بررسی روایت بیست و چهارم (قسمت اول)

اکنون روایت بعدی را بیان می‌کنیم. این روایت، از امام هادی علیه السّلام است و ما این روایت را، در محورهای زیر، بررسی می‌کنیم:

محور اول: متن روایت

محور دوم: مصادر و منابع روایت

محور سوم: بررسی سند روایت

محور چهارم: بحث دلالی و معارضات روایت

در ابتدا متن روایت را می‌خوانیم. مرحوم صدوق روایت را از نوفلی و او هم از احمدبن عیسی وشاء بغدادی و او هم از احمدبن عیسی قمی و او هم از آقای شیبانی و او هم از بشر نخاس نقل می‌کند:

آقای شبیانی که ناقل جریان است می‌گوید:« در سال دویست و هشتاد و شش (زمان غبیت صغری) برای زیارت امام حسین علیه السّلام وارد کربلا شدم و قبر آن غریب فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را زیارت کردم سپس برای زیارت ائمه سامراء به جانب بغداد رو کردم تا مقابر قریش را زیارت کنم و در آن وقت گرما در نهایت خود بود و بادهاى داغ مى وزید و چون به مشهد امام کاظم علیه السّلام رسیدم نسیم تربت آکنده از رحمت وى را، استشمام نمودم که در باغهاى مغفرت در پیچیده بود، با اشکهاى پیاپى و ناله هاى دمادم بر وى گریستم. اشک چشمانم را فراگرفته بود و نمى توانستم ببینم و چون از گریه باز ایستادم و ناله ام قطع گردید، دیدگانم را گشودم، پیرمردى را دیدم پشت خمیده با شانه هاى منحنى که پیشانى و هر دو کف دستش پینه سجده داشت و به شخص دیگرى که نزد قبر، همراه او بود مى گفت: اى برادرزاده! عمویت به واسطه علوم شریفه و اسرار پیچیده ای که آن دو بزرگوار به وی سپرده اند، شرف بزرگى یافته است که کسى جز سلمان بدان شرف نرسیده است و اکنون که مدّت حیات وى [عمویت] به اتمام رسیده و عمرش سپرى گردیده است، از اهل ولایت مردى را نمى یابد که سرّش را به وى بسپارد. [۱]

با خود گفتم اى نفس! همیشه از جانب تو رنج و تعب مى کشم و با پاى برهنه و در کفش براى کسب علم به این طرف و آن طرف مى روم و اکنون، گوشم از این پیرمرد، سخنى را مى شنود که بر علم فراوان و آثار عظیم وى دلالت دارد. گفتم: شیخ! آن دو سیّد؛ چه کسانى هستند؟ گفت: آن دو ستاره نهان که در سرّ من رأى خفته اند.

گفتم: به موالات و شرافت محلّ آن دو در امامت و وراثت، سوگند یاد مى کنم که من جویاى علوم و طالب آثار آنها هستم و به جان خودم سوگند؛ که حافظ اسرار آنان باشم. گفت: اگر در گفتارت صادق هستى آنچه از آثار و اخبار آنان دارى بیاور، لذا هنگامی که کتب و روایات ـ نوشته‌هایم ـ را بررسى کرد، گفت: راست مى گویى! من بشر بن سلیمان نخّاس از فرزندان ابو ایّوب انصارىّ و یکى از موالیان و دوستداران امام هادى و امام حسن عسگری علیهما السّلام و همسایه آنها در «سرّمن راى» بودم. گفتم: [این صحبت در زمانی است که از شهادت امام حسن عسگری علیه السّلام، ۳۶ سال می‌گذرد] برادرت را به ذکر برخى از مشاهدات خود از آثار آنان گرامى بدار، گفت: مولاى ما امام هادى علیه السّلام مسائل بنده فروشى را به من آموخت و من جز با اذن او خرید و فروش نمى کردم، به همین جهت؛ از موارد شبهه ناک اجتناب مى کردم تا آنکه معرفتم در این باب کامل شد و فرق میان حلال و حرام را نیکو دانستم. [۲]

یک شب که در «سرّمن راى» در خانه خود بودم و پاسى از شب گذشته بود، کسى در خانه را کوفت، شتابان به پشت درآمدم دیدم کافور فرستاده امام هادى علیه السّلام است [ کافور در حدیث أحمد بن اسحاق قمی هم نقش داشت] که مرا به نزد او فرا مى خواند، لباس پوشیدم و بر او وارد شدم دیدم با فرزندش ابو محمّد (امام حسن عسگری) و خواهرش حکیمه خاتون از پس پرده گفتگو مى کند، چون نشستم فرمود: اى بشر! تو از فرزندان انصار هستی و ولایت ائمّه، نسل در نسل در میان شما بوده است. شما مورد اعتماد ما اهل بیت هستید. مى خواهم تو را به فضیلتى، مشرّف سازم که به وسیله آن بر سایر شیعیان در موالات ما سبقت بجویى، لذا، تو را از سرّى مطّلع مى کنم و براى خرید کنیزى گسیل مى دارم. [۳]

آن گاه نامه اى به خط و زبان رومى نوشت و آن را در پیچید و به خاتم خود ممهور ساخت و دستمال زرد رنگى را که در آن دویست و بیست دینار بود بیرون آورد و فرمود: آن را بگیر و به بغداد برو و ظهر فلان روز در معبر نهر فرات حاضر شو و چون زورقهاى اسیران (قایقهای حامل اسیران) آمدند، جمعى از وکیلان فرماندهان بنى عبّاس و خریداران و جوانان عراقى دور آن ها را حلقه زنند. پس چون، چنین دیدى، در طول روز، شخصى به نام عمر بن یزید برده فروش را زیر نظر بگیر و چون کنیزى را که صفتش چنین و چنان است و دو تکه پارچه حریر در بردارد براى فروش عرضه بدارد و آن کنیز از (رخ نمودن) و لمس کردن خریداران و اطاعت آنان سرباز زند، برده فروش آن کنیز را بزند و او به زبان رومى ناله و زارى کند و بدان که گوید: واى از هتک ستر من![۴]

یکى از خریداران گوید: من او را سیصد دینار خواهم خرید که عفاف او باعث مزید رغبت من شده است و او به زبان عربى گوید: اگر در لباس حضرت سلیمان علیه السّلام و کرسى سلطنت او جلوه کنى در تو رغبتى ندارم، اموالت را بیهوده خرج مکن! برده فروش گوید: چاره  چیست؟ گریزى از فروش تو نیست، آن کنیز گوید: چرا شتاب مى کنى باید خریدارى باشد که دلم به امانت و دیانت او اطمینان یابد، در این هنگام برخیز و به نزد عمر بن یزید برو و بگو: من نامه اى سربسته از یکى از اشراف (یعنی سادات) دارم که به زبان و خط رومى نوشته و کرامت و وفا و بزرگوارى و سخاوت خود را در آن نوشته است نامه را به آن کنیز بده تا در خلق و خوى صاحب خود تأمّل کند اگر به او مایل شد و بدان رضا داد، من وکیل آن شخص هستم تا این کنیز را براى وى خریدارى کنم.[۵]

