شیعیان زیدی یکی از پایههای مذهب خویش را در مبحث امامت، قیام امام با شمشیر قرار دادند. یک فرد علوی از نظر زیدیه، وقتی امام شناخته میشد که قیام مسلحانه نماید. در غیر این صورت او را امام نمیدانستند. اگر به نتیجه این عقیده در میان زیدیه توجه کنیم، حاصل آن را جز در چند قیام نافرجام و پراکنده که به وسیله نفس زکیه و ابراهیم برادر نفس زکیه، حسین بن علی معروف به شهید فخ و تعدادی دیگر در گوشه و کنار کشور پهناور اسلامی به وقوع پیوست، نخواهیم یافت.
هیچکدام از این قیامهای مسلحانه جز قیام طبرستان، که در زیدی یا امامی بودن رهبران آن تردید وجود دارد– گرچه به احتمال قریب به یقین زیدی بودند- به موفقیت چشمگیری دست نیافت. نتیجه این امر آن شد که:
اولا: آنها نه به دنبال برگزیدگان خدا، یعنی ائمه اطهار علیهم السّلام بلکه به دنبال هر علوی که شمشیر به دست گرفت راه افتادند.
ثانیا: از نظر فرهنگی در زمینه تفسیر و فقه و کلام هرگز نتوانستند در مقایسه با شیعه امامی دارای یک فرهنگ منظم و مرتبطی باشند. در زمینه فقه تقریبا دنبالهرو فقه ابو حنیفه و در کلام به طور کامل پیرو معتزله بودند. این در حالی است که اقدامات علمی امامان شیعه، به ویژه امام باقر و امام صادق علیهما السّلام سبب پیدایش مکتبی با فرهنگی غنی خاص خود گردید که بعدها به مکتب جعفری شهرت یافت. اگر چه اشتهار آن به مکتب باقری هم گزاف نبود. این مکتب فکری که در تمام زمینهها، علوم اهل بیت را به طور منظم ارائه میدهد، نتیجه بیش از نیم قرن (از سال ۹۴- ۱۴۸) تلاشهای پیگیرانه این دو امام شیعه میباشد.
انتخاب چنین موضعی در جامعه سیاسی آن روز، که امویها و بعد از آن عباسیها برای بقای حکومت خویش هر مخالف و مخالفتی را به شدّت سرکوب میکردند، طبعا نمیتوانست همراه با شرکت در اقدامات سیاسی مهم باشد و همواره و همه جا، تنها ارزش این نیست که در هر صورت و به هر قیمت و لو به قیمت چشمپوشی از بیان معارف حقّ در یک حرکت سیاسی شرکت کرده و راه را برای همیشه به روی یک امّت بست. ائمه شیعه در این برهه، موضع اصلی خویش را بیان معارف دینی واقعی اسلام قرار دادند و کار اصلی و اساسی خود را، که امروز نتیجه آن را به خوبی مشاهده میکنیم تدوین فرهنگ مذهبی قرار دادند.
این بدان معنا نبود که امامان شیعه هیچوقت علیه زورگویان حاکم موضعگیری نکردند، تقریبا همه شیعیان و حتی امویان به خوبی میدانستند که رهبران شیعه مدعی خلافت هستند و همچنانکه در کلماتی از امام باقر علیه السّلام نقل شده، تحلیل آنان این است که خلافت حق آنها و حق آبائشان بوده است و قریش آن را به زور از دست آنها خارج کرداند. از این رو شیعیان خود را از همکاری با حکام جز در مواردی که به طور استثنایی و بنا به دلایل خاصی تجویز میشد، منع میکردند، اما این مسأله در شکل یک مبارزه رسمی پیگیر و مسلحانه و شرکت در قیامهای انقلابی تحقق نیافت، بنابراین مخالفت و دعوت به عدم همکاری و مبارزه منفی از مواضع روشن و مشخص امام بود.
