاد و گرایش شیعیان به امام، تأثیرگذار بوده است:

۳_ ۱_ عدم درک فضای تقیّه و ملزومات آن از جانب اطرافیان و تردید در شایستگی های امام

همان گونه که از روایات برمی آید، ائمّه علیهم السلام  در مواجهه با مخاطبین مختلف، مطالب را متناسب با فضای فکری مخاطب و با رعایت قواعد و شرایط تقیّه به ایشان منتقل می نمودند.[۴۲] در این میان، گروهی از افراد باملاحظۀ تفاوت در جواب امام علیه السلام ، در علم امام و درنتیجه در حقانیت وی دچار تردید می شدند. به عنوان شاهد بر این مطلب می توان به عکس العمل افرادی چون موسی بن اشیم و عمر بن ریاح اشاره نمود. ابن اشیم اگرچه درنهایت و بلادرنگ به حقیقت پی می برد، ولی در ابتدا با مشاهدۀ اختلاف قول حضرت صادق علیه السلام در پاسخ به یک سؤال، دچار تردید شده و احساس می کند در مراجعه به حضرت برای دریافت معارف دین دچار خطا گردیده است.[۴۳] امّا همگان، قدرت درک حقیقت را چون ابن اشیم نداشته و مانند عمر بن ریاح، بالجمله مسیر خویش را تغییر داده و گروهی را نیز به دنبال خویش می برند.

کشّی ماجرا را این گونه بیان می نماید که ابن ریاح مسئله ای را دو بار بافاصله ای یک ساله از حضرت می پرسد و حضرت دو جواب کاملاً متفاوت به او می دهند؛ او که از این اختلاف دچار حیرت گردیده دلیل را جویا می شود و حضرت در پاسخ، تقیّه را مطرح می نمایند؛ امّا او که تقیّۀ در جواب دادن را فقط در دو مورد _صحیح الاعتقاد نبودن مخاطب و یا حضور شخص سوّمی که مغرض است _ جایز و هر دو مورد را منتفی می دانست، این رفتار امام را ناشی از قصور حضرت در احاطۀ علمی دانسته و از اعتقاد به امامت حضرت برگشته و به بتریه گراییده و گروهی را نیز، هرچند اندک، با خود همراه می نماید.[۴۴]

۳_ ۲_ عدم امکان معرّفی جانشین امام به طور صریح و کامل

عامل خوف و تقیّه همان گونه که ابن بابویه رحمه الله اشاره می نماید، تأثیر عمده و بسزایی در سرگردانی شیعیان به واسطۀ اختلاف روایات داشته است.[۴۵] طبرسی رحمه الله نیز علّت عدم امکان اثبات امامت ائمّه علیهم السلام  از طریق روایات متواتر را وجود شرایط خوف و تقیه برمی شمرَد که مانع بیان فضائل و عظمت شأن ائمّه علیهم السلام  می گردد، چه رسد به بیان تقدّم ایشان بر جمیع خلایق و امامت ایشان نسبت به سایرین.[۴۶] شیخ حر عاملی نیز خوف و تقیه را عاملی تعیین کننده در خصوص عدم اظهار نصوص و معجزات دالّ بر امامت ائمه علیهم السلام  می داند.[۴۷]

