موضوع بحث ما روایت سعدبن عبدالله اشعری بود. گفتیم که بعضی از معاصرین، اشکالاتی را بر این روایت وارد کرده و مدعی هستند که به استناد این اشکالات، روایت سعدبن عبدالله اشعری، جعلی و موضوع است. در جلسات قبل، پاره ای از اشکالات را بیان نموده و جواب دادیم. اکنون برخی دیگر از اشکالات وارده را ذکر کرده و سپس جواب میدهیم.
نسبت دنیا دوستی به اهل بیت علیهم السلام
مرحوم تستری، اشکال دیگری را بر روایت سعد اشعری بیان میکنند. اما بیان اشکال:
از مواردی که بر موضوع بودن حدیث دلالت دارد، این است که در حدیث مذکور آمده است که امام حسن عسگری علیه السّلام براى سرگرم نمودن فرزندش، انار طلایى داشت که نقشهاى زیباى آن در میان دانههاى گرانبهایش مىدرخشید؛ با اینکه این کار، از اعمال ثروتمندان دنیاپرست است. (انار طلایی مناسب دنیاپرستان و مترفین است) و چنین اعمالی، از افرادی مانند ائمه طاهرین که از دنیا و زینت های آن، رویگردان هستند، به دور است. [۱]
جواب از اشکال
آقای صافی در منتخب الاثر اینگونه جواب میدهد:
أقول: قال اللّه تعالى: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَهَ اللَّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْق.[۲]
بگو: چه کسى زینتهاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و روزىهاى پاکیزه را حرام کرده است؟[۳]
و قال عزّ اسمه فی سلیمان: یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحاریبَ وَ تَماثیلَ وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِیات.[۴]
آنها هر چه سلیمان مىخواست برایش درست مىکردند: معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و دیگهاى ثابت.
و اگر میخواهی به سیره انبیاء، خصوصاَ جناب سلیمان علیه السّلام مراجعه کن. برای او قصرها و زنان و کنیزهای زیادی بود… به گونه ای که هنگام خروج از مجلسش، پرنده بر شانه اش مینشست و جن و انس برایش قیام میکردند تا بر تخت جلوس نماید و آن مقدار از نعمت های دنیا در اختیارش بود که انسان را به تعجب وا میدارد، ولی با این حال کسی نگفته است که سیره حضرت سلیمان از مترفین و اهل دنیا بود.[۵]
شرحی کوتاه بر کلام صاحب منتخب الاثر:
پس شما چگونه امام را با داشتن یک توپ طلایی متهم به إتراف و دنیاپرستی میکنید؟ انسان وقتی به سیره ائمه اطهار مراجعه میکند، در مییابد که دنیا و امکانات دنیوی در اختیار آن حضرات بود. مثلاً، به مذاکرات امام حسین علیه السّلام و عمرسعد مراجعه نمایید که امام، به عمرسعد وعده زمین و امکانات دنیایی میدهد و یا وقتی به کربلا وارد شدند همه زمین های کربلا را خریداری کردند (ر.ک به ماده کربله در مجمع البحرین) و زمینها را به خودشان واگذاری کردند و شرط نمودند که از زائرینش به مدت سه روز پذیرایی شود و یا امام صادق علیه السّلام باغاتی داشتند و هنگام ثمردهی، دستور میدادند که دیوارهای باغات را برای مصرف فقراء خراب نمایند و یا وقف نامه های علی علیه السّلام را ببینید. اینها همه نشان از آن دارد که امکانات و اموال در دست آن حضرات بود [هر چند خودشان در مصرف به حداقل قناعت میکردند] و با این حال امام علی علیه السّلام میفرمود: «غری غیری»، پس زهد به معنای داشتن مال و دارایی های دنیایی نمی باشد بلکه معنای دیگری دارد، آقای صافی در ادامه میفرمایند:
ادامه کلام صاحب منتخب الاثر
و فی الحدیث…: معنى زهد، تباه کردن مال و دارایى و تحریم حلال نیست؛ بلکه زهد و پارسایى در دنیا این است که آنچه در دست تو است محکمتر از آنچه که در پیش خداست، نباشد. [۶]
و قال مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام الزهد کلّه بین کلمتین من القرآن، قال اللّه سبحانه: لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُور.[۷]
این به خاطر آن است که براى آنچه از دست دادهاید تأسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکبّر فخرفروشى را دوست ندارد.
پس [ عدم تعلق] معنای زهد است. زهد به معنای ترک لذات دنیایی نمی باشد بلکه با بهره بردن از همه نعم دنیوی، سازگاری دارد. مترفین، به جهت محبت به دنیا به دنیا نزدیک شدند لذا ترک آن برای شان سخت است بر خلاف زاهدان که دنیا را بدون مشقت و سختی، رها میسازند، لذا در مقام انفاق برای آنها انار طلایی و انار طبیعی، فرقی ندارد.
قال أمیر المؤمنین علیه السّلام فی وصف حجج اللّه تعالى: «استلانوا ما استوعره المترفون .[۸]
امیر مومنان علیه السّلام در وصف مردان الهی میفرماید: آن چه را دنیاپرستان هوسباز، مشکل میشمرند بر آنها آسان است.