عقبه بن بشیر اسدی یکی از شیعیان، نزد امام باقر علیه السّلام آمد و با اشاره به جایگاه بلند خود در میان قبیله خویش گفت: ما در قبیله خویش عریفی داشتیم که مرده است، افراد قبیله میخواهند مرا به جای او به عریفی[۱] برگزینند. نظر شما در این مورد چیست؟ امام فرمود:
تمنّ علینا بحسبک انّ الله تعالی رفع بالایمان من کان الناس سمّوه وضیعا اذا کان مؤمنا و وضع بالکفر من کان یسمّونه شریفا اذا کان کافرا فلیس لأحد فضل الّا بتقوی الله امّا قولک ان قومک کان لهم عریف فهلک فأرادوا ان یعرفونی علیهم، فإن کنت تکره الجنّه و تبغضها فتعرّف علی قومک، یأخذ السلطان بامرئ مسلم یسفک دمه فتشرکهم فی دمه و عسی ان لا تنال من دنیاهم شیء.[۲]
آیا با حسب و نسب خود بر ما منّت میگذاری؟ خدا کسانی را که مؤمنند به وسیله ایمانشان به جایگاه بلندی میرساند در حالی که مردم او را پست میشمارند و کسانی که کافرند خوار کرد در حالی که مردم او را بزرگ میشمارند، اما این که میگویی قبیله تو عریفی داشت که مرده و قبیلهات در نظر دارند تو را به جای او معرفی نمایند، اگر از بهشت بدت میآید و آن را دوست نمیداری، عریفی قبیلهات را بپذیر که اگر حاکم، خون مسلمانی را بریزد تو در خونش شریک خواهی شد و چه بسا از دنیایشان هم چیزی به دستت نیاید.
این روایت نشان میدهد که امام چگونه شیعیان خود را از داشتن هر مقامی در دولت حتی در حدّ عریف که مسئولیت چندانی هم نداشت منع میفرمود و دلیل آن را ستم حکام نسبت به مردم و شرکت این افراد در گناه آنان میداند.
امام باقر علیه السّلام به شیوههای مختلفی مردم را تشویق به اعتراض و نصیحت حکام میکرد. در روایتی از آن حضرت آمده است که: من مشی الی سلطان جائر فأمره بتقوی
الله و وعظه و خوّفه کان له مثل اجر الثقلین من الجنّ و الانس و مثل اجورهم.[۳]
کسی که نزد سلطان ظالم رود و او را دعوت به تقوای الهی و موعظه کند و از قیامت بترساند، برای او همچون پاداش جن و انس خواهد بود.
تقیّه یکی از اصولیترین سپرهایی است که شیعه در پناه آن خود را در دورانهای سیاه استبداد اموی و عباسی نگاهداشت، چنانکه امام باقر علیه السّلام از پدر بزرگوارش نقل کردند که فرمود: انّ التقیه من دینی و دین آبائی و لا دین لمن لا تقیه له.[۴]
تقیه دین من و دین پدران من است، کسی که تقیه ندارد دین ندارد.
در مورد ادعای امامت در خاندان اهل بیت، ادله و شواهد تاریخی زیادی به طور وضوح دلالت بر آن دارد و این مسأله برای اغلب مردم روشن بوده و همه میدانستند که امامان شیعه امامت را حق منحصر به فرد خود میدانند. امام باقر علیه السّلام و سایر امامان بر بطلان کار خلفای حاکم و عدم مشروعیت آنها تأکید داشتند و لزوم برقراری امامت راستین در جامعه اسلامی را برای مردم مطرح میفرمودند:
و کذلک یا محمد (بن مسلم!) من أصبح من هذه الامّه لا إمام له من اللّه عزّ و جلّ ظاهر عادل أصبح ضالا تائها و ان مات علی هذه الحاله مات میته کفر و نفاق و اعلم یا محمد! إنّ أئمّه الجور و اتّباعهم لمعزولون عن دین الله، قد ضلّوا و أضلّوا فأعمالهم التی یعملونها کرماد اشتدّت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون ممّا کسبوا علی شیء ذلک هو الضّلال البعید.[۵]
همچنین ای محمد (بن مسلم) هر کس از این امت، بدون امامی آشکار و عادل و منصوب از جانب خدا، به سر برد، گمراه شده و به حیرت میافتد و اگر در این حال بمیرد در حال کفر و نفاق مرده است. ای محمد سردمداران جور و ستم و پیروانشان از دین خدا منحرف شده و خود به ضلالت افتاده و دیگران را به راه ضلالت میکشانند و کارهایی که انجام میدهند به خاکستری میماند که در روز طوفانی بادی شدید بر آن وزیده باشد و از آنچه انجام دادهاند چیزی دستگیرشان نمیشود و این جز گمراهی دور کننده از حق چیز دیگری نیست.
