ای در غم تو ارض و سما خون گریسته!
ماهی در آب و وحش به هامون گریسته
 
وی روز و شب به یاد لبت، چشم روزگار
نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته!
 
از تابش سرت به سنان، چشم آفتاب
اشک شفق به دامن گردون گریسته
 
در آسمان ز دود خیام عفاف تو
چشم مسیح، اشک جگر خون گریسته
 
با درد اشتیاق تو در وادی جنون
لیلی بهانه کرده و مجنون گریسته

 
تنها نه چشم دوست به حال تو اشک بار
خنجر به دست قاتل تو، خون گریسته
 
آدم پِی عزای تو از روضه‌ی بهشت
خرگاه درد و غم زده بیرون گریسته
 
گر از ازل تو را سرِ این داستان نبود
اندر جهان ز آدم و حوّا نشان نبود

 

شاعر: نیّر تبریزی