در وجه نام گذارى این کوه سرخ رنگ که در شمال مدینه (۴ کیلومترى مدینه) قرار دارد،[۵] گفته شده: بر اثر جدایى اش از دیگر کوه هاى منطقه، اُحُد نامیده شده است.[۶] برحسب روایات، چون خداوند بر کوه طور سینا تجلّى کرد، چند قطعه از آن جدا شد و در جاهاى گوناگون قرار گرفت که یک قطعه از آن، کوه اُحُد در مدینه است.[۷] در فضیلت آن نقل شده که اُحُد، یکى از کوه هاى بهشت است. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: اُحُد کوهى است که ما را دوست دارد و ما او را دوست داریم.[۸]


علّت وقوع جنگ احد، جبران شکست و انتقام مشرکان از کشته شدگان خویش در غزوه بدر بود;[۹] بدین جهت، تعدادى از سران قریش با ابوسفیان به گفتوگو نشستند و پیش نهاد کردند مال التّجاره اى که سبب بروز جنگ بدر شده بود و در دارالندوه نگه دارى مى شد، براى تجهیز سپاهى نیرومند و انتقام گیرى به کار گرفته شود.[۱۰] و آنان سخنورانى از قریش را جهت هم کارى دیگر قبایل عرب اعزام کردند[۱۱] برحسب برخى روایات، در نکوهش کسانى که مال خویش را براى مبارزه با اسلام در غزوه اُحُد دادند، این آیه نازل شد[۱۲]«اِنَّ الَّذینَ کَفَروا یُنفِقونَ اَمولَهُم لِیَصُدّوا عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقونَها ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِم حَسرَهً ثُمَّ یُغلَبونَ». (انفال/۸ ، ۳۶) ابوسفیان در جاى گاه ثائر (انتقام گیرنده)، فرمان دهى سپاه را برعهده گرفت[۱۳] و گریه بر کشتگان بدر* را ممنوع کرد[۱۴] صفوان بن امیّه پیش نهاد کرد زنان را براى یادآورى کشته شدگان بدر و تحریک به خون خواهى، همراه خویش سازند.[۱۵] به نظر برخى، بزرگان قریش از آن جهت زنان را همراه خود بردند که از جنگ نگریزند; زیرا فرار با زنان دشوار و رها کردن آنان در میدان جنگ ننگ بود.[۱۶]


سپاه قریش به همراه دیگر قبایل عرب (مانند بنى کنانه و ثقیف و اهل تهامه)[۱۷] مرکّب از ۳۰۰۰[۱۸] یا ۵۰۰۰[۱۹] نفر که ۷۰۰ تن از آنان زره پوش بودند، همراه ۲۰۰ اسب و ۳۰۰۰ شتر، آماده کارزار شد.[۲۰] تعدادى از زنان قریش (از جمله هند* همسر ابوسفیان) این سپاه را همراهى مى کردند.[۲۱]


مسلمانان هنگامى از تصمیم مشرکان آگاه شدند که آنان آماده حرکت از مکّه بودند یا خارج شده بودند. عبّاس بن عبدالمطّلب عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله)طىّ نامه اى محرمانه به وسیله مردى از بنى غفّار رسول خدا را از زمان حرکت و توان نظامى قریش آگاه کرد. چون ابىّ بن کعب نامه را بر حضرت خواند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) از او خواست که مضمون نامه را فاش نکند. با این حال، چیزى نگذشت که خبر حرکت قریش در مدینه شایع شد. افزون بر پیک عبّاس، عمرو بن سالم خزاعى یا عدّه اى از بنى خزاعه که هم پیمان رسول خدا بودند، حضرت را از حرکت و توان نظامى قریش آگاه ساختند.[۲۲]


سپاه قریش، پنجم[۲۳] یا دوازدهم[۲۴] شوّال در دامنه کوه اُحُد نزدیک کوه عینین فرود آمد.[۲۵] درباره این که چرا مشرکان در جنوب مدینه که بر سر راهشان بود، فرود نیامدند و شهر را دور زده، در شمال آن فرود آمدند، علّت خاصّى در تاریخ ذکر نشده است; امّا برخى، مدخل شهر مدینه را در آن زمان فقط از طریق شمال و از کنار کوه اُحُد دانسته اند[۲۶] و به نظر برخى دیگر، قریش براى چراندن مرکب هاى خود در کشت زارهایى معروف به عِرْض که در شمال مدینه قرار دارد و صدمه زدن به مسلمانان، در شمال فرود آمدند.[۲۷] پیامبر(صلى الله علیه وآله)حباب بن منذر را محرمانه براى ارزیابى از وضعیت دشمن به ناحیه اُحُد اعزام کرد. گروهى از اصحاب براى جلوگیرى از شبیخون دشمن، شب جمعه را به پاسدارى از مدینه به ویژه مسجد و خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله)پرداختند.[۲۸] روز جمعه، رسول خدا با مسلمانان درباره شیوه مقابله با دشمن مشورت کرد. بزرگان مهاجر و انصار موافق ماندن در مدینه بودند.

 

عبداللّه بن اُبى با این استدلال که در کوچه هاى کم عرض مدینه بهتر مى توان با دشمن مقابله کرد، زنان و افراد ناتوان هم از بالاى بام ها و برج ها به ما کمک مى کنند، بر این نظر اصرار داشت و تجربه جنگ هاى جاهلى را مؤیّد نظر خویش مى دانست که هرگاه از شهر بیرون رفته ایم، شکست خورده ایم;[۲۹] امّا گروهى دیگر، رویارویى با دشمن در بیرون مدینه را پیش نهاد مى کردند. طرف داران این نظریّه، گروهى از جوانان و کسانى که توفیق شرکت در غزوه بدر را نداشتند و گروهى از بزرگ سالان چون حمزه (عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله)) و سعدبن عباده و نعمان بن مالک بودند; با این استدلال که باقى ماندن در شهر، بر ضعف و ترس مسلمانان حمل و سبب گستاخى مشرکان مى شود و در جاهلیّت هرگاه به ما حمله مى کردند و ما در شهر مى ماندیم تا زمانى که بیرون از شهر با آن ها نمى جنگیدیم، طمعشان از ما قطع نمى شد.[۳۰]


سیره نویسان اتّفاق نظر دارند که نظر پیامبر(صلى الله علیه وآله)در ابتدا، ماندن در شهر بود[۳۱] و بر اساس خوابى که دیده بود، خروج از مدینه را نمى پسندید.[۳۲] در نقل هاى تاریخى، در این که آیا ماندن در شهر، وحى الهى یا نظر شخصى رسول خدا بوده، اشاره اى نشده است و خود حضرت هم بر عقیده خویش به صورت دستور الهى و وحیانى بودن آن اصرار نکرده است و بعید مى نماید که اگر چنین بود، آن را ابراز نمى کرد.[۳۳]


سرانجام پیامبر(صلى الله علیه وآله) به جهت اصرار مسلمانان[۳۴] و احترام به نظر اکثریّت[۳۵]، نظریّه خروج از مدینه را پذیرفت و پس از اقامه نماز جمعه، مسلمانان را موعظه و به جهاد امر کرد و پیروزى آنان را در گرو صبر دانست;[۳۶] آن گاه لباس رزم پوشیده، آماده حرکت به سوى اُحُد شد. آنان که بر خروج از مدینه اصرار داشتند; گفتند شایسته نیست خلاف رأى پیامبر(صلى الله علیه وآله) عمل کنیم. حضرت فرمود: هنگامى که پیامبرى لباس رزم بپوشد شایسته نیست آن را بیرون آورد، مگر آن که با دشمنى بجنگد.[۳۷]


رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عبداللّه بن مکتوم را جانشین خود در مدینه قرار داد[۳۸] و با ۱۰۰۰ نفر از مهاجر و انصار که ۱۰۰ تن از آنان زره پوشیده بودند،[۳۹] ره سپار اردوگاه اُحُد شد.
مورّخان، زمان حرکت سپاه اسلام را پس از اقامه نماز جمعه و عصر دانسته اند;[۴۰] در حالى که آیه «و اِذ غَدَوتَ مِن اَهلِکَ تُبَوِّئُ المُؤمِنینَ مَقـعِدَ لِلقِتالِ واللّهُ سَمیعٌ عَلیم» (آل عمران/۳،۱۲۱)، با توجّه به کلمه «غَدَوتَ» دلالت دارد که حرکت پیامبر(صلى الله علیه وآله)صبحگاهان بوده است. وجه جمع آیه با نظر مورّخان به این است که گفته شود: پیامبر(صلى الله علیه وآله)جهت مشورت با اصحاب و مشخّص کردن محلّ جنگ[۴۱] یا انتخاب اردوگاه جنگى در دامنه کوه اُحُد، صبح گاهان از خانه بیرون رفت و خروج حضرت با سپاهیانش به سوى اُحُد، پس از نماز جمعه بود یا این که گفته شود: کلمه (غداه) در این جا به معناى مطلق خروج (در هر ساعتى از روز) است; چنان که (رواح) مطلق بازگشت به شمار مى رود.[۴۲]