پس با استناد به فرموده امام على علیه السّلام بهرهمند بودن از نعمتهاى دنیا، نهتنها دلیل مترف و دنیاپرست بودن نیست؛ بلکه استفاده صحیح از آنها پسندیده است، مشروط به اینکه انسان را از یاد خدا و جهان آخرت غافل نسازد.
ادامه جواب از اشکال در کلام منتخب الاثر
این انار که در اصل از طلا نبوده و تنها نقش طلایى داشته، چه ارزشى دارد. [ و چه ارزشی دارد که به خاطر آن، یک روایت مهم را کنار بگذارید؟] پس خود انار از جنس طلا نبوده: بلکه با طلا تزیین شده بود و آن را یکى از اهالى بصره به حضرت اهدا کرده بود.[ ضمن اینکه] سعد أشعرى، در توصیف انار، مبالغه کرده، زیرا چشم او به جمالى افتاده که بالاتر از او جمالى نیست- جز جمال خدا- و همهچیز را جمیل و زیبا مىدید و توصیف زیبایى انار به این دلیل بوده است. [۹]
اشکالی دیگر بر روایت بیست و سوم
این اشکال را هم مرحوم تستری در الاخبار الدخیله بیان میکنند. ایشان در این کتاب تعبیرات تندی دارد. از مرحوم نجفی شنیدم [با واسطه] که میفرمود: ای کاش کتاب الاخبار الدخیله چاپ نمی شد.
اشکال در بیان مرحوم تستری
از جمله نشانههاى ساختگى بودن حدیث سعد این است که در آن، کهیعص[۱۰]، در ارتباط با کربلا و قضایاى آن، تفسیر شده است؛ با این که اخبار صحیحى، آن حروف مقطعه را به نوعى دیگر تفسیر کردهاند.[۱۱] در کتاب اّلاخبار الدخیله [۱۲] نیز مىگوید: «روایات، [آن را] به غیر از آنچه در حدیث مذکور [آمده]است، تفسیر کردهاند. و تمام آنها بر اسماء الهى بودن حروف مقطّعه «کهیعص» دلالت دارند.
پاسخ اشکال
از آنجا که اشخاصی مانند ابو على حائرى در منتهى المقال، از این اشکال پاسخ دادهاند مشخص مىشود که اشکال یادشده، پیش از آقاى شوشترى نیز مطرح بوده و او، آن را پذیرفته و بازگو کرده است.
ابو على حائرى مىگوید: پاسخ این اشکال روشنتر از آن است که بیان شود و دو پاسخ بدینقرار مىدهد:
۱- قرآن، بطنهایى دارد و چهبسا، آیهاى به تفاسیر متعدد؛ بلکه متضاد و متناقض، تفسیر شود. کسانى که در روایات و احادیث، به تحقیق و بررسى پرداخته و در این خصوص تفحّص داشتهاند، این مطلب را مىپذیرند و هیچکس منکر این معنا نیست.[۱۳]
سپس، نمونههایى از تفسیر حروف مقطّعه و برخى کلمات را به شرح زیر بیان مىکند و مىگوید:
در تفسیر «حم»[۱۴]، «عسق»[۱۵] آمده است: «حم» یعنى: حتم؛ «عین» یعنى عذاب؛ منظور از «سین» سنین مانند سنین حضرت یوسف ؛ «قاف» قذف و ناپدید شدن و به زمین فرورفتن سفیانى و یارانش، در آخر الزمان مىباشد.
در تفسیر «الم[۱۶] غُلِبَتِ اَلرُّومُ» آمده است: منظور از روم، بنى امیّهاند. [۱۷]
در تفسیر«طه» [۱۸]وارد شده است: مقصود، طهارت و پاکى اهل بیت از پلیدىها است.
در تفسیر «وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ یَسْجُدٰانِ»[۱۹] آمده است: منظور از «النجم» رسول خدا صلی الله علیه و آله و مقصود از«الشجر» امام على علیه السّلام است.
در تفسیر «وَ اَلْفَجْرِ»[۲۰] آمده است: منظور از «فجر» حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه است «و لیال عشر» ائمّهاند که نخستین فرد آنها امام حسن علیه السّلام مىباشد «و الشفع» یعنى حضرت فاطمه سلام الله علیها و حضرت على علیه السّلام منظور از «و الوتر» خداوند مىباشد.«و اللیل إذا یسر» یعنى: دولت و حکومتى تا حکومت حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه وجود خواهد داشت.
در تفسیر «و الشمس» آمده است: منظور از «شمس» امیر مؤمنان علیه السّلام است. «وَ ضُحاها»[۲۱] بیانگر قیام حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه است. و مقصود از«وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» امام حسن و امام حسین علیهماالسلام مىباشند.
«وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها» یعنى قیام حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه «وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها» حبتر و دولتاش [ دولت های باطل پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. و منظور از «وَ السَّماءِ وَ ما بَناها» پیامبر مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله است.
