تیرگی روابط بین “امین” و “مأمون” به امام ـع ـ این فرصت را داد تا به وظائف رسالت خود عمل نماید و به کوشش و فعالیت خویش بیفزاید شیعیان نیز از این فرصت استفاده کرده با آن حضرت دائماً در تماس بودند، از علم و دانش و راهنمائیهایش بهره می بردند، پس در نتیجه امام رضا ـع ـ از مزایای منحصر به فردی که برایش پیش آمده بود، توانست راهی را بپیماید که به تحکیم موقعیت و گسترش نفوذش در قسمتهای مختلف اسلامی بیانجامد، این مطلب از بیان خود امام ـع ـ که درباره عدم تمایلش به ولایت عهدی به مأمون سخن می گفت، استفاده می شود آنجا که مأمون از امام ـع ـ فوق تعهدش انتظار داشت، فرمود:
“فوالله ان الخلافه لشیء ما حدثت به نفسی، و لقد کنت بالمدینه اتردد فی طرقها علی دابتی و ان اهلها و غیرهم یسألونی الحوائج فأقضیتها لهم… و ان کتبی لنافذه فی الامصار و ما زدتنی فی نعمه هی علی من ربی”(۱)
به خدا قسم این خلافت هرگز نعمتی برایم نیفزوده است من موقعی که در مدینه بودم استر خود را سوار می شدم و آرام کوچه های مدینه را می پیمودم، مردم مدینه و شهرهای دیگر حوائج خود را از من سئوال می کردند، من نیز حوائج آنها را بر می آوردم، آن موقع دستخطم در شرق و غرب اجرا می شد و این از همه چیز برایم مطلوبتر می نمود.
از این روایت معلوم می شود که امام رضا ـع ـ در آن شرائط از موقعیت و نفوذ فوق العاده ای برخوردار بوده اند.
آری، در عصری که دعای “اللهم اشغل الظالمین بالظالمین و اجعلنا بینهم سالمین غانمین” مستجاب شده بود و دو ظالم به جان هم افتاده بودند امام رضا ـع ـ خود را از این درگیری دور نگه داشته و برای فعالیت خویش و شیعیان این اختلاف را موقع مناسبی می شمردند تنها سخنی که در رابطه با درگیری امین و مأمون از امام رضا ـع ـ نقل شده روایتی است که “حسین بن سیار” آن را نقل کرده است، او می گوید:.
امام رضا ـع ـ به من فرمود:
“ان عبداللـه یقتل محمدا“
من با تعجب عرض کردم: آیا عبداللـه، محمد پسر هارون را می کشد؟!
حضرت فرمود بلی “عبداللـه” که در خراسان است محمد پسر “زبیده” را که در بغداد است می کشد و چنین هم شد.(۲)
مأمون بعد از قتل امین
همینکه امین در بغداد به قتل رسید و حکومت برای مأمون مستقر گردید، حکومت وی با انبوهی از مشکلات مواجه شد.
وقتی مأمون به تحریک و اصرار “فضل” حکومت عراق را که پس از قتل امین به “طاهر بن حسین” فاتح بغداد سپرده بود، از وی بازگرفت و به “حسن بن سهل” داد، نارضائی دیگران افزونی یافت، در بغداد شایع گردید که “فضل بن سهل” بر مأمون مسلط شده است و او را از کسان و یاران دیگر جدا کرده و در خانهای بازداشت نموده و اکنون خود تمام کارها را به دست گرفته و به رأی و هوای خویش حکومت می کند این اندیشه به خصوص مایه بیم و نگرانی عباسیان شده بود و این نگرانی موجب انقلابها گشت و قیامهای منطقه ای بسیاری در “سوریه”، “الجزیره”، “حجاز”، “یمن”، و “عراق”، از سوی حکام محلی عباسی پدید آمد امراء و متنفذان در “نصیبین” و “آذربایجان” و “ارمنیه” سر به شورش برآوردند(۳).
