*نقل اول: سر میرزا که به کارهای سیاسی گرم شد، دیگر هیچ کسی جلودارش نبود.
یادم است رفته بودند توی یک کوچهی بن بست، به اسم بروجردی، یک خانه اجاره کرده بودند به ماهی چهار هزار و پانصد تومان، که کارهای یواشکیشان را آنجا انجام بدهند. اسحههاشان را هم همانجا توی دیوارهاش جاسازی کرده بودند. از خودش یا نمیدانم از کی شنیدم که میرزا با همین اسلحهها ده بیست تا آمریکایی را هلاک کرده. کافهی خان سالار عشرتکدهی آمریکاییها بود. نقشهی انفجارش را توی همین خانه میکشند. قرار میشود بمب را روی ساعت خاصی تنظیم کنند و [از آنجا خارج شوند؛ اما متاسفانه یکی از بچه ها …]
انفجار اتوبوس آمریکاییها هم کار آنها بود.
منبع: کتاب «همان لبخند همیشگی»؛ شهید میرزا محمد بروجردی- انتشارات روایت فتح
به نقل از: عبد المحمد بروجردی(برادر)
*نقل دوم: بعد از ساخت نارنجکها، آنها را میسپردیم دست هادی تا چهار پنجتاش را بگذارد ته یک پاکت سیب؛ و جلو چشم مردم مثلاً ببرد برای رفقاش توی کارگاه تشکدوزی.
نارنجکها را اینجوری میرساندیم به دست محمد تا داخل تشکها جا ساز کند و بفرسته شهرستانها. بعد دستور رسید «بمبهای بزرگتر بسازین.»
یک بار هم گفتند «این دفعه بمب ساعتی میخوایم.»
بمب را مربع مستطیل ساختیم و با تکههای چدن. آنجاهایی را که باید چاشنی ازش عبور میکرد، دنده و حدیده کردیم، ساعت را هم با باطری و تشکیلات گذاشتیم سر جاش.
هادی گفت «روش بنویس صف.» صف اسم گروهمان بود. – من هنوز نمیدانستم.-
بمب آماده را فرستادیم تهران، تا ببرند بگذارندش توی باغ خانسالار. محمد در این عملیات نقش یک خارجی را بازی میکرد که قرار بود بیاید با یک مهندس ایرانیتوی کافهی آنجا یک قرارداد مهم ببندد. یک محافظ هم بوده، عباس علی احمدی مهندسی ایرانی بوده و علی تحیری محافظ. بمب را گذاشته بودند توی یک کیف بزرگ تا سر یک ساعت معین منفجر بشود. هر سهشان، چند دقیقه قبل از انفجار، از پشت میز پا میشوند و حتی تا دم در کافه هم میروند که یکی صدا میزند «آقای مهندس، کیفتون رو فراموش کردین.»
احمدی مجبور میشود برگردد و مجبور میشود چند لحظهیی بایستد که بمب منفجر میشود. توی روزنامهها نوشتند که هفتاد نفر آمریکایی کشته و زخمی شدند.
منبع: کتاب «همان لبخند همیشگی»؛ شهید میرزا محمد بروجردی- انتشارات روایت فتح
به نقل از: حمید مصلحی
پاسخ دهید