بدون شک امیر المؤمنین علیه السلام شجاع ترین مرد عرب در زمان خود بود و او را از جنگ و شمشیر هراسی نبود اما این سؤال وارد است که چرا علی علیه السلام اقدامی نکرد؟

سید مرتضی در کتاب شافی، مغلوب شدن علی علیه‌السلام را ملامت نمی داند و بیان می کند که غلبه نه دلیل حق است و نه باطل؛ ایشان همچنین بیان می دارند که علی علیه‌السلام که به نص صریح قرآن[۱] ، معصومند و از روی عصبیت کاری نمی کند؛ بلکه امام وظیفه مدار است و طبق دستور صبر پیشه می کند. بنابرین ایشان نه به واسطه خشم پیشروی می کند و نه به خاطر ترس پا عقب نشینی می کند[۲]. و در جای دیگر، سکوت امیرمؤمنان را مراعات امر امت و دوری آنها از تفرقه می داند[۳].

این سؤال، سؤالی است که در طول تاریخ، اذهان عمومی مسلمین را به خود درگیر کرده بود. تا جایی که حتی کوفیان نیز به صراحت آن را ابراز داشه و از خود حضرت سؤال می نمودند. چنانچه باری اشعث بن قیس، به حضرت رو می کند و می پرسد: چرا هنگامى که افرادى از تیم بن مرّه و بنى عدى بن کعب و پس از آنان بنو امیه با ابوبکر بیعت کردند، نجنگیدى و شمشیر نزدى، اما حالا که کار از کار گذشته، مرتباً از حق از دست رفته خویش سخن می گویی و پس از هر منبرت می گویی: «من از آنها سزوارتر بودم»! چرا همان موقع دست به شمشیر نشدی؟!

حضرت نیز در پاسخ به او، ترس را از خود مبری می کنند و می فرمایند: علت سکوت و عدم دادخواهی من، پیمانی بود که از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بر من صادر شده بود. و نیز ادامه دادند: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، مرا از همه چیز با خبر کرده بودند و چیزی جز آنچه برایم خبر داده بود، نمایان نشد! پس از آن، امیرمؤمنان فرمودند من از رسول خدا پرسیدم: «اینک چه سفارشی به من دارید»؟ ایشان نیز فرمودند: «اگر یارانى یافتى با آنان جهاد کن و اگر نیافتى دست نگهدار و خون خویش حفظ کن تا که براى برپایى دین و کتاب خدا و سنت من یارانى بیابى».

حضرت پس از این گفتار، ماجرای خود را به فتنه سامری و اقدام هارون، تشبیه کردند و فرمودند من نیز همانند هارون ترس از اختلاف امت داشتم، برای همین دست به شمشیر نزدم تا رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مرا ملامت نکند که چرا بین امت من تفرقه انداختی و خون خود و اهل بیت مرا حفظ نکردی!

حضرت پس از این گفتار، به اقدامات خویش پس از رحلت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله اشاره کرده و بیان می دارند که پس از رحلت، مشغول کفن و دفن پیامبر بودند که اهل سقیفه، مکر خود را پیاده ساختند. حضرت ادامه دادند، بعد از آن، به جمع آوری قرآن پرداختم و تصمیم گرفتم، جز برای نماز ردائی بر تن نکنم! سپس دست حسنین و فاطمه اطهر را به همراه بردم و یکایک خانه های انصار و مهاجر را زدم و از آنان مساعدت خواستم، ولی جز سلمان، ابوذر، مقداد، و زبیر کسی به یاری من بر نخواست. حضرت همچنین به غربت خویش اشاره می کنند و می فرمایند: از بستگان خویش نیز کسی را نداشتم که همراه من باشم. زیرا همزه در احد و جعفر نیز در موته به شهادت رسیده بودند!

و بعد از این، الگوی هارون را الگوی نیکی تلقی کرده و فرمودند: «ان القوم استضعفونی وَکادوا یَقْتلونَنی»؛ امت، مرا تضعیف کرده و قصد داشتند که مرا به قتل برسانند؛ برای همین پیمان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را حجتی محکم برای خویش دانستم[۴]!