نتیجه طبیعی این کلمات سوق دادن مردم به اهل بیت و روشن ساختن آنها نسبت به جور و ستم والیان و حاکمان بر مردم بود. تکیههای مکرر امام بر این که ولایت در کنار نماز و روزه و حج و زکات، پنج حکم اساسی اسلام میباشد بر همین اساس بود، چنانکه در دنباله حدیث به منظور تأکید بر امر ولایت میفرماید:
و لم یناد بشیء کما نودی بالولایه، فأخذ الناس بأربع و ترکوا الولایه. [۶]خدا مردم را به چیزی فرا نخوانده که به پایه ولایت برسد، با این حال مردم چهار تا را گرفتند و ولایت را رها کردند.
روایت شده که روزی امام باقر علیه السّلام بر هشام بن عبد الملک وارد شد و به او به عنوان خلیفه و امیر المؤمنین سلام نکرد. هشام ناراحت شد و به مردمی که در اطرافش بودند دستور داد تا امام را سرزنش کنند، پس از آن هشام به امام گفت:
لا یزال الرجل منکم شقّ عصا المسلمین و دعا الی نفسه. در هر زمانی یکی از شما میان مسلمانان اختلافافکنی کرده و مردم را به سوی خود فرا خوانده است. پس از آن به توبیخ امام پرداخت و مردم را امر به سرزنش او کرد. در این حال امام رو به مردم کرده، فرمود:
ایّها الناس! أین تذهبون و أین یراد بکم؟ بنا هدی الله اوّلکم و بنا ختم آخرکم، فإن یکن لکم ملک معجل، فانّ لنا ملک مؤجّلا و لیس بعد ملکنا ملک، لأنّا أهل بیت العاقبه، یقول اللّه: «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ»*.
مردم کجا میروید، به کجا رانده میشوید، شما در آغاز به وسیله ما اهل بیت هدایت شدید و سرانجام کار شما نیز با ما پایان میپذیرد. اگر شما زودتر زمام امور را در دست گرفتید. در پایان کار اداره امّت اسلامی و امور آن به دست ما خواهد بود، برای این که ما خانوادهای هستیم که عاقبت با آنان است، خدا میفرماید: «عاقبت کار از آن پرهیزگاران است».
هشام دستور بازداشت امام را صادر کرد. کسانی که در زندان با آن حضرت بودند تحت تأثیر قرار گرفتند و شیفته وی شدند. وقتی هشام از این موضوع آگاه شد، گفت حضرت را به مدینه بازگردانند.[۷]
در دوران امام باقر علیه السّلام حکام اموی نسبت به اهل بیت سختگیری میکردند و این سختگیری به دلیل ادعای امامت و زعامت دینی- سیاسی آنها بود که امویان را غاصب میدانستند. بنا به گزارش تاریخ- که صحت و سقم آن چندان هم به صورت دقیق و روشن معلوم نیست- از خلفای اموی تنها عمر بن عبد العزیز بود که به طور نسبی برخوردی ملایم با اهل بیت داشت. به همین دلیل، اهل سنت از امام باقر علیه السّلام درباره او روایت کردهاند که آن حضرت فرمود: عمر بن عبد العزیز نجیب بنی امیه.[۸]
عمر بن عبد العزیز نجیب بنی امیه است.
