علل و انگیزه هاى شکل گیرى غزوه تبوک:

در سال نهم هجرى بازرگانان نبطى که با مدینه روابط تجارى داشتند خبر آوردند که هراکلیوس، امپراتور روم* شرقى، با فراخوانى قبایل عرب مسیحى سرزمینهاى مرزى شام و حجاز، همچون جُذام، لَخم، عامِله و غَسّان، سپاهیان خود را به استعداد ۴۰۰۰۰ نفر به فرماندهى فردى به نام صناد[۱۰] تا بلقاء (از شهرهاى شام در اردن امروزى[۱۱]) پیش رانده و هراکلیوس نیز خود در شهر حمص از شهرهاى شمالى شام مستقر شده است.[۱۲]


برخى علت این لشکرکشى را نامه مسیحیان عرب به هراکلیوس مى دانند. این افراد در نامه خود، به دروغ، درگذشت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، قحطى شدید در مناطق اسلامى و ضعف بنیه اقتصادى مسلمانان بر اثر آن قحطیها را به رومیان خبر داده و از آنان برچیدن این دین و پیروانش را خواستند.[۱۳]


دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۵۴
پیامبر(صلى الله علیه وآله) با شنیدن خبر لشکرکشى رومیان، با خطابه، نامه نگارى و فرستادن پیک، مسلمانان را به نبرد با رومیان فرا مى خواند.[۱۴] منابع از نامه نگارى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با قبایلى چون غطفان، تمیم و طىّ[۱۵] و اعزام بریده بن حصیب به قبیله اسلم[۱۶]، ابورهم غفارى به غفار[۱۷]، نعیم بن مسعود به اشجع، بدیل بن ورقاء و عمرو بن سالم و بُسر بن سفیان به بنى کعب بن عمرو خزاعى، جندب و رافع فرزندان مکیث به جهینه، ابوواقد لیثى به بنى لیث، ابوجعد ضمرى به بنى ضمره و عباس بن مرداس به بنى سُلیم خبر داده اند.[۱۸]

 

 

عوامل برانگیزاننده حضور در سپاه اسلام:

نبرد با روم وقتى پیش آمد که از سویى برخى عوامل، انگیزه هایى مضاعف براى همراهى با پیامبر(صلى الله علیه وآله) در گروهى از صحابه پدید آورده بود و از سویى دیگر، عوامل بازدارنده اى نیز بسیارى از مسلمانان را براى حضور در جنگ به شک و تردید و سستى در تجهیز و مهیا شدن مى افکند.


یکى از انگیزه هاى این لشکرکشى، طبق نقل یعقوبى، انتقام خون جعفربن ابى طالب بود که به همراه برخى از بهترین صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله)در نبرد موته* (۸ ق.) به دست رومیان به شهادت رسیده بود.[۱۹]


گرفتن جزیه از اهل کتاب، که با نزول آیه ۲۹ توبه/۹ براى مسلمانان مجاز شمرده شده بود نیز به گفته ابن کثیر از دیگر عوامل علاقمندى برخى از مسلمانان براى شرکت در این نبرد بود، زیرا پیش از این در پى نزول آیه ۲۸ توبه/۹ و منع حضور مشرکان در مسجد الحرام و در نتیجه از بین رفتن زمینه تجارت قریش با بازرگانان غیر مسلمان در ایّام حج، نگرانیهایى را براى قریشیان سبب شده بود؛ ولى با صدور فرمان نبرد با رومیان و نیز نزول آیه ۲۹ توبه/۹ ـ که مسلمانان را به جنگ با آن دسته از اهل کتاب که با دین اسلام لجاجت مىورزیدند، فرا خوانده و گرفتن جزیه از آنان را براى مسلمانان اجازه مى داد ـ نگرانیهاى مالى و اقتصادى مسلمانان نیز برطرف گردید.[۲۰] خداوند در این آیه مى فرماید: «قـتِلُوا الَّذینَ لا یُؤمِنونَ بِاللّهِ ولا بِالیَومِ الأخِرِ ولا یُحَرِّمونَ ما حَرَّمَ اللّهُ و رَسولُهُ ولا یَدینونَ دینَ الحَقِّ مِنَ الَّذینَ اوتوا الکِتـبَ حَتّى یُعطوا الجِزیَهَ عَن یَد و هُم صـغِرون».طبرى و طبرسى نیز به نقل از مجاهد، نزول این آیه را در زمان فرمان پیامبر براى جهاد با روم مى دانند[۲۱]؛ همچنین برخى
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۵۵
مفسران، بهترین مصداق براى آیه ۱۲۳ توبه/۹: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا قـتِلوا الَّذینَ یَلونَکُم مِنَ الکُفّارِ ولیَجِدوا فیکُم غِلظَهً واعلَموا اَنَّ اللّهَ مَعَ المُتَّقین»را نبرد با رومیان دانسته اند، زیرا این آیه، مسلمانان را به نبرد با کافرانى فرا مى خواند که به مناطق اسلامى نزدیک ترند. فاصله مسلمانان تا کفار روم، نزدیک تر از فاصله آنان تا کفّار سرزمین عراق بود.[۲۲]

 

 

موانع حضور فراگیر مسلمانان در سپاه:

از دید بسیارى از مسلمانان، قدرت و شوکت روم عظیم تر از آن بود که خود را قادر به رویارویى با آن بدانند، به خصوص آنکه در نبرد موته (سال ۸ ق.) طعم سخت شکست را از رومیان چشیده بودند؛ افزون بر این، مسافت طولانى مدینه تا تبوک، آن هم در تابستان سالى که مسلمانان دچار قحطى بودند و هنوز محصولات کشاورزى نیز برداشت نشده بود و بسیارى نیز دوست داشتند که در گرماى شدید تابستان در زیر درختان خود استراحت کنند.

 

این عوامل و شرایط، نگرانیهاى فراوانى را براى برخى از مسلمانان از نبرد با روم فراهم آورده و روند تجهیز سپاه را کُند کرده[۲۳] و بسیارى از مسلمانان را در تجهیز و عزیمت به تبوک به سستى واداشت تا جایى که خداوند با فرو فرستادن آیات ۳۸ ـ ۴۱ توبه/۹، مسلمانان را به تلاش بیشتر براى شرکت در جنگ و دورى از هرگونه سستى واداشت.[۲۴] خداوند در این آیات زندگى دنیا را در برابر آخرت اندک معرفى مى کند و منشأ سستى مسلمانان در همراهى با پیامبر را رضایت آنان به زندگى دنیا به جاى آخرت مى داند و این افراد را به مجازات دردناک تهدید مى کند؛ همچنین با یادآورى پشتیبانى خود از پیامبر در آن زمان که وى از مکه تنها با همراهى یک تن خارج شده بود، مسلمانان را مخاطب ساخته که اگر شما پیامبر خود را یارى نکنید خداوند همراه و یاور او خواهد بود:«یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا ما لَکُم اِذا قیلَ لَکُمُ انفِروا فى سَبیلِ اللّهِ اثّاقَلتُم اِلَى الاَرضِ اَرَضیتُم بِالحَیوهِ الدُّنیا مِنَ الأخِرَهِ فَما مَتـعُ الحَیوهِ الدُّنیا فِى الأخِرَهِ اِلاّ قَلیل * اِلاّ تَنفِروا یُعَذِّبکُم عَذابـًا اَلیمـًا و یَستَبدِل قَومـًا غَیرَکُم ولا تَضُرّوهُ شیــًا واللّهُ عَلى کُلِّ شَىء قَدیر * اِلاّ تَنصُروهُ فَقَد نَصَرَهُ اللّهُ اِذ اَخرَجَهُ الَّذینَ کَفَروا ثانِىَ اثنَینِ اِذ هُما فِى الغارِ اِذ یَقولُ لِصـحِبِهِ لا تَحزَن اِنَّ اللّهَ مَعَنا فَاَنزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ و اَیَّدَهُ بِجُنود لَم تَرَوها و جَعَلَ کَلِمَهَ الَّذینَ کَفَروا السُّفلى و کَلِمَهُ اللّهِ هِىَ العُلیا واللّهُ عَزیزٌ حَکیم». خداوند در ادامه این آیات، همه مسلمانان را؛ چه آنان که مى توانستند زاد و توشه فراوان فراهم کنند و چه آنان که چنین توانى نداشتند به جهاد و همراهى با

دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۵۶
پیامبر(صلى الله علیه وآله) امر مى کند: «اِنفِروا خِفافـًا و ثِقالاً و جـهِدوا بِاَمولِکُم واَنفُسِکُم فى سَبیلِ اللّهِ ذلِکُم خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمون».(توبه/۹، ۴۱)

 


برخى از مسلمانان نیز به این بهانه که باید از پدر و مادر خود اجازه عزیمت بگیرند از همراهى سپاه خوددارى مى کردند. در روایتى نیز از باب تطبیق، نزول آیه ۶ احزاب/۳۳ در شأن این افراد دانسته شده است.[۲۵] در این آیه خداوند پیامبر را نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر مى داند و بدین شکل دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر اجازه و اذن پدر و مادر مقدم و برتر گردید: «اَلنَّبِىُّ اَولى بِالمُؤمِنینَ مِن اَنفُسِهِم واَزوجُهُ اُمَّهـتُهُم و اولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولى بِبَعض فى کِتـبِ اللّهِ مِنَ المُؤمِنینَ والمُهـجِرینَ اِلاّ اَن تَفعَلوا اِلى اَولِیائِکُم مَعروفـًا کانَ ذلِکَ فِى الکِتـبِ مَسطورا».
گروهى هم به رغم توانمندى مالى کوتاهى کرده، عذر آورده و براى ماندن از پیامبر اجازه خواستند و حتى برخى از آنان متعهد شدند تا پس از تجهیز و آماده کردن خود رهسپار تبوک شده و خود را به آن حضرت برسانند. افرادى چون مراره بن ربیع از تیره اوسى بنى عمرو بن عوف، کعب بن مالک خزرجى از تیره بنى سلمه، هلال بن امیه از تیره اوسى بنى واقف و ابوخثیمه مالک بن قیس خزرجى از تیره بن سالم بن عوف از این گروه اند.[۲۶] آیات ۴۲ ـ ۴۳ توبه/۹، ناظر به این گروه از متخلفان متموّل و عذرآورندگان دانسته شده است[۲۷]: «لَو کانَ عَرَضـًا قَریبـًا و سَفَرًا قاصِدًا لاَتَّبَعوکَ و لـکِن بَعُدَت عَلَیهِمُ الشُّقَّهُ و سَیَحلِفونَ بِاللّهِ لَوِ استَطَعنا لَخَرَجنا مَعَکُم یُهلِکونَ اَنفُسَهُم واللّهُ یَعلَمُ اِنَّهُم لَکـذِبون * عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ اَذِنتَ لَهُم حَتّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذینَ صَدَقوا وتَعلَمَ الکـذِبین =اگر کالایى (غنیمتى) نزدیک و دسترس و سفرى کوتاه و آسان بود هرآینه تو را پیروى مى کردند؛ اما آن راه بر آنان دراز و دشوار آمد؛ و به زودى به خدا سوگند یاد مى کنند که اگر مى توانستیم (توشه راه و ساز و برگ داشتیم) با شما بیرون مى شدیم. خویشتن را تباه و هلاک مى کنند و خدا مى داند که آنها دروغگوى اند. خداى از تو درگذرد. چرا پیش از آنکه کسانى که راست گفتند برایت پدیدار و شناخته شوند و دروغگویان را بشناسى، به آنان [در نشستن از جنگ ]رخصت دادى؟».


ابوخثیمه* خود مى گوید: پس از عزیمت سپاه وقتى به کنار همسران خود آمدم، از اینکه من در راحتى ام و پیامبر(صلى الله علیه وآله)در سختى جنگ قرار گرفته، سخت دل آزرده و پشیمان شدم و بى درنگ خود را تجهیز و به سوى پیامبر حرکت کردم و زمانى به آن حضرت رسیدم که آن جناب به تبوک رسیده بود.[۲۸] واقدى حرکت ابوخثیمه از مدینه را ۱۰ روز
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۵۷
پس از حرکت سپاه مى داند.[۲۹] دیگر منابع نیز تأخیر ابوخثیمه را ۱۰ روز پس از حضور پیامبر در تبوک مى دانند.[۳۰]


همچنین برخى آیه ۹۵ نساء/۴ را بر کعب* بن مالک، مراره* بن ربیع و هلال* بن امیه تطبیق کرده اند.[۳۱] خداوند در این آیه مسلمانانى را که بى عذر با سپاه همراهى نکردند با آن دسته که از جان و مال خود گذشتند همسطح نمى شمرد و جهادکنندگان را برتر و براى آنان اجر و مزد فراوان قرار مى دهد: «لاَیَستَوِى القـعِدونَ مِنَ المُؤمِنینَ غَیرُ اُولِى الضَّرَرِ والمُجـهِدونَ فى سَبیلِ اللّهِ بِاَمولِهِم و اَنفُسِهِم فَضَّلَ اللّهُ المُجـهِدینَ بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم عَلَى القـعِدینَ دَرَجَهً وکُلاًّ وعَدَ اللّهُ الحُسنى و فَضَّلَ اللّهُ المُجـهِدینَ عَلَى القـعِدینَ اَجرًا عَظیمـا». ابن جریح و سدّى «و کُلاًّ وعَدَ اللّهُ الحُسنى» را شامل افرادى مى دانند که با داشتن عذر از حضور در جنگ امتناع کردند.[۳۲]

 


