چرا امام حسین (علیهالسلام) براى قیام خود کوفه را انتخاب کرد؟
در طول تاریخ اسلام همواره این پرسش فرا روى محققان و پژوهشگران ـ اعم از شیعه، سنى و خاورشناس ـ قرار داشته است و هر یک به فراخور بضاعت علمى، پیش فرضها و مبانى پذیرفته شده خود، پاسخى به آن دادهاند. امورى که این پرسش را از اهمّیّت مضاعف برخوردار مىکند، از قرار زیر است:
۱ – امام حسین (علیهالسلام) در این حرکت سیاسى ـ نظامى خود، در ظاهر شکست خورد و این شکست عمدتا ناشى از انتخاب کوفه به عنوان محلّ قیام بود.
۲ – شخصیتهاى بزرگ آن زمان همانند: عبداللّه بن جعفر پسر عمو و شوهر حضرت زینب (علیهاالسلام)،[۱] عبداللّه بن عباس،[۲] عبداللّه بن مطیع،[۳] مسور بن مخرمه[۴] و محمد حنفیه،[۵] امام حسین (علیهالسلام) را از رفتن به عراق و کوفه منع مىکردند و برخى از آنها پیشینه کوفیان در غدر و فریبکارى و تنها گذاشتن امام على (علیهالسلام) و امام حسن (علیهالسلام) را به آن حضرت (علیهالسلام) یادآور مىشدند.
اما آن حضرت به رغم تمامى این نظرات ـ که بعدها در ظاهر درستى آنها آشکار شد ـ عزم خود را جزم کرده و به سمت کوفه به راه افتاد و در اینجا است که برخى از مورخان (مانند ابن خلدون) به صراحت نسبت اشتباه کارى سیاسى را به امام (علیهالسلام) دادهاند![۶]
از کلمات برخى از بزرگان همانند ابن عباس، چنین بر مىآید که در مقابل کوفه، گزینههاى دیگرى همانند یمن نیز وجود داشته است. ابن عباس خطاب به امام حسین (علیهالسلام) مىگوید: «اگر حتما اصرار بر خروج از مکّه دارى، به سمت یمن برو که در آنجا وادىها و قلعههاى محکمى وجود دارد و سرزمین گستردهاى است و تو مىتوانى داعیان و مبلغان خود را از آن سرزمین به نقاط دیگر گسیل کنى».[۷]
چرا امام (علیهالسلام) آن گزینهها را انتخاب نکرد؟
در مقابل این مسائل و پرسشها شخصیتهاى غیرشیعى ـ اعم از اهل سنّت و مستشرقان ـ به راحتى و بدون تقید به پیش فرضها و مبانى کلامى شیعى (همانند علم غیب و عصمت از خطاى امام (علیهالسلام) ) به تجزیه و تحلیل قیام پرداخته و با توجه به نتیجه نظامى قیام، احیانا آن حضرت را در حرکت خود منتسب به اشتباه کردهاند!
اما شیعیان با توجه به مبانى کلامى پیش گفته خود، در صدد تحلیل این حرکت امام حسین (علیهالسلام) برآمده و نظریات متعددى ابراز داشتهاند که عمده تلاشهاى آنان در این راه به دو نظریه زیر بازگشت مىکند:
یک. نظریّه شهادت
این نظریه مبتنى بر امور زیر است:
۱ – هر یک از امامان شیعه هنگامى که به امامت مىرسند، صحیفهاى را مىگشایند که در آن وظیفه الهى خود را تا هنگام شهادت مشاهده مىکنند و مأمور مىشوند بر طبق همان عمل کنند.[۸]
۲ – امام حسین (علیهالسلام) هنگامى که پرونده خود را گشود، در آن وظیفه خود را چنین مشاهده کرد: «قاتِل فاقُتل و تُقْتَل و اخرُج باَقوام للشهاده لاشهاده لهم الا معک»؛[۹] «بجنگ، بکش و بدان که کشته مىشوى و همراه با گروههایى براى شهادت از دیار خود بیرون رو و بدان که آنان تنها همراه تو به شهادت خواهند رسید».