ائمّه علیهم السلام  به وضوح ارکان معتقدات شیعیان را در مواجهه با مخالفین و افراد ناآشنا انکار نموده و از اظهار این مطالب توسّط شیعیان در هرکجا اظهار ناخرسندی می کردند.[۴۸] با مشاهدۀ روایات به آسانی می توان دریافت که با کم رنگ و پررنگ شدن فضای اختناق در جامعه، رفتار ائمّه علیهم السلام  نیز در اظهار و اختفای امر امامت تغییر می کرده است. به عنوان نمونه یزید بن سلیط ضمن بازگویی خاطره ای از خویش و پدرش با امام صادق و امام کاظم علیهما السلام  که منجر به پی بردن ایشان به جانشینی امام کاظم علیه السلام  پس از امام صادق علیه السلام  می شود، از موسی بن جعفر علیهما السلام  تقاضا می نماید که آن حضرت نیز جانشین خود را به وی معرّفی نمایند. امام کاظم علیه السلام  در پاسخ یادآور می شود که شرایط زمان ایشان کاملاً متفاوت با زمان پدر بزرگوارشان بوده و ازاین رو، از معرّفی جانشین خودداری می نمایند و تنها پس از تأکید ابن سلیط بر حسن نیّت و ارادت خویش به ایشان، حاضر به معرّفی علی بن موسی علیهما السلام  می گردند.[۴۹] با توجّه به همین شرایط بوده است که هرگاه حضرات علیهم السلام  محمل امنی برای معرّفی جانشین خویش می یافتند، قویّاً تأکید می نمودند که این اطلاعات جز برای افراد مورد اعتماد بازگو نشود و در طرف مقابل نیز شیعیان برای بیان آن نزد دیگران کسب اجازه می نمودند؛[۵۰] تا آنجا که زراره رحمهالله ، حتّی در حال احتضار و مرگش که مصادف با شهادت امام صادق علیه السلام  بود، به جهت تقیّه و عدم اطّلاع از اجازه داشتن، حاضر نمی شود حتی در حضور شیعیان، به نام امام کاظم علیه السلام  تصریح کند.[۵۱]

گزارش های تاریخی به روشنی از ارتباط وثیق میان فضای اختناق و تقیّه از سویی و در ابهام قرار گرفتن امامت حضرات معصومین علیهم السلام  در سوی دیگر، پرده برمی دارد. نمونه های زیر، شاهد این مدعا است:

یکم: پس از شهادت امام حسین علیه السلام ، امر امامت پوشیده می شود و امام سجّاد علیه السلام  در تقیّۀ شدید با معدودی از شیعیانشان امور را هدایت می نمایند.[۵۲] بی شک متأثّر از همین فضا بوده است که در ابتدا، واقعیت بر محمد حنفیه مشتبه گردیده و خود را جانشین امام حسین علیه السلام  می پندارد؛ ولی پس از مشاهدۀ کرامات امام زین العابدین علیه السلام ، بر حقیقت واقف گردیده[۵۳] و حتی افرادی چون ابوخالد کابلی را نیز به حقیقت رهنمون می شود.[۵۴]

دوم: پس از ماجرایی که بین جابر بن عبدالله انصاری و امام باقر علیه السلام  رخ می دهد و طی آن جابر، سلام پیامبر را به حضرت می رساند، امام سجّاد علیه السلام فرزندش را برای مدّتی از خارج شدن از خانه بر حذر می دارد.[۵۵]

سوم: امام جواد علیه السلام  تا سنّ ده سالگی در تقیّه به سر برده و امر امامت خویش را آشکار نمی فرمودند.[۵۶]

چهارم: شیعیان به جهت شرایط خفقان عصر امام هادی علیه السلام ، از وجود امام عسگری علیه السلام  اطّلاع نداشتند؛ باآنکه نزدیک به بیست سال از سنّ آن حضرت می گذشت.[۵۷]

پنجم: برابر با برخی روایات، در زمان امامت حضرت عسگری علیه السلام  نیز سخن گفتن از امامت و حجّت الهی بودن آن حضرت، سرانجامی جز مرگ و هلاکت نمی داشته است![۵۸]