و باز هم در جای دیگری قسم یاد می کنند که اگر چهل نفر همراه را پیدا می نمودند، قیام کرده و حق خویش را می ستاندند؛ ولی می فرمایند که نفر پنجمی برای چهار همراه خود نیافتند. سپس اشعث نام آنها را از حضرت می پرسد و حضرت هم نام سلمان، اباذر، مقداد و زبیر (تا قبل از پیمان شکنی اش) را می برد و نقل می کند که به همگان گفتم که فردا با سر تراشیده حاضر شوند که جز این چهار نفر کسی حاضر به همراهی نشد[۵]!

طبرسی نیز در احتجاج خود روایتی شبیه به همین مظمون را می آورد که در آن حضرت قسم یاد می کند که اگر چهل همراه داشت، به وظیفه خویش عمل می نمود[۶]

همچنین در روایت دیگری از کافی مشاهده می کنیم که حضرت اهل سقیفه را مخاطب خویش قرار داده و قسم یاد می کند که اگر به اندازه یاران طالوت و یا یاران پیامبر در بدر، دشمنانی را برای شما میافتم، شما را با شمشیر می زدم تا به حق بازگردید و به راستی میل کنید[۷]

بنابراین شجاعت علی علیه السلام در اینجا صبر بر اذیت و بی توجهی به تحریکاتی بود که برضد او به راه انداخته بودند. علی علیه السلام کسی است که همه چیز را در راه حفظ دین قربانی می کند و این را مسئولیت و تکلیف شرعی خود می داند. او کسی نبود که در راه رسیدن به هیچ، از دینش کوتاه بیاید.

نتیجه اینکه: شجاعت علی علیه السلام در جریان هجوم وپس از آن، صبر بر اذیت و بی توجهی به تحریکات خصم بود که امیرالمؤمنین علیه السلام این تکلیف را به نحو احسن انجام دادند.


