آیا در مورد علوم تجربی (Science) مثل روانشناسی و فیزیک و… سکولار و غیرسکولار بودن مطرح است؟ در رابطه با پیشفرضهای این علوم چطور؟
سکولاریسم بنابر تعریف، بیان کننده نوعی تفکر عرفی است که براساس آن به دنیا و امور دنیوی از زاویهای مستقل از دین نگریسته میشود. اما گاهی تلاش میشود در حوزه مطالعات علم و دین، این تعریف به این گونه بازخوانی شود: «اعتقاد به این که قوانین، آموزش و امور اجتماعی باید بیشتر از آن که بر مذهب استوار باشد، بر دادههای علمی بنا شود» که در واقع یک خلط فلسفی است. چرا که آنچه در سکولاریسم غلبه دارد عرفیگرایی است، نه علمگرایی؛ که از سویی به الزام همه رویکردهایش در عمل، عالمانه نیست و از سوی دیگر همه آنچه بر دادههای علمی بنا میشود به الزام سکولار نیست. ازاینرو در عمل نمیتوان گفت که یکی از اصلیترین بنیانهای سکولاریسم علمگرایی است. حتی مبانی دیگری را نیز که برای آن برشمردهاند، مانند عقل گرایی و انسان محوری نیز شامل همین مغالطه است.
الف – علمگرایی
در عصر رنسانس (نوزایی) که از پیامدهای مهم آن جداانگاری دین از دنیاست، علم به سرعت پیشرفت کرده، هر چند در آن زمان هنوز دانشمندان، افرادی مؤمن و متدین بودند؛ به عنوان نمونه نیوتن که خود دانشمندی شناخته شده است بسیار بر امور ماورای طبیعی تأکید میکرد.
با آمدن علم جدید و دانش نو، بسیاری از علل و عوامل پدیدهها کشف شد و چگونگی اثرگذاری علل و عوامل طبیعی روشن گردید و در نتیجه، دانشمندان دریافتند که علل این رخدادها، غیرمادی نیست، بلکه اموری بهطور کامل مادی، عینی و محسوس است و از این رهگذر گمان کردند که اعتقاد به نیروهای مافوق طبیعی توهمی بود که تنها از جهل و نادانی بشر به علتهای طبیعی و مادی سرچشمه میگرفت، پس خدا، دین و امر فراتر از امور طبیعی حقیقت ندارد. اما غافل از این بودند که دین نه تنها علتهای مادی را انکار نمیکند بلکه به درک و یافتن آنها و پرهیز از خرافات تشویق هم میکند. با این حال دین تأکید میکند که درست است که کشاورز دانه را در زمین میکارد و یا پزشک دارو را به بیمار میدهد اما آن که باعث میشود اینها علت روییدن گیاه و یا بهبود بیماری شود، آن کسی است که در قالب قوانین و سنتهایی این تأثیرگذاری را در این امور قرار داده است و الا این مواد، قدرت تأثیرگذاری را از کجا به دست آوردهاند؟!
ب – عقلگرایی
این عامل نیز در اثر پیشرفت علمی بشر در عصر رنسانس بود که جرأت یافت بگوید عقل تمام مشکلات را حل میکند و جوابگوی تمام نیازهای بشری است تا آنجا که دین تبدیل به خرافه و افسانه گردید. هر چند که سردمداران شعار پاسخگو بودن عقل در ابتدا خود از مؤمنین بودند اما کم کم این شعار از زبان ملحدین به گوش رسید.
ج – انسان محوری
یکی دیگر از دستاوردهای عصر رنسانس، اومانیسم بود. بدین صورت که انسان کانون همه چیز است و هر چیزی با توجه به انسان معنادار میشود بهطوری که فردی مانند کانت، واقعیت را انطباق ذهن با خارج ندانست بلکه گفت آنچیزی واقعیت و عینیت دارد که خود را با ساختارهای ذهن انسان مطابقت دهد. او اموری مانند نقش و جاودانگی خداوند را نیز از امور اثبات ناشدنی دانست که تنها در بحث اخلاق، بنا را بر وجود آنها میگذاریم تا مسئله اخلاق حل شود. از این جا این نکته هم به دست میآید که تفکر سکولار، روش خود را تنها تجربی و حسی میداند و روشهای دیگر کشف حقیقت (مانند روشهای متافیزیکی، وحی و شهود) را انکار میکند و معتقد است آنچه که به تجربه در آید و قابل حس باشد واقعیت دارد و غیر آن وهم و خیال است.