ششم: یکی از بارزترین این شواهد را می توان در گزارش هشام بن سالم از نحوۀ مواجهۀ خود با جریان شهادت امام صادق علیه السلام  و مطرح شدن امامت امام کاظم علیه السلام  جستجو نمود.[۵۹] فضای این نقل تاریخی به وضوح، اختناق حاکم بر جامعۀ شیعی و تأثیر آن را در دسترسی شیعیان به امامشان، آشکار می سازد. هشام در این گزارش، از تکاپوی جاسوسان منصور دوانیقی در تعقیب شیعیان مدینه جهت یافتن جانشین امام صادق علیه السلام  و گردن زدن وی خبر داده و تصریح می کند در راهِ یافتن جانشین راستین امام صادق علیه السلام ، دست از جان شسته و حتی مؤمن طاق را از همراهی خویش بر حذر می دارد. ولی پیش از اقدام هشام، امام کاظم علیه السلام  فرستادۀ خویش را به سوی وی روانه می کنند؛ و بااین حال، در ابتدای امر از تصریح به امامت خویش امتناع می ورزند و در ادامه نیز، بعد از تصریح به امامت خویش، هشام را نسبت به افشای این امر در میان نااهلان، بر حذر می دارند.

هفتم: تأثیر این شرایط به حدّی است که بیشتر شیعیان، تقیّه را یک ضرورت می دانستند؛ تا جایی که وقتی امام رضا علیه السلام  بی مهابا امامت خویش را در زمان هارون اظهار می کنند، برخی از شیعیان صمیمانه هشدار می دهند (!) که این امر، جان آن حضرت را به خطر خواهد انداخت؛[۶۰] و برخی دیگر، چون اصحاب وقف، این عملکرد امام را شاهدی بر عدم حقانیت حضرت می پندارند (!) گویی که سنت ائمۀ سابق در اخفای امر امامت را نقض نموده اند![۶۱]

هشتم: گاهی اصحاب جهت اطمینان از اینکه جوابی را که از حضرات علیهم السلام ، به ویژه در مسئلۀ امامت، دریافت نموده اند، به  دور از هرگونه پرده پوشی و تقیّه است، با تأکید و قسم و به روش های مختلف دیگر، صداقت و حسن نیت خویش را نسبت به حضرات علیهم السلام  موردتوجه قرار می دادند.[۶۲]

امثال این موارد که اندک هم نیست، به روشنی تأثیر فشار و اختناق در سرگردانی شیعیان نسبت به تشخیص مصداق امام را نشان می دهد.

به هر  روی تأثیر حائز اهمیتی که تقیه در این زمینه داشت، موجب شد روایاتی که دربردارندۀ نام ائمّه علیهم السلام  بوده و یا جانشین امام حاضر را معرفی می کردند، [۶۳] به عنوان رازی مکتوم فقط در میان برخی از اصحابِ مورد وثوق اهل بیت علیهم السلام  دست به دست شده و از دسترس عموم و حتی برخی از خواص خارج گردد.[۶۴] در روایات متعددی، برشماری تعداد ائمه علیهم السلام  از اسرار الهی دانسته شده و بر عدم افشای آن نزد همگان به شدت تأکید شده است. به عنوان نمونه در روایتی پس از اشاره به حدیث لوح و محتوای آن که دربردارندۀ اسامی ائمۀ اثناعشر علیهم السلام  است، امام علیه السلام  به مخاطبین خود می فرمایند:

این نکته از اسرار الهی و دین الهی و دین ملائکۀ الهی است؛ پس آن را حفظ کن مگر از اهل آن و اولیاء الهی.[۶۵]

در گزارش دیگری، یونس بن ظبیان نزد امام صادق علیه السلام  شرفیاب شده و از حضرت مسائلی در خصوص تشبیه می پرسد. حضرت پس از پاسخ به شبهات وی می فرمایند:

 ای یونس! هرگاه علم صحیح را خواستی نزد ما اهل بیت است؛ چراکه همانا ما آن را به ارث بردیم و راه روشن حکمت و فصل الخطاب به ما داده شده است.