در تفسیر «إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوت»آمده که عنکبوت، همان حمیرا است و…
۲- حروف مقطّعه «کهیعص» از محکمات قرآن نیست تا تفسیر ظاهرى آن را بدانیم و حکم به بطلان مخالف ظاهر آن بنماییم و به فرض جایز بودن حکم به ظاهر آن و از سویى، نرسیدن روایت صحیحى مخالف این تفسیر از معصومین : نمىتوانیم به صحت آن و به ظاهر این حکم کنیم؛ یعنى این تفسیر را کنار بگذاریم.آرى، در تفسیر قمّى، حروف «کهیعص» را به نامهاى الهى بهگونه مقطّع تفسیر کرده است؛ یعنى «اللّه الکافى، الهادى، العالم، الصادق ذى الآیات العظام…»[۲۲]
۳- اگر روایاتی، «کهیعص» را به گونهای تفسیر کرده است، روایت سعد اشعری هم، «کهیعص» را تاویل میکند و یکی از مصادیق «کهیعص» را مشخص کرده است، آیا این مساله اشکالی دارد؟
۴- هیچکدام از روایات وارده درباره حروف مقطعه یادشده بر انحصار دلالت ندارند. (نمىگویند این است و جز این نیست) به همین دلیل این روایت نیز یکى از آنها بهشمار مىآید.
۵- کدام روایت صحیح [بر خلاف ادعای تستری که ادعای روایات صحیحه مینماید] غیر از آنچه در این حدیث آمده، حروف مقطّعه نام برده را بهگونهاى دیگر تفسیر کرده است؟ ما در مقام پاسخ به این پرسش با مراجعه به کتابهاى فریقین، روایت صحیحى را که بتوان به آن اعتماد نمود، نیافتیم. اینک به بررسى اجمالى آنها مىپردازیم.
بررسى روایى تفسیر «کهیعص»
١. تفسیر ثعلبى (م. ۴۲۷)
ثعلبی از مفسرین بزرگ اهل سنّت است. ایشان بیان میدارد که در معناى حروف مقطّعه مذکور اختلاف است و سپس قولها را ذکر میکند:
ابن عباس مىگوید: این حروف، نامى از نامهاى خداوند عزّ و جل است؛
عدّهاى گفتهاند: این حروف، اسم أعظم خدا است؛
قتاده گفته است: این حروف، نامى از نامهاى قرآن است؛
عدّه دیگرى گفتهاند: این حروف، نام سوره «مریم» است؛
حضرت على بن ابى طالب علیه السّلام و ابن عباس گفتهاند: این حروف، قسم و سوگند هستند، که خداوند متعال با آنها، سوگند یاد کرده است.
کلبى گفته است: این حروف، مدح و ثنا است که خداى عزّوجلّ، با آنها خود را ثنا گفته و ستوده است.
سعید بن جبیر [۲۳] از ابن عباس، نقل کرده که وى مىگوید: کاف، از کریم، هاء، از هادى، یا از رحیم، عین، از علیم و عظیم، صاد، از صادق گرفته شده است.
کلبى جاى دیگر در معناى آن گفته است: خداوند، کافى بر خلق خود و هادى بر بندگانش مىباشد، دست و قدرتش بالاى دست و قدرت مردم و عالم به آفریدگان و در وعدهاش، صادق است.[۲۴]
* در هیچ یک از این روایات کهیعص ، در ارتباط با کربلا و قضایاى آن، تفسیر نشده است ولی کدام یک از این روایات، جزو روایات صحیحه است؟!
٢. تفسیر درّ المنثور سیوطى
در این کتاب نیز روایتهاى پیشین را به همراه تعدادى دیگر، بیان مىکند که در هیچکدام، تفسیر سعد اشعرى از امام علیه السّلام مشاهده نمىشود. [۲۵]
* بههرحال، روایتهاى یادشده از اهل سنّت است و مشکل سندى دارند.
٣. تفسیر مجمع البیان طبرسى
طبرسى، اختلاف علما را در مورد حروف مقطعه که در آغاز سورهها آمده است، به ابتداى سوره بقره، احاله مىدهد و مىگوید: شرح گفته علما را در آنجا بیان کردیم؛ ولى در آنجا هیچگونه روایتى درباره حروف یادشده، نمىآورد و تنها به معناى موردنظر خود، اشاره مىکند و مىگوید: کاف در «کهیعص» از کافىها، از هادى. یا، از حکیم. عین، از علیم. و صاد، از صادق گرفته شده است.
سپس در ادامه بحث، در ذیل آیه نخست سوره مریم، سه روایت را بدینقرار بازگو مىکند:
الف. عطاء بن سائب، از سعید بن جبیر، از ابن عبّاس نقل مىکند که گفته است: کاف، از کریم. هاء، از هادى. یاء، از حکیم. عین، از علیم. و صاد، از صادق گرفته شده است.
ب. روایت عطا و کلبى از ابن عبّاس در معناى «کهیعص» این است که: خداوند، کافى بر خلقش، هادى بر بندگانش، عالم به مخلوقاتش و صادق در وعده و گفتههاى خود بوده و دست او بالاى دست مردم است.
پ. از امیر مؤمنان علیه السّلام روایت شده که آن حضرت، در دعایش فرموده: «أسألک یا کهیعص… ؛ اى کاف، هاء، یاء، عین، صاد، از تو مسئلت دارم…»
طبرسى مىافزاید: بنابراین، هرکدام از حروف، بر صفتى از صفات خداى عزّوجل دلالت دارند. [۲۶]
۴. تفسیر برهان
این تفسیر، بیشتر جنبه روایى دارد و بیشتر براهین و دلایل روایى، در آن آمده است و اگر روایت صحیحى درباره تفسیر آیات وجود داشته باشد، معمولا در آنجا موجود است. این روایات بدینقرار است:
الف: به جعفر بن محمد علیه السّلام، عرض کردم: اى فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله معناى کهیعص چیست؟ فرمود: معنایش این است که [خداوند مىفرماید:] من کافى، هادى، ولى، عالم و صادق به وعدههاى خود هستم.