سپاه اسلام در مسیر اُحُد به منطقه شیخان فرود آمد. رسول خدا از سپاهیانش بازدید کرد. و نوجوانانى را که در سپاه بودند، به جز رافع بن خدیج که تیراندازى ماهر و سمره بن جندب که نوجوانى چابک بودند، به مدینه بازگرداند[۴۳] و هنگامى که متوجّه حضور هم پیمانان یهودى عبداللّه* بن اُبى شد، فرمود: براى جنگ با مشرکان نباید از مشرکان کمک گرفت.[۴۴]عبداللّه ابن اُبى با گروهى از پیروانش در گوشه اى جدا از مسلمانان منزل گزیدند.[۴۵] سپاه اسلام، نیمه هاى شب[۴۶] از مسیرى به سوى اُحد حرکت کرد که به مشرکان برنخورد.[۴۷]در حالى که مشرکان در دامنه کوه اُحد مستقر بودند، مسلمانان از نزدیک آنان (سمت چپ) عبور کردند و به سوى کوه اُحُد بالا رفتند و در شعبى از آن در لبه وادى فرود آمدند.[۴۸]رسول خدا در حالى که مشرکان را مشاهده مى کرد، دستور داد بلال اذان بگوید تا مسلمانان نماز صبح را اقامه کنند.

 

عبداللّه بن اُبى به این بهانه که پیامبر(صلى الله علیه وآله)با پیش نهاد او مخالفت و از رأى جوانان پیروى کرده[۴۹] یا به جهت پذیرفته نشدن هم پیمانان یهودى او در جنگ،[۵۰] به همراه طرفدارانش (حدود ۳۰۰ نفر) از بین راه[۵۱] یا از اُحد[۵۲] به مدینه بازگشت و بدین ترتیب، سپاه اسلام به ۷۰۰ نفر کاهش یافت.[۵۳] عبداللّه بن اُبى در توجیه بازگشت خود چنین مى گوید[۵۴]: جنگى در کار نیست. اگر جنگى بود، ما همراه شما مى ماندیم«و قِیلَ لَهُم تَعالَوا قـتِلوا فى سَبیلِ اللّهِ اَوِ ادفَعوا قالوا لَو نَعلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعنـکُم …». (آل عمران/۳،۱۶۷)


پیامبر(صلى الله علیه وآله) سپاه خود را به گونه اى استقرار داد که کوه اُحد پشت سر و مدینه در مقابل و کوه عینین (جبل الرماه) در سمت چپ مسلمانان قرار داشت. این در حالى بود که مشرکان در برابر مسلمانان و مدینه پشت سر آن ها قرار گرفته بود.[۵۵] حضرت، سربازانش را به تقوا سفارش کرد و از اختلاف با یک دیگر برحذر داشت و آن روز را براى کسانى که یقین و صبر را پیشه سازند، روز پاداش دانست،[۵۶] آن گاه پرچم سپاه اسلام را به مصعب* بن عمیر[۵۷] و بر حسب بعضى نقل ها به على بن ابى طالب سپرد.[۵۸] رسول خدا از آن بیم داشت که سواره نظام دشمن سپاه اسلام را (از حد فاصل کوه عینین و اُحد) دور بزند و از پشت سر هجوم آورد;[۵۹] ازاین رو، عبداللّه*بن جبیر را به همراه ۵۰ نفر بر کوه عینین گماشت[۶۰] و به آن ها فرمود: اگر ما دشمن را شکست دادیم و به لشکرگاهش وارد شدیم یا دیدید، کشته شدیم، شما این مکان را رها نکنید.[۶۱]

 


فرمان ده قریش هم به اهمّیّت این محل آگاهى داشت; بدین جهت به فرمانده جناح راست مشرکان و خالد*بن ولید به همراه ۲۰۰ نفر سواره نظام مأموریّت داد تا با آغاز جنگ و در زمان مناسب از پشت سر به مسلمانان حمله کند.[۶۲]
سپاه مشرکان در برابر مسلمانان صف آرایى کرده بود، و فرماندهى جناح راست را خالد بن ولید و جناح چپ را عکرمه*بن ابى جهل برعهده داشت و پرچم دار آنان، طلحه* بن ابى طلحه بود.[۶۳] زنان قریش با خواندن اشعار حماسى، مردان را به جنگ تشویق مى کردند.[۶۴] پیامبر(صلى الله علیه وآله) با شنیدن اشعار آن ها فرمود: خدایا! از تو کمک مى خواهم و به تو پناه مى برم و در راه تو مى جنگم. خداوند مرا کفایت مى کند و او نیکو وکیلى است: «اللّهمّ بک اَحُول و بِکَ اَصول و فیک اُقاتل حسبى اللّه و نعم الوکیل».[۶۵]ابوعامر* راهب که در آغاز هجرت به مشرکان پناهنده شده بود و وعده هم کارى قومش در مدینه را در این جنگ داده بود، میان دو سپاه قرار گرفت و اوسیان را به هم کارى با خویش فرا خواند که سنگ پرانى بین دو سپاه آغاز شد و این نخستین برخورد دو سپاه با یک دیگر بود.[۶۶]


طلحه بن ابى طلحه (پرچمدار قریش)، نخستین کسى بود که مبارز طلبید و به دست على*(علیه السلام) کشته شد[۶۷] و بر حسب بعضى نقل ها، ۹ نفر از بنى عبدالدار و اسود غلام عبدالدار یکى پس از دیگرى پرچم را به دست گرفتند و به دست على(علیه السلام)کشته شدند و پرچم مشرکان بر زمین افتاد.[۶۸] پس از کشته شدن پرچم داران قریش (اصحاب لواء) رزمندگان اسلام در مدّتى کوتاه سپاه قریش را درهم شکستند و مشرکان گریختند و فریاد زنانشان بلند شد[۶۹] نسطاس غلام صفوان که در لشکرگاه قریش بود، مى گوید: مسلمانان تا آن جا پیش رفتند که وى را به اسارت گرفته و اموال لشکرگاه را تصاحب کردند. در این میان، خالد بن ولید چند بار به میسره سپاه اسلام هجوم برد که هر بار، تیراندازان جبل الرماه او را به عقب نشینى واداشتند.[۷۰]

 

 

حمله دشمن از کمین گاه:

آن چه سبب شد در این مرحله از جنگ، اوضاع به نفع مشرکان تغییر یابد، این بود که مسلمانان به جاى تعقیب دشمن تا پیروزى نهایى به دنبال جمع آورى غنایم رفتند و مهم تر این که بسیارى از پاسداران کوه عینین به همین منظور سنگر حساس خویش را ترک کردند.[۷۱]


خالدبن ولید که از دور جبل الرماه را زیر نظر داشت، با مشاهده تیراندازان به آن ها حمله کرد و عبداللّه بن جبیر و یارانش را که کم تر از ۱۰ نفر بودند،[۷۲] به شهادت رساند و از پشت سر به مسلمانان حملهور شد. وضعیّت سپاه اسلام به گونه اى آشفته شد که مسلمانان به یک دیگر شمشیر مى زدند و یک دیگر را مجروح مى ساختند.[۷۳]در این میان، عامل دیگرى که سبب تقویت روحیّه دشمن شد، برافراشته شدن پرچم قریش به دست عمره، دختر علقمه بود که باعث شد سربازان شکست خورده قریش، دوباره به میدان جنگ باز گردند.[۷۴]

 

 

شایعه قتل پیامبر(صلى الله علیه وآله):

عبداللّه بن قمئه (قمیئه) مصعب بن عمیر را که از پیامبر(صلى الله علیه وآله)دفاع مى کرد، به شهادت رساند و چنین پنداشت که حضرت را به شهادت رسانده است و با صداى بلند گفت: محمّد را کشتم[۷۵] و بنابر نقلى، ابلیس از بالاى کوه اُحُد با صداى بلند گفت: محمّد کشته شد.[۷۶] انتشار قتل پیامبر(صلى الله علیه وآله) به همان اندازه که به بت پرستان روحیّه داد، در مسلمانان تزلزل ایجاد کرد و سبب شد که از میدان جنگ بگریزند و علّت سستى و فرارشان را شایعه قتل رسول خدا بیان کنند و حتّى بعضى از آنان به فکر بازگشت به دین پیشین خود و گرفتن امان نامه از ابوسفیان* بودند. خداوند در پاسخ[۷۷] به آن ها فرمود: محمّد هم چون پیامبران گذشته است. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود بازمى گردید«و ما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسولٌ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِن ماتَ اَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلى اَعقـبِکُم». (آل عمران/۳، ۱۴۴)