در همین اثنا علویان نیز تبلیغات زیرزمینی خود را که در “یمن حجاز و عراق” نفوذ داشت، آشکار ساختند تا از مشکلات در عراق بهره برداری کرده و موجب قیامهائی در حجاز و کوفه شدند از اینرو نواحی مذکور را موقتاً از سیطره مأمون خارج ساختند.
قیام ابن طباطبا و ابوالسرایا
در دهم جمادی آخر سال ۱۹۹هـ محمد بن ابراهیم طباطبا در کوفه قیام نمود(۴) و رهبر روحانی این قیام “ابن طباطبا” بود و فرماندهی نظامی آن را “ابوالسرایا” (سریبن منصور شیبانی) به عهده داشت(۵).
این قیام با شعار “الدعوی للرضا منآل محمد و عمل بالکتاب و السنه” ما مردم را به گرد آمدن دور بهترین رهبر از خاندان محمد ـ ص ـ دعوت می کنیم تا تعالیم قرآن و سنت را عمل نمائیم شروع شد، قیام کنندگان از حمایت مردم اطراف کوفه برخوردار بودند.
می گویند:
علت توطئه و همدستی “ابن طباطبا” با “ابوالسرایا” آن بود که “ابوالسرایا” چون در میان سپاهیان قرار داشت و در قسمت خوار بار نارسائی دیده شد “ابوالسرایا” از این جهت خشمناک شده به کوفه رفت و با محمد بن ابراهیم علوی بیعت کرد و کوفه را برای او گرفته و مردمآنجا را به اطاعت وی واداشت و بر مأمون خروج نمود(۶).
لشگریانش با هر سپاهی که روبرو می شدند، آنان را تارمار می کردند و به هر شهری که می رسیدند آنجا را تسخیر می نمودند(۷).
می گویند: در نبرد ابوالسرایا دویست هزار تن از یاران خلیفه کشته شدند درحالی که از روز قیام تا روزی که گردنش را زدند، بیش از ده ماه طول نکشید!(۸).
ابوالسرایا به نام خود در کوفه سکّه زد و باعث شکست سه ارتش عباسیان شد و مدائن را به اشغال خود درآورد(۹) علاوه بر آن وی تحت رهبری برادران امام رضا ـع ـ و بستگان آن حضرت به منظور گسترش اقتدار خویش در عراق، اهواز، فارس، حجاز، و یمن مبارزاتی را گسیل داشت، آنها وظائف خود را به انجام رسانده و به حکومت این نواحی رسیدند، مثلاً: زید بن موسی کاظم ـع ـ حاکم اهواز و بصره شد، فارس تحت نفوذ برادرش ابراهیم قرار گرفت حسین بن ابراهیم بن حسن بن علی حاکم واسط شد.(۱۰)
ابوالسرایا سلیمان بن داود را حاکم مدینه ساخت، و حسین فطس را به امارت مکه گماشت و او را امیر حاج قرار داد و وی را موظف ساخت تا خانه کعبه را با پوشش سفید بپوشاند(۱۱).
مؤلف اخبار مکه ارزقی روایت کرده است که ابوالسرایا کسوتی از ابریشم را دو رنگ سفید و زرد به کعبه فرستاد رنگ سفید رنگ پرچم علویان بود بین دو بخش آن نوشته شده بود:
“بسم اللـه الرحمن الرحیم اللهم صلی علی محمد و آل محمد“
نسل شریف، پاک و بهترین خلق ابوالسرایا که مردم را به گرد آمدن به تبعیت آل محمد فرا می خواند، فرمان داده که این کسوت را به حریم قدس الهی بپوشانند(۱۲).
ابوالسرایا پس از پیروزیهای چشمگیر دانست که با وجود ابن طباطبا نمی تواند مطلقالعنان حکمرانی کند، این بود که به طور ناگهانی اجل او فرا رسید، چنانکه مورخان می نویسند ابوالسرایا او را مسموم نمود(۱۳).
