ای مصحف ورق ورق! ای روح پیکرم!

آیا تویی برادر من؟ نیست باورم

 

با آنکه در جوار تو یک عمر بوده ام

نشناسمت کنون که تو هستی برادرم

 

پامال جور و دست خوش کینه ام ببین

ای کشتی نجات، گذشت آب از سرم

 

عمرمنی که از کف من رفته ای و من

بی تو، گمان بودن خود را نمی برم

 

ای خشک لب!  کنار فرات از غمت ببین

دریاست در کنار من از دیدۀ ترم

 

با کعب نی کنند جدا از توأم و لیک

از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم

 

دیشب کنار پیکر پاکت چها گذشت؟

کاین خاک ها هنوز دهد بوی مادرم

 

دیدم که دست ظلم، تو را سنگ می زند

بگذاشتم، دو دست خود آنگاه برسرم

 


شاعر: علی انسانی