در اینجا نمی‌توان مسائل سیاسی و دینی مهمی را که از اوائل قرن اول هجری به دست علویان و عباسیان (مجموعا بنی هاشم) به وجود آمده به طور مفصل و کامل مطرح کرد، اما کوشش خواهیم کرد آن مقدار از مسائل مزبور را که به نوعی ارتباط با امام صادق علیه السّلام دارد توضیح دهیم

الف: قیام زید

محبوبیتی که علویان- به ویژه فاطمیان- در میان دوستاران اهل بیت داشتند، آل عباس نداشتند. این وضعیت دلائل متعددی داشت که برخوردهای شخص پیامبر با آنان از مهمترین آنها بود. افزون بر این، مسأله امامت امیر مؤمنان و فرزندانش که حد اقل برای شیعیان، مسأله بسیار با اهمیتی بود، میزان این محبوبیت را بالا می‌برد.
فاطمیان تنها بقایای نسل رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بودند که این امر نیز می‌توانست ارزش و موقعیت ویژه‌ای به آنها بدهد.
پس از شهادت امام حسین علیه السّلام، محمد بن حنفیه بود که برای مدتی، از موقعیت اجتماعی- سیاسی قابل توجهی برخوردار بود، اما شخصیت علمی و اخلاقی امام سجاد علیه السّلام کم کم جای خود را در جامعه باز کرد و به صورت تنها شخصیت مورد توجه در میان اهل بیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله درآمد. او تنها پسر از فرزندان حسین بن علی علیه السّلام بود که از حادثه هولناک کربلا جان سالم بدر برد و با بقای خود مانع از آن شد که سلسله نسل فاطمه دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از طریق امام حسین علیه السّلام در تاریخ از میان برود.
عبد الله بن عباس از شخصیت‌های علمی معروف صدر اسلام بود که مصاحبت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را درک کرد و یکی از بزرگترین و موثق‌ترین محدثان عصر خود به شمار می‌آمد. تا زمانی که زنده بود (سال ۶۸) اختلافی میان علویان و بنی عباس وجود نداشت، اما پس از او به تدریج اختلاف آغاز شد. گو این که نه تنها او که هیچ یک از عباسیان در کربلا حاضر نشدند. در اوائل قرن دوم، عباسیان به فکر استقلال از علویان افتاده و در خفا مردم را به سوی خود دعوت می‌کردند؛ اما امید چندانی به پیروزی خود نداشتند. علت این امر هم آن بود که از نظر مردم، آل علی تنها بازماندگان نسل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به شمار می‌آمدند. مظلومیت این خانواده به خصوص پس از حادثه جانگداز کربلا، حیثیت اجتماعی آنان را میان مردم به طور شگفتی بالا برده بود.
حرکتی که زید بن علی بن الحسین علیهما السّلام آغاز کرد، تأکیدی بر اهمیت علویان در میان مردم عراق بود. زید بن علی، برادر امام باقر علیه السّلام بود و با توجه به اهمیت زیادی که امام باقر از لحاظ علمی در جامعه داشت، موقعیت چشم‌گیری برای زید و حرکت انقلابی او به وجود نیامد، گرچه در شمار محدثان بود و به سبب علوی بودنش مورد توجه فراوان مردم عراق قرار داشت.
امام باقر علیه السّلام در سال ۱۱۴ یا ۱۱۷ رحلت فرمود و پس از آن امام صادق علیه السّلام به عنوان ششمین امام از امامان شیعه علیهم السّلام، نظرها را به سوی خود جلب کرد. اواخر دهه دوم قرن دوم، زید پس از پشت سر گذاشتن یک سلسله اختلافات و مشاجرات لفظی با هشام بن عبد الملک، تصمیم به اعتراض علیه قدرت حاکم گرفت و در صفر (سال ۱۲۲) در کوفه دست به یک حرکت انقلابی زده و پس از دو روز درگیری نظامی به شهادت رسید. آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد، مسأله برخورد امام صادق علیه السّلام با خروج زید و با فرقه‌ای به نام زیدیه- که پس از شهادت زید موجودیت خود را در عراق آغاز کرده بود- می‌باشد.
در برخی از روایات شیعه آمده است که زید از معتقدان به امامت امامان شیعه از جمله امام باقر و صادق علیهما السّلام بوده است، چنانکه از او نقل شده که می‌گفت:
جعفر إمامنا فی الحلال و الحرام.[۱]
جعفر، امام ما در حلال و حرام است.
و در روایتی از امام صادق علیه السّلام درباره زید چنین آمده است:
رحمه الله، اما أنّه کان مؤمنا و کان عالما و کان صدوقا، امّا أنّه لو ظفر لوفی، امّا أنّه لو ملک یعرف کیف یضعها.[۲]
خدا او را رحمت کند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راست گویی بود، که اگر پیروز می‌شد وفا می‌کرد و اگر زمام امور را به دست می‌گرفت، می‌دانست آن را به دست چه کسی بسپارد.
در این زمینه، روایات زیادی نقل شده، چنانکه روایات دیگری هم، که با مضمون این روایات تعارض دارد، نقل شده است. ممکن است زید امامت علمی امام صادق علیه السّلام را پذیرفته باشد اما امامت سیاسی آن حضرت را نپذیرفته و درباره قیام، بدون اذن صریح آن حضرت دست به این اقدام زده باشد. به هر روی، در این حرکت شورشی را علیه امویان- که از نظر وی سمبل جاهلیت بودند- رهبری کرد که نزدیک به هشتاد سال میان خانواده او و آنها بر سر خلافت اسلامی جنگ و جدالهایی در جریان بود. در روایاتی چند از امام صادق علیه السّلام خبر شهادت زید در محله کناسه کوفه از قبل خبر داده شده است.[۳]
در نقل دیگری آن حضرت در برابر کسانی از شیعیان که از زید تبری می‌جستند، او را تأیید فرموده است.[۴] هر دو قسم این روایات در مصادر اهل سنت نقل شده است اما سر جمع رضایت امام را از اصل قیام نشان نمی‌دهد؛ به ویژه که در کافی و برخی دیگر از جوامع حدیثی شیعه، انتقادهایی علیه قیام زید صورت گرفته است. با این همه، مسلم است که حضرت به قیام زید، به عنوان «قیامی بر ضد ستمگری» می‌نگریستند، چنانکه شخصیت اخلاقی زید را نیز تأیید می‌فرمودند و حاضر نبودند کسی به ایشان جسارت کند. در نقلی آمده است که حکیم بن عیاش کلبی که عثمانی مذهب بود در شعری گفت:
صلبنا لکم زیدا علی جذع نخله                                                                             و لم أر مهدیّا علی الجذع یصلب
و قستم بعثمان علیّا سفاهه                                                                                          و عثمان خیر من علیّ و أطیب ما زید را بر شاخه‌های نخل به دار آویختیم و مهدی‌ای دیده نشده که به شاخ نخل به دار آویخته شود. شما از روی سفاهت علی را با عثمان مقایسه کردید در حالی که عثمان بهتر و پاک‌تر از علی است.
زمانی که این شعر به امام صادق علیه السّلام رسید، حضرت در حالی که دستانشان لرزان بود به آسمان بلند کردند و فرمودند: اللهم إن کان عندک کاذبا فسلّط علیه کلبک.
خداوند! اگر دروغگوست، سگ خود را بر او مسلط فرما.
گفته شده که بنی امیه او را برای کاری به کوفه فرستادند که در راه شیری او را کشت. وقتی خبر به امام صادق علیه السّلام رسید، آن حضرت به سجده افتاد و فرمود: الحمد للّه الذی أنجزنا ما وعدنا.[۵]
در نقل دیگری آمده که حضرت از ابو ولاد کاهلی درباره زید سؤال کردند. او گفت: او را در حالی که مصلوب بود دیدم. کسانی او را شماتت می‌کردند و افرادی ستایشش می‌نمودند. حضرت فرمود: ستایش کنندگان با او در بهشتند و شماتت کنندگان شریک خون او. [۶]
پس از قیام زید و به خصوص به دنبال روی کار آمدن بنی عباس، بنی الحسن از بنی الحسین جدا شدند و به بهانه زید و فرزندش یحیی، روی کار آوردن یکی از بنی الحسن به نام محمد بن عبد الله بن الحسن بن حسن بن علی علیه السّلام را وجهه همّت خود قرار دادند. اینها به تدریج گروهی از شیعیان را نیز به دور خویش جمع کردند که عنوان زیدیه بر آنان اطلاق گردید. همانگونه که پس از این خواهیم دید در میان جعفری‌ها و زیدی‌ها اختلافات شدید و مبارزات داغی آغاز شد که در جریان آن، زیدیها، امام صادق علیه السّلام را آماج ایراد اتهاماتی قرار دادند.
در حدیثی آمده است: زیدیان امام صادق را متهم می‌کردند که ایشان اعتقاد به جهاد در راه خدا ندارد. امام این اتهام را از خود رد کرده، فرمود:
و لکنّی أکره أن أدع علمی الی جهلهم.[۷]
ولی من نمی‌خواهم علم خود را در کنار جهل آنان بگذارم.

