بحث ما راجع به روایات مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه و پاسخ به اشکالاتی است که به روایت بشر نخاس وارد شده است. مشکل سندی روایت بشر نخاس، یکی از شبهاتی است که بعضی گفته اند. عده ای که روایت را زیر سوال می برند، مستندشان ضعف محمد بن بحر شیبانی است، چون ایشان را رمی به غلو نموده اند. در نوشتار قبلی تا حدودی معنای غلو را از دیدگاه خودمان و از دیدگاه دگراندیشان(عامه) تبیین کردیم و بعد نظرات بزرگان مان را در مورد افرادی که رمی به غلو شده اند، مطرح نمودیم تا معلوم شود که ظاهراً [ رمی به غلو] مرزبندی نشده است. لذا خیلی از شخصیت های ما را به صرف اتهام به غلو، متهم کرده اند.
در ادامه نیز به نظرات برخی دیگر از بزرگان و بیان روایاتی در این باب می پردازیم.
بیان مرحوم مامقانی در مورد غلات
مرحوم مامقانى در فایده ی ۲۵، تنقیح المقال بیان مى کند که:
اگر کسى اخبارى را که درباره ی فارس بن حاتم و احمدبن هلال و حسن بن محمد بن بابا، عروه بن یحیی، علی بن عسکر، محمدبن بشر، محمد بن فرات، معتق و واقفه رسیده است ملاحظه کند، فساد آن چه را که از برخى اصحاب – مبنى بر نسبت غلو به کسانى نظیر محمدبن سنان و معلى بن خنیس و مفضل بن عمر و دیگران – نقل شده، درخواهد یافت. [ ائمه علیهم السلام که خصومت شخصی با کسی ندارند. اگر کسی غالی باشد همین برخورد با او باید داشته باشند.]
سپس ایشان به بیان علت این امر مى پردازد و توضیح مى دهد که:
افراد مزبور، نزد ائمه علهیم السلام تردد مى نمودند و ائمه به ایشان اجازه ی ورود مى دادند، [ شما عباد بصری را نگاه کنید که با آن همه اسم و رسم التماس می کرد که با آقا ملاقات داشته باشد و آقا اجازه نمی دادند. ولی بعضی از افرادی که متهم به غلو شدند به منزل امام رفت و آمد داشتند] اما آنان را از عقایدى که داشتند برحذر نمى داشتند و دیگران را از معاشرت و همنشینى با ایشان پرهیز نمى دادند[۱] و دستور به قتلشان صادر نمى کردند، بلکه حتى مراتب نهى از منکر را که به دیگران با شدت و تاکید سفارش و امر مى کردند در مورد ایشان به جا نمى آوردند،[۲] در حالى که تارک نهى از منکر به شدت از سوى ائمه توبیخ مى شد و ائمه، دیگران را به ترک همنشینى با فاسق امر مى نمودند بلکه حتى همنشینى خود را از کسى که معصیت خاصى مرتکب مى شد براى همیشه قطع مى کردند، تا آن جا که یک بار وقتى یکى از هم نشینان ائمه به برده اش ناسزا گفت (اى پسر زن زناکار)، امام علیه السلام تا هنگام مرگ با او هم نشینى نفرمود با آن که این سخن با این اعتقاد از او رخ داده بود که مادر یک برده ی کافر، نکاح صحیحى نداشته و لذا زناکار محسوب مى شود.[۳] اگر دقت و سخت گیرى ائمه چنین است پس چگونه است درباره شخص کافر، آن هم این چنین کفرى یعنى غلو.[ البته موارد دیگری بر خلاف این موارد است که دلیل مشخصی دارد. مانند سجستانی که امام راهش نداد. چرا؟ ظاهرا در منطقه سیستان خوارجی بودند که امام را سب می کردند و شیعه هم در اقلیت بودند. سجستانی برای تجارت روغن از کوفه به آنجا می رفت و وقتی این وضع را می دید، تحمل نمی کرد و آن هایی را که دشنام و سب کرده بودند نشانه می گرفت و شبانه آنها را خفه می کرد. صبح می دیدند که آن فرد کشته شده. به همه شک می کردند بجز شیعه چون نفرات شان کم بود. بعد که فهمیدند کار آن هاست، شیعیان را در مسجد جمع کردند و با مسجد آتش زدند. لذا امام عصبانی شدند و راهش ندادند به خاطر اینکه او باعث این کار شده بود. امام به او فرمودند: چرا اینکار را کردی و شیعه را به مرز هلاکت رساندی؟ مواضع اینطوری هم هست ولی علتش هم مشخص است.] مرحوم مامقانی در ادامه می فرماید:
غلو در نزد ائمه بسیار مذموم و مورد نهى بوده و از ائمه علیهم السلام این گونه روایت شده که عیسی علیه السلام اگر در برابر آن چه نصارى مى گفتند ساکت مى ماند بر خداوند بود که گوشش را ناشنوا و چشمش را نابینا کند. حتى ائمه گاهى که غلو به ذهن کسى خطور مى کرد پیشاپیش مبادرت به منع او مى فرمودند. مرحوم مامقانى در ادامه اظهار مى دارد که: ما هیچ غلوى در محمدبن سنان و معلى بن خنیس و… نیافته ایم، بلکه عکس این امر را دیده ایم چرا که ائمه علیهم السلام بسیارى از این افراد را امین خویش در امورشان قرار داده و وکیل مستقل و تام الاختیار خود در نقاط دور دست نموده بودند.