همچنین در منابع شیعه آمده، عمر بن عبد العزیز، سهم اهل بیت را از بیت المال به آنان میپرداخت[۹]و فدک را نیز به بنی هاشم بازگرداند.[۱۰] در خبری آمده است که زمانی امام باقر علیه السّلام بر عمر بن عبد العزیز وارد گردید. عمر از وی خواست تا او را نصیحت کند. حضرت فرمود: توصیه من آن است که مسلمانان کوچک را فرزند خود بدانی، متوسطان آنان را برادر و بزرگانشان را پدر. به فرزندت رحم کن، به برادرت کمک کن و به پدرت نیکی.[۱۱]
در دوران اموی بیشترین فشارها از ناحیه هشام بن عبد الملک به اهل بیت وارد میشد و کلمات تند و ناسزاهای او بود که زید بن علی را در کوفه (به سال ۱۲۲) به قیام علیه او واداشت. در ملاقاتی که میان هشام و زید روی داد، هشام حتی ابو جعفر محمد بن علی علیه السّلام را مورد اهانت قرار داد و با استهزاء و ایذاگری خاص اموی، امام را که باقر لقب داشت «بقره» نامید. زید که از برخورد بیادبانه او ناراحت شده بود گفت:
سمّاه رسول الله صلّی اللّه علیه و آله الباقر و أنت تسمیه البقره، لشدّ ما اختلفتما و لتخالفنّه فی الآخره کما خالفته فی الدنیا فیرد الجنّه و ترد النار؛[۱۲]رسول خدا او را باقر نامید ولی تو بقره مینامی، اختلاف تو با رسول خدا بسیار است. در آخرت نیز با آن حضرت مخالفت میکنی، همچنانکه در دنیا مخالفت کردی. آن زمان او داخل بهشت و تو داخل آتش خواهی شد. در حضور هشام، شخصی مسیحی، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را دشنام داد و او هیچ واکنشی از خود نشان نداد که بعدها زید روی همین مسأله حساسیت عجیبی از خود نشان میداد. چنانکه گفته شده، این برخوردها انگیزه اصلی و مهم قیام زید بر ضد حکومت اموی بود که حقا سرآغاز پیدایش قیامهای متوالی در سرزمین پهناور اسلام به ویژه نواحی شرقی و ایران بر علیه امویها گردید.
چنانکه در منابع شیعه آمده، امام باقر علیه السّلام همراه فرزندش امام صادق علیه السّلام به شام فرا خوانده شد تا در آنجا تحقیر شده و در نتیجه، فکر حکومت و مخالفت را از سر بیرون کنند. امام صادق علیه السّلام این جریان را در روایتی طولانی نقل کرده که ذیلا بخشهایی از آن را از زبان راوی نقل میکنیم.
سالی هشام برای انجام مناسک حج به مکّه آمده بود و امام باقر و امام صادق علیه السّلام نیز در آن سال در مکه تشریف داشتند. امام صادق علیه السّلام ضمن جملاتی- که حاکی از برتری بنی هاشم بر امویها بود- فرمود:
الحمد للّه الذی بعث محمّدا بالحق نبیا و أکرمنا به، فنحن صفوه الله علی خلقه و خیرته علی عباده و خلفاءه، فالسّعید من اتّبعنا و الشّقیّ من عادانا و خالفنا.
سپاس خدایی را که حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله را به پیامبری برگزید و ما را به وسیله او مورد احترام و تکریم قرار داد. پس ما برگزیدگان خدا از میان مخلوق او و خلفای منصوب از جانب او هستیم. خوشبخت کسی است که از ما پیروی نماید و بدبخت کسی است که ما را دشمن داشته و با ما مخالفت کند.
این خبر به هشام رسید و او تا دمشق سکوت اختیار کرد و در این مورد چیزی بر زبان نیاورد. پس از آن که وارد دمشق شد، پیکی به سوی حاکم مدینه فرستاد و از او خواست تا امام باقر و امام صادق علیهما السّلام را به شام بفرستند. این دو امام راهی شام شدند.
هشام به منظور تحقیر، سه روز معطل کرد و روز چهارم آنان را پذیرفت. در آن مجلس که رجال فراوان و شخصیتهایی از قریش حضور داشتند، از امام باقر علیه السّلام- که سنّی از ایشان گذشته بود- خواست تا در مسابقه تیراندازی شرکت نماید. ابتدا امام به بهانه پیری از قبول آن استنکاف ورزید. اما هشام بر خواسته خود پافشاری میکرد.