در جمع مسلمانان افرادى نیز بودند که به سبب ناتوانى جسمى یا مالى امکان همراهى سپاه و پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نداشتند، زیرا دورى مسافت، آن هم در گرماى تابستان، وجود مرکب و آذوقه لازم را مى طلبید. از این گروه اند مقدادبن اسود که به سبب چاقى زیاد[۳۳] و عبدالله بن زائده (ابن ام مکتوم)[۳۴] که به سبب مشکل بینایى نزد پیامبر آمدند و با توجه به مشکلات جسمى خود از آن حضرت اجازه ماندن گرفتند. در این باره آیه ۹۱ توبه/۹ نازل شد که حضور در سپاه تبوک را بر ضعیفان، بیماران و فقرا واجب نمى داند[۳۵]: «لَیسَ عَلَى الضُّعَفاءِ ولا عَلَى المَرضى و لا عَلَى الَّذینَ لا یَجِدونَ ما یُنفِقونَ حَرَجٌ اِذا نَصَحوا لِلّهِ و رَسولِهِ ما عَلَى المُحسِنینَ مِن سَبیل واللّهُ غَفورٌ رَحیم».برخى، همچون سدّى معتقدند که این آیه ناسخ آیه ۴۱ توبه/۹ است[۳۶] که جهاد را بر همگان لازم مى داند.
از همین دسته اند ۶ [۳۷] یا ۷ [۳۸] تنى که به بکائین* مشهور شدند. اینان به سبب فقر مالى، نزد پیامبر آمدند تا با مساعدت و کمک آن حضرت سپاه را همراهى کنند و چون آگاهى یافتند که پیامبر نیز توان کمک به آنان را ندارد گریان محضر آن حضرت را ترک کردند. منابع، به اختلاف، از تعداد و اسامى این افراد یاد کرده اند.[۳۹] (=> بکائین) آیه ۹۲
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۵۸
توبه/۹ به این واقعه اشاره دارد. خداوند در این آیه تکلیف را از آنان برمى دارد و در آیه بعد لزوم عزیمت به سوى تبوک را مخصوص مسلمانان برخوردار و توانا براى حضور در جنگ دانسته و توانمندانى را که با سپاه اسلام همراهى نمى کنند، مؤاخذه مى کند:[۴۰] «و لا عَلَى الَّذینَ اِذا ما اَتَوکَ لِتَحمِلَهُم قُلتَ لا اَجِدُ ما اَحمِلُکُم عَلَیهِ تَوَلَّوا واَعیُنُهُم تَفیضُ مِنَ الدَّمعِ حَزَنـًا اَلاّ یَجِدوا ما یُنفِقون * اِنَّمَا السَّبیلُ عَلَى الَّذینَ یَستَـذِنونَکَ و هُم اَغنِیاءُ رَضوا بِاَن یَکونوا مَعَ الخَوالِفِ و طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلوبِهِم فَهُم لا یَعلَمون».

 


ناتوانى مالى بسیارى از مسلمانان مى توانست در حدّ خود حرکت سپاه را به مخاطره اندازد، از این رو پیامبر(صلى الله علیه وآله) از همه افراد توانمند خواست تا براى فراهم شدن زمینه حضور بیشتر مسلمانان در این نبرد، انفاق و از ناتوانان دستگیرى کنند.[۴۱]


منابع از کمک بسیارى از توانمندان به فقرا و تجهیز آنان گزارشهاى مختلفى آورده اند، چنان که همان گروه بکائین را افرادى چون یامین بن عمرو از بنى نضیر، عباس بن عبدالمطلب عموى پیامبر، و همچنین عثمان بن عفان تأمین مالى کردند.[۴۲] در کنار این سه تن، از عبدالرحمان بن عوف، زبیر بن عوام، طلحه بن عبیدالله، سعد بن عباده و عاصم بن عدى نیز در شمار انفاق کنندگان در این جنگ یاد شده است.[۴۳] افزون بر اصحاب متمول پیامبر(صلى الله علیه وآله)، بسیارى از زنان و مردان کم بضاعت نیز با انفاق و اهداى مالى اندک در تجهیز سپاه مشارکت مى کردند.[۴۴] برخى مفسران، آیه ۷ حدید/۵۷ را بر انفاق کنندگان در غزوه تبوک منطبق دانسته اند[۴۵]؛ آنجا که خداوند مى فرماید: «ءامِنُوا بِاللّهِ و رَسولِهِ و اَنفِقوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفینَ فیهِ فَالَّذینَ ءامَنوا مِنکُم واَنفَقوا لَهُم اَجرٌ کَبیر =به خدا و رسولش ایمان بیاورید و از آنچه شما را جانشین و نماینده (خود) در آن قرار داده انفاق کنید، (زیرا) کسانى از شما که ایمان بیاورند و انفاق کنند اجرى بزرگ دارند». به نظر برخى مفسران، آیات ۲۶۱ ـ ۲۶۲ بقره/۲ را نیز، به اختلاف، در شأن برخى از این افراد دانسته اند[۴۶]: «مَثَلُ الَّذینَ یُنفِقونَ اَمولَهُم فى سَبیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّه اَنبَتَت سَبعَ سَنابِلَ فى کُلِّ سُنـبُلَه مِائَهُ حَبَّه واللّهُ یُضـعِفُ لِمَن یَشاءُ واللّهُ وسِعٌ عَلیم * اَلَّذینَ یُنفِقونَ اَمولَهُم فى سَبیلِ اللّهِ ثُمَّ لایُتبِعونَ ما اَنفَقوا مَنًّا و لاَ اَذًى لَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم ولا خَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنون =کسانى که اموال
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۵۹
خود را در راه خدا انفاق مى کنند همانند بذرى است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند (آن را) براى هرکس بخواهد چند برابر مى کند و خداوند گشایشگر داناست. کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى کنند سپس به دنبال انفاقى که کرده اند منّت و آزارى روا نمى دارند، پاداش آنها نزد پروردگارشان (محفوظ) است و نه ترسى دارند و نه غمگین مى شوند».

 


اختلاف در اسامى انفاق کنندگان و در مقدار مالى که انفاق کرده اند[۴۷]، نیز اختلاف در شأن نزول برخى از آیات انفاق[۴۸]، همگى بیانگر آن است که انفاق در تبوک به یکى از مسائل مورد توجه گروهها و در جهت تأیید برخى از صحابه تبدیل شده است؛ آن سان که بسیارى از مفسران، به قصد بهره بردارى فرقه اى، دیگر آیات انفاق را نیز که در حوادث دیگر نازل شده بر انفاق کنندگان تبوک تطبیق کرده اند که این دسیسه در تفسیر آیات سوره حدید و بقره به خوبى آشکار است، چنان که ابوالقاسم کوفى این اخبار را برگرفته از غلوّ و اغراق در شأن افراد مى داند[۴۹]؛ همچنین به نقل علامه جعفر مرتضى عاملى در برخى از این اخبار از راویانى نام برده شده که سال ها قبل از تبوک در گذشته بودند.[۵۰]

 

 

فتنه انگیزى منافقان در حرکت سپاه:

در گسیل سپاه آنچه بیش از سایر حوادث توجه مورّخان را به خود جلب کرده و مفسران نیز آیاتى را ناظر به خصوص آنان دانسته اند «منافقان» و عکس العمل هاى متفاوت آنان در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان است. برخى از منافقان، مانند جدّ*بن قیس سلمى، به بهانه ضعف در مقابل زنان رومى، از پیامبر اذن ماندن گرفتند. فرزند جدّ وقتى از بهانه تراشى و نافرمانى پدرش باخبر شد وى را از نزول آیات قرآن در مذمت او بیم داد.[۵۱] به گفته همه مفسران آیه ۴۹ توبه/۹ در شأن جد بن قیس نازل شد.[۵۲] این آیه وى را در شمار منافقانى معرفى مى کند که به سبب عصیان و نافرمانى خود را در بلا و جهنم انداخته اند: «و مِنهُم مَن یَقولُ ائذَن لى ولا تَفتِنّى اَلا فِى الفِتنَهِ سَقَطوا واِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَهٌ بِالکـفِرین».

 

 


جدّ بن قیس در تلاشى دیگر، قبیله اش (بنى سلمه) را نیز از همراهى با پیامبر، به بهانه گرماى هوا، برحذر داشت.[۵۳] برخى از مفسران، آیات ۸۱ ـ ۸۲ توبه/۹ را متوجه کارشکنى جدّ و همه منافقانى مى دانند که مسلمانان را از همراهى با
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۶۰
پیامبر برحذر مى داشتند و از این عمل خود خشنود بودند[۵۴]: «فَرِحَ المُخَلَّفونَ بِمَقعَدِهِم خِلـفَ رَسولِ اللّهِ وکَرِهوا اَن یُجـهِدوا بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم فى سَبیلِ اللّهِ وقالوا لا تَنفِروا فِى الحَرِّ قُل نارُ جَهَنَّمَ اَشَدُّ حَرًّا لَو کانوا یَفقَهون * فَلیَضحَکوا قَلیلاً ولیَبکوا کَثیرًا جَزاءً بِما کانوا یَکسِبون».

 


برخى منابع، گزارشهایى از بهانه تراشى بیش از ۸۰ تن از منافقان و گرفتن اجازه اقامت در مدینه آورده اند.[۵۵] شمار بسیارى از منافقان و همپیمانان یهودى شان نیز که همراه عبدالله بن اُبَىّ در ناحیه ذباب، پایین تر از اردوگاه پیامبر اردو زده بودند، پس از حرکت سپاه اسلام به سوى تبوک در منزل جُرف (سه میلى مدینه به سمت شام) از سپاه پیامبر جدا شدند و به مدینه بازگشتند.[۵۶]
برخى از منافقان نیز با هدف تلاش براى بازداشتن مسلمانان از شرکت در سپاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به منزل سویلم یهودى رفتند که پیامبر پس از آگاهى از این توطئه، طلحه بن عبیدالله را با شمارى از اصحاب، مأمور درهم کوبیدن این پایگاه کرد.[۵۷]

 


خداوند در آیه ۴۴ توبه/۹ پس از وصف مؤمنان به اینکه با جان و مال جهاد مى کنند و بهانه تراشى و عذر ماندن نمى آورند:«لا یَستَـذِنُکَ الَّذینَ یُؤمِنونَ بِاللّهِ والیَومِ الأخِرِ اَن یُجـهِدوا بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم واللّهُ عَلیمٌ بِالمُتَّقین»، براى آشنایى و شناخت بیشتر مسلمانان، نسبت به منافقان[۵۸] نشانه ها و اوصاف منافقان را چنین بیان مى کند: «اِنَّما یَستَـذِنُکَ الَّذینَ لایُؤمِنونَ بِاللّهِ والیَومِ الأخِرِ وارتابَت قُلوبُهُم فَهُم فى رَیبِهِم یَتَرَدَّدون». (توبه/۹،۴۵)

منافقان کسانى هستند که قلبهایشان با شک و تردید آمیخته است و به خدا و روز جزا اعتقادى ندارند. اینان اگر قصد همراهى پیامبر و مسلمانان را داشتند توان تجهیز و مهیا کردن مقدمات سفر خود را داشتند؛ ولى خداوند از همراهى آنان کراهت داشت و بدین سبب این توفیق از آنان سلب شد و آنان همنشین کودکان، پیران و بیماران شدند: «و لَو اَرادوا الخُروجَ لاََعَدّوا لَهُ عُدَّهً ولـکِن کَرِهَ اللّهُ انبِعاثَهُم فَثَبَّطَهُم و قیلَ اقعُدوا مَعَ القـعِدین».(توبه/۹،۴۶) حضور اینان سبب فتنه و اضطراب و شک در بین افراد ضعیف النفس سپاه است: «لَو خَرَجوا فیکُم ما زادوکُم اِلاّ خَبالاً ولاََوضَعوا خِلــلَکُم یَبغونَکُمُ الفِتنَهَ وفیکُم سَمّـعونَ لَهُم واللّهُ عَلیمٌ بِالظّــلِمین».(توبه/۹، ۴۷) این منافقان همانان اند که هرگاه به پیامبر و
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۶۱
مسلمانان نیکى و موفقیتى مى رسید اندوهگین شده و از رسیدن مصیبتها و مشکلات به مسلمانان خوشحال مى شدند:«اِن تُصِبکَ حَسَنَهٌ تَسُؤهُم و اِن تُصِبکَ مُصیبَهٌ یَقولوا قَد اَخَذنا اَمرَنا مِن قَبلُ ویَتَوَلَّوا و هُم فَرِحون».(توبه/۹،۵۰) خداوند در ادامه این آیات مى فرماید: «قُل لَن یُصیبَنا اِلاّ ما کَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَولـنا وعَلَى اللّهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُؤمِنون =[اى پیامبر به منافقان [بگو: هیچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد، مگر آنچه خداوند براى ما نوشته و مقرر داشته است. او مولا (و سرپرست) ماست و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند». (توبه/۹، ۵۱)

 


انفاق منافقان نیز پذیرفتنى نیست، زیرا به خدا و پیامبر کافرند و نمازشان با کسالت و انفاقشان بدون میل باطنى است:«قُل اَنفِقوا طَوعـًا اَو کَرهـًا لَن یُتَقَبَّلَ مِنکُم اِنَّکُم کُنتُم قَومـًا فـسِقین * و ما مَنَعَهُم اَن تُقبَلَ مِنهُم نَفَقـتُهُم اِلاّ اَنَّهُم کَفَروا بِاللّهِ و بِرَسولِهِ و لایَأتونَ الصَّلوهَ اِلاّ و هُم کُسالى و لایُنفِقونَ اِلاّ و هُم کـرِهون». (توبه/۹،۵۳ ـ ۵۴)


منابع تاریخى از تخلف و عذرآوردن برخى از بیابان نشینان اطراف مدینه نیز یاد کرده و از قبایلى چون مزینه*، جهینه*، اشجع*، غفار* و اسلم* نام مى برند.[۵۹]برخى از مفسران، آیه ۱۲۰ توبه/۹ را ناظر به این افراد و قبایل مى دانند.[۶۰] خداوند در این آیه مى فرماید:«ما کانَ لاَِهلِ المَدینَهِ ومَن حَولَهُم مِنَ الاَعرابِ اَن یَتَخَلَّفوا عَن رَسولِ اللّهِ ولا یَرغَبوا بِاَنفُسِهِم عَن نَفسِهِ ذلِکَ بِاَنَّهُم لا یُصیبُهُم ظَمَأٌ و لانَصَبٌ ولا مَخمَصَهٌ فى سَبیلِ اللّهِ ولا یَطَـونَ مَوطِئـًا یَغیظُ الکُفّارَ و لایَنالونَ مِن عَدُوّ نَیلاً اِلاّ کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صــلِحٌ اِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ اَجرَ المُحسِنین = سزاوار نیست که اهل مدینه و صحرانشینان اطراف آن از رسول خدا سرپیچى کنند و براى حفظ جان خویش از جان او چشم بپوشند. این بدان سبب است که هیچ تشنگى و خستگى و گرسنگى در راه خدا به آنها نمى رسد و هیچ گامى که موجب خشم کافران مى شود برنمى دارند و ضربه اى از دشمن نمى خورند، مگر اینکه به سبب آن، عملى صالح براى آنان نوشته مى شود، زیرا خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمى کند».