بنابراین مشیت الهى از همان آغاز بر شهادت امام حسین (علیهالسلام) قرار گرفته بود و آن حضرت چارهاى جز اجراى این مشیّت نداشت؛ چنانکه بار دیگر و در آستانه حرکت به سمت عراق، این امر به گونهاى در خواب، به وسیله پیامبر خدا (صلىاللهعلیهوآله) بر امام حسین (علیهالسلام) ابلاغ شد و آن حضرت در مقابل محمد حنفیه برادرش ـ که از او علّت حرکت امام (علیهالسلام) به سمت کوفه را مىپرسید ـ جواب داد: پیامبر صلىاللهعلیهوآله در خواب به نزد من آمد و فرمود: «یا حسین اخرج فان اللّه قد شاء ان یراک قتیلاً».[۱۰]
طبق این نظریه،[۱۱] حرکت امام (علیهالسلام) به سمت کوفه، حرکتى به سمت شهادت و به هدف دسترسى به آن بود و آن حضرت به خوبى از این سرنوشت آگاه بود. این تکلیف و وظیفه خاص امام حسین (علیهالسلام) بود که قابل پیروى براى دیگران و حتى امامان دیگر نمىباشد.
بنابراین جاى سؤال و چون و چرا باقى نمىماند و مسأله اصرار امام (علیهالسلام) بر حرکت ـ به رغم نظر شخصیتهاى بزرگ آن زمان ـ به خوبى حلّ مىشود؛ زیرا در نظر اینان، امام (علیهالسلام) خود بهتر از هر کس، از فریبکارى و غدر و نیرنگ بازى کوفیان آگاه بود و مىدانست که سرانجام او را رها کرده و حتى به جنگش خواهند آمد و سرانجام او را به شهادت خواهند رساند و با این علم به سمت کوفه حرکت کرد تا به قربانگاه خویش رود و به شهادت رسد.
اما اینکه هدف این شهادت چه بود، بین صاحبان این نظریه اختلاف است. برخى آن را در راستاى امر به معروف و نهى از منکر به حساب آورده و نثار خون و آبیارى درخت اسلام به وسیله خون امام (علیهالسلام) را، والاترین مرتبه این وظیفه معرفى کردهاند. این خون سرانجام باعث پایدارى اسلام و رسوا شدن یزید و بنىامیه و سرانجام سقوط این دولت در هفتاد سال بعد (سال ۱۳۲ ق) گشت.
برخى دیگر ـ که عمدتا از جامعه احساسى و غیر علمى شیعه به حساب مىآیند ـ بدون هیچ مبناى استدلالى محکم، هدف شهادت را نوعى کفّاره گناهان پیروان امام حسین (علیهالسلام) و شفاعت آن حضرت از شیعیانش دانستهاند؛ درست همانند آنچه مسیحیان درباره کشته شدن حضرت مسیح (علیهالسلام) بدان اعتقاد دارند.[۱۲]
عمده اشکالات نظریه شهادت ـ علاوه بر نقد سندى آن ـ امورى از قرار زیر است:
۱ – دستور ویژه داشتن امام حسین (علیهالسلام) ، سیره آن حضرت (علیهالسلام) و دیگر امامان را از قابلیت اسوه بودن مىاندازد؛ در حالىکه اسوه بودن آن بزرگواران و نیز لزوم پیروى شیعیان از آنان از اصول مسلّم نزد شیعه در همه دورانها به شمار مىآمده است.
۲ – این مبنا با کلام امام حسین (علیهالسلام) ـ که مىفرماید: «لکم فِىَّ اسوه»[۱۳] (من الگوى شما هستم) ـ منافات دارد.