بشر بن سلیمان گوید: همه دستورات مولاى خود امام هادى علیه السّلام را در باره خرید آن کنیز بجاى آوردم و چون در نامه نگریست به سختى گریست و به عمربن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش! و سوگند اکید بر زبان جارى کرد که اگر او را به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد کشت، درباره بهاى آن گفتگو کردم تا آنکه بر همان مقدارى که مولایم در دستمال زرد رنگ همراهم کرده بود توافق کردیم و دینارها را از من گرفت و من هم کنیز را خندان و شادان تحویل گرفتم و به حجره اى که در بغداد داشتم آوردم، چون به حجره درآمد نامه مولایم  را از جیب خود درآورده و آن را مى بوسید و به گونه ها و چشمان و بدن خود مى نهاد و من از روى تعجّب به او گفتم: آیا نامه کسى را مى بوسى که او را نمى شناسى؟ گفت: اى درمانده و اى کسى که به مقام اولاد انبیاء معرفت کمى دارى! [ ببنید! کسی که رومی است و در بلاد غیراسلام به دنیا آمده و بزرگ شده است، از کسی که همسایه امام است و در خانواده آن ها بزرگ شده معرفتش بیشتر است و می‌گوید: معرفت شما به این خانواده کم است.] به سخن من گوش فرادار و دل به من بسپار. [که من چه کسی هستم؟] من ملیکه دختر یشوعا فرزند قیصر روم هستم و مادرم از فرزندان حواریون یعنى شمعون وصىّ مسیح است و براى تو داستان شگفتى نقل مى کنم،[۶]

من ملیکه دختر یشوعا فرزند قیصر روم هستم و مادرم از فرزندان حواریون یعنى شمعون وصىّ مسیح است و براى تو داستان شگفتى نقل مى کنم. همانا، جدّم قیصر روم مى خواست مرا در سنّ سیزده سالگى به عقد برادرزاده اش در آورد، لذا در کاخش محفلى از افراد زیر تشکیل داد: از اولاد حواریون و کشیشان و رهبانان سیصد تن، از رجال و بزرگان هفتصد تن، از امیران لشکرى و کشورى و امیران عشائر چهار هزار تن و تخت زیبایى که با انواع جواهر آراسته شده بود در پیشاپیش صحن کاخش و بر بالاى چهل سکّو قرار داد و چون برادرزاده اش بر بالاى آن رفت و صلیب ها افراشته شد و کشیش ها به دعا ایستادند و انجیل ها را گشودند، ناگهان صلیب ها به  زمین سرنگون شد و ستون ها فرو ریخت و به سمت میهمانان جارى گردید و آن که بر بالاى تخت رفته بود، بیهوش بر زمین افتاد و رنگ از روى کشیشان پرید و پشتشان لرزید و بزرگ آنها به جدّم گفت: ما را از ملاقات این نحسها که دلالت بر زوال دین مسیحى و مذهب ملکانى دارد معاف کن! [۷]

جدّم از این حادثه فال بد زد و به کشیشها گفت: این ستونها را برپا سازید و صلیبها را برافرازید و برادر این بخت برگشته بدبخت را بیاورید تا این دختر را به ازدواج او درآورم و نحوست او را به سعادت آن دیگرى دفع سازم و چون دوباره مجلس جشن برپا کردند همان پیشامد اوّل براى دومى نیز تکرار شد و مردم پراکنده شدند و جدّم قیصر اندوهناک گردید و به داخل کاخ خود درآمد و پرده ها افکنده شد.[۸] و [۹]

آن شب در خواب دیدم که مسیح و شمعون و جمعى از حواریون در کاخ جدّم گرد آمدند و در همان موضعى که جدّم تخت را قرار داده بود، منبرى نصب کردند که از بلندى سر به آسمان مى کشید و محمّد صلی الله علیه و آله به همراه جوانان و شمارى از فرزندانش وارد شدند مسیح به استقبال او آمد و با او معانقه کرد، آنگاه محمّد صلی الله علیه و آله به او گفت: اى روح اللَّه! من آمده ام تا از وصىّ تو شمعون دخترش ملیکا را براى این پسرم (امام حسن عسگری)خواستگارى کنم و با دست خود اشاره به ابو محمّد صاحب این نامه کرد. مسیح به شمعون نگریست و گفت: شرافت، نزد تو آمده است. با رسول خدا صلی الله علیه و آله خویشاوندى کن. گفت: چنین کردم، آنگاه محمّد بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و مرا به محضر پسرش درآورد و مسیح علیه السّلام و فرزندان محمّد صلی الله علیه و آله و حواریون همه گواه بودند. چون از خواب بیدار شدم، ترسیدم اگر این رؤیا را براى پدر و جدّم بازگو کنم مرا بکشند، لذا، آن را در دلم ، نهان ساخته و براى آنها بازگو نکردم، در حالیکه، قلبم از عشق ابو محمّد لبریز شد به گونه ای که دست از خوردن و نوشیدن کشیدم و ضعیف و لاغر شدم و سخت بیمار گردیدم و در شهرهاى روم طبیبى نماند که جدّم او را بر بالین من نیاورد و درمان مرا از وى نخواهد. [۱۰]

و چون جدم از درمان من، ناامید شد به من گفت: اى نور چشم! آیا آرزویى در این دنیا دارى تا آن را برآورده کنم؟ گفتم: اى پدربزرگ! همه درها به رویم بسته شده است، اگر شکنجه و زنجیر را از اسیران مسلمانى که در زندان هستند بر مى داشتى و آنها را آزاد مى کردى، امیدوار بودم که مسیح و مادرش شفا و عافیت را  به من ارزانى کنند، و چون پدربزرگم چنین کرد اظهار صحّت و عافیت نمودم و اندکى غذا خوردم پدر بزرگم بسیار خرسند شد و به عزّت و احترام اسیران پرداخت.[۱۱]

و نیز پس از چهار شب دیگر سیّده النّساء را در خواب دیدم که به همراهى مریم و هزار خدمتکار بهشتى، از من دیدار کردند و مریم به من گفت: این سیّده النّساء مادر شوهرت ابو محمّد است، من خودم را به او انداختم و گریستم و گلایه کردم که ابو محمّد به دیدارم نمى آید. سیّده النّساء فرمود:[ ببینید چقدر مؤدب هست همیشه، تعبیر به سیده النساء می‌کند ] تا تو مشرک و به دین نصارى باشى فرزندم ابو محمّد به دیدار تو نمى آید و این خواهرم مریم است که از دین تو به خداوند تبرّى مى جوید و اگر تمایل به رضاى خداى تعالى و رضاى مسیح و مریم دارى و دوست دارى که ابو محمّد تو را دیدار کند پس بگو: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِی مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ». [۱۲]