* در مورد سند این روایت؛ باید گفت: اگر یکى از راویان مخدوش شود، روایت صحیحه نخواهد بود. اکنون به بررسی سند روایت میپردازیم تا صحت و سقم کلام مرحوم تستری معلوم شود.[ زیرا مرحوم تستری معتقد است که روایت صحیح بر خلاف روایت سعد اشعری داریم]
بررسى سند روایت
علاّمه حلّى در بخش دوم کتاب خود که مربوط به ضعفا است، درباره سفیان ثورى مىگوید: «وى از اصحاب ما نیست. [۲۷] ابن داود نیز در کتاب خود درباره سفیان همینگونه اظهارنظر کرده است. [۲۸]
اگر منظور مرحوم تستری روایت ذیل هم باشد، باید سند آن هم بررسی شود تا صحت و سقم کلامش، مشخص گردد.
ب: جعفر بن محمد بن عماره، از پدرش نقل مىکند که گفت: در محضر جعفر بن محمد علیه السّلام، حاضر شدم، مردى به حضور وى آمد و از او در مورد کهیعص سؤال کرد. حضرت، پاسخ داد: کاف؛ یعنى (خداوند) کافى بر شیعیان است. هاء؛ یعنى هادى آنان است و… [۲۹]
سند روایت
در سند این روایت، محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانى وجود دارد.
آیت اللّه خویى پس از نقل روایتى از او در مورد وى مىگوید: روایتى را که وى از امام صادق علیه السّلام نقل کرده، دلالت بر تشیّع و حسن عقیدهاش دارد، اما وثاقت وى ثابت نیست و اظهار رضایت «یعنی ترضی» شیخ صدوق از ایشان نیز، هیچگونه دلالتى بر حسن بودن وى ندارد؛ چه رسد به وثاقت او. [۳۰]
البته ممکن است کسى بگوید: آنچه بیان شد مبناى آیت اللّه خویى است. و ما مبناى وى را نمىپذیریم از سویى، آقاى خویى خود، به تشیّع و حسن عقیده وى اعتراف دارد. بنابراین نمىتوان او را تضعیف کرد. در سند روایت مذکور، جعفر بن محمد بن عماره وجود دارد.
آقاى شوشترى پس از نقل حدیثى از او درباره وى نکته جالبى بیان مىکند و مىگوید: از روایتى که ایشان نقل کرده، عامى بودن وى بعید نیست، زیرا او وقتى از امام، حدیث نقل مىکند وى را با اسم و با ذکر نام پدران و اجدادش تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نام مىبرد. و معمولاً اهل سنّت، امام صادق و بهطور کلّى ائمه اطهار علیهم السلام را به عنوان محدّث تلقّى مىکنند و اینگونه از آنان، نقل حدیث مىکنند؛ ولى شیعه معمولاً با کنیه، از ائمه طاهرین روایت نقل مىکند.[۳۱]
آقاى نمازى نیز مىگوید: هیچ نامى از او در کتابهاى رجالى نیست.
بنابراین، براساس گفته آقاى شوشترى، عامى بودن او بعید نیست و بنا به گفته آقاى نمازى، وى شخصیتى مهمل است.
۵. تفسیر قمّى
در این تفسیر، درباره حروف مقطّعه یادشده، روایتى را از امام صادق علیه السّلام نقل مىکند و مىنویسد: این فرموده خداوند تبارک و تعالى است که خود را توصیف کرده است.[۳۲]
بررسى سند این روایت
با دقت در سند این حدیث که ناموزون و به هم ریخته است به راحتى مىتوان به ضعف سند آن پى برد. در یک نقل، جعفر بن عبید و در نقل دیگر، جعفر بن محمد، از عبید است و از حسن بن على نیز آمده که در میان ضعفا و ثقات دهها نفر به نام حسن بن على وجود دارد. و مشخّص نیست این شخص از کدام گروه است؟ ضعیف یا ثقه؟
۶. تفسیر نور الثقلین
آقاى حویزى در این کتاب چهار روایت را به شرح زیر مىآورد:
الف. تفسیرى که در کمال الدین موجود است؛
ب. تفسیرى که در معانى الاخبار از سفیان ثورى، نقل شده است؛
پ. تفسیرى که در معانى الاخبار از محمد بن عماره نقل شده است؛
ت. روایت تفسیر قمّى، که پیشتر گفتیم سندش بههمریخته و نامشخص است.[۳۳] بنابراین، روایت صحیحى که محقّق شوشترى ادعا مىکند، کدام روایت است؟
اگر روایاتى باشند که در تفاسیر مختلف در ذیل کهیعص آمده- و جاى نقل روایتهاى صحیح مربوطه نیز همینجا است. – هیچکدام را نمىتوان صحیح دانست. بنابراین، اگر روایت سعد بن عبد اللّه مشکل سندى داشته باشد، روایات مربوطه دیگر نیز همان مشکل را دارند. بر این اساس، نمىتوان ادعا کرد روایت سعد، با روایات صحیح، در تعارض است.