 


واقدى با ذکر نام خُفاف بن ایماء غفارى در زمره این عذرآورندگان، شمار غفاریان بازمانده از سپاه پیامبر را ۸۲ تن مى داند[۶۱]، چنان که ابن سعد نیز عذرآورندگان صحرانشین را همین تعداد دانسته[۶۲] و زُهرى نیز به نقل از کعب بن مالک، شمار متخلفان را هشتاد و اندى آورده است.[۶۳]
در این میان کسانى نیز بودند که به دستور
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۶۲
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مدینه ماندند و بر کارهایى نیز گماشته شدند؛ مانند على* بن ابى طالب(علیه السلام) که براى مقابله با طمعورزى مفسدان و کینه توزان عرب و جلوگیرى از تهاجم آنان به مدینه و کشتار مسلمانان[۶۴]، به عنوان جانشین و کارگزار پیامبر(صلى الله علیه وآله)در مدینه ماند.[۶۵]

 

 

گرایشات ضد شیعى [ضد علوى [برخى از گزارشگران باعث شده که آنان على(علیه السلام) را فقط جانشین آن حضرت در میان خویشاوندان و اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بدانند[۶۶] و از افرادى دیگر، چون محمد بن مسلمه[۶۷]، سباع بن عرفطه[۶۸] و حتى ابورهم (ابن ام مکتوم)[۶۹] نابینا، به عنوان عامل پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مدینه یاد کنند و این در حالى است که مورخان سنّى که على(علیه السلام) را کارگزار پیامبر در مدینه مى دانند کم نیستند، افزون بر این، متن سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله)با على(علیه السلام) نیز جانشینى على(علیه السلام)بر تمام مدینه را تقویت مى کند. این سخنان آن گاه از پیامبر شنیده شد که على(علیه السلام) با توطئه و شایعه پراکنى منافقانِ ناراضى از حضور آن حضرت در مدینه مواجه شد. این افراد باز ماندن على از سپاه پیامبر را دلیلى بر نارضایتى پیامبر از على قلمداد کردند.

 

امیرمؤمنان، على(علیه السلام) براى دفع این فتنه، خود را در اردوگاه ثنیه الوداع[۷۰] یا توقفگاه جُرف به پیامبر رساند[۷۱] و از علّت ماندن و انتخاب خویش پرس و جو کرد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پاسخ، على را نسبت به خود همچون هارون نسبت به موسى معرفى[۷۲] و از وى به عنوان ولىّ همه مردان و زنان مؤمن یاد کرد.[۷۳] به نقل از براء بن عازب و زید بن ارقم، پیامبر(صلى الله علیه وآله) حرکت سپاه به سوى تبوک را به حضور خود یا على(علیه السلام) در مدینه منوط کرد[۷۴] و هیچ فرد دیگرى را شایسته این امر ندانست.[۷۵] ابن مردویه با نقل از على(علیه السلام)سخنان بین پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام)را به تفصیل آورده است.[۷۶]
برخى منابع از ابورهم نیز به عنوان دیگر عامل پیامبر در مدینه و با مسئولیت امامت جماعت مسلمانان یاد کرده اند.[۷۷]

دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۶۳

 

حرکت سپاه و حوادث بین راه:

با اقامت سپاه در ثنیه الوداع[۷۸] (نزدیک مدینه و در مسیر شام[۷۹]) پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سخنانى شهادت را بهترین نوع مرگ و حمایت و مدد خداوند را برترین پشتیبانى معرفى کرد و براى خود و امتش بخشش و غفران طلبید.[۸۰] سپاه مسلمانان در روز دوشنبه[۸۱] یا پنج شنبه[۸۲] ـ که پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را روزى خوب مى دانست[۸۳] ـ از روزهاى آغازین ماه رجب سال نهم هجرى[۸۴] به سوى تبوک رهسپار شد و بدین ترتیب سومین لشکرکشى پیامبر(صلى الله علیه وآله)براى رویارویى با رومیان پس از اعزام به دومه الجندل (در سال ۵ ق.) و نبرد موته (در سال ۸ ق.) آغاز شد.


سپاه پیامبر را به اختلاف بین ۳۰۰۰۰ تا ۷۰۰۰۰ نفر دانسته اند.[۸۵] فرماندهى قسمتهاى مختلف سپاه و همچنین مسئولیت در دست گرفتن رایتها و لواهاى سپاه از سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله)معین گردید، چنان که آورده اند:  طلحه* بن عبیدالله در جناح راست و عبدالرحمان* بن عوف در جناح چپ سپاه، فرماندهى را عهده دار بودند؛ همچنین رایت مهاجران به زبیر بن عوام[۸۶]، رایت خزرج به ابودجانه و لواى آنان به حباب بن منذر و رایت اوس به اسیدبن حضیر واگذار شد[۸۷]؛ ضمن آنکه تیره هاى مختلف نیز هریک لوا و رایتى براى خود داشتند که به دست افرادى از همان گروه سپرده شده بود؛ زید بن مالک لواى مالک بن نجّار، ابوزید رایت بنى عمرو بن عوف، عماره بن حزم رایت بنى نجّار، و معاذ بن جبل رایت بنى سلمه را در دست داشتند.[۸۸] برخى منابع از ابوبکر* به عنوان دارنده لواى اصلى[۸۹] یا رایت اصلى[۹۰] یاد کرده اند. این در حالى است که از زبیر نیز به عنوان صاحب رایت اصلى یاد شده است.[۹۱]
به احتمال، منشأ اختلاف نقلها درباره عاملان پیامبر(صلى الله علیه وآله) چه در داخل شهر و چه در میان سپاه
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۶۴
اعزامى، تلاش برخى مورخان براى به ثبت رساندن افتخاراتى براى منسوبان به خود باشد.


مورخان از حضور ۲۰ نفر از اصحاب* صفه نیز در صف مهاجران خبر داده اند.[۹۲]

 


مسافت طولانى و گرماى شدید تابستان سفر را بر سپاهیان سخت دشوار کرده بود و این در حالى بود که مسلمانان از کمترین آذوقه و توشه و حتى چارپایى که مى توانستند رنج سفر را کاهش دهند برخوردار بودند، بدان حدّ که گاه تنها یک دانه خرما غذاى دو مسلمان در یک روز بود. توشه برخى نیز خرماى خشکیده و جو کرم زده بود و هرچند نفر از یک چارپا استفاده مى کردند. شدت تشنگى گاه به حدى مى رسید که همین اندک چارپا نیز قربانى مى شدند تا مسلمانان تشنه، با رطوبت اَمعا و احشاى آنها خود را از مرگ برهانند.[۹۳]


وجود گزارشهاى پرشمار از گلایه مسلمانان از تشنگى و گرسنگى به پیامبر(صلى الله علیه وآله)، همچنین نقل معجزات متعدد پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى تهیه آب و غذا، گواه سختى و مرارت این سفر است، از این رو بسیارى، از این سپاه با عنوان «جیش العُسْره» یاد کرده[۹۴] و مراد از «ساعه العسره» در آیه ۱۱۷ توبه/۹ را غزوه تبوک و صحنه هاى سخت پیش آمده در مسیر حرکت سپاه دانسته اند.[۹۵] خداوند در این آیه مى فرماید: «لَقَد تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِىِّ والمُهـجِرینَ والاَنصارِ الَّذینَ اتَّبَعوهُ فى ساعَهِ العُسرَهِ مِن بَعدِ ما کادَ یَزیغُ قُلوبُ فَریق مِنهُم ثُمَّ تابَ عَلَیهِم اِنَّهُ بِهِم رَءوفٌ رَحیم =به یقین خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مهاجران و انصار مى کرد که در زمان عسرت و شدت از او پیروى کردند، بعد از آنکه نزدیک بود دلهاى گروهى از آنها از حق منحرف شود (و از میدان جنگ باز گردند). سپس خدا توبه آنها را پذیرفت که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است». این آیه به خوبى نشان مى دهد که فشار آن شرایط سخت، طاقت گروهى از سپاهیان را ربوده و شک و پشیمانى را بر آنان تحمیل کرده بود.


با ورود سپاه به سرزمین حِجْر و در ۴ منزلى تبوک[۹۶] در نزدیکى وادى القرى که سکونتگاه قوم عذاب شده «ثمود» بود[۹۷]، پیامبر(صلى الله علیه وآله) که پیراهن بر صورت کشیده بود[۹۸]، مسلمانان را از هرگونه بهره گیرى از آب و غذا و علوفه این سرزمین نفرین شده منع کرد[۹۹]، حتى آنان را از وضو گرفتن
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۶۵
برحذر داشت[۱۰۰] و با تأکید فرمود تا سپاهیان به سرعت از این سرزمین بگذرند. با عبور از حجر، ذخیره آب و غذاى مسلمانان تمام شد و دچار تشنگى و فشارى شدید شدند، از این رو به پیامبر گلایه کردند.[۱۰۱] حضرت نیز دو رکعت نماز گزارد[۱۰۲] و از خداوند باران خواست که در پى آن با نزول باران مسلمانان از تشنگى رهایى یافتند.[۱۰۳]

 


طبق نقل سیوطى از ابن ابى حاتم، نزول آیه ۸۴ واقعه/۵۶ درباره این حادثه بود[۱۰۴]، آن گاه که منافقى ـ که در جمع سپاهیان شاهد معجزه پیامبر(صلى الله علیه وآله)بود ـ بارش باران را امرى تصادفى و از ابرى رهگذر دانست که یکى از انصار او را مذمت کرد و از کردار منافقانه اش برحذر داشت.[۱۰۵] خداوند در این آیه خطاب به این گونه افراد که به جاى شکر روزیهایى که بدانها ارزانى مى شود به انکار آنها مى پردازند، مى فرماید: «و تَجعَلونَ رِزقَکُم اَنَّکُم تُکَذِّبون». (واقعه/۵۶،۸۲) البته با توجه به مکّى بودن سوره واقعه باید نقل یاد شده درباره پیوند این آیه با حادثه مزبور را از باب تطبیق بدانیم، هرچند برخى از مفسران به نقل از ابن عباس و قتاده این آیه از سوره واقعه را مدنى مى دانند.[۱۰۶]

 


بر اساس نقلى دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) قبل از رسیدن به چشمه تبوک، مسلمانان را از خوردن آب این چشمه تا قبل از حضور خود منع کرد؛ ولى دو تن از سپاهیان پیش از رسیدن پیامبر(صلى الله علیه وآله) از آب چشمه خوردند و چون آن حضرت به کنار چشمه رسید، چشمه دیگر جوشش نداشت و آب قطره قطره مى آمد. پس حضرت با جمع کردن همان مقدار آب، دست و روى خود را شست، آن گاه آب دست و صورت خود را به چشمه ریخت و به قدرت خداوند چشمه پر آب شد.[۱۰۷]این گونه گزارشها درباره قحطى آب و به دنبال آن معجزه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در غزوه تبوک، در منابع تاریخى، فراوان آمده است.[۱۰۸] از ابن عباس نقل شده که مواجهه پیاپى سپاه با مشکل بى آبى، همان عذابى است که خداوند در آیه ۳۹ توبه/۹ و در پى سستى مسلمانان در تجهیز و حرکت به سوى تبوک، مسلمانان را بدان تهدید کرده بود.[۱۰۹]
گزارشهایى که از معجزات پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى تأمین غذاى سپاه رسیده نیز از مشکل تمام شدن
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۶۶
آذوقه سپاه و گرسنگى تحمیل شده بر آنان حکایت دارد.

 


در خبرى آمده است که وقتى از کمبود غذا به پیامبر(صلى الله علیه وآله) گلایه شد، آن حضرت دستور داد تا مانده آذوقه سپاه را که بیش از چند خرما نبود بیاورند. سپس دست خود را بر آنها کشید و فرمود: با نام خداوند بخورید، پس همه خوردند و سیر شدند.[۱۱۰] در موردى دیگر نیز وقتى مسلمانان براى رفع گرسنگى خود از پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى نحر شتران اجازه خواستند، با دعاى آن حضرت، اندک غذاى مانده در همه سپاه چنان برکت و فزونى یافت که همه با آن سیر شدند.[۱۱۱]


در کنار این سختیها و قحطیهاى پرفشار، به رغم معجزات و کارگشاییهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) که مى توانست بر ایمان بسیارى بیفزاید، منافقانى که با هدف سست کردن ایمان و انگیزه سپاهیان آمده بودند، از هر فرصتى براى ضربه زدن به پیامبر(صلى الله علیه وآله)و تضعیف روحیه مسلمانان بهره مى جستند. برخى از آنان با به سخره گرفتن پیامبر(صلى الله علیه وآله) در میان مسلمانان، امیدوار بودند که به اهداف خود برسند، چنان که آمده است که گروهى از منافقان، مانند ودیعه بن ثابت، جُلاس بن سوید، ثعلبه بن حاطب و مَخشى بن حُمیَّر[۱۱۲] که شکست مسلمانان را قطعى مى دانستند، به استهزا مى گفتند: پیامبر(صلى الله علیه وآله)امید دارد که قصرهاى روم را بگشاید؛ یا مى گفتند: پیامبر جنگ با رومیان را همانند جنگ با اعراب، ساده و راحت مى داند.