از دیگر ادله که مرحوم مامقانى مى آورد تا نشان دهد نسبت غلو به امثال محمدبن سنان، نادرست است آن است که بسیارى از متهمین به غلو، خود، اظهارات صریحى برخلاف غلو داشته اند و علیه غالیان سخن مى گفتند و حتى کتاب مى نوشتند (نظیر نصربن صباح و دیگران) و این امر بدون هیچ شبهه اى نشان مى دهد که آنان غالى نبوده اند.
]اشکال دیگری که مرحوم مامقانی مطرح می کند و سپس آن را رد می کند، این است که: [
این احتمال که نجاشى و شیخ طوسى و ابن غضائرى و دیگر رجالیون، اطلاعاتى در مورد غالیان، داشته اند که ائمه علیهم السلام نداشته اند، قابل قبول نیست زیرا امکان ندارد با آن همه طول مصاحبت، ائمه از عقاید آنان مطلع نشده باشند، اما رجالیون در چند قرن بعد، اطلاع یافته باشند. در آخر آقای مامقانی روایاتی را در مذمت غلاه از دیدگاه ائمه می آورد. یعنی ائمه طاهرین علیهم السلام ، دو موضعگیری در قبال غلاه و غلو داشتند.
۱- نظر کلی و عمومی امام نسبت به غلاه ؛ ۲- نظر امام در موارد مخصوص نسبت به افراد غالی، سپس می بینیم، افرادی که متهم به غلو هستند و در کتاب از آنها تعبیر به غلو شده هیچ یک از این مواضع، از طرف امام نسبت به آنها دیده نشده است. پس باید در این اتهام غلو، تجدید نظر کرد.
نتیجه گیری: در مورد محمد بن بحر شیبانی، راوی روایت مادر امام زمان که متهم به غلو شده تا این روایت، زیر سوال رود، باید گفت که او در دوران غیبت صغری بوده که نامه هایی از امام به شرق و غرب عالم – حتی با موضوع غلاه – می رفته اما نسبت به این شخص هیچ مطلبی نقل نشده است. لذا کشف إنی می کنیم که این شخص غالی نمی باشد و مطالب بیان شده در مورد وی، صحیح نیست.
قبل از نقل باقی کلام مرحوم مامقانی، سخن دو تن از بزرگان مان را در این مورد، عرض می نماییم:
بیان حضرت امام خمینی(ره) در مورد غلات
امام خمینی(ره) معتقد است که اگر غلات معتقد به الوهیت– با نفی و یا اثبات پروردگار دیگر – یا نبوت یکی از ائمه باشند، اشکالی در کفر آنان نیست؛ اما اگر معتقد به الوهیت و وحدانیت خداوند تبارک و تعالی باشند و نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را نیز قبول داشته باشند، عقاید باطل آنان سبب کفر و نجاست شان نمی شود. حتی قول به اتحاد و حلول، اگرمنجر نشود که این شیء موجود محسوس، خدا است و در نتیجه سبب انکار خداوند تبارک و تعالی شود، سبب کفر و نجاست نخواهند بود.
بلکه مراد از اتحاد و حلول [ به اعتقاد بعضی از صوفیه]، که از فنا عبد در خداوند مثل فانی شدن سایه، می باشد باز هم موجب کفر نمی شود، گر چه چنین اعتقادی فاسد است و همچنین اعتقاد به تفویض و وانهاده شدن امور عالم و خلق و رزق به امیرالمومنین علیه السّلام و…، سبب کفر نمی شود گر چه غلو است و ائمه طاهرین علیهم السلام هم از این امور بیزاری می جستند و مردم را از اعتقاد به چنین اموری، نهی می کردند. [۴]
بیان مرحوم خویی در مورد غلات
غلات بر چند دسته هستند:
۱- اعتقاد به ربوبیت امیرالمومنین علیه السّلام یا یکی از ائمه طاهرین علیهم السلام دارند، پس معتقدند که علی علیه السّلام، رب جلیل و خداوند محسوس است که به زمین آمده است. چنین نسبتی اگر صحیح باشد و ثابت شود، اشکالی در نجاست و کفر این گروه نمی باشد. زیرا چنین اعتقادی به انکار خداوند می انجامد. و فرقی بین ادعای الوهیت برای بت ها و یا امیرالمومنین علیه السّلام نمی باشد، زیرا که هر دو در انکار الوهیت مشترک هستند و همین، یکی از اسبابی است که موجب کفر است. [ آیا محمد ابن بحر شیبانی چنین اعتقادی دارد؟ کسی که کتاب می نویسد در « فی تفضیل النبی و الائمه علی جمیع المخلوقین» و نبی و امیرالمومنین را مخلوق می داند. این را بگوییم غالی است؟ واقعا کم لطفی است.]
۲- دسته دیگری از غلات، اعتراف به الوهیت خدای سبحان دارند جز اینکه معتقدند، خداوند، امور تشریعی و تکوینی را به امیرالمومنین علیه السّلام و یا یکی از ائمه طاهرین علیهم السلام سپرده است و اوست که زنده می کند و می میراند و اوست که خالق و رازق است و او کسی است که انبیاء گذشته را در نهان و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در آشکارا، تأیید نموده است. چنین اعتقادی گرچه در واقع باطل است جز اینکه معتقدان آن، محکوم به کفر نمی باشند. البته این اعتقاد، معتقد شدن به تفویض است زیرا معنایش این است که خداوند تبارک و تعالی مانند بعضی از پادشاهان، خودش را از تدبیر امور کنار کشیده و امور را به وزرایش سپرده است. و چنین اعتقادی در بسیاری از اشعار فارسی و عربی دیده می شود.
و این اعتقاد، منجر به انکار ضروری می شود. زیرا امور تکوینی و تشریعی، مربوط به ذات خداوند سبحان می باشد. بنا براین، کفر چنین گروهی مستلزم این است که آیا منکر شدن ضروری، ملازم کفر است و یا اینکه در صورتی که موجب تکذیب پیامبر بشود، به کفر بر می گردد؟ پس ما بنا به اول، حکم به کفر این دسته می نماییم و بنا به دوم، قائل به تفصیل می شویم.