ب: امام صادق علیه السّلام و دعوت ابو سلمه‌

سیاست نخست امام صادق علیه السّلام یک سیاست فرهنگی و در جهت پرورش اصحابی بود که از نظر فقهی و روایی از بنیان‌گذاران تشیع جعفری به شمار آمده‌اند.تلاشهای سیاسی امام در برابر قدرت حاکمه در آن وضعیت، در محدوده نارضایی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود. از نظر امام صادق علیه السّلام تعرض نظامی علیه حاکمیت، بدون فراهم آوردن مقدمات لازم- که مهمترینش کار فرهنگی بود- جز شکست و نابودی نتیجه دیگر نداشت. برای این کار به راه انداختن یک جریان شیعی فراگیر با اعتقاد به امامت، لازم بود تا بر اساس آن قیامی علیه حاکمیت آغاز و حصول به پیروزی از آن ممکن باشد وگرنه یک اقدام ساده و شتابزده نه تنها دوام نمی‌آورد بلکه فرصت طلبان از آن بهره‌برداری می‌کردند.
چنانکه در جریان حرکتی که زید بن علی و پس از آن یحیی بن زید در خراسان به آن دست زدند، بنی عباس بیشترین بهره را برده و در عمل، خود را به عنوان مصداق شعار «الرضا من آل محمد» تبلیغ کردند. همراه با این تلاشها آن عده از طالبیان که بنا به نقل برخی، به طرفداری از جانشینی ابو هاشم بن محمد بن حنفیه فعال بودند به قتل رساندند.
نتیجه کار بعدها معلوم شد؛ زیرا فقه جعفری، بنیانگذار تشیع نیرومندی گشت که روز به روز اوج بیشتری گرفت؛ اما زیدیه و خوارج که منحصرا در خط سیاست کار می‌کردند، طولی نکشید که دچار محدودیت فرهنگی شده و کم کم موضع نسبتا نیرومند خود را از دست دادند و رو به افول گذاشتند. در نتیجه بنی عباس به پیروزی سیاسی- نظامی رسیده و زمام امور کشور پهناور اسلامی را به دست گرفتند. این در حالی بود که کاندیدای بنی هاشم، یک نفر از فرزندان امام حسن علیه السّلام به نام محمد بن عبد الله بود که پس از این از وی سخن خواهیم گفت. در اینجا از رابطه امام صادق علیه السّلام با قیام بنی عباس بحث می‌کنیم:
