در آن روزها امام پول نداشتند که کارها را اداره کنند. من هم یک طلبه بودم مثل بقیه. منتها هیچ وقت لنگ نماندیم. کار من این شده بود که هم اعلامیههای امام را چاپ میکردم، هم وعاظ را دعوت میکردم و پیغامهای امام را به آنها میدادم. گاهی بعضی اعلامیهها را میبردیم سر منبر میخواندیم. یکی از اعلامیههای تند امام، در جلسهیی توی مسجد ارک، رسید به دست آقای فلسفی. این اعلامیه با «اَلَم تَرَ کَیفَ» تمام میشد.
آقای فلسفی بالای منبر گفت «همین را دم بدهید!»
همه دم دادند و غوغایی در مسجد به پا شد.
در همان روزها من یک اعلامیه تنظیم کردم و در تأییدش رفتم از علمای تهران امضا گرفتم. آن اعلامیه آن چنان صدایی کرد که تا به حال سابقه نداشت. کار به آنجا رسیده بود که امام جماعتهایی که تا آن روز فقط مسأله میگفتند، یا فوقاش نماز میت میخواندند، ناگهان بر ضد حکومت اعلامیه دادند.
این مبارزه آن قدر اوج گرفت تا پیروز شد.
دستگاه حاکم آن قدر در ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی وحشت کرده بود که وقتی تصویبنامهی انجمنها را لغو کرد، متن دستور لغو را قبل از چاپ در روزنامه به من سپردند تا من بروم قم و به امام نشان بدهم. امام متن را خواندند. بعد هم آن را تلفنی برای آقایان دیگر خواندند. همه با هم تأییدش کردند و در روزنامهها چاپ شد.
به این ترتیب روحانیت در این ماجرا پیروز شد و آبروی دستگاه رفت.
بعد از این قضیه بود که امام تصمیم گرفتند روحانیت را با هم متحد کنند.
یکی از دستورهایی که به من دادند این بود «به آقایان بگویید همهشان دور هم بنشینند، با هم چای بخورند و هیچ کار دیگری نکنند. بگویید هفتهیی یک شب هم کفایت میکند.»
این رویه را با آقایان در قم شروع کردند و بعد دستور دادند «به آقایان در شهرستانهای دیگر هم همین را بگویید.»
به نقل از شهید فضلالله محلاتی، قاصد خندهرو، ص ۶۴ و ۶۵٫
پاسخ دهید