۳- اعتقاد به اینکه ائمه طاهرین علیهم السلام، اولیاء امر و عاملانی برای اوامر خدا و گرامی ترین آفریده ها نزد خدا هستند و در نتیجه امور تکوین مانند رزق و خلق به آنان واگذارده شده باشد. البته آنان حقیقتاً فاعل این امور نیستند؛ چرا که فاعل و عامل اصلی خداست. نمونه هایی از این اعتقاد را می توان در اسناد مرگ به ملک الموت و باران به ملکه باران و زنده کردن به حضرت عیسی (همان گونه که در قرآن نیز آمده است) و غیر اینها دید. در همه این موارد افعال خدا به عاملان آنها نسبت داده شده است. و مثل چنین اعتقادی، مستوجب کفر و مستتبع انکار ضروری نمی باشد. غلو دانستن این اعتقاد، مانند آن است که ابن ولید استاد شیخ صدوق، نفی سهو النبی را اولین درجه غلو می داند.و غلو به معنای سوم، هیچ اشکالی ندارد و ما به آن ملتزم می شویم. [۵]
]آیا محمد بن بحر و امثال او چنین عقیده ای داشتند؟ آیا می گفتند امیرالمومنین؛ خدا است؟ و یا اینکه، امور به او تفویض شده؟ و یا معنای سوم است؟ که مرحوم خویی می فرماید ما به معنای سوم ملتزم می شویم[
پس از نقل کلام حضرت امام و مرحوم خویی، ادامه کلام مرحوم مامقانی در کتاب مقباس الهدایه را بیان می کنیم:
ادامه کلام مرحوم مامقانی در مقباس الهدایه
ایشان در کتاب مقباس الهدایه می فرمایند: لابدّ من التامل فی جرحه و من لاحظ مواضع…
باید که در جرح بعضی از افراد تاملی نمود. کسی که در کلام مشاهیر ما – مثل محمدبن سنان و مفضل بن عمر و یونس بن عبدالرحمان- که به واسطه آن، متهم به ضعف شده اند دقت نماید، می بیند که مشکلی در آن ها نمی باشد بلکه مشکل در کسانی است که این افراد را متهم به ضعف نموده اند. [ مشکل در متهِمین است نه در متَهمین! ]، به عنوان شاهد می توان گفت که احمد بن محمد بن عیسی، آقای برقی را از قم خارج می کند. علامه مجلسی می فرماید: قمی ها، جماعتی از فضلاء را از قم اخراج کردند. فرزند صاحب معالم می فرماید: قمی ها به هرکسی که شک می کردند، او را از قم اخراج می کردند.! پس اگر روش قمی ها اینگونه بوده است، چگونه ما به جرح و تضعیف و رمی به غلو این ها، اعتماد کنیم؟ بنابراین ما باید در جرح چنین افرادی، تأمل نماییم و سبب جرح را جویا شویم و باید تا جایی که ممکن است، حمل بر صحت نماییم. زیرا اگر صرف اعتقاد اشخاص به چیزی که ضروری البطلان نمی باشد، موجب قدح شان، شود، باید بسیاری از بزرگان را کنار بگذاریم.[۶]
مرحوم مامقانی در مقباس الهدایه بعد از تبیین غلو و اتهامات می فرمایند:
ظهر الرمی بما یتضمن عیباً لا ینبغی الاخذ به بمجرده بل لا یجوز…
از آنچه گفتیم ظاهر شد، سزاوار نیست افراد را به خاطر عیبی که رمی نموده و متهم نموده اند، کنار بزنیم بلکه اخذ به رمی در مورد آن ها، جایز نیست. زیرا :
۱- ممکن است که متهم کننده و نسبت دهنده – رامی – اشتباه کرده باشد.
۲- رامی، چنین نسبتی را از کسی اخذ کرده که به وی اعتماد داشته است و معتمَد، دچار اشتباه شده است.
۳- رامی در کتاب او مطلبی را دیده و به همین جهت، او را متهم نموده است [ با اینکه اعتقاد مصنف، چنین چیزی نبوده است]
۴- مذاهب فاسد [مثل صوفیه برای توجیه و تقویت کار خودشان] عده ای را هم کیش خود خوانده اند و رامی هم چنین ادعایی را از آن ها [ بدون تحقیق و تتبع] پذیرفته است.
۵- متهم شونده، روایاتی را نقل کرده است که بعضی از کوته فکرها و یا عالم نماها، چنین مطالبی را حمل بر غلو گوینده کرده اند [ با اینکه چنین مطالبی مطابق واقع بوده است]
۶- متهم شونده، مطالبی را نقل می کند که جامعه، کشش چنین مطالبی را ندارد، به همین جهت او را متهم به غلو می کنند.[۷]
]آیت الله طبسی: در اینجا بین پرانتز عرض کنم، بعضی از دگر اندیشان در تواریخ شان حقایق را حذف می کنند. حقایقی که به قبای اولیای امورشان برخورد داشته باشد. لذا مطالبی را قیچی کرده و تصریح می کند که من چنین مواردی را نمی آورم چون مردم تحملش را ندارند! مقدمه سیره نبوی ابن هشام را ببینید. می گوید کتاب من همان تاریخ ابن اسحاق است هر چند بعضی چیزها را که مردم تحمل نمی کنند، حذف کرده ام.