۳ – گرچه مىتوان پیشگویى پیامبران پیشین و پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و نیز امامان قبل از امام حسین (علیهالسلام) را نسبت به شهادت او پذیرفت و گرچه مىتوان فى الجمله آگاهى امام (علیهالسلام) از شهادت خویش را از بعضى از عبارات آن حضرت (علیهالسلام) به دست آورد؛ اما از هیچ کلامى نمىتوان شهادت را به عنوان هدف امام (علیهالسلام) در حرکت و قیام خود استفاده کرد؛ بلکه هدف آن حضرت (علیهالسلام) را باید از عبارات او به دست آورد که عبارت زیر (در وصیتنامه امام (علیهالسلام) به برادرش محمد حنفیه) گویاترین آنها است:
«… و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّه جدّى، ارید اَن آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیره جدّى و ابى على بن ابى طالب»؛[۱۴] «خروج من به علّت اصلاح در امت جدّم مىباشد، قصد آن دارم که امر به معروف و نهى از منکر نمایم و به سیره و روش جدّم پیامبر صلىاللهعلیهوآله و پدرم على بن ابى طالب (علیهالسلام) عمل کنم».
در این عبارت سه هدف اصلاحطلبى، امر به معروف و نهى از منکر و عمل به سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآله و حضرت على (علیهالسلام) به عنوان اهداف حرکت و قیام سیدالشهداء (علیهالسلام) مطرح شده است و سخنى از شهادت در میان نیست.
دو. نظریه تشکیل حکومت اسلامى
بنا به نوشته برخى از نویسندگان،[۱۵] این نظریه در آغاز در میان شیعه به صراحت در عبارات سید مرتضى معروف به علم الهدى (۴۳۶ ـ ۳۵۵ ق) از علماى قرن چهارم و پنجم شیعه دیده شده است. او در پاسخ سؤالى در مورد حرکت امام (علیهالسلام) به کوفه چنین مىنگارد:
«… سرور ما اباعبداللّه (علیهالسلام) براى به دست آوردن حکومت به سوى کوفه نرفت؛ مگر بعد از آنکه از عهود و عقود قوم، اطمینان به پیروزى یافت …».[۱۶] این نظریه پس از سید، در بیان علماى شیعه طرفدارانى پیدا نکرد و بلکه بزرگانى همچون شیخ طوسى، سید بن طاووس، علامه مجلسى و بیشتر بزرگان با بىمهرى و احیانا مخالفت سنگین روبه رو شد.[۱۷]
در دوره معاصر برخى از نویسندگان، بار دیگر سعى در احیاى این نظریه به منظور پاسخگویى مناسب با روش تحلیل تاریخى به شبهات اهل سنّت و مستشرقان نمودهاند. این نظریه در زمان خود به علّت جوّ حاکم بر محافل علمى آن زمان، واکنشهاى تندى را از سوى علما و دانشمندان برانگیخت و حتى شخصیتهایى همانند شهید مطهرى و دکتر شریعتى نیز آن را نپذیرفتند.[۱۸] اشکال مهم این نظریه، نادیده گرفتن علم غیب امام (علیهالسلام) بود.
اما اصل نظریه ـ که حرکت امام حسین (علیهالسلام) براى تشکیل حکومت اسلامى بوده و چنین کارى مىبایست با قیام علیه یزید و رسوا سازى غاصبان انجام مىگرفت ـ مورد تأیید بزرگانى هم چون امام خمینى رحمهالله میباشد. ایشان در موارد متعددى به این مسأله اشاره کرده و تلاش براى برپایى حکومت صالح دینى را به عنوان یکى از اهداف قیام مقدس عاشورا عنوان کردهاند؛ از جمله:
الف. اولین بار امام در مورخه ۶/۳/۵۰ در نجف اشرف در سخنرانى خود چنین فرمود: «او (امام حسین (علیهالسلام) ) مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت تا حکومت اسلامى تشکیل دهد و این حکومت فاسد را از بین ببرد».[۱۹]