 


مخشى بن حُمیَّر که نگران نزول آیات خداوند درباره این سخنان و آشکار شدن نفاقشان بود گفت: به خدا سوگند راضى ام که به هریک از ما ۱۰۰ تازیانه بزنند؛ اما آیه اى از قرآن براى این گفته ها نازل نشود. وقتى گفتارشان به گوش پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید، گفتند که ما فقط شوخى مى کردیم.[۱۱۳] قتاده آیات ۶۵ ـ ۶۶ توبه/۹ را در شأن این گروه از استهزاکنندگان دانسته است.[۱۱۴] خداوند در این آیات گفتار منافقان را به معناى تمسخر خدا و پیامبر و دلیلى بر کفرشان شمرده که عذاب الهى را در پى دارد: «و لـَئِن سَاَلتَهُم لَیَقولُنَّ اِنَّما کُنّا نَخوضُ ونَلعَبُ قُل اَبِاللّهِ و ءایـتِهِ و رَسولِهِ کُنتُم تَستَهزِءون * لا تَعتَذِروا قَد کَفَرتُم بَعدَ ایمـنِکُم اِن نَعفُ عَن طَـائِفَه مِنکُم نُعَذِّب طَـائِفَهَ بِاَنَّهُم کانوا مُجرِمین».
آیه ۶۴ توبه/۹ نیز بیانگر نگرانى منافقان از نزول آیاتى است که افشاکننده سخنانشان باشد: «یَحذَرُ المُنـفِقونَ اَن تُنَزَّلَ عَلَیهِم سورَهٌ تُنَبِّئُهُم بِما فى قُلوبِهِم قُلِ استَهزِءوا اِنَّ اللّهَ مُخرِجٌ ما
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۶۷
تَحذَرون».برخى مفسران به نقل از مجاهد و سدى این آیه را نیز ناظر به آن مسخره کنندگان مى دانند؛ ولى در ذیل آیه نامى از آنها نبرده اند.[۱۱۵]

 

 

 

 

از زید بن اسلم و عبدالله بن عمر نقل است که این آیات درباره فردى نازل شد که در جمع برخى از سپاهیان مى گفت: چرا قرآن خوانان ما از همه شکم باره تر و دروغگوتر و به هنگام جنگ ترسوترند. وقتى خبر به پیامبر(صلى الله علیه وآله)رسید، آن منافق با آویختن به مهار شتر پیامبر، گفتار خود را شوخى دانست.[۱۱۶] واقدى این سخنان را به ودیعه بن ثابت منتسب مى داند.[۱۱۷]
زمانى که آن آیات درباره منافقان نازل شد، جُلاس بن سوید بن صامت گفت: اگر آنچه در مورد برادران ما که سادات و برترینهاى ما هستند صحیح است ما از خرها بدتریم. چون پیامبر(صلى الله علیه وآله)این سخنان را شنید جُلاس منکر گفتار خود شد.[۱۱۸] طبق روایت عروه، ابن اسحاق و مجاهد، خداوند با فرستادن آیه ۷۴ توبه/۹ دروغ او را نیز آشکار ساخت و او را کافر شمرد و عاقبت منافقان را در دنیا و آخرت با مجازاتى دردناک عجین دانست[۱۱۹]: «یَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا ولَقَد قالوا کَلِمَهَ الکُفرِ وکَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم وهَمّوا بِما لَم یَنالوا وما نَقَموا اِلاّ اَن اَغنَـهُمُ اللّهُ ورَسولُهُ مِن فَضلِهِ فَاِن یَتوبوا یَکُ خَیرًا لَهُم واِن یَتَوَلَّوا یُعَذِّبهُمُ اللّهُ عَذابـًا اَلیمـًا فِى الدُّنیا والأخِرَهِ وما لَهُم فِى الاَرضِ مِن ولِىّ ولا نَصیر».

 


گم شدن شتر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مسیر راه، بهانه اى دیگر به دست منافقان داد. زید بن لُصَیت، از یهودیان بنى قینقاع که به دروغ و از روى نفاق اظهار اسلام مى کرد و در تبوک همنشین عُماره بن حزم بود، وقتى از گم شدن شتر پیامبر(صلى الله علیه وآله)مطلع شد گفت: محمد که خود را پیامبر مى داند و از آسمانها خبر مى دهد نمى داند که شترش کجاست؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله)به الهام خداوند از گفتار توهین آمیز این فرد با خبر شد و بدون نام بردن از وى، سخنان او را در جمع اصحاب خود، که عماره بن حزم نیز در میان آنان بود، باز گفت. سپس از مکانى که شتر در آنجا گرفتار و مهار شده بود خبر داد. پس از آن اصحاب توانستند شتر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بیابند و نزد حضرت بیاورند. عماره وقتى نزد اطرافیان خود بازگشت غیبگویى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حوادث پس از آن را به آنان خبر داد و چون از آنان شنید که همه این گفته هاى توهین آمیز را زید بن لصیت بر زبان آورده است، زیدبن لصیت را از اقامتگاه خود دور ساخت.[۱۲۰]
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۶۸
سرانجام پیامبر(صلى الله علیه وآله) در روز سه شنبه[۱۲۱] از ماه شعبان[۱۲۲] سال نهم وارد تبوک شد؛ ولى با نیروهایى از دشمن مواجه نشد. یاقوت پراکنده شدن نیروهاى دشمن را علّت عدم مواجهه پیامبر با روم مى داند.[۱۲۳] برخى نیز خبر بازرگانان نبطى را از اصل دروغ دانسته اند.[۱۲۴]
از اینکه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مسافت ۱۲ روزه[۱۲۵] مدینه به تبوک را در چند روز پیموده است اطلاعى در دست نیست؛ ولى با توجه به آنکه حرکت سپاه از مدینه در اوایل ماه رجب و ورود به تبوک در شعبان بوده است باید مدت زمان این سفر را بیش از ۱۲ روز و حدود یک ماه دانست.

 


ابن هشام از ۱۷ مسجد براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در طول مسیر مدینه به تبوک یاد کرده است که همگى به اسامى مکانها و توقف گاههاى سپاه نامگذارى شده اند که عبارت بودند از ثنیه مدران، ذات الزراب، اخضر، ذات الخِطْمى، العلاء یا الاء، طرف البتراء، شق تارا، ذى الجیفه، صدر حوضى، حِجر، صعید، وادى القرى، رقعه، ذى مروه، فَیفْاء، ذى خُشُب و تبوک.[۱۲۶] یاقوت و ابن حبّان نیز به برخى از مساجد اشاره کرده اند.[۱۲۷] این گزارشها حاکى از اهتمام مسلمانان به اقامه نماز به امامت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و تبرّک جستن به آن نمازگاه است. این در حالى است که ابن سعد در گفتارى تأمل برانگیز ابوبکر را امام جماعت سپاه معرفى مى کند.[۱۲۸]

 

 

اقدامات پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبوک:

مدت حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبوک را بیش از ۱۰ روز[۱۲۹] و تا ۲۰ روز[۱۳۰] نیز دانسته اند. در این مدت، برخى از مسیحیان ساکن در منطقه مرزى شام و حجاز در ملاقات با پیامبر(صلى الله علیه وآله) ضمن قبول جزیه، با پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیمان بستند؛ مانند یُحَنِّه بن رُؤْبه حاکم یا اسقف[۱۳۱] شهر أَیْلَه (در ساحل دریاى سرخ[۱۳۲]) که با پذیرش پرداخت جزیه اى به مقدار ۳۰۰ دینار در هر سال، با پیامبر(صلى الله علیه وآله)پیمان بست و از آن حضرت تأمین امنیت کشتیها و کاروان تجارى خود را خواستار شد. پیامبر(صلى الله علیه وآله)نیز امان نامه اى براى او نوشت.[۱۳۳] از مصالحه مردم اَذْرُح (از شهرهاى شام
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۶۹
که در برخى دوره ها از توابع شراه بود[۱۳۴]) با مقدار ۱۰۰ دینار[۱۳۵]، ساکنان جَرْباء (به فاصله ۳ روز تا اذرح[۱۳۶]) با مقدار ۱۰۰ دینار[۱۳۷]، و مردم شهرها و سرزمینهاى مقنا[۱۳۸]، ایلى، بحرین و هجر نیز در منابع یاد شده است.[۱۳۹]
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نامه به مردم مَقنا آنان را مخیر کرد تا حاکمى از میان خود یا خاندان پیامبر برگزینند.[۱۴۰]

 


پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نامه اى به هراکلیوس، امپراطور روم، که در آن زمان در حمص یا دمشق بود. او را به پذیرفتن اسلام یا پرداخت خراج و مالیات یا جنگ فراخواند.[۱۴۱] نامه را دحیه بن خلیفه (از مردان قبیله خزرج) توسط بزرگ بُصرى به دست امپراطور روم رساند. این نامه هراکلیوس را بر آن داشت که پس از مشورت با مشاوران و اسقفهاى خود، به وسیله پیکى از مردان عرب نامه اى براى پیامبر(صلى الله علیه وآله)بفرستد. بسیارى از منابع این نامه نگارى را نقل کرده اند؛ ولى به وقوع آن در جریان غزوه تبوک اشاره اى ندارند[۱۴۲]، از این رو به نظر مى رسد که نامه پیامبر به هراکلیوس مربوط به مقطع زمانى دیگرى باشد.

 


برخى از منابع متأخر، از اعزامهاى متعدد پیامبر به مناطق اطراف تبوک نیز خبر داده اند؛ مانند اعزام علقمه بن محرز مدلجى به فلسطین[۱۴۳]، ابوعبیده بن جرّاح به سوى گروهى از بنى جذام و سعدبن عباده به سوى گروهى از بنى سلیم و بلىّ.[۱۴۴]


از مهم ترین این اعزامها، اعزام خالدبن ولید به دومه الجندل است. پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از آنکه با مشورت اصحاب خود بر آن شد که تبوک را به مقصد مدینه ترک گوید، خالد بن ولید را به همراه ۲۴۰ نفر از جنگجویان به سوى بنى کنانه فرستاد. بنى کنانه در دومه الجندل ساکن و تحت حکومت مردى مسیحى از کندیان یمن به نام أُکَیْدر بن عبدالملک بودند.[۱۴۵]
دومه الجندل را در ۵[۱۴۶] یا ۷ منزلى دمشق و بین راه تبوک به دمشق[۱۴۷] و فاصله آنجا تا مدینه را ۱۰ میل[۱۴۸] یا ۱۵ شب دانسته اند. واقدى و 
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۷۰
ابن سعد زمان اعزام خالد را در رجب سال نهم مى دانند[۱۴۹]؛ لیکن با توجه به آنکه پیامبر(صلى الله علیه وآله)در اوایل رجب از مدینه حرکت کرد و در شعبان وارد تبوک شد و در آخر شوال[۱۵۰] یا اوایل رمضان نیز به سوى مدینه بازگشت[۱۵۱]، این تاریخ صحیح نیست، به ویژه آنکه برخى اعزام به دومه الجندل را در زمان مراجعت از تبوک مى دانند[۱۵۲] و در این صورت باید اعزام خالد را در رمضان سال نهم دانست. البته به گزارش برخى مورخان، خالد اسراى دومه الجندل را در سرزمین تبوک نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)آورد[۱۵۳] که بر این اساس مى توان زمان اعزام خالد را به هنگام مراجعت پیامبر(صلى الله علیه وآله) از تبوک ندانست و مدعى شد که آن حضرت پس از ورود به تبوک خالد را به سوى دومه الجندل فرستاد؛ لیکن بنابراین احتمال نیز نمى توان رجب سال نهم را زمان اعزام خالد به دومه الجندل دانست.

 


پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگام اعزام خالد، او را از نحوه به اسارت در آوردن اُکَیْدر در حالى که در پى شکار گاو وحشى است آگاه ساخت و به او سفارش کرد که اُکَیْدر را نکشد و او را اسیر کند و نزد آن حضرت بیاورد. خالد طبق پیشگویى پیامبر(صلى الله علیه وآله) اکیدر را در حال شکار گاوى وحشى اسیر کرد؛ ولى در درگیرى با همراهان او برادر اکیدر، حسان بن عبدالملک را کشت و لباس او را که از ابریشم زرباف بود به غنیمت برد.

سپس خالد در برابر ۲۰۰۰ شتر، ۸۰۰ برده، ۴۰۰ زره و ۴۰۰ نیزه و ۵۰۰ شمشیر متعهد گردید تا اکیدر و دیگر برادر او را به سلامت نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) ببرد. به دنبال این مصالحه، خالد بر دومه الجندل و دژ اکیدر دست یافت.[۱۵۴] سپس به همراه اکیدر و برادرش حریث[۱۵۵] یا مصاد[۱۵۶] و غنایم به دست آمده عازم مدینه شد. خالد، عمرو بن امیه ضمرى را به همراه قباى ابریشمى حسان زودتر به مدینه فرستاد تا خبر پیروزى سپاه را به پیامبر(صلى الله علیه وآله)و مسلمانان برساند.[۱۵۷]
بسیارى از مورخان از اسلام آوردن اکیدر سخنى به میان نیاورده و تنها گفته اند که اکیدر با پیامبر بر اساس جزیه صلح کرد[۱۵۸] که مى تواند گواه عدم اسلام اکیدر باشد. افزون بر اینکه برخى به صراحت آورده اند که اکیدر از پذیرش اسلام سر باز
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۷۱
زد[۱۵۹]؛ ولى برادرش در نزد پیامبر اسلام آورد.[۱۶۰] در برابر این گروه از مورخان، دو روایت حاکى از اسلام اکیدر است: یکى روایت واقدى از یکى از اهالى دومه الجندل و دیگرى روایت بلاذرى که از هشام کلبى نقل کرده و اعتبار آن از روایت واقدى بیشتر است. طبق این دو روایت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نامه خود به مردم دومه الجندل به اسلام اکیدر تصریح کرده است.[۱۶۱]

 


ابن کثیر از عروه بن زبیر نقل مى کند که ملاقات اکیدر با پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبوک و به همراهى یُحَنّه بن روبه حاکم ایله بود.[۱۶۲] نقل ابن سید الناس از موسى بن عقبه نیز مؤید این گزارش است[۱۶۳]؛ لیکن نقلهاى دیگران از عروه و موسى بن عقبه، حاکى از اعزام اکیدر به سوى مدینه است.[۱۶۴]

 

سپاه در مسیر بازگشت:

سپاه اسلام به فرمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در رمضان سال نهم از تبوک به سوى مدینه حرکت کرد.[۱۶۵] بازگشت مسلمانان نیز با حوادثى مانند مشکل بى آبى و معجزات پیامبر(صلى الله علیه وآله)همراه بود[۱۶۶]؛ اما آنچه مورخان و سیره نویسان بیشتر بدان پرداخته اند توطئه ترور پیامبر(صلى الله علیه وآله)از سوى برخى از منافقان حاضر در سپاه است؛ بدین شرح که ۱۲ تا ۱۵ نفر[۱۶۷] از منافقان مصمم شدند شتر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در گردنه کوهى رم دهند، بدان امید که با این کار پیامبر از کوه به درّه پرتاب و کشته شود؛ اما جبرئیل، پیامبر(صلى الله علیه وآله)را از این نقشه آگاه ساخت و در نتیجه آن حضرت مسلمانان را امر کرد تا از میان دره بگذرند و خود به همراه عمار و حذیفه بن یمان و بنابر قولى سلمان فارسى[۱۶۸] از مسیر گردنه به راه خود ادامه داد و وقتى از نزدیک شدن منافقان مطلع شد حذیفه را مأمور دور ساختن آنان کرد و با تهدید منافقان به افشاى اسامى آنها به همراه نام پدران و قبایلشان، نقشه منافقان را ناکام گذارد. این گروه نیز از بیم رسوا شدن، خود را به میان انبوه سپاهیان انداختند.[۱۶۹]


منابع در تعیین ماهیت این افراد و نیز آگاهى همراهان پیامبر از نامهاى این افراد، اختلاف نظر فراوان دارند؛ برخى چون ابن قتیبه از افرادى مانند عبدالله بن ابىّ نام برده اند، در حالى که به اعتقاد بسیارى وى در تبوک حضور نداشت؛ نیز از افرادى گمنام چون مُلیح تیمى یاد مى کنند که هیچ
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۷۲
اطلاعى از آنان در منابع تاریخى و نسب شناسى به چشم نمى خورد.[۱۷۰]
گروهى، همه یا شمارى از این منافقان را از قریش[۱۷۱] و حتى به طور مشخص از بنى امیه مى دانند.[۱۷۲] برخى نیز آنان را از انصار مى شمرند.[۱۷۳] این اختلاف نظرها را مى توان ناشى از رخدادهاى سیاسى پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)دانست که سبب شد برخى افراد بنابر مصالحى از زمره منافقان عقبه حذف و افرادى دیگر جایگزین آنان شوند.
به باور برخى، پیامبر(صلى الله علیه وآله) اسامى منافقان را به حذیفه گفته[۱۷۴] یا اینکه حذیفه خود چهره هاى آنان را دیده و آنان را شناخته است[۱۷۵]؛ ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله)وى را از افشا و بازگو کردن اسامى آنان بازداشت.[۱۷۶] بنا به گزارش واقدى افزون بر حذیفه، پیامبر عمار را نیز از نام آنان آگاه ساخت.[۱۷۷] در شمار توطئه کنندگان نام افرادى چون ابوعامر راهب، سعدبن ابى سرح، جُلاس بن سوید، طعمه بن ابیرق و … آمده است.[۱۷۸]
برخى از مفسران، آیه ۷۴ توبه/۹: «… و هَمّوا بِما لَم یَنالوا …» را در شأن منافقان حاضر در توطئه عقبه مى دانند.[۱۷۹] (=> اصحاب عقبه)

 

 

 

تخریب پایگاه منافقان:

پیامبر در ادامه مسیر خود به سوى مدینه، در توقفگاه «ذى اوان» در نزدیکى مدینه، از توطئه دیگر منافقان آگاهى یافت. این دسته از منافقان قبل از حرکت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به سوى تبوک با هدف آماده سازى مکانى براى دسیسه ها و توطئه هاى خود، مسجدى در نزدیکى مسجد قبا بنا نهادند. ۵ تن از آنان نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده، از حضرت خواستند که قبل از عزیمت به سوى تبوک براى اولین بار در این مسجد نماز بگزارد. پیامبر این امر را به بازگشت از تبوک موکول کرد؛ ولى در بازگشت چون با وحى خداوند از هدف اصلى بانیان مسجد آگاه شد، مالک بن دُخشم از بنى سالم بن عوف و مُعن بن عدى و برادرش عاصم از بنى عجلان را امر کرد که مسجد را ویران کنند و در آتش بسوزانند.[۱۸۰]


مفسّران با نقلهایى از زهرى، یزید بن رومان، عبدالله بن ابى بکر و عاصم بن عمر بن قتاده، ذیل آیات ۱۰۷ ـ ۱۱۰ توبه/۹ از این مسجد سخن
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۷۳
گفته اند.[۱۸۱] خداوند در این آیات این مسجد را وسیله اى براى ضرر رساندن به مسلمانان و تقویت کفر و تفرقه افکنى بین مسلمانان و کمینگاهى براى دشمنان خدا و رسول معرفى و مسلمانان را از عبادت در چنین مساجدى نهى کرده، چنین مساجدى را به بناهایى تشبیه مى کند که در کنار پرتگاه بنا شده اند. چنین بناهایى همواره وسیله اى براى شک و تردید در دلهاى سازندگان آن است: «والَّذینَ اتَّخَذوا مَسجِدًا ضِرارًا وکُفرًا وتَفریقـًا بَینَ المُؤمِنینَ واِرصادًا لِمَن حارَبَ اللّهَ ورَسولَهُ مِن قَبلُ ولَیَحلِفُنَّ اِن اَرَدنا اِلاَّ الحُسنى واللّهُ یَشهَدُ اِنَّهُم لَکـذِبون * لا تَقُم فیهِ اَبَدًا لَمَسجِدٌ اُسِّسَ عَلَى التَّقوى مِن اَوَّلِ یَوم اَحَقُّ اَن تَقومَ فیهِ فیهِ رِجالٌ یُحِبّونَ اَن یَتَطَهَّروا واللّهُ یُحِبُّ المُطَّهِّرین * اَفَمَن اَسَّسَ بُنیـنَهُ عَلى تَقوى مِنَ اللّهِ ورِضون خَیرٌ اَم مَن اَسَّسَ بُنیـنَهُ عَلى شَفا جُرُف هار فَانهارَ بِهِ فى نارِ جَهَنَّمَ واللّهُ لا یَهدِى القَومَ الظّــلِمین * لا یَزالُ بُنیـنُهُمُ الَّذى بَنَوا ریبَهً فى قُلوبِهِم اِلاّ اَن تَقَطَّعَ قُلوبُهُم واللّهُ عَلیمٌ حَکیم».(=> مسجد ضرار)

 

 

 

ورود پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مدینه :

سرانجام پیامبر(صلى الله علیه وآله) در رمضان[۱۸۲] یا آخر[۱۸۳] شوال سال نهم از تبوک به مدینه بازگشت. اختلاف گزارشها از زمان اعزام و بازگشت سپاه به گونه اى است که نمى توان براى غزوه تبوک مدتى را معین کرد؛ اما جمع بندى همه گزارشها، مدت این غزوه را باید بین سه تا ۴ ماه دانست.


آنچه در این مقطع زمانى اهمیتى به سزایى داشت نوع برخورد پیامبر و مسلمانان با افرادى بود که به ادله مختلف از همراهى سپاه خوددارى کردند. بر اساس گزارشهاى فراوان موجود درباره گروههاى متعدد غایبان تبوک و برخوردهاى متفاوت پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى توان این افراد را به سه گروه تقسیم کرد: ۱٫ عذرآورندگان؛ ۲٫ معترفان به گناه (توابین)؛ ۳٫ دروغگویان و بهانه تراشان.

 


گروه اول بسیارى از جاماندگان ازتبوک بودند که پس از بازگشت پیامبر به مدینه، عذرهاى خود را بار دیگر براى پیامبر بیان کردند و آن حضرت نیز با رحمت و بزرگوارى عذرهاى آنان را پذیرفت. در این میان مهاجر بن ابى امیه که به نظر مى رسد بیش از دیگران نگران پذیرفته نشدن عذرش از سوى پیامبر بود با واسطه قرار دادن ام سلمه ـ همسر پیامبر ـ از آن حضرت بخشش طلبید.[۱۸۴]
گروه دوم دربردارنده کسانى است که پس از اقرار به گناه و بهانه تراشى و کوتاهى خود در همراهى با پیامبر، درصدد توبه برآمدند. سه تن از آنان به نامهاى ابولبابه بن عبدالمنذر، اوس بن
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۷۴
خدام یا وداعه بن جذام[۱۸۵] و اوس بن ثعلبه یا ثعلبه بن ودیعه[۱۸۶] با بستن خود به ستونهاى مسجد و دورى از خوردن و آشامیدن، اظهار ندامت کردند. خداوند پس از ۷ روز از خطاى آنان درگذشت و توبه شان را پذیرفت.[۱۸۷] برخى به استناد نقلى از ابن عباس، شأن نزول آیه ۱۰۲ توبه/۹ را این افراد مى دانند[۱۸۸]؛ ولى مجاهد این آیه را درباره لغزش ابولبابه در جریان غزوه بنى قریظه مى داند[۱۸۹]:«وءاخَرونَ اعتَرَفوا بِذُنوبِهِم خَلَطوا عَمَلاً صــلِحـًا وءاخَرَ سَیِّئـًا عَسَى اللّهُ اَن یَتوبَ عَلَیهِم اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحیم = و گروهى دیگر به گناهان خود اعتراف کردند و کار خوب و بد را به هم آمیختند؛ امید مى رود که خداوند توبه آنان را بپذیرد. به یقین خداوند آمرزنده و مهربان است».

 


این گروه از تائبان پس از آگاهى از قبول توبه شان نزد پیامبر آمدند تا اموالشان را صدقه دهند؛ اما پیامبر پذیرش آن را به اذن خداوند واگذارد[۱۹۰] تا آنکه آیات ۱۰۳ ـ ۱۰۴ توبه/۹ نازل شد[۱۹۱] که از پیامبر مى خواهد از اموال این توبه کنندگان بخشى را بردارد:«خُذ مِن اَمولِهِم صَدَقَهً تُطَهِّرُهُم وتُزَکّیهِم بِها وصَلِّ عَلَیهِم اِنَّ صَلَوتَکَ سَکَنٌ لَهُم واللّهُ سَمیعٌ عَلیم * اَلَم یَعلَموا اَنَّ اللّهَ هُوَ یَقبَلُ التَّوبَهَ عَن عِبادِهِ ویأخُذُ الصَّدَقـتِ و اَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیم»، پس پیامبر نیز قسمتى را به عنوان صدقه برداشت که طبق نظر برخى به قدر یک سوم کل اموال آنان بود[۱۹۲]، بر این اساس باید مدعى شد که پیامبر زکات اموال این افراد را به همراه مقدارى افزون بر آن به عنوان کفاره گناهشان برداشته است که جمعاً به اندازه ى یک سوم اموالشان بوده است.[۱۹۳]


برخى از محققان، علت حضور ابولبابه در جمع این گروه از توبه کنندگان را خیانت او در غزوه بنى قریظه و سپس تمرّد وى در تبوک مى دانند، افزون بر این، بخشش قسمتى از دارایى از سوى ابولبابه را نیز با توجه به مالدوستى وى[۱۹۴] بعید و غیر قابل قبول مى دانند.[۱۹۵] ابن اثیر توبه ابولبابه را با غزوه بنى قریظه مرتبط دانسته است.[۱۹۶]
طبق نقلى از ابن عباس، توبه کنندگانى که خود را به ستونهاى مسجد بستند بیش از ۳ نفر بودند.[۱۹۷] در این جمع که به گناه خود اقرار داشتند،
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۷۵
کعب بن مالک از تیره بنى سلمه خزرج، مراره بن ربیع از بنى عمرو بن عوف و هلال بن امیه از بنىواقف نیز امیدوار بودند که بدون بستن خود به ستون مسجد، توبه شان پذیرفته شود.[۱۹۸] برخى آیه ۱۰۶ توبه/۹ را در شأن این سه نفر دانسته اند[۱۹۹]: «وءاخَرونَ مُرجَونَ لاَِمرِ اللّهِ اِمّا یُعَذِّبُهُم و اِمّا یَتوبُ عَلَیهِم واللّهُ عَلیمٌ حَکیم =و گروهى دیگر به فرمان خدا واگذار شده اند؛ یا آنها را مجازات مى کند یا توبه آنان را مى پذیرد و خداوند دانا و حکیم است».

 


ابن شهاب به نقل از کعب بن مالک آورده است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) مسلمانان را از سخن گفتن با این سه نفر منع کرده بود، از این رو هلال بن امیه و مراره بن ربیع خود را در خانه حبس کردند و بر گناه خود مى گریستند؛ اما کعب مانند دیگر مردم به بازار و مسجد مى آمد و بى اعتنایى مسلمانان را تحمل مى کرد.[۲۰۰] خود او مدعى است که در همین حال نامه اى از حاکم غسّان به دستش رسید که از او مى خواست تا با دورى جستن از پیامبر، نزد غسّانیان رود؛ اما وى نپذیرفت و آن را مصیبتى دیگر دانست.[۲۰۱]
پس از گذشت ۴۰ روز، پیامبر(صلى الله علیه وآله) همسر و فرزندان این سه را نیز از معاشرت با آنان بازداشت و تنها همسر هلال بن امیه اجازه یافت نزد او بماند. سرانجام پس از ۵۰ روز خداوند توبه این سه را نیز پذیرفت.[۲۰۲]

 


برخى منابع به استناد نقل شأن نزول آیات ۱۱۸ ـ ۱۱۹ توبه/۹ درباره این سه تن، در ذیل این آیات به داستان توبه آنان پرداخته اند.[۲۰۳] خداوند در این آیات با بیان اوضاع دشوار پدید آمده براى این گناهکاران، توبه آنان را مى پذیرد و از آنان مى خواهد که از این پس با صادقان همراه باشند: «و عَلَى الثَّلـثَهِ الَّذینَ خُلِّفوا حَتّى اِذا ضاقَت عَلَیهِمُ الاَرضُ بِما رَحُبَت و ضاقَت عَلَیهِم اَنفُسُهُم و ظَنّوا اَن لا مَلجَاَ مِنَ اللّهِ اِلاّ اِلَیهِ ثُمَّ تابَ عَلَیهِم لِیَتوبوا اِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیم * یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اتَّقُوا اللّهَ وکونوا مَعَ الصّـدِقین».
گروه سوم کسانى بودند که با بهانه تراشى و عذرهاى واهى و دروغین از همراهى پیامبر سر باز زدند و پس از بازگشت آن حضرت نیز به جاى اعتراف به گناه و سهل انگارى خود، باز بر همان بهانه هاى واهى پاى فشردند.