آقای طبری هم باز همین را می گوید. نامه جناب محمد ابن ابی بکر به معاویه و جوابش را نفی نمی کند ولی می گوید، عبارات نامه را ذکر نمی کنم، زیرا بعضی از مردم تحمل ندارند. اصل نامه را در کتاب وقعه صفین ببینید، اصل نامه آن جا است. یک گله ای هم از جناب طبری بکنم. شما که این نامه را نمی آوری که بعضی از مردم تحملش را ندارند، پس چرا، ماجرای عبدالله ابن سبا را نقل می کنی و پیروان مکتب اهل بیت را متهم می کنی که ریشه شان یهود است! بعضی از امت اسلام را زیر سوال ببری و نوامیس و خون و اعراضشان را به خطر بیندازی، ابوذر و عمار را زیر سوال ببری! آیا این ها را مردم تحمل می کنند؟[ [۸]
بیان مرحوم مامقانی در فوائد الرجالیه
ایشان در این کتاب حدود غلو را بطور دقیق مرزبندی کرده است. ایشان می فرماید:
و خلاصه سخن این است که انسان متتبع و دقیق در می یابد، اکثر راویانی که متهم به غلو شده اند در حقیقت از غلو به دور، هستند. و همانا بیشتر آنچه که امروز در خصوص اوصاف ائمه علیهم السلام از ضروریات مذهب شمرده می شود در زمان گذشته به عنوان غلو محسوب می گردید و این مطلب از جانب خود ائمه نشأت گرفته بود چراکه وقتی ایشان [ ائمه] دریافتند که شیطان از این طریق بر شیعه وارد می شود تا آنان را گمراه کند زیرا (شیطان) سوگند خورده تا همه بندگان خدا را اغوا نماید لذا ائمه علیهم السلام، شیعیان را برحذر داشتند تا در حق ایشان برخی از مقامات را مطرح نکنند و خود را از آن مقامات دور داشتند. حال یا به این جهت بود که حقیقتاً آن مراتب، غلو بوده ( ویا اینکه آن مقامات، غلو نبوده ولیکن) شیعیان را از بیان برخی شؤون شان منع کردند تا شؤون خدای عزوجل حفظ شود. چرا که حفظ شؤون خدا مهمتر از شؤون ایشان است و شؤون خدا اصل، و شؤون ائمه فرع بر شؤون خداست و به جهت قرب و جایگاه ایشان در نزد خدا دارای این مقامات شده اند. و این مطلب جمع می کند میان اخباری که اثبات برخی مقامات برای ائمه علیهم السلام می کند و اخباری که نفی می کند. پس بر تو پوشیده نیست که همان طور که در اتهام غلو، برخی اصحاب ما به خطا و اشتباه بسیار دچار شدند در اتهام وقف نیز به خطا رفتند. به طوریکه آن فردی را که پس از فوت امام سابق به دنبال جستجوی امام فعلی اش بوده متهم به وقف کرده اند در حالیکه شخص، در زمان فحص و بحث معذور است زیرا بدنبال اقامه حجت و تکمیل دلیل برای تشخیص امام است تا هدایت او مبتنی بر بینه باشد نه گزاف. و لذا چنین شخصی، امام فعلی را نفی نکرده تا متهم به وقف گردد. اگر در تراجم به دقت نظر کنی و در اخبار جستجوی تام نمایی این نکات همچون خورشید در وسط روز بر تو آشکار می گردد. [۹]
کلام وحید بهبهبانی در مورد نسبت غلو به بزرگان
مرحوم بهبهانی می فرماید: علامه حلی به شیخ الطائفه نسبت وعیدیه می دهد. وعیدیه قومی از خوارج هستند. اینها اعتقاد دارند کسی که مرتکب کبیره شد کافر و خالد در جهنم است.
کان یقول اولا بالوعیدیه ثم رجع؛ شیخ طوسی در ابتدا به مذهب وعیدیه بود و سپس برگشت.
[ وحید بهبهانی می فرماید اگر ما خواسته باشیم با یک عقیده کسی را از دست بدهیم خیلی ها را از دست می دهیم]، بزرگانی از ما صاحب عقایدی بوده اند که عده ای را نقل می کنیم.
شیخ مفید بر مذهب جبائی و سید مرتضی بر مذهب بهشمیه[۱۰] بوده اند و همچنین شیخ نوبخت قائل بوده است که خداوند سبحان دارای لذت عقلی می باشد و ماهیت او مثل وجودش معلوم است. و مخالفین، وارد آتش نمی شوند هر چند وارد در بهشت هم نمی شوند.
و الصدوق [۱۱] و شیخه ابن الولید[۱۲] و الطبرسی إلى جواز السهو عن النبی صلی الله علیه و آله [۱۳]و محمّد بن أبی عبد اللّه الأسدی إلى الجبر و التشبیه[۱۴] و غیر ذلک ممّا یطول تعداده.
و الحکم بعدم عداله هؤلاء لا یلتزمه أحد یؤمن باللّه.
کسی که حکم به عدم عدالت چنین افرادی نماید، مومن نمی باشد.[۱۵]
و چیزی که برای من از کلمات متقدمین و روش اساتید محدث ظاهر شده است، این است که مخالفت در غیر اصول خمسه، موجب فسق نمی شود، مگر اینکه مخالفت، منجر به انکار ضروری دین گردد.
و همچنین ابن طاووس[۱۶] و نصیرالدین محقق طوسی و ابن فهد و شهید ثانی و شیخ بهایی و جد من – علامه مجلسی اول – را به تصوف متهم کردند. [تصوف غیر از تشیع است. روایات در مذمت صوفیه زیاد است. کسی که به زیارت اینها برود گویا به زیارت یزید رفته. تعبیرات عجیب است.] مرحوم وحید در ادامه می فرمایند، روشن است که ضرر تصوف؛ یا فساد در اعتقادات است و یا فساد در اعمال می باشد، ولی با این حال، بزرگان ما را متهم به تصوف نموده اند. [۱۷]
و غیر خفی أنّ ضرر التصوّف إنّما هو:
۱- فساد الاعتقاد من القول بالحلول أو الوحده فی الوجود أو الاتّحاد.