و چون این کلمات را گفتم: سیّده النّساء مرا در آغوش گرفت و مرا خوشحال نمود و فرمود: اکنون در انتظار دیدار ابو محمّد باش که او را نزد تو روانه مى سازم. سپس از خواب بیدار شدم و مى گفتم: وا شوقاه به دیدار ابو محمّد! (چقدر مشتاق به دیدار اوهستم) و چون فردا شب فرا رسید، ابو محمّد در خواب به دیدارم آمد و گویا به او گفتم: اى حبیب من! بعد از آنکه همه دل مرا به عشق خود مبتلا کردى، در حقّ من جفا نمودى! و او فرمود: تأخیر من براى شرک تو بود، حال که اسلام آوردى هر شب به دیدار تو مى آیم تا آنکه خداوند وصال عیانى (بیداری) را میسر گرداند و از آن زمان تاکنون، هرگز دیدار او از من قطع نشده است. [۱۳]

بشر گوید: به او گفتم: چگونه در میان اسیران درآمدى و او گفت: یک شب ابو محمّد به من گفت: پدربزرگت در فلان روز لشکرى به جنگ مسلمانان مى فرستد و خود هم به دنبال آنها مى رود و بر توست که در لباس خدمتگزاران درآیى و بطور ناشناس از فلان راه بروى و من نیز چنان کردم و طلایه داران (پیش قراول) سپاه اسلام بر سر ما آمدند [ متن را ببینید، بعضی شبهات می‌کنند که اصلا جنگی نبوده در حالیکه این ها، مقدمه جنگ است] و کارم بدان جا رسید که مشاهده کردى و هیچ کس جز تو نمى داند که من دختر پادشاه رومم که خود به اطّلاع تو رسانیدم. و آن مردى که من در سهم غنیمت او افتادم نامم را پرسید و من آن را پنهان داشتم و گفتم: نامم نرجس است و او گفت: این نام کنیزان است.[۱۴]

گفتم: شگفتا تو رومى هستى امّا به زبان عربى سخن مى گویى! گفت: پدربزرگم در آموختن ادبیات به من حریص بود و زن مترجمى را بر من گماشت و هر صبح و شامى به نزد من مى آمد و به من عربى آموخت تا آنکه زبانم بر آن عادت کرد. [۱۵]

بشر گوید: چون او را به «سرّمن راى» رسانیدم و بر مولایمان امام هادى علیه السّلام وارد شدم، بدو فرمود: چگونه خداوند عزّت اسلام و ذلّت نصرانیّت و شرافت اهل بیت محمّد علیهم السلام را به تو نمایاند؟ گفت: اى فرزند رسول خدا! چیزى را که شما بهتر مى دانید چگونه بیان کنم؟ فرمود:[حالا که به منزل ما آمده ای] من مى خواهم تو را اکرام کنم، کدام را بیشتر دوست مى دارى، ده هزار درهم؟ یا بشارتى که در آن شرافت ابدى است؟ [چقدر ایشان بامعرفت و مؤدب بود]گفت: بشارت را، فرمود: بشارت باد تو را به فرزندى که شرق و غرب عالم را مالک شود و زمین را پر از عدل و داد نماید همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد! گفت: از چه کسى؟ فرمود: از کسى که رسول خدا صلی الله علیه و آله در فلان شب از فلان ماه از فلان سال رومى، تو را براى او خواستگارى کرد، گفت:از مسیح و جانشین او؟ فرمود: پس مسیح و وصىّ او، تو را به چه کسى تزویج کردند؟ گفت: به پسر شما ابو محمّد! فرمود: آیا او را مى شناسى؟ گفت: از آن شب که به دست مادرش سیّده النّساء [این بار چهارم است که این لقب را می‌ گوید] اسلام آورده ام شبى نیست که او را نبینم.[۱۶]

امام هادى علیه السّلام فرمود: اى کافور! خواهرم حکیمه را فراخوان، و چون حکیمه آمد، فرمود: هشدار که اوست، حکیمه او را زمانى طولانى در آغوش کشید و به دیدار او مسرور شد، بعد از آن مولاى ما فرمود: اى دختر رسول خدا، او را به منزل خود ببر و فرائض و سنن را به وى بیاموز که او زوجه ابو محمّد و مادر قائم عجل الله تعالی فرجه است.[۱۷]

این شبهاتی که بعضی می‌گویند که حضرت نرجس از اول کنیز حکیمه بوده، منشأ آن همین است که روایت را کامل ندیده اند.

منابع و مصادر روایت

منابع و مصادر متعددی ، این روایت را نقل کرده اند، پس نشان از آن دارد که به این متن اعتنا شده است.

منبع اول:

  • شیخ صدوق[۱۸] به سند خودش از «نوفلی» نقل می‌کند که: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ حَاتِمٍ النَّوْفَلِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عِیسَى الْوَشَّاءِ الْبَغْدَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ طَاهِرٍ الْقُمِّیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ بَحْرٍ الشَّیْبَانِیُّ قَالَ: …

همه، عبارت «حَدثنا» دارند که معلوم می‌شود، جریان در جمع، مطرح شده است.

منبع دوم:

  • کتاب «دلایل الطبری» از محمد این رستم طبری[۱۹] است که طبری شیعی می‌گوید:

حَدَّثَنَا أَبُو الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّیْبَانِیُّ سَنَهَ خَمْسٍ وَ ثَمَانِینَ وَ ثَلَاثِمِائَهٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ بَحْرٍ الرُّهْنِیُ  الشَّیْبَانِیُّ، قَال…  

شیبانی (سال ۳۸۵) این جریان را برای آقای طبری نقل می‌کند.

اشکال: شیبانی که روایت را از بشر نخاس شنیده است، سال ۲۸۶ است ولی، شیبانی که طبری از او نقل روایت می‌کند، سال ۳۸۵ می‌باشد. یعنی تقریباً صد سال فاصله است.

جواب اشکال: صد سال می‌تواند فاصله شود زیرا عده ای، جزء معمرین بوده‌اند. در بین شیعه، ما معمرین داریم و ثلاثیات در بین اهل سنت موجود است. بخاری که قرن سوم است به سه واسطه از پیامبر نقل کرده است. پس باید عمرشان زیاد باشد و ما هم در کتاب کلینی شریف، ثلاثیات داریم.

منبع سوم:

  • در غیبت طوسی، ص۱۷۸ آمده است: أَخْبَرَنِی جَمَاعَهٌ [۲۰]

«أَخْبَرَنِی جَمَاعَهٌ»: این جماعت چند نفر است؟ گاهی جماعت، چهار نفر و گاهی ۵ نفر است که بعضی اوقات، شیخ مفید هم در بین آن هاست. بعضی از آنها افراد معمولی نیستند. البته شیخ طوسی با اختلافات مختصری روایت را نقل می‌کند که این هم، ضرری به نقل نمی زند.

منبع چهارم:

  • فتال نیشابورى [۲۱]همین مطلب را می‌آورد که این، همان نقل کمال الدین است که به صورت مرسل است[البته نمی گوید ولی متن همان است][۲۲]

منبع پنجم:

  • مناقب ابن شهر آشوب[۲۳] همین مطلب را با کمی اختصارنقل می‌کند.