انس*بن نضر، آنان را که از جنگ دست کشیده بودند، خطاب کرد که اگر محمّد کشته شده، خداى محمد که کشته نشده است. براى هدفى که او جنگید، بجنگید و خود جنگید تا به شهادت رسید.[۷۸] آشفتگى در سپاه اسلام به گونه اى بود که محمدبن مَسلَمه مى گوید: با چشم خود دیدم و با گوشم شنیدم که رسول خدا فلان شخص و فلان شخص را که از کوه بالا مى رفتند، صدا مى زد که من محمد هستم; امّا آن ها به او توجّه نکردند.[۷۹] «اِذ تُصعِدونَ و لا تَلوونَ عَلى اَحَد والرَّسولُ یَدعوکُم فِى اُخرکُم». (آل عمران/۳، ۱۵۳)


پیامبر(صلى الله علیه وآله) که خود در این پیکار به شدیدترین وجه با دشمن مى جنگید،[۸۰] و در حالى که مجروح بود و خون از صورتش مى ریخت، مى فرمود: چگونه رستگار شوند مردمى که صورت پیامبرشان را به خون آغشتند; در حالى که او آن ها را به خدا دعوت مى کند.[۸۱] آیه ۱۲۸ آل عمران/۳ به پیامبر(صلى الله علیه وآله)دل دارى مى دهد که تو مسؤول هدایت آن ها نیستى; بلکه فقط به تبلیغ آن ها موظّف هستى«لَیسَ لَکَ مِنَ الاَمرِ شَىءٌ اَو یَتوبَ عَلَیهِم …».

 

 
در این روز، کسى که صورت حضرت را مجروح ساخت، عبداللّه بن قمئه، و کسى که دندانش را شکست، عتبه بن ابىوقّاص بود.[۸۲]

 

 

 

فداکارى على(علیه السلام):

بر حسب بعضى نقل ها، در روز اُحُد، همه مسلمانان به جز تعداد اندکى میدان جنگ را رها کردند[۸۳] که در نام آن ها جز على(علیه السلام)اختلاف است. به نوشته ابن اثیر، على بن ابى طالب پس از کشتن پرچم داران قریش، چندین بار به فرمان رسول خدا به صف مشرکان حمله کرد و شمارى از آنان را کشته، بقیه را پراکنده کرد.[۸۴]فداکارى حضرت نقش بسزایى در حفظ جان پیامبر(صلى الله علیه وآله)داشت تا آن جا که در این جنگ، ۷۰ زخم بر پیکرش وارد شد.[۸۵] وى در پایان جنگ از شمشیر خمیده و خون آلودش به نیکى یاد مى کند[۸۶] و برحسب بعضى نقل ها هنگام جنگ، شمشیرش شکست و پیامبر(صلى الله علیه وآله)شمشیر خویش، ذوالفقار را به على(علیه السلام)داد[۸۷] و هرکس از مشرکان که به پیامبر(صلى الله علیه وآله)حمله مى کرد، به وسیله على(علیه السلام)دفع مى شد. به فرموده امام صادق(علیه السلام)پیامبر(صلى الله علیه وآله)جبرئیل را بین آسمان و زمین مشاهده کرد که مى گفت: «لاسیف اِلاّ ذوالفقار و لا فتى اِلاّ علىّ»; پس امین وحى نازل شد و گفت: اى رسول خدا! این نهایت فداکارى است. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: على از من است و من از على هستم و جبرئیل افزود: من از هر دوى شما هستم.[۸۸]

 

 

حرکت به سوى دامنه اُحُد:

هنگامى که شعله جنگ فروکش کرد و از حملات دشمن کاسته شد، پیامبر به همراه جمعى از اصحاب به دامنه کوه اُحد پناه بردند. گروهى از اصحاب که با دیدن وى خوش حال شدند و به سبب فرارشان از جنگ، ابراز شرمندگى کردند، مورد سرزنش حضرت قرار گرفتند.[۸۹]
ابىّ بن خلف که بارها در مکّه پیامبر را به مرگ تهدید مى کرد و حضرت در پاسخ مى فرمود: ان شاء اللّه من تو را خواهم کشت، در دامنه کوه اُحد به پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت: نجات نیابم اگر تو نجات یابى. اصحاب خواستند او را بکشند که خود حضرت با نزدیک شدن ابىّ* بن خلف نیزه اى به سویش پرتاب کرد. نیزه بر گردنش (فاصله بین کلاه خود و زره) اصابت کرد و بر زمین افتاد.[۹۰] بنابر نقلى، آیه «و ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ و لـکِنَّ اللّهَ رَمى …» (انفال/۸، ۱۷) در این باره نازل شده است.[۹۱]

 

 

مثله کردن شهیدان:

زنان قریش که میدان جنگ را از رزمندگان اسلام خالى دیدند، براى انتقام بیش تر، پیکر شهیدان را مُثله کردند. این عمل آن قدر زشت و ننگین بود که حتّى ابوسفیان هم از دستور دادن به آن برائت جست.[۹۲] هند، همسر ابوسفیان شکم حمزه را پاره کرد; جگر او را بیرون آورد و به دندان گرفت.[۹۳]

 

 

زنان مسلمان در اُحُد:

در پیکار اُحُد، شمارى از زنان مسلمان جهت مداواى مجروحان و تعدادى جهت امدادرسانى به رزمندگان اسلام حضور داشتند و هنگامى که جان رسول خدا را در خطر دیدند، مردانه از او دفاع کردند. برحسب بعضى روایات در روز اُحُد ۱۴ زن از جمله آن ها فاطمه*(علیها السلام) دختر رسول خدا آب و غذا به جبهه حمل مى کردند و به مجروحان تشنه آب مى نوشاندند و آن ها را مداوا مى کردند،[۹۴] فاطمه(علیها السلام)با دست خویش خون از صورت رسول خدا پاک مى کرد و با آبى که على(علیه السلام) از مهراس (آبى در کوه اُحُد) آورده بود، زخم هاى پدر را مى شست.[۹۵]


زنان دیگرى چون اُمّ ایمن و عایشه و امّ سلیم و حمنه، دختر جحش، بدین منظور در جبهه نبرد حاضر شده بودند.[۹۶]نُسیبه دختر کعب (اُمّ عَماره*) که در روز اُحُد شاهد فرار سپاه اسلام بود، نقل مى کند: تعداد کسانى که از رسول خدا دفاع مى کردند، از ۱۰ نفر کم تر بودند که من و شوهر و دو فرزندم از جمله آن ها بودیم. فداکارى او در حفظ جان رسول خدا به گونه اى بود که به فرموده حضرت، به هر سو که مى نگریستم، اُمّ عماره را مى دیدم که از من دفاع مى کرد[۹۷] تا آن جا که جراحت هاى بسیارى بر او وارد شد و حضرت فرمود: مقام نُسیبه امروز جاى گاهى بهتر از فلان و فلان است و نقل شده است که هنگام وفات، ۱۳ زخم بر تن داشت.[۹۸]

 

 

لحظات پایانى جنگ:

ابوسفیان به کنار کوه و نزدیک شِعْبى که رسول خدا و یارانش در آن بودند آمد و گفت: یا محمّد! جنگ و پیروزى به نوبت است. روزى به جاى روز بدر. حضرت به مسلمانان فرمود: به او پاسخ دهند که ما با شما مساوى نیستیم. کشته هاى ما در بهشت و کشته هاى شما در جهنّم هستند. ابوسفیان گفت: «إنّ لنا العُزّى و لا عُزّى لکم». پیامبر فرمود«اللّه مولانا و لا مولى لکم». ابوسفیان گفت: «اُعل هُبل اُعل هُبل». پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود«اللّه أَعلى و أجلّ».[۹۹]ابوسفیان هنگام بازگشت، گفت: وعده ما و شما در بدر، سال آینده است.[۱۰۰]

حرکت مشرکان به سوى مکّه:

سپاه قریش که از پیروزى سرمست بود، با به جاى گذاشتن ۲۲ کشته[۱۰۱] با سرعت به سوى مکّه حرکت کرد. مسلمانان خوف آن را داشتند که مشرکان به مدینه* هجوم ببرند; ازاین رو پیامبر(صلى الله علیه وآله)به على(علیه السلام)فرمود در پى آنان برو. اگر شتران خود را سوار شدند و اسب ها را یدک کشیدند، آهنگ مکّه کرده اند و اگر بر اسب ها سوار شدند و شترها را پیش راندند، آهنگ مدینه دارند. در این صورت به خدا سوگند! در همان مدینه با آنان مى جنگم. على(علیه السلام) پس از بازگشت گزارش داد که آن ها بر شترها سوار شدند و راه مکّه در پیش گرفتند.[۱۰۲]

 

 

خاک سپارى شهیدان:

مسلمانان براى اطّلاع از هم رزمان خویش و دفن شهیدان به میدان نبرد بازگشتند. در این روز، ۷۰[۱۰۳] تن از سپاه اسلام به شهادت رسیده بودند و تعداد بسیارى مجروح شدند.
رسول خدا با همراهانش بر پیکر شهیدان نماز گزارد و مسلمانان را از حمل پیکر شهیدان به مدینه نهى کرد و هنگام خاک سپارى آن ها فرمود: بنگرید هر کدام از این شهیدان که بیش تر حافظ قرآن است، پیکرش را در قبر جلوتر از دیگران قرار دهید.[۱۰۴] در این پیکار، بزرگانى چون حمزه، عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مُصعب بن عمیر، سعد*بن ربیع، عبداللّه بن جحش، عمرو* بن جموح، عبداللّه بن جبیر، حنظله* غسیل الملائکه و … به شهادت رسیدند.[۱۰۵]
پس از غزوه اُحُد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سالى یک بار به زیارت قبور شهیدان اُحُد مى رفت. هنگامى که به وادى اُحُد مى رسید با صداى بلند خطاب به آنان مى فرمود: «السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدار». به این سیره، خلفاى بعدى و بسیارى از صحابه عمل مى کردند و حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)هر دو سه روز یک بار به زیارت شهیدان اُحُد مى رفت.[۱۰۶]

 

 

پى آمدهاى شکست اُحُد

۱ – مشرکان که پس از پیروزى احساس غرور مى کردند، تصمیم گرفتند از بین راه مدینه باز گردند و براى همیشه به حیات اسلام (به ویژه شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله)) خاتمه دهند که به غزوه حمراء الاسد انجامید.[۱۰۷](=> حمراءالاسد/ غزوه)

۲ – یهودیان مدینه مى پنداشتند که توان نظامى مسلمانان پس از شکست اُحُد کاهش یافته است; بدین جهت درصدد شورش در مدینه برآمدند.[۱۰۸](=> بنى نضیر)
۳ – اقتدار مسلمانان میان قبایل خارج از مدینه متزلزل شده بود تا جایى که آن ها درصدد معارضه با مسلمانان برآمدند.[۱۰۹]
۴ – جوّسازى منافقان برضدّ مسلمانان در مدینه و این که علّت شکست اُحُد را مخالفت پیامبر(صلى الله علیه وآله) با نظر عبداللّه بن ابىّ معرفى کردند.[۱۱۰]
از پى آمدهاى مثبت این شکست، جدایى صف مؤمنان از منافقان است[۱۱۱]که قرآن هم بدان اشاره کرده است«و ما اَصـبَکُم یَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ و لِیَعلَمَ المُؤمِنِین * و لِیَعلَمَ الَّذینَ نافَقوا …».(آل عمران/۳، ۱۶۶ ـ ۱۶۷)

 

 

مباحث قرآنى اُحُد:

قرآن در آیات متعدّدى از سوره آل عمران/۳ به ابعاد گوناگون غزوه اُحُد پرداخته است. به گفته عبدالرحمن عوف، اگر کسى بخواهد درباره جنگ اُحد آگاه شود، آیه ۱۲۰ به بعد آل عمران/۳ را بخواند. با این کار گویا در این جنگ حاضر بوده است.[۱۱۲] به گفته محمد بن اسحاق، ۶۰ آیه از سوره آل عمران به جنگ اُحُد اختصاص دارد.[۱۱۳] این آیات لحن نکوهش دارد و مؤمنان را به سبب سستى در جنگ و ضعف در اراده سرزنش کرده است.[۱۱۴] افزون بر آیات سوره آل عمران، آیات دیگرى نیز چون آیه ۱۷ و ۳۶ ـ ۳۷ انفال/۸; ۱۲۶ ـ ۱۲۷ نحل/۱۶ و ۶۲ نور/۲۴ هم درباره غزوه اُحد نازل شده است.[۱۱۵] شمارى از این آیات به صراحت به وقایع اُحد پرداخته است و برخى به طور غیر صریح و به نکاتى کلّى اشاره دارد در این آیات به موضوعاتى چون تهدید و نکوهش مشرکان، سرزنش منافقان، وعده پیروزى و یارى مؤمنان، عوامل شکست در جنگ، شایعه قتل رسول خدا، هشدار به مؤمنان، دلدارى به مؤمنان، مثله کردن شهیدان، مقام شهیدان، و آرامش پس از جنگ پرداخته است.

 

 

تهدید و نکوهش مشرکان:

مشرکان قریش که از ابتداى بعثت با رسول خدا مخالفت مى کردند و همواره مسلمانان را آزار مى دادند، در آیات متعدّدى از جمله آیات مربوط به غزوه اُحُد مورد عتاب و سرزنش خداوند قرار گرفتند:«لِیَقطَعَ طَرَفـًا مِنَ الَّذینَ کَفَروا اَو یَکبِتَهُم فَیَنقَلِبوا خائِبین».[۱۱۶](آل عمران/۳، ۱۲۷) در این آیه، مشرکان به عذاب و ذلّت دنیایى تهدید شده اند و در آیه ۱۵۱ آل عمران/۳ مى فرماید: به زودى در دل هاى کافران به سبب مشرک شدنشان بیم و هراس افکنیم«سَنُلقى فى قُلُوبِ الَّذینَ کَفَروا الرُّعبَ بِما اَشرَکوا بِاللّهِ …» و در آیات بعدى، خداوند به مشرکان هشدار مى دهد که مهلت یافتن آنان نه به جهت حقّانیّت است; بلکه فرصت یافتن براى افزایش گناهان و در نتیجه گرفتارى به عذاب خوار کننده است«و لا یَحسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَیرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِیَزدادُوا اِثمـًا و لَهُم عَذابٌ مُهِین». (آل عمران/۳، ۱۷۸)
از سوى دیگر، خداوند عذاب بزرگ قیامت را به آنان یادآورى مى کند«اِنَّ الَّذینَ اشتَرَوُا الکُفرَ بِالایمـنِ لَن یَضُرُّوا اللّهَ شیــًا و لَهُم عَذابٌ اَلیم». (آل عمران/۳، ۱۷۷)

 

 

منافقان در جنگ:

یکى از آثار مهمّ جنگ اُحُد جدا شدن صف مؤمنان از منافقان بود که در آیات قرآن بدان تصریح شده است«و ما اَصـبَکُم یَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ و لِیَعلَمَ المُؤمِنِین * و لِیَعلَمَ الَّذینَ نافَقوا …». (آل عمران/۳، ۱۶۶ ـ ۱۶۷) نفاق عبداللّه بن اُبى در هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مدینه ریشه دارد; زیرا اوس و خزرج پیش از هجرت مصمّم بودند او را فرمانرواى خود کنند; امّا با حضور رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در مدینه و پیمان با او، این تصمیم خود به خود از میان رفت[۱۱۷] و غزوه اُحُد باعث شد که او و طرف دارانش به طور آشکار در برابر تصمیم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به مخالفت برخیزند و مورد خشم و غضب الهى قرار گیرند[۱۱۸]«اَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضونَ اللّهِ کَمَن باءَ بِسَخَط مِنَ اللّهِ و مَأوهُ جَهَنَّمُ …». (آل عمران/۳،۱۶۲) خداوند در آیه دیگر مخالفت آن روز عبدالله بن اُبى و طرفدارانش را به کفر، نزدیک تر تا به ایمان مى داند و از آنان به صورت کسانى که به زبان چیزى مى گویند که در دل بدان معتقد نیستند یاد مى کند«…هُم لِلکُفرِ یَومَئِذ اَقرَبُ مِنهُم لِلایمـنِ یَقولونَ بِاَفوهِهِم ما لَیسَ فى قُلوبِهِم واللّهُ اَعلَمُ بِما یَکتُمون» [۱۱۹]. (آل عمران/۳، ۱۶۷) کارشکنى منافقان، افزون بر کاهش یک سوم از سپاه اسلام،[۱۲۰] سبب تردید و سستى در برخورد با منافقان در قسمتى دیگر از سپاه اسلام شد«فَما لَکُم فِى المُنـفِقینَ فِئَتَینِ …» (نساء/۴،۸۸)[۱۲۱] که اگر لطف خداوند به مؤمنان نبود، آنان نیز با پیامبر(صلى الله علیه وآله)مخالفت مى کردند.[۱۲۲] 