اما در مورد فرایند سکولاریزاسیون باید گفت که: این واژه بیان کننده روندی است که در آن، به تدریج، عمل اجتماعی، و نهادهای اجتماعی از دین و حاکمیت مفاهیم ماورای طبیعی فاصله میگیرد و جداگانه عمل میکند. در این فرایند، نهادهای گوناگون اجتماعی کم کم از هم جدا میشوند بهطوری که هر کدام دارای قلمرویی خاص خودشان میگردند به گونهای که هیچ یک در هیچ نقطهای با هم تلاقی ندارند، و نتیجه آن میشود که برای مثال، دین و علم دارای قلمروی ویژه خود هستند و این دو نیز بیگانه از قلمرو اخلاق بوده و هیچ یک قادر نیست در مورد دیگری اظهار نظر کند چرا که حوزههای قلمروشان بهطور کامل متفاوت و بیگانه از هم هستند.
آنچه گفته شد گزارش گوشهای از آن چیزی بود که در جهان غرب اتفاق افتاد و در اثر آن دین و نهادهای دینی رفته رفته به حاشیه رفتند و حضورشان در جامعه و امور دنیوی از بین رفت. و نتیجه چنین امری آن شد که علم لگام گسیخته به پیش میتازد و برایش هیچ چیزی حتی اخلاق، کرامت انسانی و خود انسان نیز مهم نیست.
با توجه به آنچه گفته شد و با ضمیمه این مطلب که هیچ علمی از پیشفرضهای متافیزیکی خالی نیست. پس میتوان گفت که در جهان امروز هم علمی به نام علم سکولار وجود دارد و هم علمی به نام علم غیرسکولار مطرح است و معنا دارد که هر دو علم هستند، منتها با پیشفرضهایی متفاوت. و ازاینرو است که سالهای اخیر به مسئله علم دینی و علم غیردینی توجه شده است و سعی گردیده در محافل علمی از دینی کردن علوم سخن به میان آورند و در خصوص آن نشستهای علمی برگزار نمایند که یکی از این کنفرانسها در سال ۱۹۹۸ در کانادا با عنوان «علم در یک زمینه خدا باورانه»[۱] برگزار شد. اما آنچه در جهان اسلام روی داد، این بود که علم و دین از ابتدا کم و بیش دوشادوش هم گام برداشته و در فهم بهتر واقعیت بر یکدیگر تأثیری مثبت داشتهاند. به فرموده امامان معصوم(علیهم السلام) علم گمشده مؤمن است که باید به دنبال آن برود هر چند که نزد مشرکان باشد.
از نظر اسلام، علمی دینی است که حقیقتگرا باشد و اهداف اسلام را برآورده سازد و یا به تعبیر دیگر علمی دینی است که مسایل آن را در چارچوب جهانبینی اسلامی فهمیده شود و به عبارت دیگر علمی دینی است که در سایه پیشفرضهای موجود در جهانبینی اسلامی و از جمله در حوزه خداشناسی و نیز رفع نیازهای مشروع فردی و اجتماعی اسلامی مؤثر باشد. بنابراین، در تمام علوم، دو جنبه وجود دارد که یک جنبه متشکل از واقعیات طبیعت یا حقایق است، جنبه دیگر دیدگاه انسانی است که این حقایق را میفهمد و طبقه بندی میکند و آنها را در قالب نظریهها میریزد و بعضی مفاهیم را تدوین میکند، این دو جنبه را باید از هم جدا کرد. تا آنجا که به حقایق مربوط میشود. آنها جهان شمولند؛ یعنی نه دینیاند و نه غیردینی، نه شرقیاند و نه غربی. اما آنجا که دیدگاه انسانی مطرح میشود و با جهانبینیها و پیشفرضهای متافیزیکی خاصی طبقه بندی و تدوین میشوند، این شکافها مطرح میشود. چرا که علم تحت سیطره ایدئولوژی و تفکری متافیزیکی و جهانبینیای خاص است و هرگز از این امر جدا نیست و این موضوع خود را به وضوح در نتایج و کاربردهایشان نشان میدهد.[۲]
منبع:نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها / مؤلف:عبدالحمید آکوچکیان/پرسش وپاسخ دانشجویی
[۱] – Science in Context.
[2] – منابعی برای مطالعه:
– نسبت دین و دنیا، جوادی آملی؛
– از علم سکولار تا علم دینی، مهدی گلشنی؛
پاسخ دهید