اقتدار ابوالسرایا با مرگ ابن طباطبا رهبر روحانی قیام، در اول رجب ۱۹۹ و امتناع علیبن عبیداللـه شخصیت برجسته علوی به قبول جانشینی او فزونی یافت. ابوالسرایا به منظور جلوگیری از دخالت هر رهبر روحانی دیگری، جوانی علوی موسوم به محمد بن محمد بن زید بن علی را به این سمت منصوب کرد و تمام امور رهبری قیام را در اختیار خود گرفت(۱۴).
اقتدار ابوالسرایا در عراق دیری نپائید زیرا ارتش مأمون او را در قصر “ابن هبیره” نزدیک کوفه شکست داد، و وی مجبور شد با ۸۰۰ اسب سوار برگردد، و اخباری نیز به وی رسید که حاکم او در بصره زیدبن موسی نیز بعد از پیکار شدید، شکست خورده و لشگریان مأمون او را دستگیر کرده اند، لذا به ناچار رو به “اهواز” نهاد اما حاکم عباسی شهر، او را شکست داد، و پیروانش پراکنده شدند، چند ماه بعد لشگریان حسن بن سهل او را در جلولاء دستگیر کردند، و در دهم ربیع الاول ۲۰۰ هـ وی را گردن زدند و جسدش را در بغداد به دار آویختند(۱۵).
قابل ذکر است که شکست این قیام سبب شد تا بعضی از شیعیان، امام هفتم حضرت موسی بن جعفر ـع ـ را زنده و قائم مهدی بدانند این گروه فرزندش احمد را جانشین مشروع پدر پنداشتند، ولی چون وی با ابوالسرایا در مبارزه شرکت کرده بود، امامت وی را رد کردند، شهادت امام هفتم را انکار نمودند(۱۶).
مبارزان مکه بر حجاز و یمن سیطره کامل داشتند با شنیدن شکست نظامی مبارزان کوفه پس از مرگ ابوالسرایا محمد بن جعفر صادق را مطرح ساختند و از او تقاضا کردند تا رهبری نهضت را بپذیرد، و آنها سوگند وفاداری نسبت به وی یاد کردند.
قیام محمدبن جعفر الصادق ـع ـ مشهور به دیباج
در زمان مأمون محمدبن جعفر الصادق ـع ـ در مکه خروج کرد، و مردم با وی بیعت نمودند و او را امیرالمؤمنین نامیدند(۱۷).
او از بزرگان اهل بیت بود و احادیث بسیار روایت می کرد، او در ایام مأمون در مکه دارای مقام و منزلت بود چون آوازه فتنه و تشویش در جهان افتاد، خروج کرد و مردم بسیاری با وی بیعت نمودند و خویشتن را مأمون نام نهاد و بیشتر این کار را به تحریک پسر و بعضی ابناء عجم می کرد و هر دو بر او غالب بودند و سیرت نیکو داشتند(۱۸).
مرحوم مفید در ارشاد می نویسد:
“و کان محمدبن جعفر سخیا شجاعا و کان یصوم یوما و یری رأی الزیدیه فی الخروج بالسیف“(۱۹).
محمدبن جعفر مردی با سخاوت و دلاور بود و روزها یک روز در میان روزه می گرفت و یک روز افطار می کرد و مانند زیدیه معتقد بود که امام کسی است که با شمشیر خروج کند.
او خود مدعی شد که قائم مهدی است و ادعای خود را بر مبنای احادیث نبوی قرار داد!(۲۰).
ولی امام هشتم حضرت رضا ـع ـ منکر ادعای او شد، گرچه می کوشید جان وی را از شکست نظامی رهائی بخشد وی را توصیه می کرد که قیامش را علیه عباسیان به تعویق اندازد(۲۱).