اشکالی دیگر بر روایت بیست و سوم
اطلاع یهود از اهداف پیامبر صلی الله علیه و آله
از حدیث یادشده این معنا استفاده مىشود که یهودیان از آمدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله خبر مىدادند و مىگفتند: وى بر عرب چیره خواهد شد همانگونه که بخت نصر بر بنى اسرائیل مسلّط گشت؛ ولى وى (در ادعاى نبوّت) دروغ مىگفت و این خلاف قرآن است، زیرا در قرآن آمده است که یهودیان به دشمنانشان، آمدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله را وعده مىدادند و به آنان مىگفتند: هنگامى که وى [پیامبر] ظاهر گردد با کمک یهودیان از دشمنان آنها انتقام خواهد گرفت. خداى متعال مىفرماید:
… وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَلَما جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا .[۳۴]
یعنی: و پیش از این، به خود نوید پیروزى بر کافران را مىدادند؛ ولى هنگامىکه پیامبر شناختهشده خویش به نزد آنان آمد، نسبت به او کافر شدند.
در اخبار آمده است که، انصار، با شنیدن پیشگویى ظهور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از یهودیان، به مسلمان شدن روى مىآوردند و مىگفتند: این همان پیامبرى است که یهودیان ظهورش را مژده مىدادند.[۳۵]
خلاصه اشکال: روایت سعد اشعری مخالف قرآن است.
پاسخ به اشکال:
البته یهودیان پیشگویىهایى درباره ظهور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داشتند و مىگفتند: وى چنینوچنان خواهد کرد؛ ولى آن حضرت را تکذیب کردند. تردیدى نیست که این تکذیب در قرآن مجید آمده و بین پیشگویى یهودیان و انکار آنها منافاتى نیست، زیرا اخبار و مژده آنان پیش از دعوت و بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و یا پیش از ولادت آن حضرت بود؛ امّا آنگاه که پیامبر صلی الله علیه و آله با حق و حقیقت ظهور کرد، آنان به خاطر حسد و عناد، حق وى را انکار کرده و گمراه شدند. (یهودیان در برهه ای از زمان مخبر و پیش گو بودند و در برهه ای دیگر از زمان تکذیب کننده پیامبر صلی الله علیه و آله، بودند و این تنافی ندارد).
اشکال مرحوم تستری بر روایت سعد اشعری
روایت سعد اشعری، تفسیر «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ»[۳۶] را برخلاف معناى ظاهرى آن؛ یعنى دل شستن از محبّت خانواده خود، تأویل کرده است. در صورتى که این تأویل، با روایت صحیحى که شیخ صدوق در کتاب علل الشرایع با این مضمون آورده که «کفش حضرت موسى، از پوست الاغ مرده بوده است»، در تناقض مىباشد.جهت روایت در صحیح بودن به خاطر نقل ابان بن عثمان است که از اصحاب اجماع میباشد و همچنین ابن ولید چنین روایتی را نقل کرده است، با اینکه وی از نقادان روایت میباشد.[همچنین، مضمون روایت علل مشکلی ندارد زیرا] انبیاء قبل از نبوت خویش، چیزی از شریعت را نمی دانستند لذا قول «استجهله فی نبوته» معنایی ندارد [ تا بگوییم که اگر کفش او با پوست مردار بوده است، لازمه اش جهل موسی علیه السّلام به احکام شریعت میباشد] ضمن اینکه از کجا معلوم است که موسی علیه السّلام در این کفش نماز گزارده است؟ و از کجا معلوم که حکم [کفش مردار] در شرایع یکسان بوده است؟ [۳۷]
نتیجه:
پس روایت سعد اشعری به جهت تعارضش با روایت صحیح خود شیخ صدوق در علل الشرائع، موضوع است و قابل اعتناء نمی باشد.
جواب از اشکال در کلام صاحب منتخب الاثر
انصافا آقای صافی در جواب از این اشکال محققانه وارد میشود و پاسخ کاملی ارائه مینماید:
أقول: نحن نتکلّم أولا فی دلاله الآیه الکریمه بالنظر إلى ظاهرها، ثمّ ننظرای التفسیرین أقرب إلى الظاهر.
بحث در دو مقام است:
۱- مفاد ظاهر آیه شریفه؛ ۲- مقایسه دو تفسیر- در روایت سعد و در روایت یعقوب بن شعیب در علل
مقام نخست
از ظاهر آیه برمىآید که حضرت موسى علیه السّلام براى رعایت احترام «وادى مقدس»، مأمور به بیرون آوردن کفشهاى خود شد، زیرا جایگاه هر مکان مقدّسى چنین است.[۳۸] براین اساس، مشخص مىشود که حضرت موسى از این معنا آگاهى داشته و أمر نیز ارشادى بوده نه مولوى، یعنى: ارشاد به این موضوع که او در جایگاه مقدّسى قرار گرفته و باید کفشهاى خود را بیرون آورد. بههرحال، امر بیرون آوردن کفشها خواه ارشادى، خواه مولوى، مناسب با تعظیم است و این معنا از ظاهر آیه استفاده مىشود.
