- فضیلت وجود عالم
- پدران و حقّ آنها
- معرفی اجمالی آقای صدیقی
- معرفی از زبان خود استاد
- (گزیدهای از سخنرانی)
- ورود استاد به دستگاه قضا
- (گزیدهی سخنرانی)
- پرسش و پاسخ
- (پرسش و پاسخ)
- معرفی اساتید از زبان آیت الله صدیقی
- (نصیحت به پناه بردن به قرآن)
- (معرفی بخشهای مختلف حوزهی امام خمینی (رحمه الله علیه))
- (سخنان طلّاب حوزهی علمیهی امام خمینی)
- (بخشی از سخنرانی استاد)
فضیلت وجود عالم
عالم از علم الهی بهره دارد، اصل و تمام علم نزد خدا است. حتماً این روایت شریف را شنیدهاید که امام علی (علیه السّلام) میفرمایند: «إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِی الْإِسْلَامِ ثُلْمَهٌ لَا یَسُدُّهَا شَیْءٌ»[۱]. نمونههای دیگری از این روایت را از دیگر امامان بزرگوارمان (علیهم السّلام) داریم. مثلاً امام صادق (علیه السّلام) همین جمله را در مورد مؤمن فقیه میفرمایند: «إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِیهُ»[۲] استادی دارم که خداوند عمر ایشان را به درازا رقم بزند. ایشان میفرمودند علم صفت ذات خدا است و وقتی که عالمی از دنیا میرود یک قسمت از روزنهای که ایجاد میشود یا شکافی که در عالم به واسطهی از دنیا رفتن یک عالم، هرگز قابل جبران نیست، زیرا چیزی که در ذات خدا است هرگز قابل جبران نخواهد بود. برای همین مقام عالم مقامی بس بالا است.
پدران و حقّ آنها
وقتی به دیدار بزرگان و کسانی که به گردن ما حق دارند میرویم به یاد این روایت میافتیم که «الآباءُ ثَلَاثَه: أبٌ وَلَدَکَ، وَ أبٌ زَوَّجَکَ، وَ أبٌ عَلَّمَکَ»[۳] هر کسی سه نفر بر او حقّ پدری دارند: ۱- پدر نسبی او که والد او است و از نسل او به دنیا آمده است. ۲- آن پدری است که همسر برای او گزیده یا به عبارتی پدر همسر او است. ۳- آن کسی که به او علم آموخته. معلّم و استاد به نوعی حقّ پدری بر گردن انسان دارد.
معرفی اجمالی آقای صدیقی
در سال ۱۳۳۰ در شهرستان ابهر در استان زنجان چشم به جهان گشود. ۱۲ ساله بود که برای تحصیلات حوزوی راهی قم شد و در مدرسهی علمیهی حقّانی مشغول به تحصیل گردید. ایشان دروس مقدّماتی را در محضر اساتیدی مثل علّامه حسنزاده آملی، آیت الله جنّتی و آیت الله خزعلی به پایان رساند و سپس برای دروس سطح از کلاس اساتیدی مثل آیت الله حائری، آیت الله میانجی و آیت الله مشکینی بهره برد و دروس خارج فقه و اصول را در محضر آیات، شیخ مرتضی حائری یزدی، شبیری زنجانی و وحید خراسانی فرا گرفت.
شهید بهشتی و حجّه الاسلام دکتر احمدی از اساتید ایشان در زمینهی فلسفهی غرب بودهاند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در قوّهی قضائیه مشغول به کار شد که این امر هنوز هم ادامه دارد. ایشان در سال ۱۳۸۳ در محلّهی ازگل تهران حوزهی عملیهی امام خمینی را پایهگذاری کرد. تبلیغ معارف اسلامی دغدغهی ایشان از همان سالهای ابتدایی طلبگی بود و برای این منظور هم سفرهایی به شهرهای مختلف کشور داشتند. ایشان یکی از خطیبهای نماز جمعهی تهران هستند که در سال ۱۳۸۸ از سوی رهبر فرزانهی انقلاب به عنوان امام جمعهی موقّت تهران منسوب شد.