کار اصلی دعوت بنی عباس به دست دو نفر– ابو سلمه خلال که به عنوان وزیر آل محمد شهرت داشت[۸] و ابو مسلم خراسانی– انجام شد. چنانکه در جای خود روشن شده، در ابتدا شعار اصلی نهضت دعوت به «الرضا من آل محمد» بود. آنچه که مردم از این شعار در می‌یافتند این بود که قرار است شخصی از خاندان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که طبعا جز علویان کسی نمی‌توانست باشد، باید به خلافت برسد. ولی ضعف سیاسی علویان و تلاش بی‌وقفه بنی عباس، مسائل پشت پرده را به نفع دسته دوم تغییر داد. در عین حال تا آخرین روزها، در عراق کلید کار در دست ابو سلمه خلال بود که در کوفه، سفاح و منصور را تحت نظر داشت تا آن که به محض سقوط امویان از مردم برای سفاح بیعت گرفت. اما چندی بعد به اتهام دعوت برای علویان و این که تلاش می‌کرده علویان را جایگزین عباسیان نماید، کشته شد. ماجرا از این قرار بود که ابو سلمه نامه‌ای به امام صادق علیه السّلام و دو نفر دیگر از علویان نوشت و ابراز تمایل کرد تا در صورت قبول آنها، برای ایشان بیعت بگیرد. امام صادق علیه السّلام آگاه بود که چنین دعوتی پایه‌ای ندارد. حتی اگر پایه‌ای هم می‌داشت، امام وضعیت را برای رهبری یک امام شیعه مناسب نمی‌دید.
از نظر امام صادق علیه السّلام دعوت ابو سلمه نمی‌توانست جدی تلقی شود. از این رو در پاسخ نامه او، حضرت به فرستاده او فرمود: «ابو سلمه، شیعه شخص دیگری است.»[۹] در نقلهای دیگری آمده است که ابو مسلم نیز در این باره نامه‌ای به امام صادق علیه السّلام نوشته بود که امام در پاسخ او مرقوم داشت:
ما أنت من رجالی و لا الزّمان زمانی.[۱۰]
نه تو از داعیان من هستی و نه زمان، زمان من است.
در هر صورت، عکس العمل امام در برابر این حرکت، احتیاط و عدم موافقت با مفاد دعوت بود. چنانکه اتخاذ همین مواضع را با عبد الله بن حسن درباره فرزندش محمد- نفس زکیه- نیز توصیه فرمود. وفاداری ابو سلمه به بنی عباس و تثبیت امامت در خاندان آنها، نشان از جدی نبودن دعوت او است.
حتی اگر فرض شود که او در دعوت خود مصمم بوده ولی به کرسی نشاندن چنین امری با وجود اشخاصی چون ابو مسلم و عباسیان عملی نبوده و پذیرفتن آن، افتادن در ورطه نابودی بود. شاید قتل ابو سلمه و ابو مسلم به دست عباسیان، بهترین شاهد بر این امر باشد.