 

خداوند در این باره مى فرماید«اِذ هَمَّت طَـائِفَتانِ مِنکُم اَن تَفشَلا واللّهُ ولِیُّهُما».(آل عمران/۳،۱۲۲) این دو طایفه، بنوسلمه و بنوحارث از انصار یا طایفه اى از انصار و طایفه اى از مهاجران بودند.[۱۲۳] به گفته طبرى آن چه سبب سستى و تصمیم به بازگشت این دو طایفه شد، ضعف ایمان یا نفاق آن ها نبود; بلکه بازگشت عبدالله بن اُبى و سخنان وى بود.[۱۲۴]
تبلیغات سوء آنان حتّى پس از خاتمه جنگ نیز ادامه داشت و مسلمانان را سرزنش مى کردند که اگر در این جنگ از ما پیروى مى کردید، شکست نمى خوردید و کشته نمى دادید. خداوند در پاسخ به آنان مى فرماید: اگر راست مى گویید، مرگ را از خودتان دور کنید«قُل فَادرَءوا عَن اَنفُسِکُمُ المَوتَ اِن کُنتُم صـدِقین». (آل عمران/۳،۱۶۸) تبلیغات منافقان چه بسا باعث ضعف و تزلزل در عقیده بعضى از مسلمانان شده بود; بدین جهت، خداوند مسلمانان را از پیروى آنان برحذر داشت; زیرا سبب بازگشت از دینشان مى شود«یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِن تُطیعوا الَّذینَ کَفَروا یَرُدّوکُم عَلى اَعقـبِکُم فَتَنقَلِبوا خـسِرین».(آل عمران/۳،۱۴۹) به فرموده على(علیه السلام)مقصود از کافران در این آیه منافقانند که روز اُحُد به مؤمنان گفتند: به دین پیش و میان برادران خود باز گردید.[۱۲۵]

 

 

وعده یارى و پیروزى در جنگ:

از برخى آیات استفاده مى شود که خداوند، پیش از اُحُد به مسلمانان وعده یارى و پیروزى در این جنگ را داده بود[۱۲۶] و تا آن زمان که مؤمنان از دستورهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)پیروى مى کردند، به وعده خویش وفا کرد;[۱۲۷] امّا سستى و نافرمانى مسلمانان باعث تغییر سرنوشت جنگ شد«و لَقَد صَدَقَکُمُ اللّهُ وعدَهُ اِذ تَحُسّونَهُم بِاِذنِهِ حَتّى اِذا فَشِلتُم و تَنـزَعتُم فِى الاَمرِ و عَصَیتُم مِن بَعدِ ما اَرکُم ما تُحِبّونَ مِنکُم مَن یُریدُ الدُّنیا ومِنکُم مَن یُریدُ الأخِرَهَ …». (آل عمران/۳،۱۵۲) به گفته مشهور مفسّران، خداوند تا آن هنگام که پاسداران کوه عینین سنگرشان را رها نکردند، به وعده اش عمل کرد.[۱۲۸]
درباره این که خداوند در کجا به مسلمانان چنین وعده اى داده چند نظر است:
۱٫
از آیات متعدّدى استفاده مى شود که خداوند، مؤمنان و کسانى که او را یارى کنند، یارى مى کند. (محمد/۴۷،۷; حج/۲۲، ۴۰ و …)[۱۲۹]
۲٫
رسول خدا پیش از جنگ، به مسلمانان وعده پیروزى داده بود و وعده رسول خدا، همان وعده الهى است.[۱۳۰]
۳٫
خداوند پیش از جنگ با نازل کردن آیاتى بر پیامبرش، به مؤمنان در این جنگ وعده یارى داده بود. برحسب بعضى نقل ها، آن هنگام که مؤمنان مشرکان را مشاهده کردند، به پیامبر گفتند: آیا خداوند ما را در این جنگ یارى نمى کند آن طور که در غزوه بدر کمک کرد؟ حضرت فرمود[۱۳۱]«…اَلَن یَکفِیَکُم اَن یُمِدَّکُم رَبُّکُم بِثَلـثَهِ ءالـف مِّنَ المَلـئِکَهِ مُنزَلین»(آل عمران/۳،۱۲۴)، و همچنین در آیه ۱۲۵ خداوند به مؤمنان وعده یارى و کمک داده است به شرط آن که تقوا و صبر را پیشه کنند[۱۳۲]:«بَلى اِن تَصبِروا و تَتَّقوا و یَأتوکُم مِن فَورِهِم هـذا یُمدِدکُم رَبُّکُم بِخَمسَهِ ءالـف مِنَ المَلـئِکَهِ …». به گفته بعضى از مفسّران وعده یارى خداوند به وسیله ملائکه در این آیات به غزوه اُحُد مربوط است; امّا از آن جا که مسلمانان از جنگ گریختند، خداوند به آن ها کمک نکرد.[۱۳۳]
برحسب نقلى دیگر فقط وعده یارى به وسیله ۵۰۰۰ فرشته در آیه ۱۲۵ آل عمران به اُحد مربوط است و وعده یارى به وسیله ۳۰۰۰ فرشته به غزوه بدر ارتباط دارد.[۱۳۴]
گرچه وعده یارى مؤمنان به وسیله ملائکه در اُحد از آیات استفاده مى شود، به گفته ابن عبّاس، ملائکه* جنگ نکردند، مگر در غزوه بدر.[۱۳۵] از طرفى دیگر، عدم نزول ملائکه در اُحد مورد اتّفاق مفسّران نیست. به گفته مجاهد، ملائکه در اُحد نازل شدند; امّا نجنگیدند.[۱۳۶] در این خصوص، به روایاتى هم استشهاد شده است.

 

 

عوامل شکست در جنگ:

غزوه اُحد که نمادى از رویارویى جبهه حق با باطل بود، در یک طرف مسلمانان به همراه رسول خدا، و در طرف مقابل، مشرکان بودند. پس از اُحُد این پرسش در بین آنان بود که چرا ما شکست خوردیم[۱۳۷]«قُلتُم اَنّى هـذا= گفتید: این [شکست]از کجا است» (آل عمران/۳،۱۶۵). خداوند در پاسخ به آنان، خود مسلمانان را عامل شکست در جنگ بیان مى کند«قُل هُوَ مِن عِندِ اَنفُسِکُم» (آل عمران/۳،۱۶۵); سپس در آیات دیگر، کیفیّت عامل شکست بودن مسلمانان را بیان مى کند.


۱٫
قرآن مهم ترین عامل شکست را مخالفت با دستور پیامبر و سستى و اختلاف در امور جنگ بیان مى کند«حَتّى اِذا فَشِلتُم وتَنـزَعتُم فِى الاَمرِ وعَصَیتُم مِن بَعدِ ما اَرکُم ما تُحِبّونَ مِنکُم مَن یُریدُ الدُّنیا ومِنکُم مَن یُریدُ الأخِرَهَ» [۱۳۸](آل عمران/۳،۱۵۲). بسیارى از تیراندازان کوه عینین که درباره ترک سنگرشان با یک دیگر اختلاف کردند، از آن بیم داشتند که پیامبر(صلى الله علیه وآله)غنایم را تقسیم نکند و هرکس هرچه به دست آورده، از آنِ خودش باشد; بدین جهت سنگر خویش را رها کردند که خداوند در پاسخ به آنان پیامبران را از هر گونه خیانتى مبرّا مى سازد[۱۳۹]«و ما کانَ لِنَبِىّ اَن یَغُلَّ و مَن یَغلُل یَأتِ بِما غَلَّ یَومَ القِیـمَهِ ثُمَّ تُوَفّى کُلُّ نَفس ما کَسَبَت و هُم لا یُظلَمون». (آل عمران/۳، ۱۶۱)
به گفته ابن عبّاس، مقصود از «مَن یُریدُ الدُّنیا» ، همین گروه اند که براى جمع آورى غنیمت سنگرشان را ترک کردند و مقصود از «مَن یُریدُ الأخِرَهَ» ، عبداللّه بن جبیر و دیگر تیراندازانى بودند که سنگرشان را رها نکردند.[۱۴۰]


۲٫
برخى از گناهان مسلمانان در گذشته سبب فرارشان از جنگ شد«اِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوا مِنکُم یَومَ التَقَى الجَمعانِ اِنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطـنُ بِبَعضِ ما کَسَبوا». (آل عمران/۳،۱۵۵) به گفته بیش تر مفسّران، گناهان گذشته مسلمانان که از آن ها توبه نکرده بودند، سبب شد تا شیطان هنگام جنگ آن ها را بلغزاند و آن ها از جنگ بگریزند.[۱۴۱]