مقام دوم
با توجه به روایات، آیه مزبور «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» به دوگونه تفسیر شده است:
الف) بیرون آوردن محبّت خانواده، از دل؛ ب) بیرون آوردن کفشها از پا؛
اگر جمع بین آن دو روایت ممکن شد، به مقتضاى جمع عرفی، عمل مىکنیم و اگر ممکن نشد، به مرجّحات دلالى و سندى، رو مىآوریم در غیر این صورت، وظیفه، تخییر است؛ ولى این موضوع بدانمعنا نیست که روایت غیر مرجح کماعتبار، کذب و ساختگى باشد، همانگونه که در صورت تخییر، حکم به سقوط حجیت خبر دیگر نمی شود و در نفی قول ثالث به هر دو روایت عمل میشود، بنابراین هر دو روایت حجت است در صورتی که معارض با هم نباشند.
همچنین به فرض ترجیح روایت یعقوب[ پوست الاغ مرده]، معناى آن سقوط خبر سعد اشعری، از حجّیت نیست. فقط در اینجا شارع ما را در مقام عمل، تعبدا اجازه اخذ به مرجح داده است.
و روشن است که در تعارض دو خبر و اخذ به مرجح، بنا نیست به خاطر تعارض بعضی از مضامین دو روایت، همه آن روایت کنار گذاشته شود. [ بسنده به مورد تعارض میشود]
از سوى دیگر خبر سعد اشعری، با ظاهر آیه سازگارتر از خبر یعقوب بن شعیب- پوست الاغ مرده- است، زیرا همانگونه که بیان شد، امر به بیرون آوردن کفشها بهخاطر تعظیم وادى مقدّس است، نه بهخاطر «پوست الاغ مرده». در این صورت روایت یعقوب، مخالف ظهور آیه مىشود و شرایط حجّیت آن مختل مىگردد. در نتیجه، روایت سعد مقدّم خواهد بود. پس هر گاه تعارض بین ظاهر کتاب و ظاهر خبر واقع شود، ظاهر کتاب حجت است و روایت یعقوب، اگر معارضی مثل روایت سعد اشعری نداشت، بازهم به جهت مخالفت با ظاهر کتاب کنار گذاشته میشد. [۳۹]
اشکال در بیان مرحوم تستری
مرحوم تستری میفرماید: از مواردی که شاهد بر موضوع بودن حدیث سعد است این است که:
حدیث مذکور، بیانگر این است که خداى متعال، به حضرت موسى وحى کرد: «اگر محبّت تو براى من خالص است، محبّت خانواده خود را از دلت بیرون کن» با اینکه محبت خالق و محبت آفریدگان، دو موضوع متفاوتاند و هیچ تناقض و تزاحمی با هم ندارند، چنانکه پیامبر صلی الله علیه و آلهفرموده است: «من از دنیاى شما سه چیز را دوست دارم؛ عطر و زنان و نور چشمم در نماز است» و یا اینکه امام صادق علیه السّلام میفرماید: از اخلاق انبیاء، دوست داشتن زنان و خانواده است… ، پس در روایت سعد، تنافی بین اخلاص در حب خدا و محبت خانواده دیده میشود با اینکه هیچ تنافی بین دو امر دیده نمی شود.
و إنّما المذموم حبّ یوجب مخالفه أمره تعالى و نهیه، قال عز و جل: قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین.[۴۰]
بله! محبتی مذموم است که باعث مخالفت امر خداوند شود و موجب تعدی به حدود الهی شود. شاهد آن هم آیه ۲۴، سوره توبه است که میفرماید: بگو: «اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما، و اموالى که به دست آوردهاید، و تجارتى که از کساد شدنش مىترسید، و خانه هایى که به آن علاقه دارید، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند و خداوند جمعیّت نافرمانبردار را هدایت نمىکند.
مع أنّ جعل «نعلیک» کنایه و استعاره عن حبّ الأهل مجاز یحتاج إلى قرینه، و لا قرینه
از طرفی، تأویل«فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» به محبت خانواده، کنایه و استعاره ای است که مجاز است و نیاز به قرینه دارد، ولی در این روایت، قرینه ای بر این مجاز وجود ندارد.
مع أنّ الأمر بالنزع، لو کان المراد بالنعلین حبّ الأهل کان للدوام، و ینافیه تعلیله: إِنَّکَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً.[۴۱]
ضمن اینکه، اگر مراد از «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ»، دل شستن از محبت خانواده میباشد تا اخلاص حاصل گردد، چنین دل شستنی، باید مداوم باشد و مربوط به برهه ای از زمان خاص نمی باشد، در حالیکه چنین دوامی با عبارت « إِنَّکَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً» تنافی دارد. چون مربوط به زمان خاص یعنی وجود در وادی المقدس است.
جواب از اشکال مرحوم تستری
اولاً: توهم تعارض بین روایت سعد و آیات، ناشی از عدم تأمل در مراد این دو طایفه میباشد. زیرا، میان این دو موضوع تعارضى نیست و محبّت خالق با محبّت مخلوق در تعارض نیستند به این دلیل که، اوّلى ناظر بر یکسان گشتن و به هم رسیدن تمام محبّتها است و محبّت تمامى چیزها در محبّت خداوند است. بنابراین، براى محبّ و عاشق، محبوبى بهجز او نیست. از اینرو، همه محبّتها در پیشگاه او فانى هستند و نظرى به سوى غیر او ندارند. چنانکه انسان، به هنگام اندیشیدن در چیزى، همهچیز، غیر از آن را فراموش مىکند؛ بلکه خود تفکّر و مشغول بودن به اندیشیدن را نیز فراموش مىکند.
