ابن سعد، صاحب کتاب طبقات، نقل کرده است او:

مردی از اهالی مکّه گفت: فضل بن عبّاس در بیماری پیامبر اکرم (ص) بر او وارد شد؛ حضرت فرمود: ای فضل! این دستار را بر سر من ببند. آن را بست؛ سپس پیامبر اکرم (ص) فرمود: دستت را نزدیک من بیاور. پس فضل دست پیامبر (ص) را گرفت؛ حضرت بلند شد و آمد تا داخل مسجد گردید. پس حمد و ثنای خدا گفت؛ سپس فرمود:

«قطعاً حقوقی از شما بر ذمّه‌ی من است؛ من هم بشر هستم؛ اگر به آبروی کسی تعرّض کرده‌ام، پس این آبروی من، بیاید و از من قصاص کند؛ اگر بر بدن کسی از سوی من، صدمه‌ای رسیده است؛ پس این بدن من، بیاید و قصاص کند و اگر بر مال کسی تعرّض نموده‌ام؛ پس این مال من، بیاید و حقّش را بگیرد. بدانید که بهترین شما نزد من، کسی است که اگر حقّی بر ذمّه‌ی من دارد، بگیرد یا حلالم کند تا در وقت ملاقات پروردگارم، حقّی از کسی بر گردن من نباشد. و هرگز کسی نگوید از کینه و دشمنی رسول خدا (ص) بیمناکم، چون این دو صفت، از سرشت و اخلاق من به دور است و اگر نفس کسی بر چیزی غالب شده است، از من کمک بخواهد تا برای او دعا کنم.»

در این هنگام مردی به پا خاست و گفت: سائلی نزد شما آمد، به من دستور دادید سه درهم به او دادم. حضرت فرمود: راست است ای فضل! این مبلغ را به او بده. راوی گفت:‌سپس مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا! من بخیلم؛ من ترسو هستم؛ و من زیاد می‌خوابم؛ از خدای متعال بخواهید بخل و ترس و خواب مرا از من بگیرد. پس پیامبر اکرم (ص) برای او دعا کرد.

بعد، زنی برخاست و گفت: من چنینم؛ من چنانم؛ دعا کن تا خدای متعال این خصلت‌ها را از من بگیرد. حضرت فرمود: به منزل عایشه برو و منتظر باش.

وقتی که پیامبر اکرم (ص) به منزل عایشه مراجعت کرد، عصای خود را بر سر آن زن گذاشت، سپس برای او دعا کرد. عایشه گفت: پس آن زن به سجده طولانی پرداخت؛ حضرت فرمود: سجده‌ها را طولانی کن؛ چون حالت سجده، نزدیک‌ترین حال بنده‌ی خدا به خدا است. عایشه گفت: به خدا سوگند! از من جدا نگشت، مگر این که خود متوجّه دعای رسول خدا (ص) درباره‌ی خودش گردید.

 

 

قال أبن سعد:

أخبرنا کثیر بن هشام قال: أخبرنا جعفر بن برُقان قال: حدّثنی رجل من أهل مکّه قال: دخل الفضل بن عبّاس علی النّبیّ(ص)، فی مرضه فقال: «یا فضل شدّ هذه العصابه علی رأسی» فشدّها ثمّ قال النّبیّ (ص): «أرنا یدک!» قال: فأخذ بید النّبیّ (ص) فانتهض حتّی دخل المسجد فحمد الله و أثنی علیه ثمّ قال: «إنّه قد دنا منّی حقوق من بین ظّهرکم و إنّما أنا بشر فأیّما رجل کنت أصبت من عرضه شیئاً فهذا عرضی فلیقتصّ! و أیّما رجل کنت أصبت من بشره شیئاً فهذا بشری فلیقتصّ! و أیّما رجل کنت أصبت من ماله شیئاً فهذا مالی فلیأخذ! واعلموا أنّ أولاکم بی رجل کان له من ذلک شیء فأخذه أو حلّلنی فلقیت ربّی و أنا محلَّل لی، ولا یقولنّ رجل إنّی أخاف العداوه والشحناء من رسول الله فإنّهما لیستا من طبیعتی ولا من خلقی! و من غلبته نفسه علی شیء فلیستعِن بی حتّی أدعو له»؛ فقام رجل فقال: أتاک سائل فأمرتنی فأعطیته ثلاثه دراهم. قال: «صدق، أعطها أیاه یا فضل!» قال: ثمّ قام رجلّ فقال: یا رسول الله إنّی لبخیل و إنّی لجبانٌ و إنّی لنؤوم فأدع الله أن یذهب عنّی البخل و الجبن و النّوم! فدّعا له، ثمّ قامت إمرأه فقالت: إنّی لکذا و إنّی لکذا فادع الله أن یذهب عنّی ذلک! قال: «إذهبی إلی منزل عائشه.» فلمّا رجع رسول الله (ص) إلی منزل عائشه وضع عصاه علی رأسها ثمّ دعا لها، قالت عائشه: فمکثت تُکثر السّجود فقال: «أطیلی السّجود فإنّ أقرب ما یکون العبد من الله إذا کان ساجداً!» فقالت عائشه: فوالله ما فارقتنی حتّی عرفت دعوه رسول الله (ص) فیها.[۱]

 

 


[۱] . الطّبقات الکبری ۲: ۱۹۶، تاریخ الطّبریّ ۲: ۲۲۷ مع اختلاف فی الالفاظ و السند.