 

 

دل دارى به مؤمنان:

خداوند به منظور دل جویى و تسلیت به مؤمنان حاضر در اُحد، آیه ۱۳۹ آل عمران/۳ را نازل کرد[۱۴۲]:«و لا تَهِنوا و لا تَحزَنوا و اَنتُمُ الاَعلَونَ اِن کُنتُم مُؤمِنین= سست و غمگین نشوید و شما برترید اگر مؤمن باشید»; هم چنین صبر و استقامت موحّدان پیشین را به مؤمنان یادآور مى شود تا شکست در جنگ سبب ترس و سستى آنان نشود«و کَاَیِّن مِن نَبِىّ قـتَلَ مَعَهُ رِبِّیّونَ کَثیرٌ فَما وهَنوا لِما اَصابَهُم فى سَبیلِ اللّهِ وما ضَعُفوا ومَا استَکانوا …». (آل عمران/۳،۱۴۶)


در آیه دیگر به مؤمنان یادآورى مى کند که در این جنگ* اگر به شما آسیبى رسید، به دشمن شما هم آسیب رسیده و مشرکان هم در اُحُد تعدادى کشته و زخمى داده بودند[۱۴۳] و روزهاى پیروزى و شکست میان مردم به نوبت است. آن طور نیست که پیروزى همیشه از آنِ یک گروه باشد«اِن یَمسَسکُم قَرحٌ فَقَد مَسَّ القَومَ قَرحٌ مِثلُهُ و تِلکَ الاَیّامُ نُداوِلُها بَینَ النّاسِ …» (آل عمران/۳،۱۴۰); آن گاه شکست مشرکان در غزوه بدر را بیان مى کند که در آن، دو برابر خسارتى که به مؤمنان وارد شده، به دشمن وارد آمده است«اَوَ لَمّا اَصـبَتکُم مُصیبَهٌ قَد اَصَبتُم مِثلَیها …». (آل عمران/۳،۱۶۵)


خداوند براى بازسازى روحى مؤمنان که پس از جنگ احساس شرم سارى و معصیت مى کردند، نه تنها خود، آن ها را مى بخشد«و لَقَد عَفا عَنکُم واللّهُ ذو فَضل عَلَى المُؤمِنِین» (آل عمران/۳،۱۵۲)، بلکه به پیامبرش دستور مى دهد که آن ها را عفو کند و برایشان آمرزش بخواهد«فَاعفُ عَنهُم واستَغفِر لَهُم». (آل عمران/۳،۱۵۹)
چه بسا پس از جنگ، این تفکّر پدید آمد که مشورت پیامبر با مسلمانان سبب شد تا مسلمانان براى مقابله با دشمن از مدینه خارج، و متحمّل چنین شکستى شوند; پس چه لزومى دارد که رسول خدا در کارها با آنان مشورت کند. خداوند براى شخصیت دادن به مؤمنان به پیامبر دستور مى دهد که در کارها با آنان مشورت کند و در نهایت، پس از مشورت، تصمیم گیرنده خود پیامبر باشد و با توکّل بر خداوند به آن عمل کند«و شاوِرهُم فِى الاَمرِ فَاِذا عَزَمتَ فَتَوَکَّل عَلَى اللّهِ».(آل عمران/۳، ۱۵۹)

 

 

آزمایش مؤمنان:

قرآن به صراحت غزوه اُحُد را صحنه آزمایش و امتحان* مؤمنان مى داند و چنین حوادثى را سبب شناخته شدن افراد با ایمان از مدّعیان ایمان بیان مى کند«…و تِلکَ الاَیّامُ نُداوِلُها بَینَ النّاسِ و لِیَعلَمَ اللّهُ الَّذینَ ءامَنوا و یَتَّخِذَ مِنکُم شُهَداءَ واللّهُ لا یُحِبُّ الظّــلِمین * و لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ ءامَنوا و یَمحَقَ الکـفِرین * اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوا الجَنَّهَ و لَمّا یَعلَمِ اللّهُ الَّذینَ جـهَدوا مِنکُم و یَعلَمَ الصّـبِرین * و لَقَد کُنتُم تَمَنَّونَ المَوتَ مِن قَبلِ اَن تَلقَوهُ فَقَد رَاَیتُموهُ واَنتُم تَنظُرون= … و این روزها را میان مردمان مى گردانیم و تا خدا کسانى را که ایمان آورده اند، باز شناسد و از شما شهیدانى برگیرد و خدا ستم کاران را دوست ندارد و تا کسانى را که ایمان آورده اند، پاک و ناب گرداند و کافران را تباه سازد.

آیا چنین پنداشته اید که به بهشت درمى آیید و حال آن که هنوز خدا کسانى از شما را که جهاد کردند و شکیبایان را معلوم نکرده است و شما پیش از آن که با مرگ روبرو شوید، آرزوى آن مى کردید. اکنون آن را دیدید و به آن مى نگرید». (آل عمران/۳، ۱۴۰ ـ ۱۴۳) در این آیات، به مسلمانانى که شهادت در راه خدا را آرزو مى کردند، یادآورى مى شود که سنّت الهى بر امتحان و آزمایش افراد استوار است; چنان که در آیه ۱۵۴ آل عمران/۳ که لحظات پس از جنگ را بیان مى کند، به آن دسته از مسلمانان که ایمان ضعیفى داشتند، همین مطلب را یادآور مى شود«…و لِیَبتَلِىَ اللّهُ ما فى صُدورِکُم ولِیُمَحِّصَ ما فى قُلوبِکُم …» و تا خداى، آن چه در سینه هاى شما است بیازماید و آن چه را در دل هاى شما است، پاک کند …». (آل عمران/۳، ۱۵۴) خداوند در آیاتى دیگر، آن چه را در روز اُحُد اتّفاق افتاد براى آزمودن مؤمنان از منافقان بیان مى کند«و ما اَصـبَکُم یَومَ التَقَى الجَمعانِ فَبِاِذنِ اللّهِ و لِیَعلَمَ المُؤمِنِین* و لِیَعلَمَ الَّذینَ نافَقوا …». (آل عمران/۳، ۱۶۶ ـ ۱۶۷)

 

 

دستور به خویشتن دارى در عقوبت:

پس از جنگ، هنگامى که مسلمانان با پیکرهاى مثله شده شهیدان به ویژه حمزه، عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله)مواجه شدند، سوگند یاد کردند که اگر بر مشرکان پیروز شوند زندگان آنان را مثله خواهند کرد تا چه رسد به مردگانشان[۱۴۴] یا آنان را چنان مثله خواهند کرد که هیچ کس از عرب چنین نکرده باشد[۱۴۵] و برحسب بعضى روایات، پیامبر(صلى الله علیه وآله) با دیدن بدن مثله شده حمزه، سوگند یاد کرد که اگر بر قریش پیروز شود، ۳۰[۱۴۶] یا ۷۰[۱۴۷] تن از آنان را مثله خواهد کرد. این آیه نازل شد[۱۴۸] که اگر خواستید تلافى کنید، با عملى که با شما شده متناسب باشد و اگر شکیبایى کنید، براى شما بهتر است«و اِن عاقَبتُم فَعاقِبوا بِمِثلِ ما عوقِبتُم بِهِ و لـَئِن صَبَرتُم لَهُوَ خَیرٌ لِلصّـبِرین».(نحل/۱۶، ۱۲۶)

 

 

مقام شهیدان:

پس از غزوه اُحُد براى نخستین بار مسلمانان با خیل شهیدان و افزون بر آن، تبلیغات سوء منافقان که اگر با ما بودید کشته نمى شدید، مواجه شدند; بدین جهت مسلمانان آرزو داشتند که از حال برادران شهیدشان آگاه شوند.[۱۴۹] خداوند در پاسخ به آنان و مقام شهیدان اُحُد خطاب به پیامبر یا هر انسانى،[۱۵۰] این آیات را نازل کرد. آنان را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندارید; بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. به آن چه خدا از فضل خود به آن ها داده است، شادمانند و براى کسانى که از پى ایشان اند و هنوز به آنان نپیوسته اند، شادى مى کنند که نه بیمى برایشان است و نه اندوهگین مى شوند… : «و لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فى سَبیلِ اللّهِ اَموتـًا بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون * فَرِحینَ بِما ءاتـهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ و یَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلاَّ خَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنون». (آل عمران/۳، ۱۶۹ ـ ۱۷۰)