منبع ششم:

  • مرحوم نیلی در منتخب الأنوار المضیئه فی ذکر القائم الحجه عجل الله تعالی فرجه، ص۵۱، فصل ۵

منبع هفتم:

  • مرحوم فیض در کتاب نوادر الاخبار ص۲۰۹ که همان مطلب کمال الدین است.

منبع هشتم:

  • حرّ عاملی در اثبات الهداه، در ۵ جا همین روایت را نقل می‌کند. [۲۴]

منبع نهم:

  • سید هاشم بحرانی در حلیه الابرار ج۵ ص ۱۴۱٫

منبع دهم:

  • مرحوم مجلسی در بحارالانوار در دوجا از غیبت طوسی و کمال الدین نقل می‌کند.[۲۵]

 

منبع: اقتباسی از درس “خارج مهدویت” حضرت آیت الله طبسی


[۱]حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ حَاتِمٍ النَّوْفَلِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عِیسَى الْوَشَّاءِ الْبَغْدَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ طَاهِرٍ الْقُمِّیُّ قَالَ‏ حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ بَحْرٍ الشَّیْبَانِیُّ قَالَ: وَرَدْتُ کَرْبَلَاءَ سَنَهَ سِتٍّ وَ ثَمَانِینَ وَ مِائَتَیْنِ قَالَ وَ زُرْتُ قَبْرَ غَرِیبِ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ انْکَفَأْتُ إِلَى مَدِینَهِ السَّلَامِ مُتَوَجِّهاً إِلَى مَقَابِرِ قُرَیْشٍ فِی وَقْتٍ قَدْ تَضَرَّمَتِ الْهَوَاجِرُ وَ تَوَقَّدَتِ السَّمَائِمُ فَلَمَّا وَصَلْتُ مِنْهَا إِلَى مَشْهَدِ الْکَاظِمِ ع وَ اسْتَنْشَقْتُ نَسِیمَ تُرْبَتِهِ الْمَغْمُورَهِ مِنَ الرَّحْمَهِ الْمَحْفُوفَهِ بِحَدَائِقِ الْغُفْرَانِ أَکْبَبْتُ عَلَیْهَا بِعَبَرَاتٍ مُتَقَاطِرَهٍ وَ زَفَرَاتٍ مُتَتَابِعَهٍ-وَ قَدْ حَجَبَ الدَّمْعُ طَرْفِی عَنِ النَّظَرِ فَلَمَّا رَقَأَتِ الْعَبْرَهُ وَ انْقَطَعَ النَّحِیبُ فَتَحْتُ بَصَرِی فَإِذَا أَنَا بِشَیْخٍ قَدِ انْحَنَى صُلْبُهُ وَ تَقَوَّسَ مَنْکِبَاهُ وَ ثَفِنَتْ جَبْهَتُهُ وَ رَاحَتَاهُ‏ وَ هُوَ یَقُولُ لِآخَرَ مَعَهُ عِنْدَ الْقَبْرِ یَا ابْنَ أَخِی لَقَدْ نَالَ عَمُّکَ شَرَفاً بِمَا حَمَّلَهُ السَّیِّدَانِ مِنْ غَوَامِضِ الْغُیُوبِ وَ شَرَائِفِ الْعُلُومِ الَّتِی لَمْ یَحْمِلْ مِثْلَهَا إِلَّا سَلْمَانُ وَ قَدْ أَشْرَفَ عَمُّکَ عَلَى اسْتِکْمَالِ الْمُدَّهِ وَ انْقِضَاءِ الْعُمُرِ وَ لَیْسَ یَجِدُ فِی أَهْلِ الْوَلَایَهِ رَجُلًا یُفْضِی إِلَیْهِ بِسِرِّهِ

[۲]قُلْتُ یَا نَفْسُ لَا یَزَالُ الْعَنَاءُ وَ الْمَشَقَّهُ یَنَالانِ مِنْکِ بِإِتْعَابِیَ الْخُفَّ وَ الْحَافِرَفِی طَلَبِ الْعِلْمِ وَ قَدْ قَرَعَ سَمْعِی مِنْ هَذَا الشَّیْخِ لَفْظٌ یَدُلُّ عَلَى عِلْمٍ جَسِیمٍ وَ أَثَرٍ عَظِیمٍ فَقُلْتُ أَیُّهَا الشَّیْخُ وَ مَنِ السَّیِّدَانِ قَالَ النَّجْمَانِ الْمُغَیَّبَانِ فِی الثَّرَى بِسُرَّ مَنْ رَأَى فَقُلْتُ إِنِّی أُقْسِمُ بِالْمُوَالاهِ وَ شَرَفِ مَحَلِّ هَذَیْنِ السَّیِّدَیْنِ مِنَ الْإِمَامَهِ وَ الْوِرَاثَهِ إِنِّی خَاطِبٌ عِلْمَهُمَا وَ طَالِبٌ آثَارَهُمَا وَ بَاذِلٌ مِنْ نَفْسِیَ الْإِیمَانَ الْمُؤَکَّدَهَ عَلَى حِفْظِ أَسْرَارِهِمَا قَالَ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَحْضِرْ مَا صَحِبَکَ مِنَ الْآثَارِ عَنْ نَقَلَهِ أَخْبَارِهِمْ فَلَمَّا فَتَّشَ الْکُتُبَ وَ تَصَفَّحَ الرِّوَایَاتِ مِنْهَا قَالَ صَدَقْتَ أَنَا بِشْرُ بْنُ سُلَیْمَانَ النَّخَّاسُ‏ مِنْ وُلْدِ أَبِی أَیُّوبَ الْأَنْصَارِیِّ أَحَدُ مَوَالِی أَبِی الْحَسَنِ وَ أَبِی مُحَمَّدٍ ع‏ وَ جَارُهُمَا بِسُرَّ مَنْ رَأَى قُلْتُ فَأَکْرِمْ أَخَاکَ بِبَعْضِ مَا شَاهَدْتَ مِنْ آثَارِهِمَا قَالَ کَانَ مَوْلَانَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیُّ ع فَقَّهَنِی فِی أَمْرِ الرَّقِیقِ فَکُنْتُ لَا أَبْتَاعُ وَ لَا أَبِیعُ إِلَّا بِإِذْنِهِ‏ فَاجْتَنَبْتُ بِذَلِکَ مَوَارِدَ الشُّبُهَاتِ حَتَّى کَمَلَتْ مَعْرِفَتِی فِیهِ فَأَحْسَنْتُ الْفَرْقَ فِیمَا بَیْنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ.