م: ما در حسینیهای که میهمان این برنامه در منزل خود دارند برای گفتگو با استاد عزیز و ارجمند حضرت آیت الله آقای حاج شیخ کاظم رجبی صدیقی استفاده خواهیم کرد. من تأکید میکنم بر خلاف چیزی که در جامعه نام ایشان صِدّیقی گفته میشود امّا در اصل نام ایشان صَدیقی است.
ص: بله، همینطور است که میفرمایید. من بین خود و خدا تشکّر میکنم. از خدا میخواهم که خدا نوری بدهد و برنامههایی که ضبط میکنید برای خدا باشد و این نوع زحمتهایی که برای جامعه متحمّل میشوید برای جامعه باشد و باعث فرهنگسازی باشد، برای خود ما تنبّه باشد، به خود بیاییم، بندهی خدا باشیم، خود را نشان ندهیم، خدا را نشان بدهیم.
در مورد اسم من هم همینطور است که میفرمایید. مدّتها است که الآن بعضی جاها همراهان که با ما هستند و میگویند صَدیقی شاید ما را راه ندهند! ولی همینطور است که درست فرمودید.
م: چرا به رجبی صَدیقی معروف نیستید؟
ص: در مدرسهی حقّانی حاج آقا قدّوسی گفتند دو نام فامیل سنگین است همان صَدیقی باشد.
م: ولی در شناسنامه وجود دارد. ما دو، سه نوبت مزاحمت برای شما ایجاد کردیم، هم حوزه و هم منزل.
ص: حقیقت زندگی انسان به روح او است، به جان او. جان کجایی است؟ آن کسانی که روح بهشتی دارند نوری هستند، هر جا باشند اینجا نیست؛ خودش عرشی است، الهی است.
م: من معمولاً خدمت بزرگانی که رسیدم و با آنها گفتگویی را ترتیب دادیم از تاریخ تولّد آنها شروع کردهام. ما بچّهی زنجان هستیم و جناب عالی هم زادهی ابهر هستید و به نوعی به هم نزدیک هستیم. امّا خودتان از تاریخ تولّدتان میفرمایید که در ابهر و بعد از آن چطور شد؟
ص: با یاد خدا، با نام خدا، با استمداد و استعانت از خدا، با توقّع از امام زمان ما (ارواحنا فداه) که به عنوان یک نوکر امام زمان حرف بزنیم نه به عنوان کسی که بخواهد خود را معرفی کند.
روستای ما نزدیک ابهر است به نام رازمجین. میگویند آنجا عبّاد و رهبانهایی بودند، کسی آمده از خصوصیات آنها استفاده کند گفتهاند راز مجو و نام آنجا به تدریج رازمجین شده است. آنجا کوهی وجود دارد که به آن ملّا داغی میگویند. آنجا هم آثاری دارد که گویا محلّ عبادت بوده و به مناسبت اینکه اجداد ما اهل علم بودند. به تعبیری مطرح میکنند که آن روستا را آخوندلار کنده.
م: روستای روحانیها.
ص: بله. جدّ ما، مرحوم ملّا ابوالفضل بوده که در منطقه شهرت داشته؛ هم از نظر سخنوری سخنور توانایی بوده و هم متمکّن بوده و سفرهی بازی داشته و به سخاوت شهره بوده.
«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى»[۴] آدمی که خدا ندارد، آرامش ندارد، گشایش ندارد.
معرفی از زبان خود استاد
تولّد ما در شناسنامه ۱۳۳۰ است ولی نمیدانیم آیا کمی قبل بوده یا کمی بعد بوده؟ چون قاعدتاً آن روز به ادارهی ثبت مراجعه نشده است. اینکه مأمور ثبت چه زمانی به آنجا آمده نمیدانم. خیلی دقیق نیست ولی در شناسنامه تولّد من اوّل فروردین ۱۳۳۰ است. ما تا کلاس ششم ابتدایی را در همان محلّ خودمان که روستا و مدرسه نداشت، با پای پیاده کیلومترها میآمدیم و در یک روستا به نام ازناب تحصیل میکردیم. سال ۴۲ هم به قم آمدیم و توفیق داشتیم در مدرسهی حقّانی حضور پیدا کردیم و تا زمانی که انقلاب پیروز شد هم در قم بودیم.