 در اینجا یونس سؤال می کند که آیا همۀ اهل بیت و فرزندان علی و فاطمه علیهما السلام  این را به ارث برده اند؟ حضرت در جواب، این میراث را از ویژگی های ائمۀ اثناعشر دانسته و پس از تقاضای یونس، ایشان را یک به یک نام می برد. یونس در ادامه می گوید: گویا شما روز گذشته جوابی جز این به عبدالله بن سعد داده اید. حضرت در پاسخ، به نکته ای اشاره می نمایند که شاهدی دیگر بر مدعای ما است:

هر شخصی ظرفیتی دارد و هر سخن زمانی و تو برای آنچه پرسیدی اهلیت داری؛ پس آن را مگر از اهلش مخفی بدار![۶۶]

شاهد دیگر دراین باره، دو روایت معروف از جابر بن عبدالله انصاری در خصوص اسامی ائمۀ اثناعشر علیهم السلام  است. روایت اول مربوط به شأن نزول آیۀ اولی الامر[۶۷] است. در این روایت علاوه بر اینکه سلسلۀ روات آن، اصحاب سرّی چون جابر جعفی، یونس بن ظبیان و مفضّل بن عمر هستند، پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله  پس از نام بردن اولی الامر نزد جابر، می فرمایند:

ای جابر! این مطلبی از اسرار پوشیدۀ الهی و از ذخیرۀ علم الهی است؛ پس آن را جز از اهلش پوشیده بدار![۶۸]

 روایت دیگر همان حدیث لوح جابر است که در ذیل یکی از نقل های متعدد آن، ابو بصیر پس از بیان این روایت از زبان امام صادق علیه السلام  برای عبدالرحمن بن سالم، به او می گوید:

اگر در تمام عمرت تنها این حدیث را شنیده باشی برای تو کافی است؛ پس آن را جز از اهلش حفظ نما![۶۹]

علاوه بر آنچه گذشت، به عنوان مؤیدی دیگر می توان به روایتی از امام صادق علیه السلام  اشاره نمود که خطاب به هشام بن حکم می فرمایند: پس از قتل هابیل توسط قابیل، سنت الهی در مورد نص بر وصی و حجت الهی، بر کتمان و رازداری قرار گرفت.[۷۰]

امر کتمان اسامی ائمه علیهم السلام  تا بدان پایه بود که در مواردی مسئلۀ انتصابی بودن امامت و تعیین امام از قبل، مورد غفلت واقع می گردید و حضرات علیهم السلام  در مواضع مختلف به آن متذکر می گشتند. به عنوان نمونه امام صادق علیه السلام  در جواب عبدالله بن حسن که در تعریضی به امام حسین علیه السلام  ایشان را به دلیل قرار دادن امامت در فرزندان خویش، و نه فرزندان امام حسن علیه السلام ، متهم به بی عدالتی می نماید (!) می فرمایند: این مسئله نه به اختیار پیامبر و نه امیرالمؤمنین و نه حسین علیهم السلام  است؛ بلکه ایشان بنا به امر الهی جانشین خویش را معرفی می نموده اند.[۷۱]

در موردی دیگر، آن حضرت به هنگام تسلیت به مفضل بن عمر در ماجرای رحلت اسماعیل، چنین می فرماید:

إِنَّا قَدْ أُصِبْنَا بِإِسْمَاعِیلَ، فَصَبَرْنَا، فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرْنَا؛ إِنَّا أَرَدْنَا أَمْراً وَ أَرَادَ اللَّهُ_ عَزَّ وَ جَلَّ_ أَمْراً، فَسَلَّمْنَا لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ.[۷۲]

 و یا امام کاظم علیه السلام  در جواب به ابن سلیط که در گفتگویی با حضرت، از ایشان در مورد جانشین سؤال می کند، به این نکته اشاره می نمایند که اگر امر امامت در اختیار من بود آن را به جهت محبت و رأفتی که به فرزندم قاسم دارم، در وی قرار می دادم؛ ولی این امر به دست خداوند متعال است و آن را هرکجا که اراده نماید قرار می دهد.[۷۳]