۲- أو فساد الأعمال کالأعمال المخالفه للشرع الّتی یرتکبها کثیر من المتصوّفه فی مقام الریاضه أو العباده.
و غیر خفی على المطّلع بأحوال هؤلاء الأجلّه من کتبهم و غیرها أنّهم منزّهون من کلتا المفسدتین قطعاً
ایشان در ادامه، افراد دیگری را که مورد اتهام قرار گرفته اند، نقل می کند و سپس می فرماید:
و خلاصه اینکه، اکثر بزرگان ما، مبرای از اموری که ما ذکر کردیم، نمی باشند. بنابراین باید در ثبوت غلو و فساد مذهب چنین بزرگانی – به مجرد رمی علماء رجال، آن ها را – تاملی نمود و شخصیت آن ها را بررسی کرد. [۱۸].
بیان روایات در مورد غلاه
در ادامه می خواهیم راویاتی را که از ائمه طاهرین علیهم السلام در رابطه با غالیان وارد شده و همچنین موضع گیری های قاطع آن بزرگواران را در برابر غلات، بیان کنیم. تعدادی از کسانی که متهم به غلو هستند رابطه نزدیکی با ائمه داشته اند، لذا معلوم می شود آن ها مصداق غالی نبوده اند زیرا در غیر اینصورت، ائمه طاهرین علیهم السلام برخورد جدی با آن ها می نمودند. [۱۹]
مرحوم آقای خویی در شرح حال محمد بن أبی زینب مقلاص در جلد ۱۴، بطور مفصل روایاتی را در این زمینه نقل می کند که ما بعضی از آن را بیان می کنیم:
روایت اول
عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام وَ ذَکَرَ الْغُلَاهَ فَقَالَ: إِنَّ فِیهِمْ مَنْ یَکْذِبُ حَتَّى أَنَّ الشَّیْطَانَ لَیَحْتَاجُ إِلَى کَذِبِهِ.[۲۰]
هشام بن سالم از حضرت صادق علیه السّلام – که در نزد ایشان، سخن از غالیان به میان آمده بود- نقل می کند که فرمود: در میان آن ها کسانى هستند که دروغ می گویند به نوعى که شیطان نیز محتاج دروغ آنها مىشود.
روایت دوم
عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ مُرَازِمٍ، قَالَ، قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام قُلْ لِلْغَالِیَهِ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ فَإِنَّکُمْ فُسَّاقٌ کُفَّارٌ مُشْرِکُونَ.[۲۱]
مرازم می گوید که امام صادق علیه السّلام به من فرمود: به غلاه بگویید که توبه نمایند که فاسق و کفار و مشرکند.
روایت سوم
عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ، قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام یَا أَبَا مُحَمَّدٍ ابْرَأْ مِمَّنْ یَزْعَمُ أَنَّا أَرْبَابٌ قُلْتُ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُ، فَقَالَ ابْرَأْ مِمَّنْ یَزْعَمُ أَنَّا أَنْبِیَاءُ قُلْتُ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُ.[۲۲]
ابو بصیر می گوید که امام صادق علیه السّلام به من فرمود: یا ابا محمّد، من بیزارم از کسانى که معتقد به خدایى ما باشند. عرض کردم خدا از آنها بیزار باشد. فرمود: بیزارم از کسانى که خیال کنند ما پیامبریم گفتم خدا از آنها بیزار باشد.
حدود غلو در این روایت مشخص شده است. نسبت به ائمه ادعا داشتند که ارباب یا انبیا هستند.
روایت چهارم
عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ، قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى: وَ لَقَدْ لَقِیتُ مُحَمَّداً رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَبِّی فَقَالَ مَا لَکَ لَعَنَکَ اللَّهُ! رَبِّی وَ رَبُّکَ اللَّهُ، أَمَا وَ اللَّهِ لَکُنْتَ مَا عَلِمْتُ لَجَبَاناً فِی الْحَرْبِ لَئِیماً فِی السِّلْمِ. [۲۳]
رجال کشى از حضرت صادق علیه السّلام نقل می کند که فرمود: مردى خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و گفت: سلام علیک اى خدا!، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ترا چه مىشود، خداوند تو را لعنت کند. خداى من و تو اللَّه است به خدا قسم؛ از وقتى تو را مىشناسم در جنگ ترسو و در غیر جنگ بخیل و پست بودهاى.
روایت پنجم
عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَنْ قَالَ إِنَّا أَنْبِیَاءُ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ، وَ مَنْ شَکَّ فِی ذَلِکَ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ.[۲۴]
یکى از اصحاب، از امام صادق علیه السّلام نقل کرد که فرمود: هر کس مدعى شود ما پیامبریم بر او لعنت خدا باد هر کس در این مورد شک هم داشته باشد بر او لعنت باد.
روایت ششم
ابن مسکان از شخصى نقل کرد که از یکى از صحابه از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرد که می فرمود: خدا لعنت کند مغیره بن سعید را، او بر پدرم دروغ مىبست. خداوند او را مبتلا به حرارت آهن کرد. خدا لعنت کند کسى را که در باره ما چیزى را بگوید که ما خود در باره خویش نمی گوییم و خدا لعنت کند کسى را که ما را از بندگى خدایى که ما را خلق کرده و بسوى او بازگشت ما است و اختیار ما به دست او است، خارج کند. [۲۵]
روایت هفتم
حفص بن عمرو خثعمى گوید: من در نزد امام صادق علیه السّلام نشسته بودم که مردى به آن حضرت عرض کرد: قربانت گردم ابو منصور به من گفت که او را به طرف خداوند بردهاند و خداوند دست بر سر او کشیده و به فارسى به او گفته است، ای پسر.
