سر دستهی اراذل کسی بود به نام عباس که با جیپ میآمد و میرفت و مسیرش طوری بود که زیاد از جلوی خانهی علی رد میشد. آن روزها من معمولاً خانهی آنها میخوابیدم و ازپنجرهی اتاق علی که به خیابان باز میشد، آمد و رفت عباس را زیر نظر میگرفتیم. با چند تا از بچهها مشورت کردیم و قرار شد سر راهش تلهی انفجاری کار بگذاریم. عباس که آدم محتاطی بود، انگار بو برده باشد نقشههایی برایش کشیدهایم، ساعت رفت و آمدش را تغییر داد. برای همین کسی باید کشیک میداد تا فتیلهی بمب دستسازی که سر راهش کار گذاشته بودیم؛ زودتر از موعد روشن نشود. بهترین محل نگهبانی، پنجرهی اتاق علی بود و میشد با علامت چراغ قوه با نگهبان سر گذر هماهنگ شد.
تلهای که ساخته بودیم، بیشتر صدا داشت تا اثر تخریبی. باروت را پر کردیم داخل یک سه راهی چدنی که در لولهکشی آب استفاده می شود و با درپوش، خروجیهایش را محکم کردیم. از سوراخی که در بدنهاش ایجاد شده بود، فتیلهای خارج میشد که کشیده بودیمش تا چند متر آنطرفتر که در وقت مناسب روشن شود و بعد از چند لحظه بمب را منفجر کند. بمب دستسازی که حاصل ابتکار یکی از رفقای علی بود، بلای جان عباس و دار و دستهاش شد.
فهمیده بودند هر شب چند تا از این تلهها بین میدان قمسال تا فلکه ی رَبَط انتظارشان را میکشد. مجبور بودند آن قدر صبر کنند تا همهی تلهها را منفجر کنیم یا دل به دریا بزنند و بیایند توی دل میدان مین و تا مسیر ششصد هفتصد متری را رد کنند، زهرهشان آب شود.
منبع: کتاب « اشتباه میکنید! من زندهام؛ شهید علی شرفخانلو» – انتشارات روایت فتح
به نقل از: جعفر فیروزی
پاسخ دهید