و درمجموع، روایاتی که مرحوم کلینی در باب شصتم از کتاب الحجه با عنوان «بَابُ أَنَّ الْإِمَامَهَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ إِلی وَاحِدٍ علیهم السلام »  آورده است.[۷۴]

در این زمینه می توان به روایات دیگری نیز اشاره کرد[۷۵] که به دلیل پرهیز از اطناب، از آن ها درمی گذریم.[۷۶]

 

نتیجه

 وجود غیرقابل انکار تردیدهای جامعۀ شیعی در تشخیص مصداق امام که حتی در میان برخی از خواص نیز مشاهده می گردد، در درجۀ اول ناشی از فضای اختناق و در مقابل تقیه ای است که از سوی حاکمان جور بر این جامعه اعمال می گردیده است. این فضا از سویی قدرت تبیین حقیقت را، در این خصوص، از ائمه علیهم السلام  و خواص آگاه، سلب نموده و از سوی دیگر نیز امکان کنکاش و جستجوی واقعیت توسط شیعیان را محدود می نموده است. تأثیر مهم این عامل در مخفی ماندن احادیث دال بر اسامی ائمه علیهم السلام  بوده است که به صورت رازی سربه مهر تنها در میان برخی افراد از میان شیعیان مورد وثوق اهل بیت علیهم السلام  دست به دست می گشته است؛ اما چنان که در مقدمۀ این نوشتار گذشت، در مقابل، گروهی بر این عقیده اند که وجود روایات دال بر تحیّر شیعیان حاکی از مجعول بودن روایات بیانگر تعداد و اسامی ائمه علیهم السلام  است. تنها دلیل ایشان بر این مدعا تعارض بدوی و غیرقابل جمع بودن این دو مجموعه روایت است؛ حال آنکه این تعارض قابل حل بوده و فرض صحت این دو مجموعه روایت، از هرگونه ابهام و استبعادی به دور است.

همچنین مسئلۀ تقیه گرچه نقش اصلی را در بروز تردیدها در شناسایی مصداق امام داشته است، اما تنها عامل نبوده و در کنار آن عوامل متعدد دیگری نیز ایفای نقش می نموده اند که پرداختن به آن مجالی دیگر می طلبد که به یاری خداوند متعال در فرصت مناسب و شاید در همین مجموعه به آن پرداخته شود.

شاید از مطالعۀ این سطور این سؤال در ذهن مخاطب دقیق و هوشمند نقش بندد که با توصیف های گذشته، از سویی اصلاً چه ضرورتی اقتضاء می نموده است که نام یک یک ائمه علیهم السلام  و لو برای برخی از خواص ذکر گردد؟ و از سوی دیگر، به راستی میزان فراوانی نقل این روایات در عصر حضور اهل بیت علیهم السلام  و پس از آن دارای چه حدی از فراز و فرود بوده و از چه میزان فراوانی برخوردار بوده است؟ پاسخ به این دو پرسش و پرسش های دیگری ازاین دست، گرچه به روشن تر شدن فضایی که نوشتار حاضر درصدد ترسیم آن است، کمک می کند، ولی ازآنجاکه مجالی گسترده می طلبد، از طاقت این نوشتار بیرون است. امید که در آینده به توفیق الهی و مدد اهل بیت علیهم السلام ، به این موضوع نیز بپردازیم.

 


پی نوشت ها :

[۲]. ر.ک. الکاتب، احمد، تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایه الفقیه، ۱۱۰_ ۱۱۲ و همچنین: صدوق، محمد بن علی، کمال‌الدین و تمام النعمه، ۱/۷۴ به نقل از زیدیه.