[۳]فَبَیْنَمَا أَنَا ذَاتَ لَیْلَهٍ فِی مَنْزِلِی بِسُرَّ مَنْ رَأَى وَ قَدْ مَضَى هَوَى‏ مِنَ اللَّیْلِ إِذْ قَرَعَ الْبَابَ قَارِعٌ فَعَدَوْتُ مُسْرِعاً فَإِذَا أَنَا بِکَافُورٍ الْخَادِمِ رَسُولِ مَوْلَانَا أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ع یَدْعُونِی إِلَیْهِ فَلَبِسْتُ ثِیَابِی وَ دَخَلْتُ عَلَیْهِ فَرَأَیْتُهُ یُحَدِّثُ ابْنَهُ أَبَا مُحَمَّدٍ وَ أُخْتَهُ حَکِیمَهَ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ فَلَمَّا جَلَسْتُ قَالَ یَا بِشْرُ إِنَّکَ مِنْ وُلْدِ الْأَنْصَارِ وَ هَذِهِ الْوَلَایَهُ لَمْ تَزَلْ فِیکُمْ یَرِثُهَا خَلَفٌ عَنْ سَلَفٍ فَأَنْتُمْ ثِقَاتُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ إِنِّی مُزَکِّیکَ وَ مُشَرِّفُکَ بِفَضِیلَهٍ تَسْبِقُ بِهَا شَأْوُ الشِّیعَهِ فِی الْمُوَالاهِ بِهَا بِسِرٍّ أَطَّلِعُکَ عَلَیْهِ وَ أُنْفِذُکَ فِی ابْتِیَاعِ أَمَهٍ

[۴]فَکَتَبَ کِتَاباً مُلْصَقاً بِخَطٍّ رُومِیٍّ وَ لُغَهٍ رُومِیَّهٍ وَ طَبَعَ عَلَیْهِ بِخَاتَمِهِ وَ أَخْرَجَ شستقه [شِقَّهً] صَفْرَاءَ فِیهَا مِائَتَانِ وَ عِشْرُونَ دِینَاراً فَقَالَ خُذْهَا وَ تَوَجَّهْ بِهَا إِلَى بَغْدَادَ وَ احْضُرْ مَعْبَرَ الْفُرَاتِ ضَحْوَهَ کَذَا فَإِذَا وَصَلَتْ إِلَى جَانِبِکَ زَوَارِقُ السَّبَایَا وَ بَرْزَنُ الْجَوَارِی مِنْهَا فَسَتَحْدِقُ بِهِمْ طَوَائِفُ الْمُبْتَاعِینَ مِنْ وُکَلَاءِ قُوَّادِ بَنِی الْعَبَّاسِ وَ شَرَاذِمُ مِنْ فِتْیَانِ الْعِرَاقِ فَإِذَا رَأَیْتَ ذَلِکَ فَأَشْرِفْ مِنَ الْبُعْدِ عَلَى الْمُسَمَّى عُمَرَ بْنَ یَزِیدَ النَّخَّاسَ عَامَّهَ نَهَارِکَ إِلَى أَنْ یُبْرِزَ لِلْمُبْتَاعِینَ جَارِیَهً صِفَتُهَا کَذَا وَ کَذَا لَابِسَهً حَرِیرَتَیْنِ صَفِیقَتَیْنِ تَمْتَنِعُ مِنَ السُّفُورِ وَ لَمْسِ الْمُعْتَرِضِ وَ الِانْقِیَادِ لِمَنْ یُحَاوِلُ لَمْسَهَا وَ یَشْغَلُ نَظَرَهُ بِتَأَمُّلِ مَکَاشِفِهَا مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ الرَّقِیقِ فَیَضْرِبُهَا النَّخَّاسُ فَتَصْرَخُ صَرْخَهً رُومِیَّهً فَاعْلَمْ أَنَّهَا تَقُولُ وَا هَتْکَ سِتْرَاهْ

[۵]فَیَقُولُ بَعْضُ الْمُبْتَاعِینَ عَلَیَّ بِثَلَاثِمِائَهِ دِینَارٍ فَقَدْ زَادَنِی الْعَفَافُ فِیهَا رَغْبَهً فَتَقُولُ بِالْعَرَبِیَّهِ لَوْ بَرَزْتَ فِی زِیِّ سُلَیْمَانَ وَ عَلَى مِثْلِ سَرِیرِ مُلْکِهِ مَا بَدَتْ لِی فِیکَ رَغْبَهٌ فَاشْفَقْ عَلَى مَالِکَ فَیَقُولُ النَّخَّاسُ فَمَا الْحِیلَهُ وَ لَا بُدَّ مِنْ بَیْعِکِ‏ فَتَقُولُ الْجَارِیَهُ وَ مَا الْعَجَلَهُ وَ لَا بُدَّ مِنِ اخْتِیَارِ مُبْتَاعٍ یَسْکُنُ قَلْبِی إِلَیْهِ وَ إِلَى أَمَانَتِهِ وَ دِیَانَتِهِ فَعِنْدَ ذَلِکَ قُمْ إِلَى عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ النَّخَّاسِ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ مَعِی کِتَاباً مُلْصَقاً لِبَعْضِ الْأَشْرَافِ کَتَبَهُ بِلُغَهٍ رُومِیَّهٍ وَ خَطٍّ رُومِیٍّ وَ وَصَفَ فِیهِ کَرَمَهُ وَ وَفَاءَهُ وَ نُبْلَهُ وَ سَخَاءَهُ فَنَاوِلْهَا لِتَتَأَمَّلَ مِنْهُ أَخْلَاقَ صَاحِبِهِ فَإِنْ مَالَتْ إِلَیْهِ وَ رَضِیَتْهُ فَأَنَا وَکِیلُهُ فِی ابْتِیَاعِهَا مِنْک

[۶]قَالَ بِشْرُ بْنُ سُلَیْمَانَ النَّخَّاسُ فَامْتَثَلْتُ جَمِیعَ مَا حَدَّهُ لِی مَوْلَایَ أَبُو الْحَسَنِ  علیه السّلام فِی‏ أَمْرِ الْجَارِیَهِ فَلَمَّا نَظَرَتْ فِی الْکِتَابِ بَکَتْ بُکَاءً شَدِیداً وَ قَالَتْ لِعُمَرَ بْنِ یَزِیدَ النَّخَّاسِ بِعْنِی مِنْ صَاحِبِ هَذَا الْکِتَابِ وَ حَلَفَتْ بِالْمُحَرِّجَهِ الْمُغَلَّظَهِ إِنَّهُ مَتَى امْتَنَعَ مِنْ بَیْعِهَا مِنْهُ قَتَلَتْ نَفْسَهَا فَمَا زِلْتُ أُشَاحُّهُ فِی ثَمَنِهَا حَتَّى اسْتَقَرَّ الْأَمْرُ فِیهِ عَلَى مِقْدَارِ مَا کَانَ أَصْحَبَنِیهِ مَوْلَایَ ع مِنَ الدَّنَانِیرِ فِی الشستقه [الشِّقَّهِ] الصَّفْرَاءِ فَاسْتَوْفَاهُ مِنِّی وَ تَسَلَّمْتُ مِنْهُ الْجَارِیَهَ ضَاحِکَهً مُسْتَبْشِرَهً وَ انْصَرَفْتُ بِهَا إِلَى حُجْرَتِیَ الَّتِی کُنْتُ آوِی إِلَیْهَا بِبَغْدَادَ فَمَا أَخَذَهَا الْقَرَارُ حَتَّى أَخْرَجَتْ کِتَابَ مَوْلَاهَا ع مِنْ جَیْبِهَا وَ هِیَ تَلْثِمُهُ‏ وَ تَضَعُهُ عَلَى خَدِّهَا وَ تُطْبِقُهُ عَلَى جَفْنِهَا وَ تَمْسَحُهُ عَلَى بَدَنِهَا فَقُلْتُ تَعَجُّباً مِنْهَا أَ تَلْثِمِینَ کِتَاباً وَ لَا تَعْرِفِینَ صَاحِبَهُ قَالَتْ أَیُّهَا الْعَاجِزُ الضَّعِیفُ الْمَعْرِفَهِ بِمَحَلِّ أَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ أَعِرْنِی سَمْعَکَ وَ فَرِّغْ لِی قَلْبَکَ أَنَا مَلِیکَهُ بِنْتُ یَشُوعَا بْنِ قَیْصَرَ مَلِکِ الرُّومِ وَ أُمِّی مِنْ وُلْدِ الْحَوَارِیِّینَ تُنْسَبُ إِلَى وَصِیِّ الْمَسِیحِ شَمْعُونَ أُنَبِّئُکَ الْعَجَبَ الْعَجِیب… شیخ صدوق، کمال الدین، ج۲، ص ۴۱۷، باب ۴۱، ح۱