البته حضرت موسى علیه السّلام در اندیشه آوردن شعلهاى از آتش براى خانوادهاش بود که خدا به او فرمان داد: «قلبش را از محبّت خانوادهاش فارغ سازد.» زیرا هنگامى که بر او وحى نازل مىشد، مناسب بود در رسیدن به این مقام و تلقّى وحى، تنها به خدا و سخن او توجه کند و اندیشهاش را از غیر او فارغ سازد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در حال تلقّى وحى در این مقام؛ بلکه بالاتر از این مقام قرار داشت. از اینرو، مىبینیم حضرت موسى علیه السّلام بعد از تلقّى وحى، خانواده خود را ترک و بىدرنگ به سوى فرعون حرکت مىکند و این مقامى است که وى را به بالاترین مراتب قدسى و ملکوتى مىرساند.
و بعباره اخرى نقول: پس اگر در این رهگذر، تنافى به نظر مىرسد در مقام فعلیت است؛ یعنى اشتغال فعلى قلب به محبّت خدا، در مقامى از مقامات قرب، با اشتغال فعلى قلب به محبّت و توجه به غیر او، منافات دارد.همانگونه که فعلیت اشتغال قلب به محبت نساء با محبت فعلی تام به خداوند جمع نمی شود.
ثانیا: آنچه بیان نمودید که، محبت مذموم، محبتی است که موجب مخالفت اوامر و نواهی الهی شود، شکی در آن نمی باشدو آیه «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ…» هم شاهد بر این معنا است.اما بندگان بر محبت های دیگر [غیر از چنین محبت مذمومی] مکلف بر ترک آن ها نشده اند.البته، انصراف بنده از ماسوای خداوند و انقطاع به سوی او ممدوح است و اقرب الی الله است واگر در حکمت الهی روا باشد که از غیر خدا منصرف نگردد، بر بنده لازم است که از محبت الهی به محبت های دیگر، معطوف نشود.
بنابراین، دوست داشتن خانواده و زندگى در همهحال ناپسند نیست؛ ولى اشتغال کامل قلب به محبّت خداوند و همچنین اشتغال، در بعضى حالات، پسندیده و جزء لوازم بندگى است که شاهد آن روایاتی میباشد.
سوم : اما ادعای تأویل«فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» به محبت خانواده، کنایه و استعاره ای است که مجاز است و نیاز به قرینه دارد، ولی در این روایت، قرینه ای بر این مجاز وجود ندارد، صحیح نمی باشد، زیرا ظاهر این است که چنین استعاره ای، معروف در نزد اهل لسان و غیر لسان است، به همین جهت معبرین، از نعلین در خواب، تعبیر به اهل میکنند و گم کردن آن را، نیافتن اهل میدانند.
منبع: اقتباسی از درس “خارج مهدویت” حضرت آیت الله طبسی
[۱] – تستری
[۲] – سوره اعراف، ایه ۳۲
[۳] – امام صادق علیه السّلام زیباترین لباسها را می پوشید. در روایتی آمده است که : سفیان ثورى از مسجد الحرام مىگذشت، امام صادق علیه السّلام را دید که جامهاى زیبا و گرانبها بر تن دارد، با خود گفت باید نزد او بروم و سرزنشش کنم، سپس به او نزدیک شد و گفت: اى پسر رسول خدا! رسول خدا صلی الله علیه و آله این گونه لباسى نمىپوشید، و على علیه السّلام و هیچ یک از پدرانت نیز چنین نمىکردند! امام به او فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله در روزگار تنگى و سختى زندگى مىکرد… و اکنون نعمتهاى دنیا فراوان شده است، و شایستهترین کسان براى بهرهبردارى از نعمتها مردمان نیکوکارند… چیزى که هست من اى ثورى! آنچه را که بر تنم مىبینى براى مردم (و حفظ آبرو) مىپوشم». و سپس دست سفیان را گرفت و به سوى خود کشید و جامه رو را بالا زد تا جامه زبر زیرین که با تن او تماس داشت آشکار شد، آنگاه فرمود: «این (زبر) را براى خودم مىپوشم و آنچه مىبینى براى مردم». سپس با دست خود لباس روى سفیان را که زبر بود کنار زد، در زیر آن لباسى نرم بر تن داشت، فرمود: «تو این (جامه خشن) را براى مردم (و تظاهر کردن به ژندهپوشى و صوفیگرى) پوشیدهاى، و آن (جامه لطیف) را براى ارضاى نفس خود» (کافی، ج۶، ص ۴۴۶) (ر.ک به الشیعه و الرجعه، مرحوم طبسی).
[۴] – سوره سبأ، آیه ۱۳
[۵] – و إن شئت فراجع سیره الأنبیاء سیّما سیره سلیمان علیه السّلام ، فقد کان له قصور و نساء و إماء کثیره، حتّى قیل: إنّه کان له ألف امرأه، و کان یجلس على العرش، و روی: أنّه کان یخرج إلى مجلسه فتعکف علیه الطیر، و یقوم له الإنس و الجنّ حتّى یجلس على سریر[۵] و قد روی فیما توسّع له و توسّع به ما یستعجب منه و مع ذلک لم یقل أحد: إنّ کلّ ذلک عمل مترفی أهل الدنیا، و خلاف الإعراض عن الدنیا.