[۳]. از مفهوم تقیه تعاریف مختلفی ارائه گردیده است؛ ولی در این نگاشته مراد از آن، مطابق با تعریف مرحوم مفید، عبارت از کتمان حق و پوشیده داشتن اعتقاد به آن و پنهان‌کاری در برابر مخالفین است. ر.ک. مفید، محمد بن محمد، تصحیح اعتقادات الامامیه، ۱۳۷٫

[۴]. خوئی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ۱۵/۲۳۷٫

[۵]. صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، همان، ۱/۷۵٫

[۶]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ۲/۳۲۱٫

[۷]. در این خصوص در مورد زراره نیز روایاتی نقل گردیده است که می‌تواند مشعر به تردیدهای وی در امامت امام کاظم علیه‌السلام  باشد. ر.ک. کشّی، محمد بن عمر، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، ۱۵۵٫ ولی با توجه به روایات دیگر و نقل امام رضا علیه‌السلام  در خصوص وی، این برداشت از روایت تضعیف می‌گردد. ر.ک. صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، همان، ۱/۷۵٫

[۸]. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ۸۲: «کل من مضی منهم فله واقفه قد وقفت علیه».

[۹]. ر.ک. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ۳۸۸؛ کشّی، محمد بن عمر، همان، ۵۹۶؛ نوبختی، حسن بن موسی، همان، ۸۶٫

[۱۰]. صدوق، محمد بن علی، همان، ۱/۲۲۲: «مَا مُنِیَ أَحَدٌ مِنْ آبَائِی بِمِثْلِ مَا مُنِیتُ بِهِ مِنْ شَکِّ هَذِهِ الْعِصَابَهِ فِیّ‏».

[۱۱]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۳/۵۵۵٫

[۱۲]. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ۴/۳۳٫

[۱۳]. خوئی، ابوالقاسم، همان، ۱۵/۱۳۲٫

[۱۴]. کشّی، محمد بن عمر، همان، ۷۵٫

[۱۵]. همان، ۱۱۹٫

[۱۶]. همان، ۱۲۳٫

[۱۷]. برای درک بهتر شرایط دورۀ حجاج، ر.ک: مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ۳/۱۶۶_۱۶۷٫

[۱۸]. مقصود آن است که از گرد اهل‌بیت علیهم‌السلام  پراکنده گشتند.

[۱۹]. کشّی، محمد بن عمر، همان، ۱۲۳٫

[۲۰]. مسعودی، علی بن حسین. اثبات الوصیه للامام علی بن ابیطالب، ۱۶۸٫

[۲۱]. صدوق، محمد بن علی، الخصال، ۱/۳۳۹٫

[۲۲]. محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ۵/۲۲۰٫

[۲۳]. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ۲۳۳٫

[۲۴]. ابن واضح، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ۲/۳۱۹٫ طبری شروع دعوت عباسیان را در سال ۱۰۰ ذکر کرده و سلیمان بن کثیر خزاعی را از نقبای محمد بن علی بن عبدالله بن عباس به شمار آورده است (طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ۵/۳۱۶)؛ ولی یعقوبی سال ظهور دعوت سلیمان بن کثیر به بنی‌هاشم را ۱۱۱ برشمرده که شاید وجه جمع این دو در همان تعبیر شروع و ظهور باشد. به‌هرحال آنچه مسلّم است این‌که در این سال دعوت عباسیان، آشکارا حکومت امویان را تهدید و تضعیف می‌کرده است.

[۲۵]. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ۱۵۸٫

[۲۶]. ابن واضح، احمد بن ابی یعقوب، همان، ۲/۳۳۱_۳۴۹٫

[۲۷]. شهادت در سال ۱۲۱ هـ .ق. (طبری، محمد بن جریر، همان، ۵/۴۸۲).

[۲۸]. شهادت در سال ۱۲۵ هـ .ق. (همان، ۵۳۶).

[۲۹]. خروج در سال ۱۲۷ هـ .ق. (همان، ۵۹۹).

[۳۰]. ابن واضح، احمد بن ابی یعقوب، همان، ۲/۳۶۴٫

[۳۱]. «وکان المنصور أول من أوقع الفتنه بین العباسیین والعلویین وکانوا قبل شیئا واحدا» (سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، ۲۸۵).