ب. وقتى که حضرت سیدالشهدا (علیهالسلام) آمد مکّه و از مکه در آن حال بیرون رفت، یک حرکت سیاسى بزرگى بود، تمام حرکات حضرت، حرکات سیاسى بود، اسلامى ـ سیاسى و این حرکت اسلامى ـ سیاسى بود که بنىامیه را از بین برد و اگر این حرکت نبود اسلام پایمال شده بود».[۲۰]
ج. سیدالشهدا آمده بود، حکومت هم مىخواست بگیرد. اصلاً براى این معنا آمده بود و این یک فخرى است و آنهایى که خیال مىکنند که حضرت سیدالشهدا براى حکومت نیامده، خیر، اینها براى حکومت آمدند؛ براى اینکه باید حکومت دست مثل سیدالشهدا باشد، مثل کسانى که شیعه سیدالشهدا هستند، باشد».[۲۱]
در راه اثبات این مسأله مىتوان از دلایلى به قرار زیر بهره گرفت:
۱ – مهمترین دلیل، سخنان امام حسین (علیهالسلام) است که در هنگام خروج از مدینه سه هدف اصلاح، امر به معروف و عمل به سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآله و حضرت على (علیهالسلام) را به عنوان اهداف قیام خود مطرح مىکند.[۲۲] روشن است که اصلاح کلان، جز در سایه تشکیل حکومت نمىباشد و مرتبه اعلاى امر به معروف و نهى از منکر با تشکیل حکومت امکانپذیر است که در آن حاکم مشروع، داراى بسط ید و قدرت کافى است. از همه مهمتر سخن از سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امام على (علیهالسلام) است که نشانگر اشاره آن حضرت (علیهالسلام) به سیره حکومتى آن دو بزرگوار است و بدین گونه داعیه حکومت خواهى خود را در راه ادامه سیره آن دو، اعلام مىدارد.
۲ – نوع نامه نگارىهاى کوفیان ـ که در آن سخن از لشکرى آماده و نیز نداشتن امام است ـ نشانگر آن است که آنان حکومت یزید را مشروع ندانسته و از امام حسین (علیهالسلام) مىخواهند تا به کوفه آید و براى آنها به عنوان امام حکومت کند و آن حضرت به منظور پاسخگویى به این نیاز اساسى کوفیان، حرکت خود را آغاز کرد. به عنوان مثال در یکى از این نامهها ـ که به وسیله بزرگان شیعى کوفه همانند سلیمان بن صرد خزاعى، مسیب بن نجبه و حبیب بن مظاهر نگاشته شده ـ چنین آمده است:
«انه لیس علینا امام، فاقبل لعل اللّه ان یجمعنا بک على الحق …»؛[۲۳] «ما پیشوایى نداریم، به سمت ما بیا که امید است خداوند ما را به وسیله تو بر حق مجتمع سازد …».
۳ – پاسخ اولیه امام حسین (علیهالسلام) به این نامهها ـ که همراه با فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه است ـ نشان از مسأله امامت و تشکیل حکومت دارد. جالب آن است که آن حضرت در نامهاى هنگام فرستادن مسلم خطاب به کوفیان مىفرماید: «و قد فهمت کلّ الذى اقتصصتم و ذکرتم و مقاله جلّکم انه لیس علینا امام فاقبل لعل اللّه ان یجمعنا بک على الهدى و الحق»؛[۲۴] «من همه آنچه را گفتید، فهمیدم، گفته عمده شما آن بود که ما امام نداریم …».
با توجّه به این نامه امام (علیهالسلام) رفتن خود به کوفه را مشروط به تأیید مسلم نسبت به محتواى نامهها مىکند.[۲۵]
۴ – بیان شرایط امام حسین (علیهالسلام) در نامههاى آن حضرت ـ که به خوبى تطبیق و انحصار این شرایط در خودش، در آنها مشهود است ـ مىتواند به گونهاى دیگر به کمک اثبات این نظریه بیاید. جالب آن است که امام (علیهالسلام) در این عبارات، بیشتر به بیان ابعاد اجرایى و حکومتى امامت پرداخته و از ابعادى همچون بیان احکام شریعت ـ که بعدها برخى امامت را منحصر در آن دانستند ـ سخنى به میان نیاورده است.