(گزیدهای از سخنرانی)
حماسههایی که نسل جوان ما چه در دانشگاه، چه در حوزههای علمیه و چه در متن مردم در ایّام عاشورا، در ایّام شهادت حضرت بیبی، در ایّام شهادت حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام) و لیالی قدر، در اردوهای زیارتی حضرت سیّد الشّهداء و اردوهای عمرهی مفرده، اردوهای زیارتی حضرت ثامن الحجج از همین دانشگاه شریف که الآن وارد شدیم اینها هر هفته اردوی جمکران دارند که ما هم مسئولین را تشویق کردیم که به آنها کمک کنند، امکانات در اختیار آنها قرار بدهند، اینها برای ما جلوههای نور است، روزنههای رحمت خدا است و بحمدالله نسل جوان خود را در این عرصه نشان میدهند.
با پیروزی انقلاب بعد از امدی مرحوم آیت الله قدّوسی به تعبیری ما را شکار کردند و من علیرغم میل خود به دستگاه قضایی کشیده شدم.
ورود استاد به دستگاه قضا
هم مرحوم آیت الله بهشتی حقّ عظیمی به گردن شخص من دارند، هم در مدیریّت مدرسه ایشان از ارکان بودند و هم اینکه استاد ما بودند. مرحوم آیت الله بهشتی فلسفهی هگل را برای ما میگفتند و هم با ما مأنوس بودند، دوست بودند، به منزل ما میآمدند. لذا هم آیت الله بهشتی رئیس دیوان عالی کشور بودند و هم رئیس دستگاه قضای آن روز بودند و هم مدیر مباشر آنجا، عالم ربّانی، زاهد به تمام معنا، مجسّمهی اخلاص، عینیت دینداری و مجاهدت، مرحوم آیت الله قدّوسی (اعلی الله مقامه الشّریف) هر دو در دستگاه قضایی بودند و تعدادی از طلّاب مدرسهی روحانی را به دستگاه قضایی وصل کردند و شاید آخرین آنها ما بودیم.
ذوق و سلیقه و خواست من بودن در روضه و کارهای فرهنگی بود ولی با استدلالی که مرحوم آقای قدّوسی بیان کردند قانع شدم و آمدیم ضمن اینکه در دستگاه قضایی بودیم آخوندی را هم ترک نکردیم.
(گزیدهی سخنرانی)
خدا بندهی خود را شرمنده کرده است. کسی که چیزی ندارد و خدا چیزی به او داده است، به او میگوید: تو نمیخواهی من را بدهکار خود کنی؟ خدایی که مالک است، خدایی که هم خود من متعلّق به او هستم و هم هرچه او داده متعلّق به او است. حالا این خدایی که مالک است و غیر از او هیچ چیزی ندارد چیزی به من داده و میگوید رمز چیزی که به تو دادم و میخواهم تو من را بدهکار خود کنی، بیا با من معامله کن من میخواهم خود را بدهکار تو کنم، تو که چیزی نداری. تو چیزی به من بده تا پیش من حرفی برای گفتن داشته باشی، تو به من قرض بده «إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً یُضاعِفْهُ لَکُمْ»[۵] اگر شما چیزی به خدا دادید، خدا خود را ملزم میکند که به شما چند برابر بدهد.
من هم از نظر منبر، روضهخوانی، إنشاءالله تعالی تبلیغ، در حدّ امکانات و فرصت زمانی مضایقه نداشتم و هم اینکه درس و بحث طلبگیمان را رها نکردیم.
پرسش و پاسخ
من خدا را شکر میکنم که همه را دوست دارم. جوانها با ما یک نوع برخورد میکنند، بزرگترها بزرگتری میکنند، طرز برخورد آنها به شکل دیگری است. آنها دوستان ما هستند.
- اساتید میگفتند عبادت واجب ما در طول روز یک تا یک و نیم ساعت است.
ص: مراقبه این است که انسان میگوید من میخواهم چه کارهایی انجام دهم و چرا میخواهم این کارها را انجام دهم؟ حواس او به خود و زندگی خودش هست. محاسبه یعنی در آخر کار حساب میکند که من چه کردم و چه نتیجهای گرفتم. اجمالاً خلوت با خدا و محاسبه و مراقبه با خلوت زندگی را معنیدار میکند. همهی اینها هم (تا یار که را خواهد و میلش به که باشد) این جزء اصرار است.