[۳۲]. سیوطی، جلال الدین، همان، ۲۹۱٫

[۳۳]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ۴۷/۱۶۲_۲۱۳٫

[۳۴]. کشی، محمد بن عمر، همان، ۲۸۲٫

[۳۵]. همان، ۲۶۶٫

[۳۶]. همان، ۲۷۰٫

[۳۷]. گرچه اصل نهی شدن هشام از کلام غیرقابل‌انکار است، امّا در مورد عمل وی به این دستور یا اهمال آن، اختلافاتی وجود دارد. علامه مجلسی در شرح کافی، کوتاهی هشام در این زمینه را می‌پذیرد. ر.ک.مجلسی، محمدباقر، مرآه العقول، ۲/۲۷۷٫

[۳۸]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۱۵/۵۸۴٫

[۳۹]. همان، ۲/۱۰۸٫

[۴۰]. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ۲/۳۰۹٫

[۴۱]. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ۳۷۳٫

[۴۲]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۱/۶۶۱٫

[۴۳]. همان.

[۴۴]. کشی، محمد بن عمر، همان، ۲۳۷٫

[۴۵]. ابن بابویه، علی بن الحسین، الامامه والتبصره من الحیره، ۹٫

[۴۶]. طبرسی، فضل بن حسن، همان، ۲۵۷٫

[۴۷]. حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهدات، ۱/۳۸٫

[۴۸]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۱/۵۷۷٫

[۴۹]. همان، ۲/۷۹٫

[۵۰]. همان، ۲/۸۲ و ۱۹۴ و همچنین: مسعودی، علی بن الحسین، همان، ۱۹۴٫

[۵۱]. صدوق، محمد بن علی، کمال‌الدین و تمام النعمه، ۱/۷۵٫

[۵۲]. مسعودی، علی بن الحسین، همان، ۱۶۸٫

[۵۳]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۱۸۲٫

[۵۴]. کشی، محمد بن عمر، همان، ص ۱۲۰٫

[۵۵]. مسعودی، علی بن الحسین، همان، ۱۷۷٫

[۵۶]. همان، ۲۲۳٫

[۵۷]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۱۱۶٫

[۵۸]. مسعودی، علی بن الحسین، همان، ۲۵۱٫

[۵۹]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۱۹۱٫

[۶۰]. همان، ۲/۵۶۸ و ۱۵/۵۸۴٫

[۶۱]. کشی، محمد بن عمر، همان، ۴۶۴٫

[۶۲]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۲۷۴ و ۲/۷۸٫

[۶۳]. اعم از روایاتی که نام همۀ ائمه علیهم‌السلام  در آن ذکر شده و یا روایاتی که به جهت معرفی یک امام توسط امام سابق صادر شده است.

[۶۴]. با این توضیح، باید گفت عمدۀ روایاتی که از امامت امیرالمؤمنین، حسنین و امام سجاد علیهم‌السلام  خبر می‌دهند، گزارش‌هایی هستند که در زمان‌های بعدی نقل شده و به تعبیری زمان مصرف آن‌ها گذشته بوده است. (ر.ک: همان ۲/۱۹_ ۵۵) همچنین بیشتر احادیثی که در باب معرفی جانشین حضرات علیهم‌السلام  رسیده است، در حقیقت بر وصایت ظاهری تأکیددارند نه تصریح به مقام امامت؛ این خواص شیعه بودند که با توجه به ارشادات مختلف ائمه علیهم‌السلام ، تشخیص می‌دادند که این وصایت ظاهری حاکی از مقام امامت و جانشینی فرد مذکور نسبت به امام قبلی است؛ ولی عموم مردم آن را بر همان وصایت ظاهری حمل می‌کردند (ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۲۶۹_ ۲۷۱). بررسی روایات موجود در ابواب دوازده‌گانۀ کتاب کافی به‌عنوان گلچینی جامع از مجموع این روایات می‌تواند شواهد فوق را تأیید نماید (ر.ک: همان، ۲/۱۹_ ۱۲۵).