عبارت امام (علیهالسلام) در این باره که در ادامه نامه پیشین آن حضرت (علیهالسلام) آمده چنین است: «فلعمرى ما الامام الا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات اللّه»؛[۲۶] «به جانم سوگند! تنها کسى مىتواند به عنوان امام مطرح باشد که عالم به کتاب خداوند، اجرا کننده قسط و عدالت، عمل کننده به حق بوده و تمام تلاشهاى خود را در راه خداوند انجام دهد».
۵ – نوع فعالیتهاى جناب مسلم ـ که شامل مواردى همچون بیعت گرفتن از مردم مبنى بر عمل به پیمان خود در یارى رساندن به امام حسین (علیهالسلام)[۲۷] و ثبت اسامى بیعتکنندگان در دیوان (به گونهاى که تعداد آنها را بین دوازده تا هجده هزار نفر نوشتهاند) ـ[۲۸] نیز نشانگر قصد تشکیل حکومت در کوفه از سوى امام (علیهالسلام) مىباشد.
۶ – در نامهنگارىهاى طرفداران بنىامیه به یزید، هنگام روزافزون شدن طرفداران مسلم، مىتوان این نکته را دریافت که آنان در صورت ادامه این فعالیتها، کوفه را از دست رفته مىدیدند. عبارت زیر به خوبى این مطلب را آشکار مىسازد:
«فان کان لک بالکوفه حاجه فابعث الیها رجلاً قویّا ینفذ امرک و یعمل مثل عملک فى عدوّک»؛[۲۹] «اگر نیاز به کوفه دارى، مردى قوى را به ولایت آن بگمار که امر تو را اجرا کرده و مانند تو نسبت به دشمنت عمل کند».
۷ – گزارش مسلم به امام حسین (علیهالسلام) مبنى بر تأیید انگیزه و عمل کوفیان در یارى آن حضرت ـ که موجبات حرکت امام (علیهالسلام) به سمت کوفه را فراهم آورد[۳۰] ـ خود بهترین شاهد بر این مدّعا است. امام (علیهالسلام) در میانه راه نامهاى خطاب به کوفیان نگاشت و آن را به وسیله قیس بن مسهّر صیداوى روانه کرد که در آن ضمن اشاره به تأیید نامه مسلم، حرکت خود به سمت کوفه را در هشتم ذى حجه اعلام فرمود و از آنها خواست که در تلاشهاى خود جدیت به خرج دهند تا امام علیهالسلام به شهر آنها برسد:
«… فان کتاب مسلم بن عقیل جاءَنى یخبرنى فیه بحسن رأیکم و اجتماع ملأکم على نصرنا و الطلب بحقنا فسألت اللّه ان یحسن لنا الصنع و ان یثیبکم على ذلک اعظم الاجر و قد شخصت الیکم من مکّه یوم الثلثا لثمان مضین من ذى الحجّه یوم الترویه فاذا اقدم علیکم رسولى فانکمشوا امرکم و جدّوا فانى قادم علیکم فى ایّامى هذه»؛[۳۱] « … نامه مسلم به من رسید که از حُسن رأى شما و اینکه همه آماده یارى ما هستید و حق ما را از دشمنان ما خواهید گرفت، حکایت مىکرد. از خداوند مىخواهم کارهاى ما را نیکو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنایت کند. به تعقیب این نامه در روز سه شنبه هشتم ذى حجه که روز ترویه بود، از مکه به جانب شما حرکت کردم. به مجردى که فرستاده من بر شما وارد شد، با سرعت خود را آماده سازید و در کار خود جدّیت کنید که من به همین زودى بر شما وارد خواهم شد».
چند اشکال:
مهمترین اشکالهاى این نظریه دو اشکال عمده از قرار زیر است:
۱ – این نظریه با مبانى کلامى شیعه ـ که امام را عالم به غیب مىداند ـ در تناقض است.
۲ – این نظریه به امام (علیهالسلام) نسبت خطا و اشتباه کارى مىدهد که با عصمت آن حضرت، در تضاد است. به نظر مىرسد این اشکال، مهمترین دلیل روىگردانى جامعه شیعى از این نظریه است.