[۱] الاحزاب/۳۳

[۲] الشافی : ج ۴، ۲۰ – ۲۰۱

[۳] الشافی:ج ۴،ص۱۸۸

.[۴] « فَقَالَ الْأَشْعَث بْن قَیْسٍ [وَغَضبَ منْ قَوْله‏] فَمَا یَمْنَعکَ یَا ابْنَ أَبی طَالبٍ حینَ بویعَ أَخو تَیْم بْن مرَّهَ وَأَخو بَنی عَدیّ بْن کَعْبٍ وَأَخو بَنی أمَیَّهَ بَعْدَهمَا أَنْ تقَاتلَ وَتَضْربَ بسَیْفکَ وَأَنْتَ لَمْ تَخْطبْنَا خطْبَهً منْذ کنْتَ قَدمْتَ الْعرَاقَ إلَّا وَقَدْ قلْتَ فیهَا قَبْلَ أَنْ تَنْزلَ عَنْ منْبَرکَ وَاللَّه إنّی لَأَوْلَى النَّاس بالنَّاس وَمَا زلْت مَظْلوماً منْذ قَبَضَ اللَّه محَمَّداً (صلی الله علیه وآله) فَمَا مَنَعَکَ أَنْ تَضْربَ بسَیْفکَ دونَ مَظْلمَتکَ؟ فَقَالَ لَه عَلیٌّ (علیه السلام) یَا ابْنَ قَیْسٍ [قلْتَ فَاسْمَع الْجَوَابَ‏] لَمْ یَمْنَعْنی منْ ذَلکَ الْجبْن وَلَا کَرَاهیَهٌ للقَاء رَبّی وَأَنْ لَا أَکونَ أَعْلَم أَنَّ مَا عنْدَ اللَّه خَیْرٌ لی منَ الدّنْیَا وَالْبَقَاء فیهَا وَلَکنْ مَنَعَنی منْ ذَلکَ أَمْر رَسول اللَّه (صلی الله علیه وآله) وَعَهْده إلَیَّ أَخْبَرَنی رَسول اللَّه (صلی الله علیه وآله) بمَا الْأمَّه صَانعَهٌ بی بَعْدَه فَلَمْ أَک بمَا صَنَعوا حینَ عَایَنْته بأَعْلَمَ منّی وَلَا أَشَدَّ یَقیناً منّی به قَبْلَ ذَلکَ بَلْ أَنَا بقَوْل رَسول اللَّه (صلی الله علیه وآله) أَشَدّ یَقیناً منّی بمَا عَایَنْت وَشَهدْت فَقلْت یَا رَسولَ اللَّه فَمَا تَعْهَد إلَیَّ إذَا کَانَ ذَلکَ قَالَ: إنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَانْبذْ إلَیْهمْ وَجَاهدْهمْ وَإنْ لَمْ تَجدْ أَعْوَاناً فَاکْففْ یَدَکَ وَاحْقنْ دَمَکَ حَتَّى تَجدَ عَلَى إقَامَه الدّین وَکتَاب اللَّه وَسنَّتی أَعْوَاناً وَأَخْبَرَنی (صلی الله علیه وآله) أَنَّ الْأمَّهَ سَتَخْذلنی وَتبَایع غَیْری وَتَتَّبع غَیْری وَأَخْبَرَنی (صلی الله علیه وآله) أَنّی منْه بمَنْزلَه هَارونَ منْ موسَى وَأَنَّ الْأمَّهَ سَیَصیرونَ منْ بَعْده بمَنْزلَه هَارونَ وَمَنْ تَبعَه وَالْعجْل وَمَنْ تَبعَه إذْ قَالَ لَه موسَى یا هارون ما مَنَعَکَ إذْ رَأَیْتَهمْ ضَلّوا. أَلَّا تَتَّبعَن أَ فَعَصَیْتَ أَمْری. قالَ یَا بْنَ أمَّ لا تَأْخذْ بلحْیَتی وَلا برَأْسی إنّی خَشیت أَنْ تَقولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی إسْرائیلَ وَلَمْ تَرْقبْ قَوْلی وَقَالَ ابْنَ أمَّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفونی وَکادوا یَقْتلونَنی وَإنَّمَا [یَعْنی‏ أَنَ‏ موسَى أَمَرَ هَارونَ حینَ اسْتَخْلَفَه عَلَیْهمْ إنْ ضَلّوا فَوَجَدَ أَعْوَاناً أَنْ یجَاهدَهمْ وَإنْ لَمْ یَجدْ أَعْوَاناً أَنْ یَکفَّ یَدَه وَیَحْقنَ دَمَه وَلَا یفَرّقَ بَیْنَهمْ] وَإنّی خَشیت أَنْ یَقولَ لی ذَلکَ أَخی رَسول اللَّه ص [لمَ‏] فَرَّقْتَ بَیْنَ الْأمَّه وَلَمْ تَرْقبْ قَوْلی وَقَدْ عَهدْت إلَیْکَ إنْ لَمْ تَجدْ أَعْوَاناً أَنْ تَکفَّ یَدَکَ وَتَحْقنَ دَمَکَ وَدَمَ أَهْل بَیْتکَ وَشیعَتکَ فَلَمَّا قبضَ رَسول اللَّه (صلی الله علیه وآله) مَالَ النَّاس إلَى أَبی بَکْرٍ فَبَایَعوه وَأَنَا مَشْغولٌ برَسول اللَّه (صلی الله علیه وآله) بغسْله وَدَفْنه ثمَّ شغلْت بالْقرْآن فَآلَیْت عَلَى نَفْسی أَنْ لَا أَرْتَدیَ إلَّا للصَّلَاه حَتَّى أَجْمَعَه [فی کتَابٍ‏] فَفَعَلْت ثمَّ حَمَلْت فَاطمَهَ وَأَخَذْت بیَد ابْنَیَّ الْحَسَن وَالْحسَیْن فَلَمْ أَدَعْ أَحَداً منْ أَهْل بَدْرٍ وَأَهْل السَّابقَه منَ الْمهَاجرینَ وَالْأَنْصَار إلَّا نَاشَدْتهم اللَّهَ فی حَقّی وَدَعَوْتهمْ إلَى نصْرَتی فَلَمْ یَسْتَجبْ لی منْ جَمیع النَّاس إلَّا أَرْبَعَه رَهْطٍ سَلْمَان وَأَبو ذَرٍّ وَالْمقْدَاد وَالزّبَیْر وَلَمْ یَکنْ مَعی أَحَدٌ منْ أَهْل بَیْتی أَصول به وَلَا أَقْوَى به أَمَّا حَمْزَه فَقتلَ یَوْمَ أحدٍ وَأَمَّا جَعْفَرٌ فَقتلَ یَوْمَ موتَهَ وَبَقیت بَیْنَ جلْفَیْن جَافیَیْن ذَلیلَیْن حَقیرَیْن [عَاجزَیْن‏] الْعَبَّاس وَعَقیلٍ وَکَانَا قَریبَی الْعَهْد بکفْرٍ فَأَکْرَهونی وَقَهَرونی فَقلْت کَمَا قَالَ هَارون لأَخیه- ابْنَ أمَّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفونی وَکادوا یَقْتلونَنی فَلی بهَارونَ أسْوَهٌ حَسَنَهٌ وَلی بعَهْد رَسول اللَّه (صلی الله علیه وآله)‏ حجَّهٌ قَویَّهٌ».