[۷]أَنَا مُلَیْکَهُ بِنْتُ یَشُوعَا بْنِ قَیْصَرَ مَلِکِ الرُّومِ وَ أُمِّی مِنْ وُلْدِ الْحَوَارِیِّینَ تُنْسَبُ إِلَى وَصِیِّ الْمَسِیحِ شَمْعُونَ أُنَبِّئُکَ الْعَجَبَ الْعَجِیبَ إِنَّ جَدِّی قَیْصَرَ أَرَادَ أَنْ یُزَوِّجَنِی مِنِ ابْنِ أَخِیهِ وَ أَنَا مِنْ بَنَاتِ ثَلَاثَ عَشْرَهَ سَنَهً فَجَمَعَ فِی قَصْرِهِ‏ مِنْ نَسْلِ الْحَوَارِیِّینَ وَ مِنَ الْقِسِّیسِینَ وَ الرُّهْبَانِ ثَلَاثَمِائَهِ رَجُلٍ وَ مِنْ ذَوِی الْأَخْطَارِ سَبْعَمِائَهِ رَجُلٍ وَ جَمَعَ مِنْ أُمَرَاءِ الْأَجْنَادِ وَ قُوَّادِ الْعَسَاکِرِ وَ نُقَبَاءِ الْجُیُوشِ وَ مُلُوکِ الْعَشَائِرِ أَرْبَعَهَ آلَافٍ وَ أَبْرَزَ مِنْ بَهْوِ مُلْکِهِ عَرْشاً مَسُوغاً مِنْ أَصْنَافِ الْجَوَاهِرِ إِلَى صَحْنِ الْقَصْرِ فَرَفَعَهُ فَوْقَ أَرْبَعِینَ مِرْقَاهً فَلَمَّا صَعِدَ ابْنُ أَخِیهِ وَ أَحْدَقَتْ بِهِ الصُّلْبَانُ وَ قَامَتِ الْأَسَاقِفَهُ عُکَّفاً وَ نُشِرَتْ أَسْفَارُ الْإِنْجِیلِ تَسَافَلَتِ الصُّلْبَانُ‏ مِنَ الْأَعَالِی فَلَصِقَتْ بِالْأَرْضِ‏ وَ تَقَوَّضَتِ الْأَعْمِدَهُ فَانْهَارَتْ إِلَى الْقَرَارِ وَ خَرَّ الصَّاعِدُ مِنَ الْعَرْشِ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ فَتَغَیَّرَتْ أَلْوَانُ الْأَسَاقِفَهِ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ فَقَالَ کَبِیرُهُمْ لِجَدِّی أَیُّهَا الْمَلِکُ أَعْفِنَا مِنْ مُلَاقَاهِ هَذِهِ النُّحُوسِ الدَّالَّهِ عَلَى زَوَالِ هَذَا الدِّینِ الْمَسِیحِیِّ وَ الْمَذْهَبِ الْمَلِکَانِیِ.

[۸]فَتَطَیَّرَ جَدِّی مِنْ ذَلِکَ تَطَیُّراً شَدِیداً وَ قَالَ لِلْأَسَاقِفَهِ أَقِیمُوا هَذِهِ الْأَعْمِدَهَ وَ ارْفَعُوا الصُّلْبَانَ وَ أَحْضِرُوا أَخَا هَذَا الْمُدْبَرِ الْعَاثِرِ الْمَنْکُوسِ جَدُّهُ لِأُزَوِّجَ مِنْهُ هَذِهِ الصَّبِیَّهَ فَیُدْفَعَ نُحُوسُهُ عَنْکُمْ بِسُعُودِهِ فَلَمَّا فَعَلُوا ذَلِکَ حَدَثَ عَلَى الثَّانِی مَا حَدَثَ عَلَى الْأَوَّلِ وَ تَفَرَّقَ النَّاسُ وَ قَامَ جَدِّی قَیْصَرُ مُغْتَمّاً وَ دَخَلَ قَصْرَهُ وَ أُرْخِیَتِ السُّتُورُ

[۹]مرحوم آقای عمری [ ایشان خیلی به شیعه خدمت کرد و۶۰ سال زندان بود] رهبر شیعیان عربستان می گوید : مرا کنار بقیع آوردند که گردن بزدند . کرسی ها را جهت اینکارآوردند، ابتدا رفیقم را گردن زدند و سپس نوبت من شد؛ گفتم خدایا من از مر گ نمی ترسم ولی نگران شیعه هستم ، همین که مرا بالا ی کرسی ها بردند و جلاد آماده کشتن من شد، ناگهان، صندلی ها واژگون شد. کرسی را دوباره آماده کردند ولی دوباره هم، فرو ریخت، مرا به ریاض بردند، در آن جا هم چنین حادثه ای تکرار شد، ان شاء الله اگر چنین حادثه ای به زوال نصارا ، اشاره دارد، این پیشامدهم، به زوال وهابیت، اشاره داشته باشد. الان تاریخ مصرف این حزب وهابیت تمام شده است.

