مرحوم آقای بهجت اعلی الله مقامه الشّریف هم خودشان اینطور میگفتند، و هم از استادشان آیت الحق آمیرزا علی آقای قاضی اعلی الله مقامه الشّریف نقل میفرمودند که وقتی به حرم میروید اذنِ دخول بخوانید، اگر در این استیذان دل شکست و اشک جاری شد بدانید که اجازه گرفتهاید، اما اگر دلِ تو نشکست و اشکِ تو نیامد معلوم میشود که نتوانستهای برای زیارت اذن بگیری.
مرحوم آشیخ غلامرضا یزدی رضوان الله تعالی علیه که از نجف مریضحال بودند… در دوران طلبگیِ خود هم مشکلِ تنگیِ نفس و مشکلاتِ دیگری داشتند، با آن حال و مزاج از نجف تا کربلا پیاده آمده بود، آن زمان حرم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سه درب داشت، نامِ یکی از دربها «باب الحبیب» بوده است… چه حبیبی! چه جایگاهی دارد! من در این سفرهای اخیرِ خود از یک کسی آموختم و مرتّب ضریحِ ایشان را میگرفتم و عرض میکردم: یا حبیب الحسین! إجعَلنی حَبیبً لِلحُسَین! تو که رسیدهای و حبیب شدهای، یک نگاهی هم به ما کن تا ما هم حبیبِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بشویم. میگوید: باب الحبیب ایستادم و اذنِ دخول خواندم، دیدیم نه! دل شکسته نشد و کاسهی دل را نشکاندند، بارشِ ابر برای من پیش نیامد. به دربِ دوم و سوم رفتم و دوباره به «باب الحبیب» برگشتم، آنجا عرض کردم: یا اباعبدالله! از نجف تا اینجا آمدهام، من شما را میخواستم، ولی معلوم شد که شما مرا نمیخواهید، تا این مطلب را عرض کردم دیدم عجب رقّت و سوز و گداز و اشکی به من دادند، اگر انسان اصرار کند انسان را پشتِ در نمیگذارند، ما زود خسته میشویم و قهر میکنیم، ما بیمعرفت هستیم و خیال میکنیم که آن عزیزان به ما احتیاج دارند! رسیدنِ به معشوق ناز کشیدن میخواهد، ما باید به دورِ آن عزیزان بگردیم، باید التماس کنیم.
پاسخ دهید