حضرت وقتی این دو درس را اعلان فرمودند، فرمودند که به سراغِ «مالک» برو، نخواستند او بیش از این احساس کند که حضرت نقداً در را باز کرده است که او داخل برود و از اسرار و جواهراتِ غنیّ آسمانی در اختیارِ او قرار بدهند. می‌گوید وقتی حضرت فرمودند من «مطلوب» هستم و اوقاتِ من مشغول است و وقتِ مرا نگیر و به سراغِ دیگران برو، من فهمیدم که امام علیه السلام تفرّسِ خیر در من نکردند، یعنی در من خیری را پیش‌بینی نکردند. این هم یک نکته‌ای است، این هم از القائاتِ حضرت بود.

من رشته محبت خود ز تو می بُرم          شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم

بعضی از قهرها قهر نیست، بلکه ناز است. «عنوان بصری» می‌گوید که من متوجّه شدم که گیر دارم و نمی‌توانم عاشق باشم و باید عیب را در خودم پیدا کنم نه اینکه از امامِ خود گله‌مند بشوم.

 

تمامِ گرفتاری‌های انسان از خودِ اوست، می‌گویند خدای متعال فیّاضِ علی الاطلاق است و در فیّاضیّتِ خود بُخل ندارد، «یَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِیَّهِ»، هر محرومیتی که ما داریم به خودمان برمی‌گردد، اگر تشرّف نداریم، اگر امام زمان ارواحنا فداه را نمی‌بینیم، اگر نمازشب نداریم، اگر از نمازهای خود لذّت نمی‌بریم، اگر کلاس‌های ما رنگِ بندگی ندارد و بوی خدا نمی‌دهد، همه‌ی این‌ها اقتضاء می‌کند که ما یک ارزیابی در بواطنِ خودمان و در لایه‌های زندگیِ خودمان کنیم و ببینیم چکار کرده‌ایم که از چشمِ مبارکِ آن بزرگواران افتاده‌ایم و چرا ما در محضرِ آن عزیزان نیستیم.

 

بعضی‌ها عالِم هم نبودند ولی مراقب بودند… می‌گویند مرحوم شیخ رجبعلی خیاط فرمودند یک فکرِ مکروهی بر من حادث شد و من استغفار کردم ولی وقتی در مسیری که رد می‌شدم شترهایی رد می‌شدند و یک شتری لگد پراند، به من نخورد اما اگر خورده بود خیلی دردناک می‌شد، استغاثه کردم و عرض کردم خدایا من چه کرده بودم که آن شتر به من لگد پراند؟ می‌فرمایند در عالَمِ معنا به من گفتند که چون تو آن فکر را کرده بودی. «ارتَدَّ النّاس بَعدَ النَّبِی اِلّا ثَلاثَ اما عمار»… یک لحظه در فکرِ او توقع از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه پیش آمد، تسلیمِ محض نبود، مقداد هیچ تکان نخورد، آنچه را که حضرت زینب کبری سلام الله علیها داشتند جناب مقداد هم داشت، «مَا رَأینا إلا جَمیلا»، همه‌ی این‌ها را زیبا می‌دید، بسته شدنِ دستِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه، کتک خوردنِ حضرت… این‌ها را ترویجِ دین می‌دید، این‌ها کلاس بود، ولی طاقتِ عمّار اینقدر نبود، در ذهنِ او این مقدار آمد که بالاخره حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه قدرتِ بازو دارند پس چطور تماشا می‌کنند که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را بزنند؟! یک لحظه نتوانست هضم کند…

 

به رجبعلی خیاط گفتند: فکر بد در ذهنِ تو آمد، گفت: من که عملی نکردم، گفتند: آن لگد هم که به تو نخورد! «امام» در به روی کسی نمی‌بندد، عملِ خودِ انسان «قفل» می‌شود، قفلِ توفیق می‌شود، قفلِ نشاط می‌شود، هر بی‌توفیقی که داریم باید برگردیم و ببینیم که چرا این توفیق از ما گرفته شده است.