پاسخ به این اشکال مستلزم ورود در مباحث کلامى شیعه، همچون مدلول و محتواى علم غیب و عصمت، طریقه اثبات آنها و چگونگى رفع تناقض آن دو در هنگام چالش با واقعیتهاى تاریخى، مىباشد. امّا از آنجا که ما را از مسیر خود ـ که تحلیل بر اساس شیوههاى تاریخى است ـ دور مىکند، به آن نمىپردازیم. البته متذکّر مىشویم که با مبانى کلامى نیز امکان پذیرفتن این نظریه وجود دارد؛ چنانکه تحلیل شخصیتهایى همچون امام خمینى رحمهالله نیز بر این اساس است. اقدام براى تشکیل حکومت «وظیفه» است و باید همراه با تدبیر، اتمام حجت، درایت و همراهسازى دیگران انجام گیرد. اما «نتیجه» با خدا است و باید به آن رضایت داد و حتى اگر علم به «نتیجه» داشته باشیم، با اقدام بر انجام «وظیفه» منافات ندارد؛ زیرا کسى که بر اساس حق، حرکت مىکند، شکست او مقطعى است و پیروزى نهایى در طول تاریخ با حرکت حقطلبانه است.
طبق اشکال گفته شده، عدم موفقیت امام حسین (علیهالسلام) در این هدف (تشکیل نشدن حکومت اسلامى و بلکه خیانت و فریبکارى نامهنگاران) حاکى از برآورد نادرست امام (علیهالسلام) از کوفیان و مردمان آن بوده و درستى نظر شخصیتهاى آن زمان همانند ابن عباس را اثبات مىکند!
در پاسخ به آنان مىتوان با تحلیل تاریخى و واقعبینانه عقلانیت حرکت امام حسین (علیهالسلام) را اثبات کرد.
عقلانیت حرکت امام حسین (علیهالسلام)
اگر یک شخصیت سیاسى با در نظر گرفتن شرایط مختلف و تحقیق کافى درباره یک تصمیم، سرانجام منطقا به نتیجهاى رسیده و بر اساس آن تصمیمى گرفت؛ و در این میان عاملى کاملاً غیرمنتظره مانعى در اجراى پیش بینى او ایجاد کرد، نمىتوان آن شخصیت را متهم به خطاکارى کرد.
ما معتقدیم در آن مقطع تاریخى، امام حسین علیهالسلام به خوبى اوضاع کوفه را زیر نظر گرفت. آن حضرت در زمان معاویه حاضر نشده بود به کوفیان پاسخ مثبت دهد و صریحا تقاضاى آنها را ردّ کرده[۳۲] و حتى برادرش محمد حنفیه را از پاسخگویى مثبت به این نامهها بازداشته بود.[۳۳] در این هنگام نیز به مجرد وصول این نامهها به آنان اعتماد نکرد؛ بلکه به منظور دریافتن صحّت و سقم ادّعاى کوفیان، پسرعموى خود مسلم بن عقیل را به آن سامان گسیل داشت و پس از آنکه مسلم بیش از یک ماه در آن سامان توقف کرد و از نزدیک با اوضاع آنجا آشنا شد و به این نتیجه رسید که اوضاع براى ورود امام حسین (علیهالسلام) مناسب است و این را در نامه خود به امام (علیهالسلام) نگاشت؛ آن حضرت به سمت این شهر حرکت کرد. البتّه حرکت زود هنگام امام (علیهالسلام) در ایام حج را باید معلول خطر جانى براى آن حضرت در مکّه به حساب آورد.
در این میان عامل غیرمنتظرهاى که پدید آمد، برکنارى نعمان بن بشیر و جایگزینى عبیداللّه بن زیاد به جاى او در کوفه بود که هیچ شخصیت سیاسى نمىتوانست این عامل را پیش بینى کند؛ بلکه ظاهر اوضاع، کاملاً خلاف این مطلب را نشان مىداد؛ زیرا درباره رابطه میان یزید و ابن زیاد چنین گفته شده است: یزید بر او خشمگین بوده[۳۴] و در صدد عزل او از حکومت بصره بوده است.[۳۵] حتى در بعضى از منابع چنین آمده است: «کان یزید ابغض الناس فى عبیداللّه بن زیاد»[۳۶] (یعنى یزید دشمنترین مردمان نسبت به ابن زیاد بود).