[۱۰]فَأُرِیتُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَهِ کَأَنَّ الْمَسِیحَ وَ الشَّمْعُونَ وَ عِدَّهً مِنَ الْحَوَارِیِّینَ قَدِ اجْتَمَعُوا فِی قَصْرِ جَدِّی وَ نَصَبُوا فِیهِ مِنْبَراً یُبَارِی السَّمَاءَ عُلُوّاًوَ ارْتِفَاعاً فِی الْمَوْضِعِ الَّذِی کَانَ جَدِّی نَصَبَ فِیهِ عَرْشَهُ فَدَخَلَ عَلَیْهِمْ مُحَمَّدٌ ص مَعَ فِتْیَهٍ وَ عِدَّهٍ مِنْ بَنِیهِ‏ فَیَقُومُ إِلَیْهِ الْمَسِیحُ فَیَعْتَنِقُهُ فَیَقُولُ یَا رُوحَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُکَ خَاطِباً مِنْ وَصِیِّکَ شَمْعُونَ فَتَاتَهُ مُلَیْکَهَ لِابْنِی هَذَا وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ صَاحِبِ هَذَا الْکِتَابِ فَنَظَرَ الْمَسِیحُ إِلَى شَمْعُونَ فَقَالَ لَهُ قَدْ أَتَاکَ الشَّرَفُ فَصِلْ رَحِمَکَ بِرَحِمِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ قَدْ فَعَلْتُ فَصَعِدَ ذَلِکَ الْمِنْبَرَ وَ خَطَبَ مُحَمَّدٌ  صلی الله علیه و آله وَ زَوَّجَنِی وَ شَهِدَ الْمَسِیحُ ع وَ شَهِدَ بَنُو مُحَمَّدٍ ص وَ الْحَوَارِیُّونَ فَلَمَّا اسْتَیْقَظْتُ مِنْ نَوْمِی أَشْفَقْتُ أَنْ أَقُصَّ هَذِهِ الرُّؤْیَا عَلَى أَبِی وَ جَدِّی مَخَافَهَ الْقَتْلِ فَکُنْتُ أُسِرُّهَا فِی نَفْسِی وَ لَا أُبْدِیهَا لَهُمْ وَ ضَرَبَ صَدْرِی بِمَحَبَّهِ أَبِی مُحَمَّدٍ حَتَّى امْتَنَعْتُ مِنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ ضَعُفَتْ نَفْسِی وَ دَقَّ شَخْصِی وَ مَرِضْتُ مَرَضاً شَدِیداً

[۱۱]فَمَا بَقِیَ مِنْ مَدَائِنِ الرُّومِ طَبِیبٌ إِلَّا أَحْضَرَهُ جَدِّی وَ سَأَلَهُ عَنْ دَوَائِی فَلَمَّا بَرَّحَ بِهِ الْیَأْسُ‏ قَالَ یَا قُرَّهَ عَیْنِی فَهَلْ تَخْطُرُ بِبَالِکَ شَهْوَهٌ فَأُزَوِّدَکِهَا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا فَقُلْتُ یَا جَدِّی أَرَى أَبْوَابَ الْفَرَجِ عَلَیَّ مُغْلَقَهً فَلَوْ کَشَفْتَ الْعَذَابَ‏عَمَّنْ فِی سِجْنِکَ مِنْ أُسَارَى الْمُسْلِمِینَ وَ فَکَکْتَ عَنْهُمُ الْأَغْلَالَ وَ تَصَدَّقْتَ عَلَیْهِمْ وَ مَنَنْتَهُمْ بِالْخَلَاصِ لَرَجَوْتُ أَنْ یَهَبَ الْمَسِیحُ وَ أُمُّهُ لِی عَافِیَهً وَ شِفَاءً فَلَمَّا فَعَلَ ذَلِکَ جَدِّی تَجَلَّدْتُ فِی إِظْهَارِ الصِّحَّهِ فِی بَدَنِی وَ تَنَاوَلْتُ یَسِیراً مِنَ الطَّعَامِ فَسَرَّ بِذَلِکَ جَدِّی وَ أَقْبَلَ عَلَى إِکْرَامِ الْأُسَارَى [وَ] إِعْزَازِهِمْ

[۱۲]فَرَأَیْتُ أَیْضاً بَعْدَ أَرْبَعِ لَیَالٍ کَأَنَّ سَیِّدَهَ النِّسَاءِ قَدْ زَارَتْنِی وَ مَعَهَا مَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ أَلْفُ وَصِیفَهٍ مِنْ وَصَائِفِ الْجِنَانِ فَتَقُولُ لِی مَرْیَمُ هَذِهِ سَیِّدَهُ النِّسَاءِ أُمُّ زَوْجِکِ أَبِی مُحَمَّدٍ ع فَأَتَعَلَّقُ بِهَا وَ أَبْکِی وَ أَشْکُو إِلَیْهَا امْتِنَاعَ أَبِی مُحَمَّدٍ مِنْ زِیَارَتِی فَقَالَتْ لِی سَیِّدَهُ النِّسَاءِ ع إِنَّ ابْنِی أَبَا مُحَمَّدٍ لَا یَزُورُکِ وَ أَنْتِ مُشْرِکَهٌ بِاللَّهِ وَ عَلَى مَذْهَبِ النَّصَارَى‏ وَ هَذِهِ أُخْتِی مَرْیَمُ تَبَرَّأَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنْ دِینِکِ فَإِنْ مِلْتِ إِلَى رِضَا اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رِضَا الْمَسِیحِ وَ مَرْیَمَ عَنْکِ وَ زِیَارَهِ أَبِی مُحَمَّدٍ إِیَّاکِ فَتَقُولِی: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِی مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ

[۱۳]فَلَمَّا تَکَلَّمْتُ بِهَذِهِ الْکَلِمَهِ ضَمَّتْنِی سَیِّدَهُ النِّسَاءِ إِلَى صَدْرِهَا فَطَیَّبَتْ لِی نَفْسِی وَ قَالَتِ الْآنَ تَوَقَّعِی زِیَارَهَ أَبِی مُحَمَّدٍ إِیَّاکِ فَإِنِّی مُنْفِذُهُ إِلَیْکِ فَانْتَبَهْتُ وَ أَنَا أَقُولُ وَا شَوْقَاهْ إِلَى لِقَاءِ أَبِی مُحَمَّدٍ فَلَمَّا کَانَتِ اللَّیْلَهُ الْقَابِلَهُ جَاءَنِی أَبُو مُحَمَّدٍ ع فِی مَنَامِی فَرَأَیْتُهُ‏ کَأَنِّی أَقُولُ لَهُ جَفَوْتَنِی یَا حَبِیبِی بَعْدَ أَنْ شَغَلْتَ قَلْبِی بِجَوَامِعِ حُبِّکَ قَالَ مَا کَانَ تَأْخِیرِی عَنْکِ إِلَّا لِشِرْکِکِ وَ إِذْ قَدْ أَسْلَمْتِ فَإِنِّی زَائِرُکِ فِی کُلِّ لَیْلَهٍ إِلَى أَنْ یَجْمَعَ اللَّهُ شَمْلَنَا فِی الْعَیَانِ فَمَا قَطَعَ عَنِّی زِیَارَتَهُ بَعْدَ ذَلِکَ إِلَى هَذِهِ الْغَایَهِ