قیام یک سید علوی در مکه با عنوان مهدی توسط قیام کنندگان قدرت مأمون را تهدید می کرد مأمون می کوشید تا بدون استفاده از زور و با بکارگیری روشهای سیاسی و با سازش با امام هشتم، حضرت رضا ـع ـ به حل مسأله بپردازد وی لشگری را تحت فرماندهی عیسیبن جلودی بدین منظور به مدینه گسیل داشت(۲۲) ولی این لشگر به نحو فجیعی به دست سپاه محمدبن جعفر الصادق ـع ـ شکست خورد از اینرو جلودی از امام رضا ـع ـ درخواست کرد تا با محمد تماس بگیرد و از او بخواهد به مقاومت خود پایان دهد، ولی او میانجی امام رضا ـع ـ را نپذیرفت و بر ادامه مبارزه اصرار ورزید، این امر زد و خوردهائی بین لشگریان عباسی و مبارزان تا آخر سال ۲۰۰ بوجود آورد(۲۳).
سرانجام ارتش عباسیان محمدبن جعفر الصادق ـع ـ را دستگیر کردند و او را وادار ساختند تا در ملاء عام خود را خلع کند و ادعای خود را منکر شود(۲۴) و بین رکن و مقام منبری نهادند که در آنجا با محمدبن جعفر بیعت شده بود و جمعی از قریش و دیگران گرد آمدند جلودی در رأس و پله بالای منبر قرار گرفت محمدبن جعفر در پله زیرین ایستاد و بر او قبائی و کلاهی سیاه بود و شمشیر نداشت و برای خلع خود قیام کرده گفت:
“مردم هر کس مرا شناسد که شناسد و هرکس که نشناسد، منم محمدبن جعفربن محمد بن على بن الحسین در گردن من از عبداللـه امیرالمؤمنین بیعتی به سمع و طاعت بود و مرا از آن کراهتی نبود، من یکی از گواهانى بودم که در کعبه در موقع پیمان هارون برای دو پسر خود محمد مخلوع و عبداللـه مأمون، حضور داشتم“.
در این بین فتنه از ما و دیگران برپا شد و به من خبر رسید که مأمون وفات یافت آنگاه مردم مرا برای قبول این امر خواندند من آن را روا شمردم زیرا در بیعت من پیمانها و مواثیقی برای عبداللـه مأمون بود شما با من بیعت کردید، اکنون به من خبر رسید که مأمون زنده است هم اکنون من از بیعتی که شما را به آن خوانده ام، استغفار می کنم و خودم را از بیعتی که به من نمودید، خلع کردم چنانکه این انگشتر خود را از دستم بدر آوردم و حال من در میان شما مانند یکی از مسلمین می باشم و از من بیعتی به گردن شما نیست خلافت، حق مأمون است(۲۵).
سپس او را پیش مأمون بردند و مأمون در خراسان بود چون او را دید مورد عفو قرار داد و مقدم او را گرامی داشت و پیش خود نشانید و جایزه نیکوئی به او داد و همچنان نزد مأمون در خراسان بماند و هرگاه به نزد مأمون می رفت پسر عموهایش جزء ملتزمین رکاب او بودند و به همراه او سوار می شدند و مأمون او را بسیار احترام می کرد و چیزهائی را از او بر خود هموار می کرد که پادشاه از رعیت خود تحمل نکند.
مرحوم مفید می گوید:
روایت شده که مأمون خوش نداشت آن دسته از طالبیین که در سال دویست خروج کرده بودند و مأمون اما نشان داده بود همراه محمدبن جعفر سوار شوند و پیش مأمون آیند، از این رو نامه بدیشان نوشت که همراه محمد بن جعفر سوار نشوند و همراه عبد اللـه بن الحسین سوار شوند طالبیین که این دستور را شنیدند از همراهی عبداللـه بن الحسین خودداری کرده و در خانه های خویش تحصن اختیار کردند، مأمون که چنان دید نامه نوشت با هر که خواهید سوار شوید، از آن پس دوباره همراه محمد بن جعفر سوار می شدند و با او به دربار مأمون می رفتند و هرگاه او باز می گشت اینان همراه او باز می گشتند(۲۶)
محمدبن جعفر بعد از اندک زمانی وفات یافت و در “سرخس” با احترام تمام درحالی که خو د مأمون شخصاً در تشییع جنازه او شرکت داشت، دفن شد حتی نماز میت را او خواند آنگاه که به قبر گذاشتند مأمون در میان قبر رفته همچنان در قبر بود تا اینکه خشت روی آن چیدند آنگاه بیرون آمده بالای قبر ایستاد تا کار دفن پایان یافت پس از آن عبداللـه بن الحسین ضمن اظهار تشکر و دعا گوئی گفت:
ای امیرالمؤمنین امروز به زحمت افتادی بهتر است سوار شوی و به قصر برگردی؟
مأمون گفت: “ان هذه رحم قطعت من مأتی سنه”(۲۷) همانا این خویشاوندی بود که دویست سال است که قطع شده بود مأمون به فرزندان او نیز محبت بسیار کرد و تمام بدهیهایش را پرداخت(۲۸).