با وجود این عامل اگر مسلم و یارانش نیز مانند ابن زیاد مىتوانستند از اهرمهاى فشار، تهدید و تطمیع استفاده کنند و به ساماندهى بیعتکنندگان مىپرداختند و از عوامل مختلف اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و روانى بهره مىگرفتند (چنانکه ابنزیاد بهره گرفت)، امکان پیروزى آنان در کوفه بسیار بود.
حتّى اگر مسلم در فرصت استثنایى که براى او پیش آمد، به پیشنهاد شریک بن اعور و عماره بن عبدالسلول عمل نموده و ابنزیاد را در خانه هانى ترور مىکرد،[۳۷] مىتوانست به خوبى بر اوضاع مسلّط شود.
در اینجا است که مىتوانیم بگوییم: شناخت امام حسین (علیهالسلام) از مردم کوفه، واقعگراتر از شناخت امثال ابن عباس بود؛ زیرا اوّلاً شناخت ابن عبّاس مربوط به دوران امام على (علیهالسلام) و حکومت امام حسن (علیهالسلام) (یعنى حداقل بیست سال قبل) بود؛ در حالىکه شناخت امام (علیهالسلام) مربوط به زمان حال بود.
دوّم اینکه این شناخت علاوه بر آنکه از نوشتههاى بزرگان شیعه ـ همچون سلیمان بن صرد و حبیب بن مظاهر ـ به دست آمده بود؛ به وسیله نماینده مستقیم امام (علیهالسلام) (مسلم) نیز تأیید شده بود؛ در حالىکه ابن عباس و دیگران چنین ابزارهایى را براى به روز کردن شناخت خود در اختیار نداشتند.
تذکر این نکته لازم است که شرایط کوفه در این زمان، چنان با اوضاع کوفه بیست سال قبل متفاوت شده بود که انگیزههاى لازم را براى همراهى کوفیان با امام حسین (علیهالسلام) فراهم آورده و احتمال عقبنشینى و فریبکارى آنان را در اذهان کمتر متبادر مىساخت؛ زیرا:
یکم. کوفه در رقابت با شام بر سر مرکزیت دنیاى اسلام شکست خورده و مرکزیت از کوفه به شام منتقل شده بود. سیاست امویان در هر چه عقب نگاه داشتن کوفه، آنان را وادار مىکرد تا به گونهاى درصدد احیاى عظمت گذشته باشند.
دوّم. سختگیرى همه جانبه حکومت اموى در این دوره نسبت به کوفیان و به ویژه شیعیان، آنان را در اقدام جدى علیه امویان مصممتر مىساخت.
سوّم. شناخت قبلى کوفیان نسبت به شخصیت یزید و مقایسه او با امام حسین (علیهالسلام) ، آنان را بر تصمیم خود مبنى بر نپذیرفتن حکومت او هر چه راسختر مىکرد.
در اینجا نیز باید توجه داشت که عواملى همچون ضعف حکومت مرکزى (حکومت شام) به عللى همچون کم تجربگى یزید و غیرقابل مقایسه بودن شخصیت دینى، سیاسى و اجتماعى او در برابر پدرش معاویه و نیز ضعف حکومت کوفه (که متولّى آن شخصیت ضعیفى همچون نعمان بن بشیر بود)، احتمال موفقیّت امام حسین (علیهالسلام) را در تشکیل حکومت در کوفه و توان مقابله با حکومت مرکزى شام بیشتر مىکرد.
بنابراین مىتوان نتیجه گرفت که از نقطه نظر تحلیل تاریخى، تصمیم امام (علیهالسلام) بر حرکت به سمت کوفه ـ با توجّه به موقعیّت آن حضرت و وضعیت کوفه و مردمان آن و اوضاع حکومت مرکزى شام ـ تصمیمى کاملاً درست بوده است و اگر عوامل ناشناخته و غیرمنتظره پدید نمىآمد، این حرکت منجر به پیروزى ظاهرى امام (علیهالسلام) نیز مىگشت.
نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها
نویسنده:گروه مؤلفان
[۱] – ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج ۵، ص ۶۷٫
[۲] – همان، ص ۶۶٫
[۳] – البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۶۲٫
[۴] – همان، ص ۱۶۳٫
[۵] – بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۴٫
[۶] – مقدمه بن خلدون، ص ۲۱۱٫
[۷] – ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۵۴۵٫
[۸] – اصول کافى، ج ۲، صص ۲۸ ـ ۳۶٫ باب «ان الائمه علیهم السلام لم یفعلوا شیئا و لا یفعلون الا بعهدٍ من اللّه عزوجل …».
[۹] – همان، ص ۲۸، ح ۱٫
[۱۰] – لهوف، ص ۸۴٫
[۱۱] – براى آگاهى از سیر تاریخى این نظریه و بزرگان معتقد به آن ر.ک: شهید فاتح در آیینه اندیشه، محمد صحتى سردرودى، صص ۲۰۵ ـ ۲۳۱٫
[۱۲] – شهید فاتح، ص ۲۳۹٫
[۱۳] – تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۴۰۳٫
[۱۴] – بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹؛ ابن اعثم، الفتوح، ج ۵، ص ۲۱٫ در منبع اخیر در ادامه این جمله نیز آمده است: «و سیره الخلفاء الراشدین المهدیین».
[۱۵] – شهید فاتح، ص ۱۶۹٫
[۱۶] – همان، ص ۱۷۰، به نقل از: تنزیه الانبیاء، ص ۱۷۵٫
[۱۷] – براى اطلاع تفصیلى از گوشهاى از مخالفتها ر.ک: شهید فاتح، صص ۱۸۴ ـ ۱۹۰ و نیز صص۲۰۵ ـ ۲۳۱٫
[۱۸] – براى آگاهى از گوشهاى از این مخالفتها و واکنشهاى گسترده ر.ک: رسول جعفریان، جریانها و جنبشهاى مذهبى ـ سیاسى ایران، ص ۲۰۸ ـ ۲۱۴٫
[۱۹] – صحیفه نور، ج ۱، ص ۱۷۴٫
[۲۰] – همان، ح ۱۸، ص ۱۳۰٫
[۲۱] – همان، ج ۲۰، ص ۱۹۰٫
[۲۲] – بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹٫
[۲۳] – وقعه الطف، ابى مخنف، ص ۹۲٫
[۲۴] – وقعه الطف، ابى مخنف، ص ۹۱٫
[۲۵] – همان: «فان کتب اِلَىَّ انه قد اجمع رأى ملأکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدمت عَلَىَّ به رسلکم و قرأت فى کتبکم اقدم علیکم و شیکا ان شاء اللّه».
[۲۶] – همان.
[۲۷] – تاریخ یعقوبى، ج ۲۰، ص ۲۱۵ و ۲۱۶٫
[۲۸] – مروج الذهب، ج ۳، ص ۶۴؛ شیخ مفید، الارشاد، ص ۳۸۳٫
[۲۹] – وقعه الطف، ص ۱۰۱٫
[۳۰] – وقعه الطف، ص ۱۱۲: «فان الرائد لا یکذب اهله و قد بایعنى من اهل الکوفه ثمانیه عشر الفا فعجل الاقبال حین یأتیک کتابى فان الناس کلهم معک لیس لهم فى آل معاویه رأى و لا هوى …».
[۳۱] – الارشاد، ص ۴۱۸٫
[۳۲] – دینورى، الاخبار الطوال، ص ۲۰۳٫
[۳۳] – ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۶۳٫
[۳۴] – تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۳۵۶ و ۳۵۷؛ الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۵۳۵٫
[۳۵] – ابن مسکویه، تجارب الامم، ج ۲، ص ۴۲؛ البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۱۵۲٫
[۳۶] – سبط ابن جوزى، تذکره الخواص، ص ۱۳۸٫
[۳۷] – الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۵۳۷٫
پاسخ دهید