[۱۴]قَالَ بِشْرٌ فَقُلْتُ لَهَا وَ کَیْفَ وَقَعْتِ فِی الْأَسْرِ فَقَالَتْ أَخْبَرَنِی أَبُو مُحَمَّدٍ لَیْلَهً مِنَ اللَّیَالِی أَنَّ جَدَّکِ سَیُسَرِّبُ‏ جُیُوشاً إِلَى قِتَالِ الْمُسْلِمِینَ یَوْمَ کَذَا ثُمَّ یَتْبَعُهُمْ فَعَلَیْکِ بِاللَّحَاقِ بِهِمْ مُتَنَکِّرَهً فِی زِیِّ الْخَدَمِ مَعَ عِدَّهٍ مِنَ الْوَصَائِفِ مِنْ طَرِیقِ کَذَا فَفَعَلْتُ فَوَقَعَتْ عَلَیْنَا طَلَائِعُ الْمُسْلِمِینَ حَتَّى کَانَ مِنْ أَمْرِی مَا رَأَیْتَ وَ مَا شَاهَدْتَ وَ مَا شَعَرَ أَحَدٌ بِی بِأَنِّی ابْنَهُ مَلِکِ الرُّومِ إِلَى هَذِهِ الْغَایَهِ سِوَاکَ وَ ذَلِکَ بِاطِّلَاعِی إِیَّاکَ عَلَیْهِ وَ قَدْ سَأَلَنِی الشَّیْخُ الَّذِی وَقَعْتُ إِلَیْهِ فِی سَهْمِ الْغَنِیمَهِ عَنِ اسْمِی فَأَنْکَرْتُهُ وَ قُلْتُ نَرْجِسُ فَقَالَ‏اسْمُ الْجَوَارِی

[۱۵]فَقُلْتُ الْعَجَبُ أَنَّکِ رُومِیَّهٌ وَ لِسَانُکِ عَرَبِیٌّ قَالَتْ بَلَغَ مِنْ وُلُوعِ جَدِّی وَ حَمْلِهِ إِیَّایَ عَلَى تَعَلُّمِ الْآدَابِ‏ أَنْ أَوْعَزَ إِلَیَّ امْرَأَهَ تَرْجُمَانٍ لَهُ فِی الِاخْتِلَافِ إِلَیَّ فَکَانَتْ تَقْصِدُنِی صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ تُفِیدُنِی الْعَرَبِیَّهَ حَتَّى اسْتَمَرَّ عَلَیْهَا لِسَانِی وَ اسْتَقَامَ .

[۱۶]قَالَ بِشْرٌ فَلَمَّا انْکَفَأْتُ بِهَا إِلَى سُرَّ مَنْ رَأَى‏ دَخَلْتُ عَلَى مَوْلَانَا أَبِی الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّ ع‏ فَقَالَ لَهَا کَیْفَ أَرَاکِ اللَّهُ عِزَّ الْإِسْلَامِ وَ ذُلَّ النَّصْرَانِیَّهِ وَ شَرَفَ أَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ ص قَالَتْ کَیْفَ أَصِفُ لَکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّی قَالَ فَإِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُکْرِمَکِ فَأَیُّمَا أَحَبُّ إِلَیْکِ عَشَرَهُ آلَافِ دِرْهَمٍ أَمْ بُشْرَى لَکِ فِیهَا شَرَفُ الْأَبَدِ قَالَتْ بَلِ الْبُشْرَى‏ قَالَ ع فَأَبْشِرِی بِوَلَدٍ یَمْلِکُ الدُّنْیَا شَرْقاً وَ غَرْباً وَ یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً قَالَتْ مِمَّنْ قَالَ ع مِمَّنْ خَطَبَکِ رَسُولُ اللَّهِ ص لَهُ مِنْ لَیْلَهِ کَذَا مِنْ شَهْرِ کَذَا مِنْ سَنَهِ کَذَا بِالرُّومِیَّهِ قَالَتْ مِنَ الْمَسِیحِ وَ وَصِیِّهِ قَالَ فَمِمَّنْ زَوَّجَکِ الْمَسِیحُ وَ وَصِیُّهُ قَالَتْ مِنِ ابْنِکَ أَبِی مُحَمَّدٍ قَالَ فَهَلْ تَعْرِفِینَهُ قَالَتْ وَ هَلْ خَلَوْتُ لَیْلَهً مِنْ زِیَارَتِهِ إِیَّایَ مُنْذُ اللَّیْلَهِ الَّتِی أَسْلَمْتُ فِیهَا عَلَى یَدِ سَیِّدَهِ النِّسَاءِ أُمِّهِ‏.

[۱۷]فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ  علیه السّلام یَا کَافُورُ ادْعُ لِی أُخْتِی حَکِیمَهَ فَلَمَّا دَخَلَتْ عَلَیْهِ قَالَ ع لَهَا هَا هِیَهْ فَاعْتَنَقَتْهَا طَوِیلًا وَ سُرَّتْ بِهَا کَثِیراً فَقَالَ لَهَا مَوْلَانَا یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْرِجِیهَا إِلَى مَنْزِلِکِ وَ عَلِّمِیهَا الْفَرَائِضَ وَ السُّنَنَ فَإِنَّهَا زَوْجَهُ أَبِی مُحَمَّدٍ وَ أُمُّ الْقَائِمِ عجل الله تعالی فرجه

[۱۸]کمال الدین ج۲، ص۴۱۷ ، باب ۴۱ ، ح اول.

[۱۹]چاپ جدید ص۴۸۹ و چاپ قدیم ص۲۶۲

[۲۰]أَخْبَرَنِی جَمَاعَهٌ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ الشَّیْبَانِیِّ عَنْ أَبِی الْحُسَیْنِ مُحَمَّدِ بْنِ بَحْرِ بْنِ سَهْلٍ الشَّیْبَانِیِّ الرُّهْنِی‏ «۳» قَالَ قَالَ بِشْرُ بْنُ سُلَیْمَانَ النَّخَّاسُ وَ هُوَ مِنْ وُلْدِ أَبِی أَیُّوبَ الْأَنْصَارِیِّ أَحَدُ مَوَالِی أَبِی الْحَسَنِ وَ أَبِی مُحَمَّدٍ ع وَ جَارُهُمَا بِسُرَّ مَنْ‏رَأَى‏

[۲۱]درروضه الواعظین و بصیره المتعظین ج‏۱ ؛ ص۲۵۲٫

[۲۲]قَالَ بِشْرُ بْنُ سُلَیْمَانَ النَّخَّاسُ مِنْ وُلْدِ أَبِی أَیُّوبَ الْأَنْصَارِیِّ أَحَدِ مَوَالِی أَبِی الْحَسَنِ وَ أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السّلام

[۲۳]ج۴ ص۴۴۰،

[۲۴] ج۳ ص۳۶۳ از کمال الدین ؛ ص۳۶۵ از غبیت طوسی؛ ص۴۰۸ ازکمال الدین؛ ص۴۰۹ از غیبت طوسی، ؛ ۴۹۵ از کمال الدین.

[۲۵]بحارالانوار ؛ ج۱ص۶ و ص۱۰