باز، لوح آرزو، نقش و نگاری تازه یافت
مصحف وحی و نبوت، یادگاری تازه یافت
از جمال «مجتبی»، در نیمهی «ماه خدا»
پرتو قرآن و عترت، انتشاری تازه یافت
«لیله القدر ولادت» شد، شب میلاد نور
آن که حق با گردش چشمش، مداری تازه یافت
آسمان فریاد زد: «یا لَیتَنی کُنتُ تُراب»
تا که از خاک قدومش، سرمهواری تازه یافت
زهره در رقص آمد از زیبایی این آفتاب
حُسن غوغا کرد و صاحباختیاری تازه یافت
در جمال روشن او، حُسنِ یوسف را چو دید
آن چه را یعقوب دل گم کرد، آری تازه یافت
نور عالمتاب او، تاریکی شب را شکست
جلوهی صبح ازل ـ آیینهداری تازه یافت
با بهشت روی او، در سایهی ابروی او
عشق، شوری تازه پیدا کرد و یاری تازه یافت
تا بپیمایند از این می قدسیان هم ساغری
کوثرِ فیّاض عصمت، چشمه سازی تازه یافت
شهپرش را کرد بر رخسار این گل سایبان
راستی «روح الامین» توفیق کاری تازه یافت
نام نیکویش «حسن»، رویش حسن، خویش حسن
خرّمی گلزار حُسن از گلعذاری تازه یافت
چشم بر او دوخت وقتی «رحمه للعالمین»
خنده کرد و خاطر امیدواری تازه یافت
اهل بیتش یافتند از مهر او چشم و چراغ
آفرینش از تولایش حصاری تازه یافت
چون مسیحا، عاشقان را روح در پیکر دمید
طرفه بازار محبت، روزگاری تازه یافت
اسوهی اهل کرم شد این «کریم اهل بیت»
شهر لطف و مهربانی، شهریاری تازه یافت
پنجهی مسکین نواز او، به آرامی سُتُرد
بر رخ آیینهها، هر جا غباری تازه یافت
بر بلندِ بامِ وحی، از باغبانیهای او
نخل تقوا و عدالت، برگ و باری تازه یافت
پاکی و فیض و شرافت، عزّت و آزادگی
بر بُراق بَرق سیر خود، سواری تازه یافت
از لب شمشیر او، در صحنهی «جنگ جمل»
سکهی مهر و جوانمردی، عیاری تازه یافت
مشرق عدل و مروّت، آفتابی تازه دید
مذهب یکتاپرستی، حق گزاری تازه یافت
مقتدایی تازه پیدا کرد اخلاص و یقین
حکمت و علم و عمل، آموزگاری تازه یافت
مکتب ایثار، از سعیاش صفای نو گرفت
منطق وحی از پیامش، اعتباری تازه یافت
حیف، این «سردار تنها»، با چنین قدر و شرف
در دل خود هر نفس، از غم شراری تازه یافت
بی وفایی بس که دید از همرهان، در سیر باغ
داغ روی داغ دید و لاله زاری تازه یافت
داشت از «عدل علی» بر دوش خود پرچم ولی
دیدهی تاریخ را، در انتظاری تازه یافت
از صبوریهای آن آرام جان، عشق و امید
در نهاد آرزومندان، قراری تازه یافت
زیر چتر آسمان، در سایه سار صلح او
حق تجلّی کرد، اسلام اقتداری تازه یافت
در سواد چشم او، روح عطشناک زمان
چشمهی آب زلال و خوش گواری تازه یافت
از گلاب اشک و از شب زنده داریهای او
باغ دین سرسبز شد، ایمان بهاری تازه یافت
طبع گلریز «شفق»، با این سرود دلنشین
در گلستان ارادت افتخاری تازه یافت
شاعر: محمد جواد غفورزاده(شفق)
پاسخ دهید