امام علیه السّلام فرمود: پدرم از جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت مىکند که فرمود: شیطان تختى در بین زمین و آسمان براى خود گذاشته و به اندازه فرشتگان براى خود کارمندان و خدمتگزارانى دارد. شیطان هر گاه بخواهد مردى را به طرف خود فرا خواند نخست او را دعوت مىکند، هنگامى که او شیطان را پاسخ گفت و دنبالش حرکت کرد و در راه او گام نهاد، شیطان خود را به او نشان مىدهد و بطرف خود مىبرد و ابو منصور هم فرستاده ابلیس است و خداوند او را لعنت کند و امام علیه السّلام، این گفته را سه بار تکرار کردند. [۲۶]
روایت هشتم
عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ، قَالَ، دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام فَقَالَ: مَا فَعَلَ بَزِیعٌ فَقُلْتُ لَهُ قُتِلَ، فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ، أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ لِهَؤُلَاءِ الْمُغِیرِیَّهِ شَیْءٌ خَیْراً مِنَ الْقَتْلِ لِأَنَّهُمْ لَا یَتُوبُونَ أَبَداً.[۲۷]
ابی یعفور می گوید که بر امام صادق علیه السّلام، وارد شدم. امام فرمود: بزیع در چه حالی است؟ گفتم: کشته شد. امام فرمود: خداوند را سپاس. برای این گروه مغیریه، چیزی بهتر از مرگ نیست، زیرا این ها هرگز بسوی خداوند بر نمی گردند.
روایت نهم
حنان بن سدیر از پدرش نقل کرد که به حضرت صادق علیه السّلام گفتم: گروهى مىگویند شما خدا هستید! و از قرآن نیز شاهد مىآورند « یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» امام صادق علیه السّلام فرمود: ای سدیر! گوش و چشم و موى و پوست و گوشت و خون من از این اشخاص بیزار است. خدا و پیامبرش هم، از آن ها بیزارند. اینها بر دین من و پدران من نیستند، به خدا قسم من و آنها در روز قیامت جمع نخواهیم شد مگر اینکه خداوند بر آنها خشمگین است. عرض کردم: فدایت شوم، پس شما چه هستید؟ فرمود: ما گنجینه علم خدا و مترجم وحى او هستیم. ما گروهى معصوم هستیم که خداوند، دستور فرمانبردارى و نهى از مخالفت با ما را داده است. ما حجت بالغه خدا، بر هر که پائینتر از آسمان و روى زمین است، هستیم. [۲۸]
نتیجه بحث:
راوی روایت که محمد بن بحر شیبانی می باشد و در غیبت صغری می زیسته است، غالی نمی باشد. چون هیچ یک از مواضعی که نسبت به غلاه، – از سوی ائمه طاهرین علیهم السلام – اتخاذ می شده، نسبت به وی صورت نگرفته است و منشأ اتهام غلو نسبت به محمد بن بحر شیبانی، یکی از شش موردی است که مرحوم مامقانی بیان کرده بودند. لذا مشکل روایت بشر نخاس – که عمده اشکال آن غالی بودن محمد بن بحر شیبانی می باشد – برطرف می شود و اگر مشکل دیگری نداشته باشد [ که به نظر بنده (آیت الله طبسی) مشکل سندی دیگری ندارد]، روایت مورد قبول است.
منبع: اقتباسی از درس “خارج مهدویت” حضرت آیت الله طبسی
[۱] – فردی با دایی اش مشکل داشت. امام فرمودند موضعت را مشخص کن. یا با ما نشست و برخاست داشته باش یا با او.
[۲] – باید در این مورد تجدید نظر کرد. آیا امثالی مانند، جابر ابن یزید جعفی غالی است؟ نگاه کنید ۲۱۰ هزار روایت از امام نقل می کند. در مقدمه مسلم نگاه کنید که خود مسلم نقل می کند که ۵۰ هزار روایت از جابر از امام باقر از خود پیامبر را پاره کردم. چرا؟ چون جابر، قائل به رجعت است! اگر بگوید علی برمی گردد باید روایتش را پاره کرد. امام اگر به علی جسارت و لعن کنند، باید روایت شان را نقل کرد! حریز ابن عثمان حمصی را ببینید که در تهذیب الکمال آمده که روزی ۱۴۰ مرتبه علی را لعن می کرد. احمد ابن حنبل همین را توثیق می کند و می گوید ۳۰۰ روایتش صحیح است! «ثقه ثقه ثقه
[۳] – این روایت در کافی شریف بدین طرق امده است «أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ نَضْرٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ نُعْمَانَ الْجُعْفِیِّ قَالَ: کَانَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع صَدِیقٌ لَا یَکَادُ یُفَارِقُهُ إِذَا ذَهَبَ مَکَاناً فَبَیْنَمَا هُوَ یَمْشِی مَعَهُ فِی الْحَذَّاءِینَ وَ مَعَهُ غُلَامٌ لَهُ سِنْدِیٌّ یَمْشِی خَلْفَهُمَا إِذَا الْتَفَتَ الرَّجُلُ یُرِیدُ غُلَامَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ یَرَهُ فَلَمَّا نَظَرَ فِی الرَّابِعَهِ قَالَ یَا ابْنَ الْفَاعِلَهِ أَیْنَ کُنْتَ قَالَ فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَدَهُ فَصَکَّ بِهَا جَبْهَهَ نَفْسِهِ ثُمَّ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ تَقْذِفُ أُمَّهُ قَدْ کُنْتُ أَرَى أَنَّ لَکَ وَرَعاً فَإِذَا لَیْسَ لَکَ وَرَعٌ فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ أُمَّهُ سِنْدِیَّهٌ مُشْرِکَهٌ فَقَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِکُلِّ أُمَّهٍ نِکَاحاً تَنَحَّ عَنِّی قَالَ فَمَا رَأَیْتُهُ یَمْشِی مَعَهُ حَتَّى فَرَّقَ الْمَوْتُ بَیْنَهُمَا.» الکافی ؛ ج۲ ،ص۳۲۴
[۴] – امام خمینی، الطهاره ، ج ۳، ص: ۳۳۹
[۵] – موسوعه الإمام الخوئی، ج۳، ص: ۶۸
[۶] – مامقانی ، مقباس الهدایه، چاپ سنگی، ص۸۹.