 


خداوند، پیش از مواجهه پیامبر با این افراد، در آیاتى نوع رفتار پیامبر و همراهانش را با این گروه
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۷۶
معین فرمود.[۲۰۴] بسیارى از مفسران از این افراد با عنوان «منافق» یاد کرده[۲۰۵] و با نقل از ابن عباس آیات ۹۴ ـ ۹۶ توبه/۹ را در شأن آنان مى دانند.[۲۰۶] این آیات با بازداشتن پیامبر از پذیرش عذر این گروه از متخلفان که همچنان بر بهانه هاى دروغین خود تأکید داشتند، آنان را پلید شمرده و با امر به مسلمانان به اعراض و دورى جستن از آنان، تأکید مى کند که حتى در صورت رضایت و گذشت مسلمانان از عملکرد آنان، خداوند از این دروغگویان راضى نخواهد بود:«یَعتَذِرونَ اِلَیکُم اِذا رَجَعتُم اِلَیهِم قُل لا تَعتَذِروا لَن نُؤمِنَ لَکُم قَد نَبَّاَنَا اللّهُ مِن اَخبارِکُم وسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُم ورَسولُهُ ثُمَّ تُرَدّونَ اِلى عــلِمِ الغَیبِ والشَّهـدَهِ فَیُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلون * سَیَحلِفونَ بِاللّهِ لَکُم اِذَا انقَلَبتُم اِلَیهِم لِتُعرِضوا عَنهُم فَاَعرِضوا عَنهُم اِنَّهُم رِجسٌ و مَأوهُم جَهَنَّمُ جَزاءً بِما کانوا یَکسِبون * یَحلِفونَ لَکُم لِتَرضَوا عَنهُم فَاِن تَرضَوا عَنهُم فَاِنَّ اللّهَ لا یَرضى عَنِ القَومِ الفـسِقین».
پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از ورود به مدینه ابتدا براى اقامه نماز به مسجد رفتند. در همان حال، عذرآورندگان از تبوک به مسجد سرازیر شدند.[۲۰۷] در این میان منافقان که شرایطى نامساعدتر از دیگران داشتند کوشیدند با پیامبر تجدید بیعت کنند و سوگند یاد کردند که از این پس تخلف نکرده، در همه جنگها همراه آن حضرت خواهند بود؛ ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله)بر اساس رهنمود آیات یاد شده، عذرها و تعهدهاى آنان را نپذیرفت. واقدى بر آن است که حضور و اعتذار منافقان نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)قبل از رسیدن آن حضرت به مدینه و در توقفگاه ذى اوان بود.[۲۰۸]
آیات ۶۲ ـ ۶۳ توبه/۹، ناظر به این دسته از منافقان دانسته شده است.[۲۰۹] خداوند در این آیات خشنودى خود و پیامبرش را ملاک بخشش اینان معرفى کرده، سزاى دشمنى منافقان با خدا و رسولش را خلود در آتش دوزخ مى خواند: «یَحلِفونَ بِاللّهِ لَکُم لِیُرضوکُم واللّهُ ورَسولُهُ اَحَقُّ اَن یُرضوهُ اِن کانوا مُؤمِنِین * اَلَم یَعلَموا اَنَّهُ مَن یُحادِدِ اللّهَ و رَسولَهُ فَاَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خــلِدًا فیها ذلِکَ الخِزىُ العَظیم».
خداوند حتى از نمازگزاردن و دعا بر جنازه ها و قبور این منافقان نیز به سبب کفر آنان به خدا و رسولش نهى کرده است: «و لاتُصَلِّ عَلى اَحَد مِنهُم ماتَ اَبَدًا ولا تَقُم عَلى قَبرِهِ اِنَّهُم کَفَروا
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۷۷
بِاللّهِ و رَسولِهِ و ماتوا و هُم فـسِقون».(توبه/۹،۸۴) برخى، شأن نزول این آیه را عبدالله بن ابىّ مى دانند که از میانه راه تبوک با یاران خود به مدینه بازگشت.[۲۱۰]

 

 

منابع

الاحتجاج، ابومنصور الطبرسى (م.  ۵۲۰ ق.)، به کوشش سید محمد باقر، دارالنعمان، ۱۳۸۶ ق؛ احکام القرآن، الجصاص (م.  ۳۷۰ ق.)، به کوشش عبدالسلام محمد، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ ق؛ الاختصاص، المفید (م.  ۴۱۳ ق.)، به کوشش غفارى و زرندى، بیروت، دارالمفید، ۱۴۱۴ ق؛ الارشاد، المفید (م.  ۴۱۳ ق.)، به کوشش مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، بیروت، دارالمفید، ۱۴۱۴ ق؛ اسباب النزول، الواحدى (م.  ۴۶۸ ق.)، قاهره، الحلبى و شرکاه، ۱۳۸۸ ق؛ الاستغاثه، ابوالقاسم الکوفى (م.  ۳۵۲ ق.)؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر (م.  ۴۶۳ ق.)، به کوشش البجاوى، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۲ ق؛ اسد الغابه، ابن اثیر على بن محمد الجزرى (م.  ۶۳۰ ق.)، بیروت، دارالکتاب العربى؛ الاصابه، ابن حجر العسقلانى (م.  ۸۵۲ ق.)، به کوشش على محمد و دیگران، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ ق؛ الاعلام، الزرکلى (م.  ۱۳۸۹ ق.)، بیروت، دارالعلم للملایین، ۱۹۹۷ م؛ اعلام الورى، الطبرسى (م.  ۵۴۸ ق.)، به کوشش و نشر مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، قم، ۱۴۱۷ ق؛ الانساب، ابن السمعانى، (م.  ۵۶۲ ق.)، به کوشش عبدالله عمر، بیروت، دارالجنان، ۱۴۰۸ ق؛ انساب الاشراف، البلاذرى (م.  ۲۷۹ ق.)، به کوشش محمودى، بیروت، اعلمى، ۱۳۹۴ ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م.  ۱۱۱۰ ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ۱۴۰۳ ق؛ البحر المحیط، ابوحیان الاندلسى (م.  ۷۵۴ ق.)، به کوشش عادل احمد و دیگران، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۲ ق؛ البدایه والنهایه، ابن کثیر (م.  ۷۷۴ ق.)، به کوشش على شیرى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ۱۴۰۸ ق؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (م.  ۸۰۸ ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربى؛ تاریخ الامم والملوک، الطبرى (م.  ۳۱۰ ق.)، به کوشش گروهى از علماء، بیروت، اعلمى، ۱۴۰۳ ق؛ تاریخ خلیفه بن خیاط، خلیفه بن خیاط العصقرى (م.  ۲۴۰ ق.)، به کوشش سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ ق؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر (م.  ۵۷۱ ق.)، به کوشش على شیرى، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ ق؛ تاریخ المدینه المنوره، ابن شبّه النمیرى (م.  ۲۶۲ ق.)، به کوشش شلتوت، قم، دارالفکر، ۱۴۱۰ ق؛ تاریخ الیعقوبى، احمد بن یعقوب (م.  ۲۹۲ ق.)، بیروت، دارصادر، ۱۴۱۵ ق؛ التبیان، الطوسى (م.  ۴۶۰ ق.)، به کوشش احمد حبیب العاملى، بیروت، دار احیاء التراث العربى؛ تفسیر الصافى، الفیض الکاشانى (م.  ۱۰۹۱ ق.)، بیروت، به کوشش و نشر اعلمى، ۱۴۰۲ ق؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابى حاتم (م.  ۳۲۷ ق.)، به کوشش اسعد محمد، بیروت، المکتبه العصریه، ۱۴۱۹ ق؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر (م.  ۷۷۴ ق.)، به کوشش محمد ابراهیم، دمشق، المنار، ۱۴۱۹ ق؛ تفسیر القرآن الکریم، ابوحمزه ثمالى (م.  ۱۴۸ ق.)، گردآورى محمد حسین حرز الدین، به کوشش معرفت، قم، الهادى، ۱۴۲۰ ق؛ تفسیر مجاهد، مجاهد (م.  ۱۰۲ ق.)، به کوشش عبدالرحمن بن محمد، اسلام آباد، مجمع البحوث الاسلامیه؛ تفسیر نمونه، مکارم شیرازى و دیگران، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ ش؛ التنبیه والاشراف، المسعودى (م.  ۳۴۵ ق.)؛ التوابین، عبدالله بن قدامه (م.  ۶۲۰ ق.)، به کوشش عبدالقادر الارناؤوط، بغداد، الشرح الجدید؛ تهذیب الکمال، المزى (م.  ۷۴۲ ق.)، به کوشش بشار عواد، بیروت، الرساله، ۱۴۱۵ ق؛ الثقات، ابن حبان (م.  ۳۵۴ ق.)، الکتب الثقافیه، ۱۳۹۳ ق؛ جامع البیان، الطبرى (م.  ۳۱۰ ق.)، به کوشش صدقى جمیل، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ ق؛ الجامع لاحکام القرآن، القرطبى (م.  ۶۷۱ ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ۱۴۰۵ ق؛ الجواهر الحسان، الثعالبى (م.  ۸۷۵ ق.)، به کوشش عبدالفتاح ابوسنه و دیگران، بیروت، دار احیاء


دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۷۸
التراث العربى، ۱۴۱۸ ق؛ الخرائج والجرائح، الراوندى (م.  ۵۷۳ ق.)، قم، مؤسسه الامام المهدى(عج)؛ الخصال، الصدوق (م.  ۳۸۱ ق.)، به کوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، ۱۴۱۶ ق؛ الدرر، ابن عبدالبر (م.  ۴۶۳ ق.)، به کوشش شوقى ضیف، قاهره، دارالمعارف، ۱۴۰۳ ق؛ الدرالمنثور، السیوطى (م.  ۹۱۱ ق.)، بیروت، دارالمعرفه، ۱۳۶۵ ق؛ دلائل النبوه، اسماعیل الاصفهانى (م.  ۵۳۵ ق.)، به کوشش مساعد بن سلیمان، دارالعاصمه؛ زادالمسیر، جمال الدین الجوزى (م.  ۵۹۷ ق.)، به کوشش محمد عبدالله، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷ ق؛ سبل السلام، الکحلانى (م.  ۱۱۸۲ ق.)، مصر، مصطفى البابى، ۱۳۷۹ ق؛ سبل الهدى، محمد بن یوسف الصالحى (م.  ۹۴۲ ق.)، به کوشش عبدالموجود و على محمد، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۴ ق؛ السنن الکبرى، البیهقى (م.  ۴۵۸ ق.)، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۶ ق؛ سنن النسائى، النسایى (م.  ۳۰۳ ق.)، بیروت، دارالفکر، ۱۳۴۸ ق؛ سیر اعلام النبلاء، الذهبى (م.  ۷۴۸ ق.)، به کوشش گروهى از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ ق؛ السیره النبویه، ابن کثیر (م.  ۷۷۴ ق.)، به کوشش مصطفى عبدالواحد، بیروت، دارالمعرفه، ۱۳۹۶ ق؛ السیره النبویه، ابن هشام (م.  ۸ ۲۱۳ ق.)، به کوشش مصطفى السقاء و دیگران، بیروت، المکتبه العلمیه؛ الصحاح، الجوهرى (م.  ۳۹۳ ق.)، به کوشش عبدالغفور العطارى، بیروت، دارالعلم للملایین، ۱۴۰۷ ق؛ الصحیح من سیره النبى(صلى الله علیه وآله)، جعفر مرتضى العاملى، بیروت، دارالسیره، ۱۴۱۴ ق؛ الطبقات الکبرى، ابن سعد (م.  ۲۳۰ ق.)، بیروت، دار صادر؛ عمده عیون صحاح الاخبار، ابن البطریق (م.  ۶۰۰ ق.)، قم، نشر اسلامى، ۱۴۰۷ ق؛ عیون الاثر، محمدبن سید الناس (م.  ۷۳۴ ق.)، بیروت، مؤسسه عزالدین، ۱۴۰۶ ق؛ فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م.  ۸۵۲ ق.)، بیروت، دارالمعرفه؛ فتوح البلدان، البلاذرى (م.  ۲۷۹ ق.)، به کوشش صلاح الدین المنجد، قاهره، النهضه المصریه؛ الکامل فى ضعفاء الرجال، عبدالله بن عدى (م.  ۳۶۵ ق.)، به کوشش سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۵ ق؛ کشف الرموز، الفاضل الآبى (م.  ۶۹۰ ق.)، به کوشش اشتهاردى و یزدى، قم، نشر اسلامى، ۱۴۰۸ ق؛ کنزالعمال، المتقى الهندى (م.  ۹۷۵ ق.)، به کوشش صفوه السقاء، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ ق؛ لباب النقول، السیوطى (م.  ۹۱۱ ق.)، به کوشش احمد عبدالشافى، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ مجمع البحرین، الطریحى (م.  ۱۰۸۵ ق.)، به کوشش محمود عادل و احمد حسینى، تهران، فرهنگ اسلامى، ۱۴۰۸ ق؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن، الطبرسى (م.  ۵۴۸ ق.)، به کوشش گروهى از علماء، بیروت، اعلمى، ۱۴۱۵ ق؛ المحبّر، ابن حبیب (م.  ۲۴۵ ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دارالافاق الجدیده؛ المختصر فى اخبار البشر، اسماعیل ابوالفداء (م.  ۷۳۲ ق.)، بیروت، دارالمعرفه؛ مسند احمد، احمدبن حنبل (م.  ۲۴۱ ق.)، بیروت، دار صادر؛ المصنّف، عبدالرزاق الصنعانى (م.  ۲۱۱ ق.)، به کوشش حبیب الرحمن، المجلس العلمى؛ المعارف، ابن قتیبه (م.  ۳۷۶ ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، شریف رضى، ۱۳۷۳ ش؛ معانى القرآن، النحاس (م.  ۳۳۸ ق.)، به کوشش الصابونى، عربستان، جامعه ام القرى، ۱۴۰۹ ق؛ معجم البلدان، یاقوت الحموى (م.  ۶۲۶ ق.)، بیروت، دارصادر، ۱۹۹۵ م؛ المعجم الکبیر، الطبرانى (م.  ۳۶۰ ق.)، به کوشش حمدى عبدالمجید، دار احیاء التراث العربى، ۱۴۰۵ ق؛ معجم ما استعجم، عبدالله البکرى (م.  ۴۸۷ ق.)، به کوشش مصطفى السقا، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۳ ق؛ المغازى، الواقدى (م.  ۲۰۷ ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمى، ۱۴۰۹ ق؛ المغازى النبویه، محمد بن مسلم الزهرى، کوشش سهیل زکار، دمشق، دارالفکر، ۱۴۰۱ ق؛ المفصل، جواد على، بیروت، دارالعلم للملایین، ۱۹۷۶ م؛ مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب (م.  ۵۸۸ ق.)، به کوشش گروهى از اساتید نجف، نجف، الحیدریه، ۱۳۷۶ ق؛ مناقب الامام امیر المؤمنین، محمدبن سلیمان الکوفى (م.  ۳۰۰ ق.)، به کوشش محمودى، قم، احیاء الثقافه الاسلامیه، ۱۴۱۲ ق؛ منتخب مسند عبد بن حمید، عبد بن حمید (م.  ۲۴۹ ق.)، به کوشش سید صبحى و محمود محمد، بیروت، النهضه العربیه، ۱۴۰۸ ق؛ النهایه، ابن اثیر مبارک بن محمد الجزرى (م.  ۶۰۶ ق.)، به کوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعیلیان، ۱۳۶۷ ش؛ نیل الاوطار، الشوکانى (م.  ۱۲۵۵ ق.)، 
دائره المعارف قرآن کریم، جلد ۷، صفحه ۱۷۹
بیروت، دارالجیل، ۱۹۷۳ م؛ وفاء الوفاء، السمهودى (م.  ۹۱۱ ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دارالکتب العلمیه.
سید على خیرخواه علوى