برحسب نقل دیگر، این آیات در مقام شهیدان بدر و اُحُد نازل شده است.[۱۵۱]
افزون بر آیات قرآن، رسول خدا هم در مراحل گوناگون از بازماندگان شهیدان دل جویى کرد.[۱۵۲] و هنگامى که در برابر شهیدان اُحُد قرار گرفت، فرمود: من بر شهیدان گواهم که هیچ کس در راه خدا زخمى نمى شود، مگر آن که خداوند وى را در قیامت برمى انگیزد; در حالى که از زخمش خون مى چکد که رنگ آن مانند خون، و بوى آن هم چون مشک باشد.[۱۵۳]

 

 

منابع

اسباب النزول، واحدى; انساب الاشراف; البحرالمحیط فى التفسیر; البدایه والنهایه; التبیان فى تفسیر القرآن; تاریخ الامم و الملوک، طبرى; تاریخ خلیفه بن خیاط; تاریخ المدینه المنوره; تاریخ الیعقوبى; تفسیر جوامع الجامع; تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر; تفسیر القمى; التفسیر الکبیر; تفسیر المنار; تفسیر نمونه; جامع البیان فى تفسیرالقرآن; الجواهر الحسان فى تفسیر القرآن، ثعالبى; الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور; دلائل النبوه; الروض الانف; روض الجنان و روح الجنان; السیره الحلبیه; سیره رسول خدا; السیر والمغازى، ابن اسحق; السیره النبویه، ابن کثیر; السیره النبویه، ابن هشام; الصحیح من سیره النبى الاعظم(صلى الله علیه وآله); الطبقات الکبرى; غررالتبیان فى من لم یسم فى القرآن; فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله); فروغ ابدیت; الکامل فى التاریخ; کشف الاسرار و عده الابرار; الکشاف; لسان العرب; مجمع البیان فى تفسیرالقرآن; مروج الذهب و معادن الجوهر; المصباح المنیر; معجم ما استعجم; معجم البلدان; المغازى; المنتظم فى تاریخ الملوک والامم; مفردات الفاظ القرآن; المیزان فى تفسیرالقرآن.