( اشعث بن قیس که از سخن علی علیه السّلام خشمگین بود گفت: اى پسر ابوطالب! چرا هنگامى که افرادى از تیم بن مرّه و بنى عدى بن کعب و پس از آنان بنو امیه با ابوبکر بیعت کردند، نجنگیدى و شمشیر نزدى؟ و از هنگامى که به عراق آمده‏اى در هر سخن و خطبه‏اى که با ما داشته‏اى نبوده که در پایان آن پیش از به زیر آمدن از منبر نگویى که: به خدا سوگند! من از خود مردم به آنان سزاوارترم، از پگاه درگذشت رسول خدا هماره به من ستم شده است؛ پس چرا در دفاع از حقت شمشیر نزدى؟! علی علیه السلام فرمود: اى پسر قیس! گفتى و حال پاسخ را بشنو؛ این ترس و فرار از مرگ نبود که مرا از آن بازداشت، من بیش از هر کسى مى‏دانم که آنچه نزد خداوند است برایم از دنیا و آنچه در آن است بهتر مى‏باشد؛ ولى آنچه مرا از شمشیر کشیدن بازداشت وصیت و پیمان رسول خدا با من بود. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلّم مرا از آنچه امّت پس از حضرتش با من خواهند کرد خبر داده بود؛ بنابراین هنگامى که کردار امت را با خود دیدم بیش از آنچه از پیش مى‏دانستم که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلّم به من گفته بود، نبود. گفتم: اى رسول خدا! اینک چه وصیت و سفارشی به من دارید؟ فرمود: اگر یارانى یافتى با آنان جهاد کن و اگر نیافتى دست نگهدار و خون خویش حفظ کن تا که براى برپایى دین و کتاب خدا و سنت من یارانى بیابى. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلّم مرا خبر داد که به زودى امّت مرا رها خواهند کرد و با فردى جز من بیعت خواهند نمود و جز مرا پیروى خواهند کرد. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلّم مرا خبر داد که من نسبت به او مانند هارونم نسبت به موسى، و اندکى پس از حضرتش سرنوشت امّت همانند هارون و پیروانش و گوساله و گوساله پرستان خواهد شد؛ در آن هنگام  موسى به هارون گفت: اى هارون! چرا هنگامى که دیدى گمراه شدند، از آنان جدا نشدى، آیا مى‏خواستى مرا نافرمانى کنى؟! گفت: اى برادر! این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند و گفت: اى برادر! مرا سرزنش مکن، ترسیدم که بگویى میان بنى اسرائیل جدائى انداختى و وصیتم را بکار نبستى! یعنى هنگامى که موسى هارون را به جاى خود بر آنان گمارد، به وى فرمود اگر گمراه شدند و یارانى یافت با آنان جهاد کند و اگر نیافت دست نگهدارد و خون خویش را حفظ کند و پراکنده‏شان نسازد. و من ترسیدم که برادرم رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلّم به من چنین گوید که: چرا میان امت پراکندگى افکندى و وصیتم را به کار نبستى، به تو گفتم که اگر یارانى نیافتى دست نگهدارى و خون خود و اهل بیت و پیروانت را حفظ کنى؟