پینوشت

[۱]. ر. ک: المفصل، ج ۴، ص ۲۵۱.
[۲].
معجم البلدان، ج ۲، ص ۱۴ ـ ۱۵.
[۳].
همان، ص۲۱۹؛ وفاء الوفاء، ج ۴، ص ۱۱۸۴؛ معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۱۲.
[۴].
فتوح البلدان، ج ۲، ص ۱۵؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۶۷؛ التنبیه والاشراف، ص ۲۳۰.
[۵].
التنبیه والاشراف، ص ۲۳۵؛ معجم البلدان، ج ۲، ص ۱۴؛ مجمع البحرین، ج ۱، ص ۲۶۵.
[۶].
وفاءالوفاء، ج۴، ص۱۱۸۶؛ معجم البلدان، ج ۱، ص ۲۹۱؛ ج ۲، ص ۱۴.
[۷].
معجم البلدان، ج ۱، ص ۲۹۱.
[۸].
همان، ج ۲، ص ۱۴.
[۹].
الصحاح، ج ۴، ص ۱۵۷۷؛ النهایه، ج ۱، ص ۱۶۰؛ معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۳۰۳.
[۱۰].
تاریخ دمشق، ج ۳۹، ص ۶۳.
[۱۱].
معجم البلدان، ج ۱، ص ۴۸۹؛ الانساب، ج ۱، ص ۳۹۲؛ الاعلام، ج ۱، ص ۲۶۲.
[۱۲].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۰؛ الطبقات، ج ۲، ص ۱۶۵؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۵۳.
[۱۳].
تاریخ دمشق، ج ۳۹، ص ۶۳؛ کنزالعمال، ج ۱۳، ص ۳۷؛ سبل الهدى، ج ۵، ص ۴۳۳.
[۱۴].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۰؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۶۷؛ تاریخ دمشق، ج ۳۹، ص ۶۳.
[۱۵].
بحارالانوار، ج۲۱، ص۲۴۴؛ اعلام الورى، ج ۱، ص ۲۴۳.
[۱۶].
المغازى، ج۳، ص۹۹۰؛ تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۳۴.
[۱۷].
المغازى، ج۳، ص۹۹۰؛ تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۳۴.
[۱۸].
همان؛ الطبقات، ج ۴، ص ۲۷۹، ۲۹۴، ۳۶۴.
[۱۹].
تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۶۷.
[۲۰].
البدایه والنهایه، ج ۵، ص ۵.
[۲۱].
جامع البیان، ج ۱۰، ص ۱۴۱؛ مجمع البیان، ج ۵، ص ۳۹.
[۲۲].
جامع البیان، ج ۱۱، ص ۹۵؛ مجمع البیان، ج ۵، ص ۱۴۵.
[۲۳].
السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۳؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۹۲؛ السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۴، ص ۴.
[۲۴].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۱؛ جامع البیان، ج ۱۰، ص ۱۷۲؛ مجمع البیان، ج ۵، ص ۵۴ ـ ۵۵.
[۲۵].
مجمع البیان، ج۸، ص۲۲۵؛ الصافى، ج۴، ص ۱۶۴.
[۲۶].
المحبر، ص ۲۸۴؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۶؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۶۷.
[۲۷].
جامع البیان، ج۱۰، ص۱۸۲؛ التبیان، ج۵، ص ۲۲۵.
[۲۸].
المغازى، ج۳، ص۹۹۸ ـ ۹۹۹؛ اسدالغابه، ج۴، ص ۲۹۱؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۷.
[۲۹].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۸.
[۳۰].
اسدالغابه، ج ۴، ص ۲۹۱.
[۳۱].
تفسیر ابوحمزه ثمالى، ص۱۴۶؛ مجمع البیان، ج۳، ص ۱۶۶؛ الصافى، ج ۱، ص ۴۸۶.
[۳۲].
التبیان، ج ۳، ص ۳۰۱؛ جامع البیان، ج ۵، ص ۳۱۳؛ تفسیر قرطبى، ج ۵، ص ۳۴۴.
[۳۳].
الدرالمنثور، ج ۳، ص ۲۴۶؛ اسباب النزول، ص ۱۶۶.
[۳۴].
الطبقات، ج۴، ص۲۰۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۳۶۱؛ المصنف، ج ۲، ص ۳۹۵.
[۳۵].
التبیان، ج ۵، ص ۲۷۸؛ احکام القرآن، ج ۳، ص ۱۸۶؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۲۲۶.
[۳۶].
مجمع البیان، ج ۵، ص ۵۹.
[۳۷].
اسدالغابه، ج۳، ص۲۳۶؛ زادالمسیر، ج۳، ص ۴۸۵.
[۳۸].
المغازى، ج۳، ص۹۹۳؛ السیره النبویه، ابن کثیر، ج۴،ص ۹؛ مجمع البیان، ج ۵، ص ۱۰۴.
[۳۹].
المغازى، ج ۱، ص ۱۶۰؛ الطبقات، ج ۳، ص ۴۸۰؛ السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۴، ص ۸ ـ ۹.
[۴۰].
جامع البیان، ج ۱۰، ص ۲۶۹؛ مجمع البیان، ج ۵، ص ۱۰۵؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۲۲۸.
[۴۱].
عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۵۳؛ الاستغاثه، ج ۲، ص ۵۵؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۶۷.
[۴۲].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۴؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۵ ـ ۹۴۶؛ السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۴، ص ۷ ـ ۹.
[۴۳].
المغازى، ج۳، ص۹۹۱؛ تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۳۴ ـ ۳۵.
[۴۴].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۲ ـ ۹۹۱.
[۴۵].
تفسیر ثعالبى، ج ۵، ص ۳۷۸.
[۴۶].
تفسیر قرطبى، ج ۳، ص ۳۰۳.
[۴۷].
تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۲۸ ـ ۳۹، ۶۹ ـ ۷۰؛ السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۴، ص ۶؛ المغازى، ج ۳، ص ۹۹۱.
[۴۸].
تفسیر ثعالبى، ج۵، ص ۳۷۸؛ تفسیر قرطبى، ج ۳، ص ۳۰۳.
[۴۹].
الاستغاثه، ج ۲، ص ۵۵ ـ ۵۶.
[۵۰].
الصحیح من سیره، ج ۷، ص ۲۸۲.
[۵۱].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۳؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۴؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۶۶.
[۵۲].
جامع البیان، ج ۱۰، ص ۱۹۱؛ التبیان، ج ۵، ص ۲۳۲؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۱۵۸.
[۵۳].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۳.
[۵۴].
التبیان، ج ۵، ص ۲۶۸؛ الدرالمنثور، ج ۳، ص ۲۶۵؛ جامع البیان، ج ۱۰، ص ۲۵۶.
[۵۵].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۵؛ المصنف، ج ۵، ص ۳۹۹؛ الثقات، ج ۲، ص ۱۰۰.
[۵۶].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۵؛ سبل الهدى، ج ۵، ص ۴۴۲؛ تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۳۶.
[۵۷].
السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۴؛ الدرر، ص ۲۳۸؛ البدایه والنهایه، ج ۵، ص ۷.
[۵۸].
جامع البیان، ج ۱۰، ص ۱۸۴ ـ ۱۹۱؛ التبیان، ج ۵، ص ۲۲۷ ـ ۲۳۶؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۱۵۵ ـ ۱۶۳.
[۵۹].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۵؛ بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۲۰۵؛ زادالمسیر، ج ۷، ص ۱۶۴.
[۶۰].
مجمع البیان، ج ۵، ص ۱۴۱؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۲۹۰؛ زادالمسیر، ج ۳، ص ۳۵۰.
[۶۱].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۵.
[۶۲].
الطبقات، ج ۲، ص ۱۶۵.
[۶۳].
المغازى، النبویه، ص ۱۰۷.
[۶۴].
عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۵۵؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۶۸.
[۶۵].
المحبر، ص ۱۲۵؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۶۷؛ التنبیه والاشراف، ص ۲۳۵.
[۶۶].
السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۶؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۶۸؛ الطبقات، ج ۳، ص ۲۳.
[۶۷].
السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۶؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۵۴؛ المغازى، ج ۳، ص ۹۹۵.
[۶۸].
تاریخ طبرى، ج۲، ص۳۶۸؛ البدایه والنهایه، ج ۵، ص ۱۱؛ تاریخ ابن خیاط، ص ۶۰.
[۶۹].
التنبیه والاشراف، ص ۲۳۵.
[۷۰].
سنن النسائى، ج۵، ص۱۲۴؛ تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۱۶۲؛ البدایه والنهایه، ج ۷، ص ۳۷۷.
[۷۱].
کشف الغمه، ج ۱، ص ۲۲۷؛ الارشاد، ج ۱، ص ۱۵۵؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۶.
[۷۲].
المحبر، ص ۱۲۵؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۶۸.
[۷۳].
تاریخ دمشق، ج۴۲، ص ۹۸؛ سنن النسائى، ج ۵، ص ۱۱۳.
[۷۴].
الارشاد، ج ۱، ص ۱۵۵؛ کشف الغمه، ج ۱، ص ۲۲۷؛ انساب الاشراف، ص ۹۶.
[۷۵].
الارشاد، ج ۱، ص ۱۵۵.
[۷۶].
مناقب، کوفى، ص ۱۱۲.
[۷۷].
الطبقات، ج ۴، ص ۲۰۵؛ المصنف، ج ۲، ص ۳۹۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۳۶۱.
[۷۸].
السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۶؛ السیره النبویه، ج ۴، ص ۴۱؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲: ص ۶۷.
[۷۹].
وفاءالوفاء، ج ۴، ص ۱۱۶۹؛ سبل السلام، ج ۴، ص ۷۰؛ نیل الاوطار، ج ۸، ص ۲۳۹.
[۸۰].
الاختصاص، ص ۳۴۲؛ تاریخ دمشق، ج ۵۱، ص ۲۴۰؛ البدایه و النهایه، ج ۵، ص ۱۷.
[۸۱].
المحبر، ص ۱۱۶.
[۸۲].
الطبقات، ج ۲، ص ۱۶۷؛ الکامل، ج ۳، ص ۳۲۴؛ المغازى، النبویه، ص ۱۰۷.
[۸۳].
سبل الهدى، ج ۷، ص ۴۱۹؛ الطبقات، ج ۲، ص ۱۶۷؛ المغازى، ج ۳، ص ۹۹۷.
[۸۴].
تاریخ خلیفه، ص ۵۶، تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۶۷.
[۸۵].
سبل الهدى، ج ۵، ص ۴۴۲؛ التنبیه والاشراف، ص ۲۳۵؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۰۲.
[۸۶].
تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۶۷؛ اعلام الورى، ج ۱، ص ۲۴۳.
[۸۷].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۶٫؛ تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۳۶؛ سبل الهدى، ج ۵، ص ۴۴۳.
[۸۸].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۶؛ تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۳۶؛ اسدالغابه، ج ۲، ص ۲۲۲.
[۸۹].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۶؛ تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۳۶.
[۹۰].
اسدالغابه، ج ۳، ص ۲۱۲؛ تاریخ دمشق، ج ۳۰، ص ۱۵؛ المغازى، ج ۳، ص ۹۹۶.
[۹۱].
المغازى، ج ۳، ص ۹۹۶؛ تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۳۶.
[۹۲].
الطبقات، ج ۷، ص ۴۰۸.
[۹۳].
البدایه والنهایه، ج۵، ص ۱۳؛ جامع البیان، ج ۱۱، ص ۷۵؛ معانى القرآن، ج ۳، ص ۲۶۳.
[۹۴].
انساب الاشراف، ص ۹۵؛ الطبقات، ج ۳، ص ۲۴؛ المحبر، ص ۱۱۵.
[۹۵].
تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۴۱۱؛ التبیان، ج ۵، ص ۳۱۴؛ جامع البیان، ج ۱۱، ص ۷۵.
[۹۶].
معجم البلدان، ج ۲، ص ۱۴.
[۹۷].
المختصر، ج ۱، ص ۳ ـ ۴.
[۹۸].
السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۹؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۵۶؛ الکامل، ج ۴، ص ۳۴۵.
[۹۹].
اسدالغایه، ج ۵، ص ۱۷۶؛ السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۴، ص ۲۱؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۰۷.
[۱۰۰].
السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۸؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۶۹؛ المصنف، ج ۱، ص ۴۱۵.
[۱۰۱].
السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۹؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۵۶.