پی نوشت

[۱]. مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۰۴.
[۲]. روض الجنان، ج ۵، ص ۴۵.
[۳]. المغازى، ج ۱، ص ۱۹۹; الطبقات، ج ۲، ص ۲۸.
[۴]. تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۵۹; تاریخ ابن خیاط، ص ۳۸.
[۵]. معجم البلدان، ج ۱، ص ۱۰۹.
[۶]. الروض الانف، ج ۵، ص ۴۴۸; البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۹.
[۷]. تاریخ المدینه، ج ۱، ص ۷۹.
[۸]. صحیح البخارى، ج ۵، ص۴۷; السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۲، ص۳۲۵.
[۹]. تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۷.
[۱۰] . السیر و المغازى، ص ۳۲۲; الروض الانف، ج ۵، ص ۴۱۹.
[۱۱]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۱; الکامل، ج ۲، ص ۱۴۹.
[۱۲]. اسباب النزول، ص ۱۹۶; السیر و المغازى، ص ۳۲۲.
[۱۳] . المغازى، ج ۱، ص ۲۰۰; تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۷.
[۱۴]. مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۲۴ .
[۱۵]. المغازى، ج ۱، ص ۲۰۲; المنتظم، ج ۲، ص ۲۶۳.
[۱۶]. تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۵۹; السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۲ .
[۱۷]. المغازى، ج ۱، ص ۲۰۳; تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۵۹.
[۱۸]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۶ ; الطبقات، ج ۲، ص ۲۸.
[۱۹]. مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۲۴.
[۲۰]. المغازى، ج ۱، ص ۲۰۳; انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۸۳.
[۲۱] . تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۵۹; السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۲، ص ۳۲۷.
[۲۲]. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۸۳; المغازى، ج ۱، ص ۲۰۴ ـ ۲۰۵.
[۲۳]. الطبقات، ج ۲، ص ۲۸; المغازى، ج ۱، ص ۲۰۸.
[۲۴]. الکامل، ج ۲، ص ۱۵۰; تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۵۹.
[۲۵]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۲; الروض الانف، ج ۵، ص۴۲۲.
[۲۶]. سیره رسول خدا، ص ۴۵۸.
[۲۷]. المغازى، ج ۱، ص ۲۰۷; انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۸۳.
[۲۸]. الطبقات، ج ۲، ص ۲۸ ـ ۲۹; المنتظم، ج ۲، ص ۲۶۳.
[۲۹]. المغازى، ج ۱، ص ۲۰۸ ـ ۲۱۰; الروض الانف، ج ۵، ص ۴۲۳.
[۳۰]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۳ ; الطبقات، ج ۲، ص ۲۹; المغازى، ج ۱، ص ۲۱۰.
[۳۱] . الصحیح من سیره، ج ۶ ، ص ۱۰۶.
[۳۲] . السیر و المغازى، ص ۳۲۴; الطبقات، ج ۲، ص ۲۹.
[۳۳]. سیره رسول خدا، ص ۴۵۹ ـ ۴۶۰.
[۳۴]. السیره النبویه، ابن کثیر، ج۲، ص ۳۲۹; الصحیح من سیره، ج۶ ، ص۱۰۶.
[۳۵]. نمونه، ج ۳، ص ۷۲.
[۳۶]. المغازى، ج ۱، ص ۲۱۳; المنتظم، ج ۲، ص ۲۶۳.
[۳۷] . السیره النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۳; دلائل النبوه، ج ۳، ص ۲۰۷ ـ ۲۰۸.
[۳۸]. الطبقات، ج ۲، ص ۲۹; الکامل، ج ۲، ص ۱۵۰.
[۳۹] . السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۳ ; الطبقات، ج ۲، ص ۲۹.
[۴۰]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۳; المغازى، ج ۱، ص ۲۱۳ ـ ۲۱۴.
[۴۱]. جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۹۴ ـ ۹۵.
[۴۲]. المصباح، ص ۲۴۳ «راح» و ص ۴۴۳ «غدا»; سیره رسول خدا، ص ۴۷۷.
[۴۳]. تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۶۱ ; الروض الانف، ج ۵، ص ۴۲۶.
[۴۴]. المغازى، ج ۱، ص ۲۱۵; الطبقات، ج ۲، ص ۳۰.
[۴۵]. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۸۵; المغازى، ج ۱، ص ۲۱۶.
[۴۶]. الطبقات، ج ۲، ص ۳۰; المنتظم، ج ۲، ص ۲۶۴.
[۴۷]. تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۶۱ ; معجم مَااستعجم، ج ۱، ص ۱۰۹.
[۴۸] . السیره النبویه، ابن اسحاق، ص ۳۲۵; البدایه والنهایه، ج ۴، ص۱۲.
[۴۹]. المغازى، ج ۱، ص ۲۱۹; المنتظم، ج ۲، ص ۲۶۴.
[۵۰] . السیره الحلبیه، ج ۲، ص ۴۲; المغازى، ج ۱، ص ۲۱۶.
[۵۱]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۴ ; الکامل، ج ۲، ص ۱۵۰.
[۵۲]. المغازى، ج ۱، ص ۲۱۹; الطبقات، ج ۲، ص ۳۰.
[۵۳]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۵ ; الروض الانف، ج ۵، ص ۴۲۶.
[۵۴]. جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۲۲۳; السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۲، ص ۳۳۱.
[۵۵]. المغازى، ج ۱، ص ۲۲۰; المنتظم، ج ۲، ص ۲۶۴.
[۵۶]. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۸۷; المغازى، ج ۱، ص ۲۲۱ ـ ۲۲۲.
[۵۷] . السیره النبویه، ابن اسحاق، ص ۳۲۹; الروض الانف، ج ۵، ص ۴۲۶.
[۵۸] . مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۲۵; البدایه والنهایه، ج ۴، ص ۱۷; الصحیح من سیره، ج ۶ ، ص ۱۱۵.
[۵۹]. المغازى، ج ۱، ص ۲۲۴; سیره رسول خدا، ص ۴۶۳.
[۶۰] . الطبقات، ج ۲، ص ۳۰; الکامل، ج ۲، ص ۱۵۲.
[۶۱]. المغازى، ج ۱، ص ۲۲۴; دلائل النبوه، ج۳، ص ۲۰۹.
[۶۲]. مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۲۵ .
[۶۳]. الطبقات، ج ۲، ص ۳۰; انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۸۷.
[۶۴]. تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۶۳ ; السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۲، ص ۳۳۳.
[۶۵]. المنار، ج ۴، ص ۱۰۰; انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۸۸.
[۶۶]. المغازى، ج ۱، ص ۲۲۳; السیره النبویه، ابن اسحاق، ص ۳۲۶ـ۳۲۷.
[۶۷]. تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۶۲ ـ ۶۳; تاریخ ابن خیاط، ص ۳۸.
[۶۸] . مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۲۵ .
[۶۹]. الطبقات، ج ۲، ص ۳۱; الروض الانف، ج ۵، ص ۴۳۹.
[۷۰] . المغازى، ج ۱، ص ۲۲۹ ـ ۲۳۰; مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۲۵.
[۷۱]. تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۶۲ ; دلائل النبوه، ج ۳، ص ۲۱۰.
[۷۲]. المغازى، ج ۱، ص ۲۸۴; التفسیرالکبیر، ج ۹، ص ۳۶.
[۷۳]. المغازى، ج ۱، ص ۲۳۲ ـ ۲۳۳; المنتظم، ج ۲، ص ۲۶۶.
[۷۴]. الکامل، ج ۲، ص ۱۵۴; تفسیر قمى، ج ۱، ص ۱۴۱.
[۷۵]. السیره النبویه، ابن اسحاق، ص ۳۲۹; الروض الانف، ج ۵، ص ۴۳۵; السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۹۴.
[۷۶]. الطبقات، ج ۲، ص ۳۲; دلائل النبوه، ج۳، ص۳۱۰; روض الجنان، ج ۵، ص ۹۲.
[۷۷]. السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۲، ص ۳۴۲; جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۱۴۹.
[۷۸]. تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۶۶ ; الکامل، ج ۲، ص ۱۵۶.
[۷۹]. المغازى، ج ۱، ص ۲۳۷.
[۸۰]. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۹۴; الکامل، ج ۲، ص ۱۵۷.
[۸۱]. السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۲، ص ۳۴۲; الکامل، ج ۲، ص ۱۵۵.
[۸۲]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۸۰; دلائل النبوه، ج ۳، ص ۲۶۵.
[۸۳]. المغازى، ج ۱، ص ۲۴۰.
[۸۴]. الکامل، ج ۲، ص ۱۵۴.
[۸۵]. مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۲۶.
[۸۶]. دلائل النبوه، ج ۳، ص ۲۸۳; البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۳۸.
[۸۷]. تفسیر قمى، ج ۱، ص ۱۴۳.
[۸۸]. مجمع البیان،، ج ۲، ص ۸۲۶ ; الکامل، ج ۲، ص ۱۵۴.
[۸۹]. السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۲، ص ۳۴۳; تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۶۷ ; روض الجنان، ج ۵ ، ص ۹۴.
[۹۰]. المغازى، ج ۱، ص ۲۵۰; تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۶۷ ـ ۶۸.
[۹۱]. اسباب النزول، ص ۱۹۲.
[۹۲]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۹۴; الطبقات، ج ۲، ص ۳۶.
[۹۳]. تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۷۰; السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۹۱.
[۹۴]. دلائل النبوه، ج ۳، ص ۲۱۴; المغازى، ج ۱، ص ۲۴۹.
[۹۵]. الطبقات، ج ۲، ص ۳۷; المغازى، ج ۱، ص ۲۴۹.
[۹۶]. المغازى، ج ۱، ص ۲۴۹ ـ ۲۵۰.
[۹۷]. المغازى، ج ۱، ص ۲۷۰ ـ ۲۷۱.
[۹۸]. المغازى، ج ۱، ص ۲۶۹ ـ ۲۷۰.
[۹۹]. الکامل، ج ۲، ص ۱۶۰; مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۴۴ .
[۱۰۰]. السیر و المغازى، ص ۳۳۴; دلائل النبوه، ج ۳، ص ۲۱۳.
[۱۰۱]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۱۲۹; تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۸.
[۱۰۲]. تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۷۱; المنتظم، ج ۲، ص ۲۶۹ ـ ۲۷۰.
[۱۰۳]. الطبقات، ج ۲، ص ۳۳; انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۰۰.
[۱۰۴] . السیره النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۹۷ ـ ۹۸; الکامل، ج ۲، ص ۱۶۲ ـ ۱۶۳.
[۱۰۵]. المغازى، ج ۱، ص ۳۰۰ ـ ۳۰۷.
[۱۰۶]. المغازى، ج ۱، ص ۳۱۳; دلائل النبوه، ج ۳، ص ۳۰۶ ـ ۳۰۸.
[۱۰۷]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۱۰۱ ـ ۱۰۲; سیره رسول خدا، ج۱، ص۴۷۵.
[۱۰۸]. نمونه، ج ۳، ص ۷۸; فرازهایى از تاریخ پیامبر، ص ۳۱۱.
[۱۰۹]. المغازى، ج ۱، ص ۳۴۰.
[۱۱۰]. المغازى، ج ۱، ص ۳۱۷.
[۱۱۱]. الدرالمنثور، ج ۲، ص ۳۶۸ ـ ۳۶۹.
[۱۱۲]. المغازى، ج ۱، ص ۳۱۹; السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۱۰۶.
[۱۱۳]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۱۰۶.
[۱۱۴]. المیزان، ج ۴، ص ۵; السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۱۰۶.
[۱۱۵]. بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۵۷، ۶۳، ۷۹; اسباب النزول، ص ۱۵۲ و ۱۹۵.
[۱۱۶]. جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۱۱۳.
[۱۱۷]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۲، ص ۵۸۸; بحارالانوار، ج۱۹، ص۱۰۷ ـ ۱۰۸; فروغ ابدیت، ج۱، ص۴۵۰.
[۱۱۸]. التبیان، ج ۳، ص ۳۶.
[۱۱۹]. غررالتبیان، ص ۲۳۱.
[۱۲۰]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۴ ; تفسیر ثعالبى، ج ۱، ص ۳۱۱.
[۱۲۱]. اسباب النزول، ص ۱۳۸.
[۱۲۲]. کشف الاسرار، ج ۲، ص ۲۶۰.
[۱۲۳]. مجمع البیان، ج۲، ص۸۲۴ ; الکشاف، ج۱، ص۴۰۹.
[۱۲۴]. جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۹۸.
[۱۲۵]. روض الجنان، ج ۵، ص ۱۰۳.
[۱۲۶]. تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص ۴۲۰.
[۱۲۷]. جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۱۶۹.
[۱۲۸]. جوامع الجامع، ج ۱، ص ۲۱۱; جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۱۶۹ و ۱۷۱.
[۱۲۹]. المنار، ج ۴، ص ۱۸۱.
[۱۳۰]. مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۵۸; جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۱۶۶; تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۶۰.
[۱۳۱]. جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۱۰۵.
[۱۳۲]. مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۵۸.
[۱۳۳]. جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۱۰۵.
[۱۳۴]. التبیان، ج ۲، ص ۵۷۹.
[۱۳۵]. مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۲۸.
[۱۳۶]. المغازى، ج ۱، ص ۲۳۵; البحرالمحیط، ج ۳، ص ۳۳۱.
[۱۳۷]. التفسیرالکبیر، ج ۹، ص ۸۱ ; مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۷۶ .
[۱۳۸]. جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۱۷۱.
[۱۳۹]. مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۷۲ ; تفسیر ثعالبى، ج ۱، ص ۳۰۹.
[۱۴۰]. التبیان، ج ۳، ص ۱۹; تفسیر ثعالبى، ج ۱، ص ۳۰۳.
[۱۴۱]. مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۶۴ ; روح المعانى، مج ۳، ج ۴، ص۱۵۴.
[۱۴۲]. مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۴۳; جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۱۳۶.
[۱۴۳]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۱۲۹; الطبقات، ج ۲، ص ۳۳.
[۱۴۴]. مجمع البیان، ج ۶، ص ۶۰۵ .
[۱۴۵]. جامع البیان، مج ۸ ، ج ۱۴، ص ۲۵۴; الدرالمنثور، ج ۵، ص۱۷۹.
[۱۴۶]. تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۱۴ .
[۱۴۷]. تفسیرثعالبى، ج۲، ص۲۴۶; الکشاف، ج۲، ص۶۴۵ .
[۱۴۸]. الکشاف، ج ۲، ص ۶۴۵.
[۱۴۹]. روض الجنان، ج ۵، ص ۱۴۶; جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص۲۲۷.
[۱۵۰]. اسباب النزول، ص ۱۰۹ ـ ۱۱۰.
[۱۵۱]. مجمع البیان، ج ۲، ص ۸۸۰.
[۱۵۲]. المغازى، ج ۱، ص ۲۶۸.
[۱۵۳]. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۹۷ ـ ۹۸.