پس از درگذشت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلّم مردم به ابوبکر روى آوردند و با وى بیعت کردند، در حالى که من سرگرم غسل و دفن رسول خدا بودم. سپس به قرآن پرداختم و با خود عهد بستم که جز براى انجام نماز ردایى برنگیرم و پاى بیرون ننهم تا که قرآن را در کتابى گرد آورم و چنین کردم، سپس فاطمه را برداشتم و دست پسرانم حسن و حسین را گرفتم و به خانه یکایک مجاهدان بدر و پیشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم و آنان را درباره حقّم به خدا سوگند دادم و آنان را به یارى خویش فراخواندم، از همه آنان تنها چهار نفر به دعوتم پاسخ دادند: سلمان، ابوذر، مقداد، و زبیر. از خاندانم نیز کسى نبود تا از من پشتیبانى کند؛ حمزه در نبرد احد کشته شده بود و جعفر در نبرد موته، من بودم و دو عامى تندخوى بدبخت ناتوان خوار؛ عباس و عقیل که تازه از کفر به اسلام روى آورده بودند. مردم مرا ناخوش داشتند و رها کردند، آن گونه که هارون به برادرش گفت، گفتم: اى برادر! همانا که این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند، هارون برایم الگوى نیکویى است و عهد و پیمان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلّم برایم حجّتى نیرومند)!  کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص۶۶۶، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعه الأولی، ۱۴۰۵هـ

 .[۵] « أَمَا وَالَّذی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَبَرَأَ النَّسَمَهَ إنّی لَوْ وَجَدْت یَوْمَ بویعَ أَخو تَیْمٍ الَّذی عَیَّرْتَنی بدخولی فی بَیْعَته أَرْبَعینَ رَجلًا کلّهمْ عَلَى مثْل بَصیرَه الْأَرْبَعَه الَّذینَ قَدْ وَجَدْت لَمَا کَفَفْت یَدی وَلَنَاهَضْت الْقَوْمَ وَلَکنْ لَمْ أَجدْ خَامساً [فَأَمْسَکْت‏] قَالَ الْأَشْعَث فَمَن الْأَرْبَعَه یَا أَمیرَ الْمؤْمنینَ قَالَ علیه السلام: سَلْمَان أَبو ذَرٍّ وَالْمقْدَاد وَالزّبَیْر بْن صَفیَّهَ قَبْلَ نَکْثه بَیْعَتی فَإنَّه بَایَعَنی مَرَّتَیْن أَمَّا بَیْعَته الْأولَى الَّتی وَفَى بهَا فَإنَّه لَمَّا بویعَ أَبو بَکْرٍ أَتَانی أَرْبَعونَ رَجلًا منَ الْمهَاجرینَ وَالْأَنْصَار فَبَایَعونی [وَفیهم الزّبَیْر] فَأَمَرْتهمْ أَنْ یصْبحوا عنْدَ بَابی محَلّقینَ رءوسَهمْ عَلَیْهم السّلَاح فَمَا وَفَى لی وَلَا صَدَقَنی منْهمْ أَحَدٌ غَیْر أَرْبَعَهٍ سَلْمَانَ وَأبو [أَبی] ذَرٍّ وَالْمقْدَاد وَالزّبَیْر….» (قسم به کسى که دانه را شکافت و مردمان را خلق کرد اگر روزى که با ابوبکر بیعت شد ـ که تو به خاطر آن بر من عیب مى‌گیرى ـ چهل سرباز داشتم که هر کدام بینش آن چهار نفر را که یافتم داشتند، به طور قطع دست خود را کوتاه نمى‌نمودم و در مقابل این قوم مى‌ایستادم؛ ولیکن من پنجمى (براى این چهار نفر) پیدا نکردم؛ پس ( خود را) نگاه داشتم. اشعث گفت: این چهار نفر چه کسانى بودند یا امیر المومنین؟ فرمود: سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بن صفیه پیش از شکستن بیعت من؛ پس بدرستى که او با من دو بار بیعت کرد؛ بار اول همان بود که به آن وفا کرد؛ هنگامى که با ابوبکر بیعت کردند چهل نفر از مهاجرین و انصار به نزد من آمدند و با من بیعت کردند و زبیر در میان ایشان بود. به آن‌ها دستور دادم که فردا صبح با سرى تراشیده همراه با سلاح درب خانه من جمع شوند؛ کسى از ایشان به وعده خود براى من وفا نکرد و کسى از ایشان مرا تصدیق نکرد؛ مگر چهار نفر؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر..) کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص۶۶۹، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعه الأولی، ۱۴۰۵هـ