[۱۰۲].
لباب النقول، ۱۸۷.
[۱۰۳].
عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۵۶؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۷۰.
[۱۰۴].
الدرالمنثور، ج ۶، ص ۱۶۳.
[۱۰۵].
لباب النقول، ص ۱۸۷؛ بحارالانوار، ج ۵۵، ص ۳۲۸؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۰۸ ـ ۱۰۰۹.
[۱۰۶].
مجمع البیان، ج ۹، ص ۳۵۳؛ زادالمسیر، ج ۷، ص ۲۷۵.
[۱۰۷].
المصنف، ج ۲، ص ۵۴۶؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۱۳؛ فتح البارى، ج ۸، ص ۸۴.
[۱۰۸].
المغازى، ۳، ص ۱۰۳۹ – ۱۰۴۲؛ اعلام الورى، ج ۱، ص ۸۱؛ الخرائح والجرائح، ج ۱، ص ۱۶۸.
[۱۰۹].
جامع البیان، ج ۱۰، ص ۱۷۳ – ۱۷۴؛ منتخب مسند عبدبن حمید، ص ۲۲۸؛ الدرالمنثور، ج ۳، ص ۲۳۹.
[۱۱۰].
الخرائج والجرائح، ج۱، ص۲۸؛ اعلام الورى، ج۱، ص ۸۱؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۳۶.
[۱۱۱].
السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۴، ص۱۷؛ دلائل النبوه، ص ۱۷۵؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۱، ص ۸۹.
[۱۱۲].
المحبر، ص ۴۶۸؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص۹۵۱؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۰۳.
[۱۱۳].
السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۵۲؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۵۸؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۷۲.
[۱۱۴].
جامع البیان، ج۱۰، ص۲۲۱؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۱۹۷؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۳۸۱.
[۱۱۵].
تفسیر قرطبى، ج۸، ص۱۹۵؛ تفسیرابن کثیر، ج ۲، ص ۳۸۱.
[۱۱۶].
جامع البیان، ج ۱۰، ص ۲۲۰؛ الدرالمنثور، ج ۳، ص ۲۵۴.
[۱۱۷].
المغازى، ج ۳، ص ۱۰۰۴.
[۱۱۸].
تاریخ المدینه، ج ۱، ص ۳۵۵؛ تاریخ دمشق، ج ۱۹، ص ۲۵۷؛ الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۲۱۵.
[۱۱۹].
الدرالمنثور، ج ۳، ص ۲۸۵؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۲۰۶؛ جامع البیان، ج ۱۰، ص ۲۳۵.
[۱۲۰].
عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۵۶؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۷۰؛ السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۴، ص ۱۷.
[۱۲۱].
اعلام الورى، ج ۱، ص ۲۴۴؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۱، ص ۱۸۳؛ بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۲۴۵.
[۱۲۲].
تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۶۸.
[۱۲۳].
معجم البلدان، ج ۲، ص ۱۵.
[۱۲۴].
سبل الهدى، ج ۵، ص ۴۳۳.
[۱۲۵].
التنیه و الاشراف، ص ۲۳۵؛ معجم البلدان، ج ۲، ص ۱۵.
[۱۲۶].
السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۵۷.
[۱۲۷].
الثقات، ج ۲، ص ۹۹؛ معجم البلدان، ج ۱، ص ۱۲۳، ج۲، ص ۸۵، ۲۰۱؛ ج ۳، ص ۱۳۵، ۴۰۸، المغازى، ج ۳، ص ۹۹۸.
[۱۲۸].
الطبقات، ج ۲، ص ۱۶۵.
[۱۲۹].
السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۵۳؛ التنبیه و الاشراف، ص ۲۳۵؛ فتح البارى، ج ۸، ص ۸۶.
[۱۳۰].
الطبقات، ج ۲، ص ۱۶۶؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۱۶.
[۱۳۱].
تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۶۸؛ التنبیه والاشراف، ص ۲۳۶.
[۱۳۲].
معجم البلدان، ج ۱، ص ۲۹۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۱، ص ۶۱؛ معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۲۱۶.
[۱۳۳].
عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۵۸؛ فتوح البلدان، ج ۱، ص ۷۱؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۵۲.
[۱۳۴].
معجم البلدان، ج ۱، ص ۱۲۹.
[۱۳۵].
فتوح البلدان، ج ۱، ص ۷۱؛ البدایه والنهایه، ج ۵، ص ۲۱؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۳۲.
[۱۳۶].
معجم البلدان، ج ۱، ص ۱۲۹.
[۱۳۷].
البدایه والنهایه، ج ۵، ص ۲۱؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۳۲.
[۱۳۸].
فتوح البلدان، ج ۱، ص ۷۲.
[۱۳۹].
التبیان، ج ۵، ص ۱۷۲.
[۱۴۰].
فتوح البلدان، ج ۱، ص ۷۲.
[۱۴۱].
السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۴، ص ۲۷؛ مسند احمد، ج ۴، ص ۷۴؛ الطبقات، ج ۱، ص ۲۵۹.
[۱۴۲].
المعجم الکبیر، ج۸، ص ۱۵ ـ ۲۰؛ الطبقات، ج۴، ص۲۵۱؛ الثقات، ج ۲، ص ۶.
[۱۴۳].
کنز العمال، ج ۲، ص ۴۲۹.
[۱۴۴].
اعلام الورى، ج۱، ص۲۴۴؛ بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۲۴۶؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۱، ص ۱۸۳.
[۱۴۵].
فتوح البلدان، ج ۱، ص ۷۳؛ الطبقات، ج ۲، ص ۱۶۶؛ تاریخ خلیفه، ص ۵۶.
[۱۴۶].
التنبیه والاشراف، ۲۱۴.
[۱۴۷].
معجم البلدان، ج ۲، ص ۴۸۷.
[۱۴۸].
المغازى، ج ۳، ص ۱۰۲۵.
[۱۴۹].
الطبقات، ج ۲، ص ۱۶۶؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۵۹؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۲۵.
[۱۵۰].
المحبر، ص ۱۱۶.
[۱۵۱].
تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۶۸؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۶۴.
[۱۵۲].
البدایه والنهایه، ج۵، ص ۲۱؛ سبل الهدى، ج ۶، ص ۲۲۰.
[۱۵۳].
السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۴، ص ۳۱.
[۱۵۴].
عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۵۹ ـ ۲۶۰؛ الثقات، ج ۲، ص ۹۶؛ تاریخ دمشق، ج ۹، ص ۲۰۳ ـ ۲۰۴.
[۱۵۵].
معجم البلدان، ج ۲، ص ۴۸۸؛ فتوح البلدان، ج ۱، ص ۷۳.
[۱۵۶].
تاریخ دمشق، ج ۹، ص ۲۰۴؛ الطبقات، ج ۲، ص ۱۶۶؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۲۷.
[۱۵۷].
تاریخ دمشق، ج ۹، ص ۲۰۲؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۲۶.
[۱۵۸].
الطبقات، ج ۲، ص ۱۶۶؛ الثقات، ج ۲، ص ۹۷؛ السیره النبویه، ج ۴، ص ۹۵۳.
[۱۵۹].
سبل السلام، ج ۴، ص ۶۶؛ الاصابه، ج ۱، ص ۳۷۸.
[۱۶۰].
معجم البلدان، ج ۲، ص ۴۸۷.
[۱۶۱].
فتوح البلدان، ج ۱، ص ۷۳؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۳۰.
[۱۶۲].
السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۴، ص ۳۱.
[۱۶۳].
عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۶۰.
[۱۶۴].
تاریخ دمشق، ج ۱، ص ۲۰۲.
[۱۶۵].
الدرر، ص۲۴۷؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۶۸؛ اعلام الورى، ج ۱، ص ۲۴۴.
[۱۶۶].
الدرر، ص ۲۴۲، السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۵۴؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۷۳.
[۱۶۷].
البدایه والنهایه، ج ۵، ص ۲۴؛ العمده، ص ۳۴۱؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۴۴.
[۱۶۸].
الاحتجاج، ج ۱، ص ۶۴.
[۱۶۹].
تاریخ یعقوبى، ج۲، ص ۶۸؛ البدایه والنهایه، ج ۵، ص ۲۴؛ تاریخ دمشق، ج ۱۲، ص ۲۷۶.
[۱۷۰].
المعارف، ص ۳۴۳.
[۱۷۱].
العمده، ص۳۴۲؛ الخرائج والجرائح، ج۲، ص۵۰۴؛ التبیان، ج ۵، ص ۲۶۱.
[۱۷۲].
الخصال، ص ۳۹۸.
[۱۷۳].
تاریخ دمشق، ج ۱۲، ص ۲۷۷؛ تهذیب الکمال، ج ۵، ص ۵۰۵.
[۱۷۴].
العمده، ص ۳۴۱؛ البدایه والنهایه، ج ۵، ص ۲۴؛ تاریخ دمشق، ج ۱۲، ص ۲۷۶.
[۱۷۵].
اعلام الورى، ج ۱، ص ۲۴۵؛ الاحتجاج، ج ۱، ص ۶۵.
[۱۷۶].
الخرائج والجرائح، ج ۲، ص ۵۰۴ ؛ البدایه والنهایه، ج ۵، ص ۲۵.
[۱۷۷].
المغازى، ج ۳، ص ۱۰۴۴.
[۱۷۸].
الدرالمنثور، ج ۴، ص ۲۵۳.
[۱۷۹].
العمده، ص ۳۴۱؛ اسباب النزول، ص ۱۷۰؛ التبیان، ج ۵، ص ۲۶۱؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۲۰۷.
[۱۸۰].
السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۵۶؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۶۳؛ السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۴، ص ۳۸.
[۱۸۱].
جامع البیان، ج ۱۱، ص ۳۸ ـ ۳۱؛ التبیان، ج ۵، ص ۲۹۷؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۲۵۳.
[۱۸۲].
السیره النبویه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۶۴؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۵۶.
[۱۸۳].
المحبر، ص ۱۱۶.
[۱۸۴].
تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۵۴۱؛ اسدالغابه، ج ۴، ص ۴۲۲.
[۱۸۵].
اسدالغابه، ج ۵، ص ۸۵.
[۱۸۶].
همان؛ الاصابه، ج ۱، ص ۲۹۹.
[۱۸۷].
اسدالغابه، ج۵، ص۲۸۵؛ المصنف، ج۵، ص۴۰۵؛الاصابه، ج ۱، ص ۲۹۹.
[۱۸۸].
جامع البیان، ج ۱۱، ص ۱۹؛ اسباب النزول، ص ۱۷۴.
[۱۸۹].
تفسیر مجاهد، ج۱، ص ۲۸۶؛ جامع البیان، ج ۱۱، ص ۲۱.
[۱۹۰].
تاریخ دمشق، ج ۵۰، ص ۱۹۵؛ اسدالغابه، ج ۵، ص ۸۵؛ بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۲۰۱.
[۱۹۱].
جامع البیان، ج۱۱، ص ۲۳؛ البدایه والنهایه، ج ۵، ص ۳۳؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۲۴۲؛
[۱۹۲].
التوابین، ص ۱۰۲؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۵۲.
[۱۹۳].
نمونه، ج ۸، ص ۱۲۰.
[۱۹۴].
المغازى، النبویه، ص ۱۱۲.
[۱۹۵].
الصحیح من سیره، ج ۱۱، ص ۱۲۸.
[۱۹۶].
اسدالغابه، ج ۱، ص ۱۴۴.
[۱۹۷].
البدایه والنهایه، ج۵، ص۳۲؛ الاستیعاب، ج۴، ص ۱۷۴۱؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۲۴۲.
[۱۹۸].
المغازى، ج ۳، ص ۱۰۵۱.
[۱۹۹].
جامع البیان، ج۱۱، ص ۳۰؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۴۰۱؛ معانى القرآن، ج ۳، ص ۲۵۲.
[۲۰۰].
المغازى النبویه، ص ۱۰۹.
[۲۰۱].
الدرر، ص ۲۴۳؛ الثقات، ج ۲، ص ۱۰۲؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۵۱.
[۲۰۲].
تفسیر ابن ابى حاتم، ج ۶، ص ۱۹۰۲؛ الثقات، ج ۲، ص ۱۰۰ ـ ۱۰۳.
[۲۰۳].
جامع البیان، ج ۱۱، ص ۸۱ ـ ۸۲؛ الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۳۸۳؛ احکام القرآن، ج ۳، ص ۲۰۳.
[۲۰۴].
جامع البیان، ج ۱۱، ص ۳ ـ ۱۰؛ التبیان، ج ۵، ص ۲۸۲ ـ ۲۸۵؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۲۳۰ ـ ۲۳۵.
[۲۰۵].
جامع البیان، ج ۱۱، ص ۳؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۲۳۱؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۳۹۷.
[۲۰۶].
مجمع البیان، ج ۵، ص ۱۰۶؛ زادالمسیر، ج ۳، ص ۳۳۰.
[۲۰۷].
الثقات، ج ۲، ص ۱۰۰؛ المعجم الکبیر، ج ۱۹، ص ۴۸؛ السنن النسائى، ج ۱، ص ۲۶۶.
[۲۰۸].
المغازى، ج ۳، ص ۱۰۴۹.
[۲۰۹].
مجمع البیان، ج ۵، ص ۶۸؛ زادالمسیر، ج ۳، ص ۳۱۳.
[۲۱۰].
الاستیعاب، ج۳، ص ۹۴۱؛ السنن الکبرى، ج ۸، ص ۱۹۹.