ج: برخورد با منصور

بخش اخیر زندگی امام صادق علیه السّلام مصادف بود با دوران حکومت منصور. امام صادق علیه السّلام در میان بنی هاشم به عنوان یک شخصیت معنوی منحصر به فرد مطرح بود.[۱۱] او در زمان منصور از شهرت علمی برخوردار بوده و مورد توجه بسیاری از فقیهان و محدثان اهل سنت بوده است. طبیعی بود که منصور با توجه به کینه شدیدی که نسبت به علویان داشت، آن حضرت را به شدت زیر نظر گرفته و اجازه زندگی آزاد به او نمی‌داد. امام صادق علیه السّلام نیز همانند پدرانش اعتقاد خود را دایر بر این که امامت حق منحصر به فرد او بوده و دیگران آن را غصب کرده‌اند، پنهان نمی‌داشت و برخورد بعضی از اصحاب او در موضوع مفترض الطاعه بودن آن حضرت، نشانگر اعتقاد راسخ شیعه به این امر است.
امام صادق علیه السّلام در حدیثی می‌فرماید:
بنی الإسلام علی الخمس، علی الصلاه و الزکاه و الحج و الصوم و الولایه، قال زراره:
فقلت: أیّ شی‌ء من ذلک أفضل؟ فقال: الولایه أفضل لأنها مفتاحهنّ و الوالی هو الدلیل علیهنّ.[۱۲]
اسلام روی پنج اصل استوار است، نماز، زکات، حج، روزه و ولایت. زراره می‌گوید: پرسیدم: کدام یک از اینها از اهمیت بیشتری برخوردار است؟ فرمود:
ولایت، زیرا ولایت کلید اصول دیگر است و والی است که مردم را به این مطالب هدایت می‌کند.
در این روایت، ولایت به عنوان اصلی مطرح شده که اجرای دیگر اصول، در گرو وجود آن است. این روش برای منصور بسیار خطرناک بود. به این جهت منتظر فرصتی بود تا به بهانه‌ای امام را به شهادت برساند. ابن عنبه می‌نویسد: منصور بارها تصمیم به قتل آن حضرت گرفت ولی خدا او را حفظ کرد. [۱۳]
فعالیتهای امام به طور عمده در پنهانی انجام می‌گرفت و آن حضرت مکرر اصحاب خود را به کتمان و حفظ اسرار اهل بیت علیهم السّلام دستور می‌داد، چنانکه روایات زیادی در این زمینه از آن حضرت نقل شده است.[۱۴] به این جهت، چگونگی کار امام در تاریخ، به طور دقیق گزارش نشده است، اما همانگونه که پیش از این گفتیم، رهبری شیعه به طور مسلم دارای برنامه‌ها و فعالیت‌های پنهانی در جهت انسجام امامی مذهبان بوده، چیزی که در دوره‌های بعد آثارش هویدا گشت.
امام معمولا از رفت و آمد به دربار منصور- جز در مواردی سرباز می‌زد و به همین سبب هم از طرف منصور مورد اعتراض قرار می‌گرفت.[۱۵] چنانکه روزی به آن حضرت گفت: چرا مانند دیگران به دیدار او نمی‌رود؟ امام در جواب فرمود:
لیس لنا ما نخافک من أجله و لا عندک من أمر الآخره ما نرجوک له و لا أنت فی نعمه فنهنّیک و لا تراها نقمه فنعزّیک بها، فما نصنع عندک؟[۱۶]
ما کاری نکرده‌ایم که به جهت آن از تو بترسیم؛ و از امر آخرت پیش تو چیزی نیست که به آن امیدوار باشیم؛ و این مقام تو در واقع نعمتی نیست که آن را به تو تبریک بگوییم و تو آن را مصیبتی برای خود نمی‌دانی که تو را دلداری بدهیم، پس پیش تو چه‌کار داریم؟
بدین گونه بود که امام نارضایتی خود را نسبت به حکومت او ابراز می‌داشت، چنانکه با توصیه‌های سیاسی به افراد مانند: «ایّاک و مجالسه الملوک»[۱۷]، «بر تو باد که از همنشینی پادشاهان دوری کنی» یاران خود را نیز از همنشینی سلاطین بر حذر می‌داشت. و نیز می‌فرمود: «کفّاره عمل السلطان الإحسان إلی الاخوان».[۱۸]کفاره همکاری با سلطان، نیکی به برادران است.