[۶] – سفینه البحار، ج ٣ ، ص ۵٣٧
[۷] – سوره حدید، آیه ۲۳
[۸] – منتخب الاثر، ج۳، ص ۳۶۰
[۹]– منتخب الاثر، ج۳، ص ۳۶۰
[۱۰]– سوره مریم، آیه ١
[۱۱]– قاموس الرجال، ج۹، ص ۲۰۹
[۱۲]– الاخبار الدخیله، ج ١ ، ص ٩٨ – ١٠۴
[۱۳] – متهی المقال، حائری،ج۳، ص ۳۲۸
[۱۴] – سوره شورى، آیه ١
[۱۵] – سوره شورى، آیه ۲
[۱۶] – سوره روم، آیه ١
[۱۷] – سوره روم، آیه ۲ (آیت الله طبسی: زمانی بنده گفتم که امویان نه مسلمان هستند و نه عرب و این مسأله بر وهابیت گران آمد و جو سازی کردند و من برای این مسأله شواهد متعددی دارم. ر.ک به ج ۳۰ بحار الانوار در ذیل نامه امیر مومنان به معاویه )
[۱۸] – سوره طه، آیه ١.
[۱۹] – سوره رحمن، آیه ۶
[۲۰] – سوره فجر، آیه ١
[۲۱] – سوره الشمس، آیه ١
[۲۲] –منتهى المقال، ج ٣ ، ص ٣٢٨ /پاورقى.
[۲۳]– آخرین شهیدی که به دست حجاج به شهادت رسید و دعا کرد خدایا بعد از من حجاج را بر کسی مسلط نکن، سعید بن جبیر بود و بعد از دعای او، حجاج به درک واصل شد. سعید و ابن عباس مشکلی ندارد به شرطی که سند تا سعید مشکلی نداشته باشد–
[۲۴] – تفسیر ثعلبى، الکشف البیان، ج ۶ ، ص ٢٠٧
[۲۵] – تفسیر الدر المنثور، ج ۴ ، ص ٢٨۵
[۲۶] – مجمع البیان طبرسى، ج ۶ ، ص ۵٠٢.
[۲۷] – خلاصه الاقوال، ٣۵۶ ، شماره ١۴٠٨–
[۲۸] – معجم رجال الحدیث، خویى، ج ٨ ، ص ١۵۴
[۲۹] – تفسیر برهان، ج ٢ ، ص ٣
[۳۰] – معجم رجال الحدیث، ج ١۴ ، ص ٢٢٠
[۳۱] – قاموس الرجال، ج ٢ ، ص ۶٧٨
[۳۲] – قال جعفر بن محمّد، عن عبید، عن الحسن بن على، عن أبیه، عن أبى بصیر، عن أبى عبد اللّه علیه السّلام، قال:… هذه أسماء للّه مقطّعه، و أمّا قوله، کهیعص. قال: اللّه، هو الکافى، و الهادى العالم… تفسیر قمى، ج ٣ ، ص ٣ ۳
[۳۳] – تفسیر نور الثقلین، ج ٣ ، ص ٣٣٠ ؛ ر. ک: درّ المنثور، ج ۴ ، ص ٢۵٨
[۳۴] – سوره بقره، آیه ۸۹
[۳۵] – بحار الانوار، ج ١۵ ، ص ٩۴
[۳۶] – سوره طه، آیه۱۲
[۳۷] – تستری، الأخبار الدخیله: ج ١ ، ص ٩٩ – ١٠٠
[۳۸] – عبد اللَّه بن رزین گوید: من در مدینه- شهر پیغمبر صلی الله علیه و آله – مجاور بودم و امام جواد علیه السّلام هر روز هنگام ظهر به مسجد مىآمد و در صحن فرود میشد و به طرف پیغمبر صلی الله علیه و آله میرفت، به آن حضرت سلام میداد و سپس به جانب خانه فاطمه سلام الله علیها برمی گشت و کفشش را بیرون می آورد و به نماز میایستاد ( الکافی، ج۱، ص: ۴۹۴)، و یا اینکه بنده مطلبی را در یکی از کتب دیدم که حضرت زهرا سلام الله علیها، جنین سقط شده را برای حضرت امیر علیه السّلام، جهت دفن در بقیع می فرستد، ولی حضرت امیر علیه السّلام، اوضاع آنجا را مناسب دفن نمی بیند لذاآن بدن مطهر را، در پاشنه خانه دفن می کند و سر اینکه حضرت، با پای برهنه می رفت شاید به جهت احترام به بدن مطهر بوده است و یا به جهت اینکه در روایت داریم که خانه علی و فاطمه علیهماالسلام، خانه رسول الله صلی الله علیه و آله است وسقف چنین خانه ای عرش خداوند است.
[۳۹] – صافی، منتخب الاثر، ج۳،ص۳۶۳
[۴۰] – سوره توبه، آیه ۲۴
[۴۱] – تستری، الأخبار الدخیله: ج ١ ص ١٠٠
پاسخ دهید