قیام زید بن موسی ـ ع ـ
زیدبن موسی برادر حضرتعلی بن موسی الرضا ـع ـ از جانب ابوالسرایا در بصره بود و با او گروهی از اهل بیت وی بودند، او به کمک ابوالسرایا قیام کرد و علیه حکومت بنیالعباس وارد مبارزه شد، و خانههای بنیعباس و پیروان آنها را در بصره به آتش کشید و نخلستانهای آنان را آتش زد، به این جهت به “زید النار” معروف گشت و موقعی که رهبر آنان کشته شد مبارزین و مجاهدین بنی هاشم پراکنده شدند و “زید” متواری شد و بعداً عمّال مأمون وی را دستگیر کردند و مدتی زندانی بود تا آنکه مأمون خلیفه عباسی وی را به توصیه امام هشتم آزاد کرد(۲۹).
و در آن موقع امام رضا در مرو اقامت داشت روزی زید بن موسی بن جعفر بر مأمون وارد شد مأمون مقدم او را گرامی داشت به او احترام نمود، حضرت رضا ـع ـ در همان مجلس حضور داشت زید به امام رضا ـع ـ نیز سلام داد، ولی امام ـع ـ او را تحویل نگرفت و پاسخ نداد زید گفت من پسر پدر تو هستم پس چرا جواب سلام مرا نمی دهی؟!
امام درپاسخ فرمود:
“انت اخی ما اطعت اللـه فاذا عصیت اللـه لا اخاء بینی و بینک“(۳۰)
تو آن وقت برادر من هستی که خدا را اطاعت نمائی، و اگر خدا را نافرمانی کنی هرگز بین من و تو برادری نیست.
سپس امام ـع ـ به آیه شریفه استناد فرمود آنجا که نوح گفت:
“رب ان ابنی من اهلی و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمین“
پروردگارا فرزند من از اهل من است که وعده لطف به آنها داده ای و وعده عذاب تو هم حتمی است.
در پاسخ نوح خداوند فرمود: “یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح” فرزند تو هرگز با تو اهلیت ندارد او را عملی ناشایست است خداوند پسر نوح را به خاطر کردار ناروایش از فرزندی نوح خارج ساخت(۳۱).
امام رضا در روایت دیگر زید را به شدت توبیخ کرده و می فرماید:
“یا زید اغرک قول ناقلی الکوفه ان فاطمه ـ س ـ احصنت فرجها فحرم اللـه ذریتها علی النار؟ فواللـه ما ذلک الا للحسن و الحسین و ولد بطنها خاصه…”.
ای زید ترا قول برخی از کوفیان مغرور کرده است که می گویند فاطمه دامنش را پاک ساخته به همین خاطر خداوند فرزندان او را بر آتش جهنم حرام نموده است، به خدا قسم این تنها اختصاص به حسن و حسین فرزندان خود آن حضرت دارد.
آیا تو خیال می کنی این درست است که حضرت موسیبن جعفر ـع ـ به خدا اطاعت کند، روزها را روزه بگیرد و شبها را عبادت کند، تو نیز خدا را معصیت کنی، سپس هر دو تای شما روز قیامت مساوی باشید؟! در این صورت تو در پیشگاه الهی باید از او گرامی تر باشی که بدون زحمت ارد[وارد] بهشت شدی(۳۲).