[۶] . «ثمَّ أَخَذْت بیَد فَاطمَهَ وَابْنَیَّ الْحَسَن وَالْحسَیْن فَدرْت عَلَى أَهْل بَدْرٍ وَأَهْل السَّابقَه فَنَاشَدْتهمْ حَقّی وَدَعَوْتهمْ إلَى نصْرَتی فَمَا أَجَابَنی منْهمْ إلَّا أَرْبَعَه رَهْطٍ سَلْمَان وَعَمَّارٌ وَأَبو ذَرٍّ وَالْمقْدَاد… لَوْ وَجَدْت یَوْمَ بویعَ أَخو تَیْمٍ أَرْبَعینَ رَهْطاً لَجَاهَدْتهمْ فی اللَّه إلَى أَنْ أبْلیَ عذْری… » (دست فاطمه و دو فرزندم حسن و حسین را گرفته و نزد اهل بدر و سابقین رفتم وآنان را بر گرفتن حق خودم قسم داده و به یارى خویش دعوت کردم؛ کسى از ایشان جز چهار نفر به من پاسخ نداد؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر؛ افرادى که براى کمک به آنان دل بسته بودم همه رفتند… قسم به کسى که محمد را به حق فرستاد اگر در روزى که با ابوبکر بیعت شد چهل نفر مى‌یافتم در راه خدا مى‌جنگیدم تا وظیفه‌ام را انجام داده باشم.) الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (متوفای ۵۴۸هـ)، الاحتجاج، ج ۱ ص ۹۸، تحقیق: تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعه والنشر – النجف الأشرف، ۱۳۸۶ – ۱۹۶۶ م.)

[۷] . «أَمَا وَاللَّه لَوْ کَانَ لی عدَّه أَصْحَاب طَالوتَ أَوْ عدَّه أَهْل بَدْرٍ وَهمْ أَعْدَاؤکمْ لَضَرَبْتکمْ بالسَّیْف حَتَّى تَئولوا إلَى الْحَقّ وَتنیبوا للصّدْق فَکَانَ أَرْتَقَ للْفَتْق وَآخَذَ بالرّفْق اللَّهمَّ فَاحْکمْ بَیْنَنَا بالْحَقّ وَأَنْتَ خَیْر الْحَاکمین». (قسم به خدا اگر به اندازه تعداد یاوران طالوت یا تعداد اهل بدر نیرو داشتم و ایشان با شما دشمنى مى‌کردند ( یاور من مى‌شدند) شما را با شمشیر مى‌زدم تا به حق باز گردید و به راستى میل کنید؛ پس آن بهتر بود براى جمع کردن فاصله‌ها و نگهداشتن آرامش. خدایا میان ما به حق حکم کن که تو بهترین حکم کنندگانی!)  الکلینی الرازی، أبی جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای۳۲۸ هـ)، الأصول من الکافی، ج ۸ ص ۳۲، ناشر: اسلامیه‏، تهران‏، الطبعه الثانیه،۱۳۶۲ ش‏.