م: وقتی با پیروزی انقلاب وارد دستگاه قضا شدید یعنی حدود ۲۷، ۲۸ ساله بودید. تا آن موقع از نظر دروس حوزوی چه درسهایی را گذرانده بودید؟
ص: از دورهی سطوح گذشته بودیم و هم در فلسفه و هم در فقه در مراحل بالا بودیم و گاهی هم جزوههایی مینوشتیم و هم در فلسفه استاد مشاور ما، حضرت آیت الله مصباح بودند و اسفار ملاصدرا محور بود ولی فلسفهی غرب را هم میدیدیم، مطالبی مینوشتیم و ایشان اظهار نظر میکردند و هم در مسائل تفسیری، هم در مسائل فقهی ما ابتدائاً درس… یعنی دروس آقایان مختلفی را دیدیم.
(پرسش و پاسخ)
- میخواستم بپرسم سفر کوتاه مدّت چند ماهه برای علم و تحقیق به خارج از کشور برای دختر جایز است یا خیر؟
ص: بستگی دارد، هم به فرد و هم به شرایط او.
- چیزی که از این کتاب فهمیدم…
ص: یک کلمه است، باید بندگی کرد! بندگی هم بسیار آسان است. بر خلاف آن چیزی که دیگران فکر میکنند اگر خود انسان آن را مشکل نکند بندگی یعنی سالم زندگی کردن، با خدا زندگی کردن.
معرفی اساتید از زبان آیت الله صدیقی
در خدمت آیت الله شبیری زنجانی درایه میخواندیم. در خدمت آیت الله احمدی میانجی علاوه بر اینکه مکاسب را از اوّل تا آخر در محضر ایشان توفیق داشتیم و بهره بردیم، ایشان بحث ولایت فقیه را اجتهادی مطرح کردند و شاید اوّلین بحث خارجی و اجتهادی، ایشان بحث ولایت فقیه را مطرح کردند. بعد مدّتها درس خارج آیت الله وحید خراسانی را رفتیم. بعد درس حاج آقا مرتضی حائری که آهنگ خاصّی داشت.
(نصیحت به پناه بردن به قرآن)
«إِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ»[۶] باید همه زیر چتر قرآن بیایند و اهل قرآن متّحد، جانهای شیران خدا است، شیر خدا میشوند و جمع آنها جمع میشود و در پناه قرآن قرار میگیرند.
در فلسفه هم در محضر حضرت آیت الله جوادی آملی دورهی بدایه و نهایه را خواندیم، اشارات را خدمت آیت الله امینی نجفآبادی دوره دیدیم. علاوه بر فلسفتنا دورهی فلسفهی تطبیقی و تحقیقی را در محضر آیت الله مصباح گذراندیم. ضمناً در همان دورهها در حوزه تدریس هم داشتیم که دیگر انقلاب شد و به تهران آمدیم و در تهران نیز تدریس داشتیم و هم از سال ۸۲ این حوزه را رسماً تأسیس کردیم.
م: چه اتّفاقی رخ داد که در منطقهی ازگل حوزهی علمیه تأسیس کردید، حوزهی علمیه به نام امام، حوزهی علمیهی امام خمینی (رحمه الله علیه)؟
(معرفی بخشهای مختلف حوزهی امام خمینی (رحمه الله علیه))
- این طرف که حوزه است، اینجا چیست؟
ص: اینجا نهایتاً خانهی اساتید است. حوزه آنجا است، آنجا برای هزار طلبه بنایی ساخته شده است. این مسجد است و آن هم در کنار آن حوزه است. الآن ۲۷۰ طلبه داریم.
م: نشان میدهد که واقعاً پر بار بوده و طلّاب خوبی را پرورش میدهید. یک گزارش اجمالی از حدوث و بلوغ این حوزه بفرمایید.
