بیسیمچی
صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه
گفت «چند تا بیسیم داریم؟»
گفتم «کم نیست. این دفعه کم نیست.»
گفت «خوب ست. من هم همین را میخواستم بشنوم. بیسیمچیها را صدا کن بیایند کارشان دارم.»
به هر کس مسؤولیتی داد.
– تو از این به بعد فرمانده تیپی.
– تو گردان.
– تو هم لشکر.
بیسیم خودش را برداشت شروع کرد به دستور دادن به فرمانده لشکرها و تیپها و گردانهایی که خودش حکمشان را داده بود. با این دستورها:
– لشکرت را بردار ببر چالخزانه.
– تیپ رسید به مریوان یا نه؟
– گردان هفت را برسان به میشولان.
میدانست دشمن دارد شنود میکند. همین را میخواست. نیم ساعت هم نشد که تمام منطقه را گرفتند زیر آتش.
میخندید میگفت: «همهاش نمیشود ما کم بیاوریم که.»
برگشت گفت: «امشب عملیات داریم.»
منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح
به نقل از: حسین سهرابی
پاسخ دهید