[۶۵]. صدوق، محمد بن علی، همان، ۱/۳۱۳٫

[۶۶]. خزاز قمی، علی بن محمد، کفایه الأثر، ۲۵۹٫

[۶۷]. نساء /۵۹٫

[۶۸]. خزاز قمی، علی بن محمد، همان، ۵۵٫

[۶۹]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ‌۲/۶۸۶٫

[۷۰]. حلی، حسن بن سلیمان، مختصر البصائر، ۲۹۰٫

[۷۱]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۲۱۵٫

[۷۲]. همان، ۳/۲۳۷٫

[۷۳]. همان، ۲/۷۸

[۷۴]. همان ۱/۶۹۲_۶۹۷٫

[۷۵]. برای نمونه ر.ک: همان، ۲/۶۴ و ۱۹۱٫

[۷۶]. بررسی روایات مربوط به اسامی ائمۀ اثناعشر و پاسخ به شبهات احتمالی در این خصوص، خود رساله‌ای مجزا می‌طلبد که خارج از موضوع اصلی این نگاشته است.

 

منابع:

ابن بابویه، علی بن الحسین، الامامه والتبصره من الحیره، مدرسه الامام المهدی، قم، ۱۴۰۴ ق.

ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، دارصادر، بیروت، بی تا.

ابن شهر آشوب، رشید الدین محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، انتشارات علامه، قم، بی تا.

ابن واضح، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، منشورات الشریف الرضی، قم، ۱۴۱۴ ق.

اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، دار الکتاب للطباعه و النشر، قم، ۱۳۸۵ هـ .ش.

بحرانی، سید هاشم، مدینه معاجز الائمه الاثنی عشر، مؤسسه تعلیمات اسلامی، قم، ۱۴۱۳ ق.

حلّی، حسن بن سلیمان، مختصر البصائر، مؤسسه نشر اسلامی، قم، ۱۴۲۱ ق.

حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهدات بالنصوص و المعجزات، اعلمی، بیروت، ۱۴۲۵ ق.

خزّاز قمّی، محمد بن علی، کفایه الأثر فی النصّ علی الأئمه الإثنی عشر، بیدار، قم، ۱۴۰۱ ق

خوئی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، مرکز نشر فرهنگ اسلامی، ۱۴۱۳ ق.

سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، مطابع معتوق اخوان، بیروت، بی تا.

صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، جامعه مدرسین، قم، ۱۳۶۲ ش.

_ _ _  _ _ _ _   _ _ _ ، عیون اخبار الرضا علیه السلام ، نشر جهان، تهران، ۱۳۷۸ ق.

_ _ _  _ _ _ _   _ _ _ ، کمال الدین و تمام النعمه، اسلامیه، تهران، ۱۳۹۵ ق.

طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، چاپ سوم، اسلامیه، تهران، ۱۳۹۰ ق

طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، بی تا.

طبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الامامه، بعثت، قم، ۱۴۱۳ ق.

طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، ۱۴۰۹ ق.

کاتب، احمد، تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایه الفقیه، دارالجدید، بیروت، ۱۹۹۸ ق.

کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، دارالحدیث، قم، ۱۴۲۹ ق.

مجلسی، محمد باقر، مرآه العقول فی شرح اخبار آل الرسول، ۱۴۰۴ ق.

_ _ _  _ _ _ _   _ _ _ ، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار ائمه الاطهار علیهم السلام ، دار احیاءالتراث العربی.بیروت، ۱۴۰۳ ق.

مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، دار الهجره، قم، ۱۴۰۴ ق.

_ _ _  _ _ _ _   _ _ _ ، اثبات الوصیه، انصاریان، قم، ۱۴۲۶ ق.

مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ ق.

_ _ _  _ _ _ _   _ _ _ ، تصحیح اعتقادات الامامیه، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ ق.

نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، دار الاضواء، بیروت، ۱۴۰۴ ق.