[۷] – مامقانی ، مقباس الهدایه، چاپ سنگی، ص۸۹
[۸] – امامان ما گاهی با غلات درگیر بودند. گاهی با بعضی از خودی هایی که اسمشان ولایتمدار بود ولی عملاً نبودند، روبرو بودند. اینها حرفهایی می زدند که نباید می زدند. فکر می کردند حکومت دست خودی هاست، لذا برای شیعه ها و امام، مشکل ایجاد می کردند. امام خیلی از اینها عصبانی بودند. به این روایت توجه بفرمایید:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ الْقَاسِمِ شَرِیکِ الْمُفَضَّلِ وَ کَانَ رَجُلَ صِدْقٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام یَقُولُ حَلَقٌ فِی الْمَسْجِدِ یَشْهَرُونَّا وَ یَشْهَرُونَ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ لَیْسُوا مِنَّا وَ لَا نَحْنُ مِنْهُمْ أَنْطَلِقُ فَأُوَارِی وَ أَسْتُرُ فَیَهْتِکُونَ سِتْرِی هَتَکَ اللَّهُ سُتُورَهُمْ یَقُولُونَ إِمَامٌ أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَنَا بِإِمَامٍ إِلَّا لِمَنْ أَطَاعَنِی فَأَمَّا مَنْ عَصَانِی فَلَسْتُ لَهُ بِإِمَامٍ لِمَ یَتَعَلَّقُونَ بِاسْمِی أَ لَا یَکُفُّونَ اسْمِی مِنْ أَفْوَاهِهِمْ فَوَ اللَّهِ لَا یَجْمَعُنِی اللَّهُ وَ إِیَّاهُمْ فِی دَارٍ. قاسم – شریک مفضل – که مردى راستگو بوده میگوید: شنیدم از امام صادق علیه السّلام که می فرمود: حلقههایی (و گروههایى دورهم) در مسجد، تشکیل مىشود که هم ما و هم خود را، بر سر زبان ها مشهور می کنند.
[انگشت نما می کنند] اینان از ما نیستند و ما هم از آنها نیستیم، من می روم و پنهان می شوم و پرده بر خویش مىافکنم (که کسى مرا نشناسد) و اینان پرده مرا می درند (و مرا میان مردم مشهور می کنند) خدا پردهشان را بدرد، اینها (به من) می گویند: امام. به خدا سوگند من امام [کسی] نیستم مگر او مرا، پیروى کند ولى کسى که نافرمانى مرا کند من امام او نیستم، چرا این ها به نام من مىچسبند؟ چرا نام مرا از سر زبانهاى خود نمی اندازند؟ به خدا سوگند که خداوند مرا با آن ها در یک خانه جمع نخواهد کرد (یعنی خدا در روز قیامت آنها را با ما محشور نخواهد کرد، چون بر خلاف دستور من پردهدرى کردند). الکافی ؛ ج۸ ؛ ص۳۷۴، شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج۱۶، ص ۲۳۷، مرآه العقول، ج ۲۶، ص ۵۶۰، ذیل حدیث می فرماید «حسن».
این را عرض کردم که مواظب باشیم، نکند کاری کنیم که دل امام را به درد آوریم.
[۹] – مامقانی، فوائد الرجالیه، ج۲، ص ۳۰۵
[۱۰] – هؤلاء أتباع أبی هاشم عبد السلام بن محمّد بن عبد الوهاب الجبائی، و یقال لهم: الذمیه لقولهم باستحقاق الذم لا على فعل، و شارکوا المعتزله فی أکثر أرائهم، و قد أدمج الشهرستانی فی الملل و النحل هذه الفرقه مع الجبائیه لکون أبی هاشم صاحب هذه الفرقه ابن أبی علیّ صاحب تلک الفرقه. انظر فی شرح حالهم الملل و النحل للشهرستانی ١ : ٧٨ و الفرق بین الفرق ١٨۴ / ١٠٧ (نقل از پاورقی منهج المقال فی تحقیق احوال الرجال، ج۲، ص۲۰۵)
[۱۱] – الفقیه ١ : ٢٣٣ / ١٠٣١
[۱۲] – الفقیه ١ : ٢٣۵ /ذیل الحدیث ١٠٣١
[۱۳] – مجمع البیان ٢ : ٣١٧ ، فی تفسیر آیه ۶٨ من سوره الأنعام
[۱۴] – انظر رجال النجاشی: ٣٧٣ / ١٠٢٠
[۱۵] – آیت الله طبسی: اینها را جداً دقت کنید. من از بعضی بزرگان عصر مثل مرحوم تستری رحمه الله علیه در شگفتم. ایشان مرد بزرگ و محققی بود. ولی کتاب الاخبار الدخیله ببینید ، برخوردی دارد که اصلا مناسب شأن این بزرگوار نیست. تستری که ما می شناسیم محقق و مدقق است. به صرف یک کلمه ای، روایت را از رده خارج می کند. اینگونه نیست.