البته قیام علویان بر علیه مأمون منحصر به این چند قیام نیست، بلکه افراد دیگری نیز در شهرهای مختلف علیه مأمون دست به شورش زدند و در یمن ابراهیم بن موسیبن جعفر شورید در “واسط” بخش عمده آن مایل به عثمانیه بود قیام جعفربن زید بن علی و نیز قیام حسین بن ابراهیم بن حسن بن علی رخ داد و در مدائن محمدبن اسماعیل قیام کرد.
خلاصه سرزمینی نبود که در آن یکی از علویان بر ضد عباسیان دست به شورش نزنند تا آنجا که اهالی بین النهرین و شام که به تفاهم با امویان و دشمنی علویان شهرت داشتند به محمد بن محمد علوی گرویده در نامه ای نوشتند که در انتظار اجرای فرمان او هستند(۳۳)
اما شورشهائی که از سوی غیر علویان برپا شده بود، آنها نیز بسیار است برخی از این شورشها، مردم را به خشنودی خاندان محمد ـ ص ـ می خواندند گرچه این شورشها به وسیله ارتش عباسیان فرو نشست، اما ارتش عباسیان نتوانست مناطقی را که در اشغال قیام کنندگان بود، به مقامات حکومتی باز گرداند.
نگرش امام رضا ـع ـ به قیام علویان علیه مأمون
حال باید دید نگرش امام رضا نسبت به قیام علویان علیه مأمون چگونه بوده است؟
گزارشهای تاریخی درباره هُویّت عقیدتی قیام علویان و حوادث اطراف آن بسیار پیچیده و کلافی سردرگم است از گزارشات طبری و نجاشی معلوم می شود که شورشیان به امامت امام خاصی از علویان معتقد نبودند، لکن امامت کسی را که قیام مسلحانه کند تا حقوق خود را بگیرد مورد حمایت قرار می دادند(۳۴).
مرحوم مفید از روایتی که از خدیجه دختر عبداللـه بن الحسین همسر محمد بن جعفر نقل کرده است، معلوم می شود که قیام آنها زیدی بوده است وی ضمن بر شمردن خصوصیات اخلاقی شوهرش، می گوید در سال ۱۹۹ هجری در زمان خلافت مأمون از مکه خروج کرد و طایفه زیدیه و جارودیه به همراهیش بیرونآمده بر علیه مأمون قیام کردند(۳۵).
از گزارش مفید استفاده می شود که محمدبن جعفر مانند زیدیه معتقد بود که امام کسی است که با شمشیر خروج کند(۳۶) اصفهانی و صاحببن عباد آن را قیامی زیدی می دانند(۳۷) و همچنین زید بن عیسی یکی دیگر از سران نهضت نیز به طوری که تصریح کرده اند زیدی بوده است(۳۸) البته از حمایت برخی ار فرق امامیه نیز برخوردار بودند این فرق پیروان احمد بن موسی کاظم و دو فرزندش پیروان محمدبن جعفر صادق(۳۹) همراه با بعضی از امامیه را شامل می شود که بدون دستور مستقیم امام هشتم، علی بن موسی الرضا صورت گرفت(۴۰).
البته گرچه اغلب پیروان امام رضا ـع ـ هیچگونه فعالیتی در قیام ابوالسرایا نداشتند ولی عده ای بدون دستور او در این قیام شرکت داشتند و شاید آنان متوجه شده بودند که برادران و خویشان امامشان رهبران برجسته قیام بوده اند و تصور می کردند که امام رضا ـع ـ حامی و پشت سر شرکتآنان قرار دارد از اینرو بدان پیوستد آنان اشخاصی همچون محمد بن مسلمه کوفی را شامل می شدند که نجاشی او را قابل اعتماد می داند(۴۱).
علاوه بر این از برخورد امام رضا ـع ـ با سران نهضت پیداست که آن حضرت با این قیامها موافق نبودند.