ص: واقعاً اگر انسان توجّه کند میبیند هیچ چیزی از خود ما نیست، ما هیچ نقشی نداریم، تمام نسخههایی است که او نوشته و به دست ما اجرا میشود. شاید ما ۳۰ سال قبل، مرحوم آیت الله آقای شیخ حسن سعید تهرانی به مجالس ما خیلی علاقهمند بود. او بعد از انقلاب شخصیت بزرگی بود، به مسئولین ما نامه مینوشت و انتقاد میکرد، با خارج از کشور ارتباطات فرهنگی داشت. ایشان به من گفتند: تو را به حضرت اباالفضل قسم میدهم از این دستگاه قضایی بیرون بیا، موقوفات زیادی در دیار من وجود دارد، به تو میدهم، یک مدرسه را شروع کن و طلبههایی مثل خودت تربیت کن. در آن وقت اصلاً در مخیّلهی من نمیآمد، یعنی واقعاً در خود چیزی نمیبینم، من کجا و تأسیس حوزه کجا! گذشت و چند سال بعد کنار بیت الله الحرام، کنار کعبه، حضرت آیت الله قرائتی به من گفت: فلانی، آقای فلسفی یک خطیب مشهور جهانی بود ولی وفات کرد و سخنرانیهای او هم تمام شد، سخنرانیهای شما هم تمام میشود بیا کاری انجام بده! گفتم: چه کار کنم؟ گفت: مدرسه تأسیس کن و طلبه تربیت کن.
(سخنان طلّاب حوزهی علمیهی امام خمینی)
- الآن تقریباً سه سال است که من طلبهی حوزهی حاج آقا هستم.
- با توجّه به اینکه ایشان تولیت حوزهی علمیه را دارند، بچّههای طلبه پای درس ایشان هستند ولی اکثر مردم پای درس ایشان میآیند، در مسجد هم ما میبینیم که از همهی اقشار میآیند.
ص: در یک مقطع از دستگاه قضایی زاویه و کناری گرفتیم. آنجا به بعضی از دعوتهایی که موفّق نبودیم جامهی عمل پوشاندیم از جمله اهواز که ما چند شب در آنجا مهمان بودیم. آیت الله جزایری به من گفت: من دو ساعت با شما حرف خصوصی دارم. دعوت کرد و گفت: میخواهم به آنجا بیایید و نهار بخورید و با هم گپ بزنیم. من به آنجا رفتم و ایشان فرمودند: اگر یک گروه از کشورهای اسلامی، غیر اسلامی به تهران بیایند و از یک مرکز علمی، طلبگی در تهران که عاصمهی کشور انقلابی است بخواهند دیدن کنند شما کجا را نشان میدهید؟ میگویید کجا را بازدید کنند؟ من تأمّلی کردم و گفتم: من جایی را سراغ ندارم. گفت: این کار، کار شما است. شما باید مدرسهای بسازید و هم از نظر طلبه و هم از نظر ساختمان جایی باشد که برای آنجا آبرو باشد، این کار به عهدهی شما است.
برای سومین چنین فکری من را به فکر فرو برد. شاید خدای متعال رسالتی به دوش ما گذاشته است و ترک آن برای ما مسئولیت داشته باشد. وقتی به تهران آمدم در مسجدمان –همین مسجدی که شاید تشریف آورده باشید، مسجد جامع ازگل- اعلان کردم که هر کسی از این جوانها حال طلبگی دارد بیاید ما بنا داریم طلبه بپذیریم.
م: ما در محضر استاد عزیز آقای حاج کاظم رجبی صدیقی هستیم و اینجا حسینیهی منزل ایشان در ازگل در شما شرق تهران است. من میخواهم آخرین سؤال خود را اینطور بپرسم: فرزندان شما چطور؟ آیا فرزندان شما هم همین رابطه را با شما دارند یا رابطهی شما به شکل دیگری است؟
ص: خدا را شکر میکنم که خداوند متعال به ما توفیق داده است که با فرزندانمان دوست هستیم، به معنی واقعی کلمه دوست هستیم. فرزندان من با من راحت هستند. هم انتقاد میکنند، اگر چیزی را ببینند باید تذکّر بدهند، با زبان خود میگویند، و با من بسیار راحت و صمیمی هستند، مشورت میکنند، حرفهای خود را به من میگویند و هم اینکه بحمد الله شبها کنار هم که مینشینیم برای آنها حدیث میخوانیم و خود آنها داوطلب هستند نه اینکه تحمیل باشد. خدا را خیلی شکر میکنم، خداوند آنچه حضرت عالی سعی میکنید به مردم به عنوان فرهنگ دیانت القا کنید خدا باطن آن را به ما بدهد، آنچه را که گفته شد هیچ کدام هنر من نبود، همه لطف حق بود و عنایات ائمّهی اطهار و امام زمان (ارواحنا فداه) بود.
