امام خیلی ضعیف شده بود. وقتی دستاش را به نرده میگرفت که سه طبقه را بیاید پایین، رگهای دستاش پیدا بود، حتی رگهای گردناش پیدا بود، منتها سه طبقه را میآمد و باز میرفت بالا. یادم است تا یکی میآمد بگوید «حاج آقا کسالت دارن». امام در را باز میکرد میآمد پایین و نمازش را با ما میخواند.
رفت و آمدها را ما کنترل میکردیم. معروف شده بودیم به بچههای اتاق ۱۸٫
شبها حکومت نظامی بود.
یک شب امام تصمیم گرفت برای زیارت برود حرم شاه عبدالعظیم. شب چهارشنبه بود. بعد از حکومت نظامی، با دو سه تا بنز، امام را بردیم حرم.
دل توی دلمان نبود که «نکنه اتفاقی بیفته؟»
خوشبختانه همه چیز به خیر گذشت. بعد از همان زیارت بود که امام گفت «تکلیفمون همین هفته روشن میشه.»
تو همون هفته بود که در ۲۲ بهمن ماه انقلاب پیروز شد؛ و تکلیف همه روشن شد!
منبع: کتاب «همان لبخند همیشگی»؛ شهید میرزا محمد بروجردی- انتشارات روایت فتح
به نقل از: حمید مصلحی
همان لبخند همیشگی، لبخند میرزا از چشم من: حمید مصلحی
پاسخ دهید