آن حضرت عالمانی را که به دربار شاهان رفت و آمد داشتند، از این کار بیم داده و می‌فرمود: الفقهاء أمناء الرّسل فاذا رأیتم الفقهاء قد رکبوا الی سلاطین فاتّهموهم.[۱۹]
فقیهان امنای پیامبرانند، اگر فقیهی را ببینید که پیش سلاطین رفت و آمد دارد، او را متهم کنید.
روزی منصور از آن حضرت پرسید:
یا أبا عبد الله! لم خلق الله تعالی الذّباب؟ لیذلّ به الجبابره.[۲۰]
ای ابا عبد الله! خدا پشه را برای چه آفریده است؟ فرمود: برای این که دماغ زورگویان را به خاک بمالد.
در نقل دیگری آمده است که منصور به امام گفت:
نحن و أنتم فی رسول اللّه سواء، فقال: لو خطب الیکم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قد تزوّج منکم لجاز له و لا یجوز أن یتزوّج منّا، فهذا دلیل علی أنّا منه و هو منّا.
نسبت ما و شما به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله برابر است. حضرت فرمود: اگر از دختران شما خواستگاری کند مجاز است اما از ما نمی‌تواند. این دلیل آن است که ما از اوهستیم و او از ما.[۲۱]
روایاتی که تحت عنوان: «لا تحاکموا الی الطاغوت»، «طغیانگران را به داوری انتخاب نکنید» از امام صادق علیه السّلام نقل شده، نشانه طرز برخورد وی با قدرت حاکم است. آن حضرت در جواب سؤالی در این زمینه فرمود:
من تحاکم الیهم- السّلطان و القضاه- فی حق او باطل، فانّما تحاکم الی الطاغوت … [۲۲]
هر کس داوری در امور خود اعم؛ از حق یا باطل را به آنان- حاکم یا قضات منصوب وی- واگذار کند، او طغیانگری را به داوری پذیرفته است.
کسانی چنین تصور کرده‌اند که امام لزوما باید در صدد تحریک مردم برای قیام بر ضد حاکمیت بر می‌آمد. باید گفت این باور و عقیده زیدیان بود که در عین داشتن قیامهای سخت بر ضد حکومت عباسی، دارای پشتوانه فقهی و فرهنگی محکم و ریشه دار نبودند. چنین امری در تاریخ شیعه بوده که مذهب امامیه بیشتر در پی تحکیم بنیادهای فکری خود بوده و شاید همین امر موجب شده تا از همان زمان، نام مذهب شیعه از نام امام صادق علیه السّلام که در این جهت از سایر امامان ممتاز بودند، به عنوان مذهب جعفری شناخته شود. [۲۳]
در حقیقت، امامت آن حضرت از این زاویه باید مورد بحث واقع شود، امامتی که در نهایت از سیاست فرهنگی به سیاست به معنای مصطلح آن می‌رسد. از اینجا است که می‌توان به اشتباه فاحشی که شهرستانی مرتکب آن شده، پی برد. او در مقام وصف برخورد اجتماعی امام می‌نویسد:
ما تعرّض للامامه قطّ و لا نازع أحدا فی الخلافه قطّ.[۲۴]
هرگز به فکر امامت نیافتاده و با کسی بر سر خلافت به مبارزه نپرداخت.
در اصل، امام هویت جامعه شیعه را حفظ کرد و در برابر حاکمیت، امامت خود را بر این جامعه استقرار بخشید و این خود عین سیاست و مبارزه بر ضد حکومت است. در اینجا به عنوان یک شاهد، روایتی را نقل می‌کنیم:
حسن بن صالح بن حی و یارانش نزد امام صادق علیه السّلام آمدند. حسن خطاب به آن حضرت گفت:
یا بن رسول الله ما تقول فی قول الله تعالی: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؟ قال: العلماء، فسألوه عن العلماء، فقال: الأئمّه منّا أهل البیت.
ای فرزند رسول خدا! نظر شما درباره آیه «از خدا و رسول و اولی الامر اطاعت کنید چیست؟» حضرت فرمود: مقصود علما است. آنها مقصود از علما را پرسیدند، حضرت فرمود: مقصود امامان از ما اهل بیت است.[۲۵]