منبع: سخن تاریخ
۱ . بحار، ج۴۹، ص ۱۴۴ـ روضه کافی، ص ۱۵۱ـ عیون الاخبار الرضا، ج۲، ص ۱۶۷.
۲ . کشف الغمه، ص ۲۷۳.
۳ . ابن اعثم کوفی، ج۸، ص ۳ـ۳۱۲ـ کامل ج۶،ج۲۳۰- طبری، ج۵، جزء ۱۰ ص ۳۲۷.
۴ . محمد بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام.
۵ .او خود را از فرزندان هانی بن قبیصه بن هانی بن مسعود شیبانی می دانست.
۶ . طبری، ج۵، ص ۳۲۷، جزء ۱۰.
۷ . احمد امین، ضحی الاسلام ج۳، ص ۲۹۴.
۸ . مقاتل الطالبیین، ص ۵۵۰ـ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص ۳۴۵.
۹ . طبری، ج۵، ص ۳۲۷، جزء ۱۰.
۱۰ .ابن اثیر، کامل، ج ۶، جزء ۶، ص ۲۱۴٫ و مقاتل ص ۳۵۵ـ یعقوبی ج۲، ص ۴۴۵.
۱۱ . ارزقی، اخبار مکه، ج۱، ص ۴ـ ۲۶۳.
۱۲ . طبری، ج۱، ص ۳۲۸.
۱۳ . رجال نجاشی، ص ۱۹۴، مقاتل ص ۳۵۴.
۱۴ . مقاتل الطالبیین، ج۶، ص ۳۶۲ـ طبری ج۱۰، ص ۲۳۱.
۱۵ . کشی، اختیار، ص ۴۷۲.
۱۶ .تاریخ فخری، ص ۳۰۴ـ طبری، ج ۱۰، ص ۲۳۳ـ در میان علویان کسی جز حضرت علی ـع ـ لقب امیرالمؤمنین نداشت ـ مروج الذهب، ج ۳، ص ۴۳۹.
۱۷ . تجارب السلف، ص ۱۶۰.
۱۸ .مفید، ارشاد، ص ۲۶۸.
۱۹ . اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۳۹ـ عیون ص ۱۵.
۲۰ . کلینی، کافی، ج۱، ص ۴۹۱ـ مقاتل ص ۳۶۰.
۲۱ . کلینی، کافی، ج۱، ص ۴۸۸ـ عیون، ج ۲، ص ۱۴۶.
۲۲ . تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم ص ۶.
۲۳ . طبری، ج۱۰، ص ۲۳۶ـ مقاتل، ص ۳۶۰.
۲۴ . طبری، ج ۱۰، ص ۲۳۵.
۲۵ . مفید، ارشاد، ص ۲۶۸.
۲۶ . ارشاد، ص ۲۶۹.
۲۷ . همان کتاب.
۲۸ . محدث قمی، سفینه البحار، ج۱، حرف (ز). عیون اخبار الرضا، ج۲، ص ۲۳۲ـ۲۳۳.
۲۹ . مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص ۳۶۱.
۳۰ . عیون اخبار الرضا ج۲، ص ۲۳۴.
۳۱ . معانی الاخبار صدوق، ص ۱۰۷ـ۱۰۸.
۳۲ . طبری، جزء ۱۰، ص ۲۲۸ به بعد، رجال نجاشی، ص ۱۹۴.
۳۳ . همان مدرک.
۳۴ . ارشاد ص ۲۶۸.
۳۵ .ارشاد ص ۲۶۸.
۳۶ . مقاتل، ص ۳۷۰ و عیون ج ۲، ص ۲۳۷.
۳۷ . عیون، ج ۲، ص ۲۳۲.
۳۸ . مسعودی، مروج الذهب، ج ۴، ص ۲۶.
۳۹ . رجال نجاشی، ص ۲۸۶ـ عیون، ج۲، ص ۵ـ ۲۳۴ـ ولی کشی او را از متوقفین می داند ص ۳۹.
۴۰ . مدرک قبل.
پاسخ دهید