باشد به سوی کعبه‌ی مقصود، روی ما
کآن جا برآید، آن چه بُود آرزوی ما
 
ما را خیال یک سر مو نیست، غیر دوست
بر حال ما گواه بُوَد مو به موی ما
 
بذری فشانده ایم و خوریم آن گهش، ثمر
کآبش دهد زمانه ز خون گلوی ما
 
ما رو به جویبار بلایی نهاده ایم
کآبی به غیر اشک نباشد، به جوی ما
 
ماییم ساکن در میخانه‌ای که ریخت
ساقی، بلا به جای می اندر سبوی ما
 
جز عشق نیست، پیشه‌ای ما و خود از ازل
خو کرده بر طبیعت عشّاق، خوی ما
 
گشتیم ما مسافر و گویی در این سفر
جز تیر و تیغ و نی نکند، جست و جوی ما
 
کردیم رو به سوی دیاری که هر قدم
باشد بلا مقابل، اجل روبه روی ما
 
در کعبه‌ای مقام نماییم کز صفا
مسجود کائنات بُود خاک کوی ما
 
بر قبله‌ای برای نماز آوریم روی
کآن جا بُوَد ز خون سر ما، وضوی ما
 
کردیم رو به سوی دیاری که از عطش
جای نفس برآید، دود از گلوی ما
 
شُستیم دست خویشتن از جان، چنان که دهر
از خون حلق ما بدهد، شست و شوی ما
 
ماییم شرح حال شهیدان کوی عشق
با غیر، «جودیا»! نبُود گفت و گوی ما

 

شاعر: جودی خراسانی