د: برخورد امام با نفس زکیّه‌

اختلاف میان فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السّلام از آنجا پدید آمد که عبد الله بن حسن بن حسن فرزندش محمد را به عنوان قائم آل محمد [۲۶]معرفی کرد. پس از آن بود که این اختلاف شدت گرفت و البته عباسیان نیز در طول زمان، در تشدید این اختلاف فعالیت می‌کردند. بعد از قیام و شهادت زید، بنی هاشم، از علوی و عباسی- به جز امام صادق و چند نفر دیگر- بر بیعت محمد بن عبد الله گردن نهادند. با اطلاعاتی که از حرکت پشت پرده عباسیان داریم، باید شرکت آنها در این جنبش موقت را برای استفاده از آن دانست.
می توان گفت هم که در آن زمان هنوز امید آن که به قدرت مستقلی برسند نداشتند و به همین مقدار که در جنبش نفس زکیه به نوایی برسند، راضی بودند. جریان بیعت علویان و عباسیان با نفس زکیه را، ابو الفرج اصفهانی به تفصیل نقل کرده است. بنا به نقل او، از عباسیان داود بن علی، ابراهیم امام، صالح بن علی، منصور و سفاح در این بیعت حاضر بودند. زمانی که در آن محفل از امام صادق علیه السّلام سخن به میان آمد، عبد الله بن حسن پدر نفس زکیه گفت:
لا نرید جعفرا لئلّا یفسد علیکم أمرکم؛
حضور جعفر در اینجا لزومی ندارد؛ زیرا او کار شما را خراب می‌کند.
زمانی هم که امام مخالفت خود را با قیام آنها اعلام کرد، عبد الله بن حسن این عمل او را حمل بر حسادت کرد.[۲۷] بیعت مزبور به جایی نرسید و عباسیان به قدرت رسیدند. بعدها، نفس زکیه فعالیت خود را آغاز کرد و در سال ۱۴۵ در مدینه شورید اما اندکی بعد به دست نیروهای منصور به قتل رسید. برادرش ابراهیم هم در سال ۱۴۶ در بصره شورید که او نیز کشته شد. در جریان شورش نفس زکیه در مدینه، امام صادق علیه السّلام از مدینه خارج شده و به منطقه فرع در راه مدینه به مکه رفتند و پس از پایان ماجرا به مدینه بازگشتند.[۲۸] پیش از آن هم منصور به امام صادق به خاطر فتنه‌انگیزی عبد الله بن حسن و فرزندانش گله کرد. حضرت اختلاف میان خود و آنها را به وی یادآور شد و با اشاره به آیه دوازده سوره حشر (لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ …)
اشاره کردند که این حرکتی مورد حمایت عامه مردم نیست. [۲۹]
بسیاری از وابستگان به بنی الحسن هم در زندان منصور درگذشتند که فهرست نام آنها را ابو الفرج آورده است. این قیامها و شکستها، سر آغاز قیامهای بعدی بود که به طور عمده با شکست مواجه شد. نخستین قیام پیروز در شرق اسلامی، در طبرستان رخ داد که منجر به تأسیس دولت زیدی در این دیار شد. در این باره به تفصیل در «تاریخ تشیع در ایران» سخن گفته‌ایم.
این مسأله گذشت و طولی نکشید که هر دو برادر- محمد بن عبد الله بن حسن در مدینه و ابراهیم در بصره- قیام کرده و پس از درگیری نظامی کوتاهی با نیروهای عباسی کشته شدند. این شکست سرآغاز شکستهای دیگری برای زیدی ها بود که در عراق و ایران دست به شورش نظامی زدند، گرچه یکی از این قیامها- قیام حسن بن زید- در طبرستان به پیروزی نسبی نائل آمد و برای مدتی- نزدیک به نیم قرن (نیمه دوم قرن سوم) دوام آورد.