(بخشی از سخنرانی استاد)
نور ایمان، فضای قلب انسان را، فضای فکر انسان را روشن میکند و چون فضا روشن است اگر چیز مضرّی وارد دل بشود آدم آن را احساس میکند.
وقتی انسان برای رضای خدا از مال خود به کسانی احسان میکند، اطعام میکند، تحفه میدهد این خودسازی است.
م: إنشاءالله با تأثیر نفس شما جوانهایی هم که پای روضههای شما هستند همین راه را ادامه میدهند. آیا در منزل هم طلبه دارید؟
ص: محمّد مهدی ما دورهی طلبگی را طی کرده، درس خارجه هم حضور پیدا کرده ولی لباس نپوشیده و عملاً هم طلبگی نمیکند ولی ما انتظار داریم امام حسین (علیه السّلام) عنایت کنند.
م: چند فرزند دارید؟
ص: من شش فرزند دارم که دو نفر از آنها پسر هستند و چهار نفر از آنها دختر هستند. محمّد حسین ما هم لیسانس دارد ولی درس طلبگی میخواند. علاقهمند هستند، اگر طلبه نیستند به طلبگی علاقهمند هستند، مثل پدرشان! من هم طلبه نیستم ای کاش طلبه بودم ولی طلبهها را خیلی دوست دارم، واقعاً میگویم که طلبهها را خیلی دوست دارم.
م:
افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمین که بلند است
من اگر میخواستم حاصل دیدار خود را با استاد صدیقی و گفتگوی خود با حضرت ایشان در یک بیت خلاصه کنم همین بود که تقدیم کردم و این برای من درس بود و امیدوار هستم که برای شما بینندگان عزیز و ارجمند هم جذّاب بوده باشد.
این دیدار برای من بسیار دلپذیر و دلنشین بود و من به رسم این برنامهی دیدار به مهمانان عزیز برنامه که البتّه میزبان ما و همهی گروه ما بودند یک تصویر هدیه میکنیم.
ص: دیدارمان را با جملات امیر المؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) به پایان میرسانیم. «اللَّهُمَّ مَوْلَایَ کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرْتَهُ … وَ کَمْ مِنْ عِثَارٍ وَقَیْتَهُ … وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلًا لَهُ نَشَرْتَهُ»[۷] اجمالاً یعنی خداوند بندهنواز است. «یَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِیلَ وَ سَتَرَ الْقَبِیحَ»[۸] من مردم را دوست دارم، من مؤمنین را دوست دارم، علاقهمندان به امام حسین (علیه السّلام) را دوست دارم و ائمّهی اطهار و حضرت زهرا (سلام الله علیهم اجمعین) را دوست دارم، خدایا این مردم را شاهد میگیرم که من این دلهای با صفا و موالین را دوست دارم. خدایا خود تو را دوست دارم. خدایا قول دادی که هر کسی، کسی را دوست داشته باشد با او محشور میشود، خدایا ما را با این مردم و با امامان این مردم محشور بفرما، به این عزیزانی که قصد دارند دلهای مردم را با اسلام، با چهرههای دینی، علمی آشنا کنند و با این تصور به اینجا آمدند، هم آبروی ما را در قیامت و هم آبروی آنها را حفظ کن، به خاطر آبروی آنها ما را ببخش و بیامرز.
«السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ».
[۱]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۹، ص ۵۱٫
[۲]– الکافی، ج ۱، ص ۳۸٫
[۳]- الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج ۱، ص ۶۵۰٫
[۴]– سورهی طه، آیه ۱۲۴٫
[۵]– سورهی تغابن، آیه ۱۷٫
[۶]– الکافی، ج ۲، ص ۵۹۹٫
[۷]– إقبال الأعمال، ج ۲، ص ۷۰۶٫
[۸]- الکافی، ج ۲، ص ۵۷۸٫
پاسخ دهید