[۱۶] – آیت الله طبسی: ما به قول استادمان می گوییم، ملاقاتهای اختیاری اشبه شیء بالمحال است. درعین حال سر درس، استاد فرمودند که دو نفر هستند که قطعا با امام زمان ملاقاتهای اختیاری داشتند که یکی از آنها ابن طاووس است. با این حال او را به تصوف متهم کرده اند
[۱۷] – مرحوم قمی در یکی از کتابهایشان بیان می کنند که متصوفه، «نعوذ بالله» برای اینکه تبعیت خودشان را از شیطان اعلام کنند هرکاری را که دستور می دهد انجام می دهند و برای رسیدن به ریاضات خود با شرع مخالفت می کند مثلاً قران را در نجاست «نعوذبالله» می اندازند.
[۱۸] – منهج المقال فی تحقیق احوال الرجال، ج۲، ص ۲۰۶
[۱۹] – آیت الله طبسی: دلم می خواهد برخی از پایان نامه ها در این سمت و سو باشد. ما خیلی از روایات را به این خاطر بدون تحقیق از دست داده ایم. مدرک حرف بعضی کتاب ابن غضائری می باشد، این کتاب نزد ما چقدر ارزش دارد؟ تا ۳۰۰ سال که اثری از این کتاب، نبود. اولین کسی هم که به این کتاب دسترسی پیدا کرد، ابن طاووس بود که خودش هم می گوید من سند آن را تضمین نمی کنم. چطور این کتاب در دسترس ما آمده و ده ها و صدها نفر از بزرگان روات ما را متهم به غلو نموده و از رده خارج کرده است و بعد کتبی ضد ما نوشته می شود! باید این ها را دقت کرد!
[۲۰] – رجال الکشی ، ص۲۹۷
[۲۱] – رجال الکشی ، ص۲۹۷
[۲۲] – رجال الکشی ، ص۲۹۸
[۲۳] – رجال الکشی ، ص۲۹۹
[۲۴] – رجال الکشی ، ص۳۰۱
[۲۵] – عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَعَنَ اللَّهُ الْمُغِیرَهَ بْنَ سَعِیدٍ إِنَّهُ کَانَ یَکْذِبُ عَلَى أَبِی فَأَذَاقَهُ اللَّهُ حَرَّ الْحَدِیدِ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَالَ فِینَا مَا لَا نَقُولُهُ فِی أَنْفُسِنَا، وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ أَزَالَنَا عَنِ الْعُبُودِیَّهِ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَنَا وَ إِلَیْهِ مَآبُنَا وَ مَعَادُنَا وَ بِیَدِهِ نَوَاصِینَا. رجال الکشی ، ص۲۲۳
[۲۶] – عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ وَ یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ، عَنْ حصن [خَضِرِ] بْنِ عَمْرٍو النَّخَعِیِّ، قَالَ، کُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ أَبَا مَنْصُورٍ حَدَّثَنِی أَنَّهُ رُفِعَ إِلَى رَبِّهِ وَ مَسَحَ علیه السّلام عَلَى رَأْسِهِ وَ قَالَ لَهُ بِالْفَارِسِیَّهِ یَا پِسَرُ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلامحَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: إِنَّ إِبْلِیسَ اتَّخَذَ عَرْشاً فِیمَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ، وَ اتَّخَذَ زَبَانِیَهً کَعَدَدِ الْمَلَائِکَهِ فَإِذَا دَعَا رَجُلًا فَأَجَابَهُ وَ وَطِئَ عَقِبَهُ وَ تَخَطَّتْ إِلَیْهِ الْأَقْدَامُ، تَرَاءَى لَهُ إِبْلِیسُ وَ رُفِعَ إِلَیْهِ، وَ إِنَّ أَبَا مَنْصُورٍ کَانَ رَسُولَ إِبْلِیسَ، لَعَنَ اللَّهُ أَبَا مَنْصُورٍ، لَعَنَ اللَّهُ أَبَا مَنْصُورٍ ثَلَاثاً. رجال الکشی ، ص۳۰۳
[۲۷] – رجال الکشی ، ص۳۰۶
[۲۸] – عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ، قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام إِنَّ قَوْماً یَزْعُمُونَ أَنَّکُمْ آلِهَهٌ یَتْلُونَ عَلَیْنَا بِذَلِکَ قُرْآناً یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ، قَالَ: یَا سَدِیرُ سَمْعِی وَ بَصَرِی وَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی مِنْ هَؤُلَاءِ بِرَاءٌ، بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ رَسُولُهُ، مَا هَؤُلَاءِ عَلَى دِینِی وَ دِینُ آبَائِی، وَ اللَّهِ لَا یَجْمَعُنِی وَ إِیَّاهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ إِلَّا وَ هُوَ عَلَیْهِمْ سَاخِطٌ، قَالَ، قُلْتُ فَمَا أَنْتُمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ خُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ وَ تَرَاجِمَهُ وَحْیِ اللَّهِ وَ نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُونَ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِنَا وَ نَهَى عَنْ مَعْصِیَتِنَا نَحْنُ الْحُجَّهُ الْبَالِغَهُ عَلَى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ فَوْقَ الْأَرْضِ قَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِشْکِیبَ وَ سَمِعْتُ مِنْ أَبِی طَالِبٍ عَنْ سَدِیرٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.رجال الکشی ، ص۳۰۶
پاسخ دهید