منبع:کتاب حیات فکری وسیاسی ائمه ازصفحه ۳۶۱  تا ۳۷۲ / رسول جعفریان


[۱] همان، ص ۳۶۱، ۳۵۶؛ رجال النجاشی، ص ۱۳۰؛ کفایه الاثر، ص ۳۲۷، و نک: سیره و قیام زید بن علی، حسین کریمان، ص ۴۹ به بعد.

[۲] همان، ص ۳۸۵

[۳] عیون اخبار الرضا، ج ۱، باب ۲۵؛ امالی صدوق، مجلس ۱۰، ص ۴۰؛ تنقیح المقال، ج ۱، ص ۴۶۸؛ سیره و قیام زید بن علی، ص ۱۶۸

[۴] خطط مقریزی، ج ۴، ص ۳۰۷؛ نامه دانشوران، ج ۵، ص ۹۲؛ فوات الوفیات، ج ۱؛ ص ۲۱۰

[۵] نثر الدر، ج ۱، صص ۳۵۲- ۳۵۳

[۶] نثر الدر، ج ۱، ص ۳۵۳

[۷] تهذیب، ج ۲، ص ۴۳؛ وسائل الشیعه، ج ۲، ص ۳۲

[۸] الوزراء و الکتاب، ص ۸۴؛ او و ابو مسلم هر دو از موالی به حساب می‌آمدند.

[۹] مروج الذهب، ج ۳، ص ۲۶۹؛ الوزراء و الکتاب، ص ۸۶

[۱۰] نک: حیاه الامام الرضا علیه السّلام، ص ۴۹

[۱۱] شذرات الذهب، ج ۱، ص ۲۲۰؛ جهاد الشیعه، ص ۱۰۴

[۱۲] وسائل الشیعه، ج ۱، صص ۸- ۷

[۱۳] عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، ص ۱۹۵

[۱۴] مستدرک الوسائل، ج ۱۲، صص ۲۰۳- ۲۹۱

[۱۵] مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۳۰۷

[۱۶] کشف الغمه، ج ۲، صص ۲۰۹- ۲۰۸؛ الامام الصادق علیه السّلام، ص ۱۴۱

[۱۷] مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۳۱۰

[۱۸] نثر الدر، ج ۱، ص ۳۵۴

[۱۹] کشف الغمه، ج ۲، ص ۱۸۴؛ تهذیب الکمال، ج ۵، ص ۸۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۶، ص ۲۶۲

[۲۰] همان، ج ۲، ص ۱۵۸؛ تهذیب الکمال، ج ۵، صص ۹۲، ۹۳

[۲۱] محاضرات الادباء، ج ۱، ص ۳۴۴

[۲۲] الکافی، ج ۷، ص ۴۱؛ تهذیب، ج ۶، ص ۲۱۸؛ وسائل الشیعه، ج ۱۸، ص ۴۵۳

[۲۳] رجال کشی، ص ۲۵۵

[۲۴] الملل و النحل، ج ۱، ص ۱۴۷

[۲۵] شرح الاخبار، ج ۳، صص ۲۹۹- ۳۰۰

[۲۶] مقاتل الطالبیین، ص ۱۴۱

[۲۷] مقاتل الطالبیین، صص ۴۱- ۴۰؛ سیره و قیام زید بن علی، ص ۷۵ به نقل از الارشاد، صص ۲۷۷- ۲۷۶؛ اعلام الوری (ترجمه)، صص ۳۸۴- ۳۸۳؛ الامام الصادق علیه السّلام، ص ۵۶ به نقل از الاحتجاج؛ کشف الغمه، ج ۲، ص ۱۷۳- ۱۷۲؛ و نک: تاریخ طبری، ج ۷، ص ۳۰۲، ط عز الدین

[۲۸] کشف الغمه، ج ۲، ص ۱۶۲

[۲۹] نثر الدر، ج ۱، ص ۳۵۵