امام ناچار کمان به دست گرفته و تیر اول را به هدف نشانید و تیرهای بعدی را یکی پس از دیگری تا نه تیر بر هم دوخت.
هشام که دچار شگفتی شدیدی شده بود چنین گفت: ما ظننت انّ فی الأرض أحد یرمی مثل هذا الرّامی؛ گمان نمیکنم در روی زمین کسی بتواند بهتر از این تیراندازی بکند. سپس با پیش کشیدن قرابت نسبی میان بنی هاشم و بنی امیه خواست این دو خانواده را از نظر حیثیت مساوی قلمداد کند. امام باقر علیه السّلام تأکید فرمودند که البته خانوادههای دیگر فاقد کمالات معنوی و فضایل موجود در اهل بیت هستند.
هشام در ادامه سخنانش تصور و اعتقاد شیعیان در مورد امیر مؤمنان علیه السّلام را به باد مسخره گرفت و گفت: علی مدعی علم غیب بود، در حالی که خدا هیچکس را بر آن آگاه نساخته است. امام در جواب اشاره به انتشار معارف قرآن و علوم پیامبر توسط امیر مؤمنان علیه السّلام کرد. سرانجام هشام دستور آزادی آنان و بازگشتشان به مدینه را صادر کرد. در این بین میان رهبانان و کشیشان مسیحی مقیم شام و امام باقر علیه السّلام مصاحبهای برقرار شد که مصادر حدیثی، آن را به طور مفصل نقل کردهاند. پس از آن بود که هشام دستور داد امام هر چه زودتر دمشق را ترک فرمایند تا مبادا مردم شام تحت تأثیر دانش حضرت قرار گیرند. بلافاصله نامهای به فرماندار مدینه فرستاده و ضمن آن در مورد امام باقر و صادق علیهما السّلام چنین نوشت: «این دو پسر ابو تراب که به قصد مدینه از شام راه افتادهاند، ساحر بوده و به دروغ اظهار اسلام میکنند؛ زیرا آنان تحت تأثیر رهبانان مسیحی قرار گرفته و به نصارا گرایش پیدا کردهاند. من به خاطر قرابتی که با آنان دارم از آزارشان خودداری کردم، وقتی که آنها به مدینه آمدند به مردم بگو: من از کسانی که با آنان معامله کرده و یا مصافحه کنند و بر آنان سلام دهند ذمّهام را بریء میدانم؛ زیرا آنان از اسلام منحرف شدهاند». مردم تحت تأثیر این فرمان قرار گرفته و اهانتهایی به حضرت روا داشتند، ولی امام به نصیحت آنها پرداخت و از عذاب الهی بیمشان داد تا سرانجام دست از اهانت برداشتند.[۱۳]
روایت فوق حاکی از حیله هشام به منظور مسخ چهره اهل بیت و اصرار امامان شیعه در تبیین موقعیت والای اهل بیت بر دیگران است.
متبع:کتاب حیات فکری وسیاسی ائمه ازصفحه ۳۱۵ تا ۳۲۲ / رسول جعفریان
[۱] رجال الکشی، صص ۲۰۴- ۲۰۳
[۲] قال ابن اثیر: العرفاء جمع عریف و هو القیم بامور القبیله او الجماعه من الناس یلی امورهم و یتعرف الامیر منه احوالهم. (لسان العرب)
[۳] الاختصاص، ص ۲۶۱
[۴] دعائم الاسلام، ج ۱، ص ۹۵
[۵] الکافی، ج ۱، ص ۱۸۴- ۱۸۳
[۶] الکافی، ج ۱، ص ۱۸۳
[۷] الکافی، ج ۱، ص ۴۷۸؛ المناقب، ج ۲، ص ۲۸۰
[۸] تذکره الحفاظ، ج ۱، ص ۱۱۹
[۹] قرب الاسناد، ص ۱۷۲
[۱۰] الخصال، ج ۱، ص ۵۱ و نک: امالی طوسی، ص ۸۰؛ تاریخ الخلفاء، ص ۲۳۲
[۱۱] بهجه المجالس، ج ۳، ص ۲۵۰؛ مختصر تاریخ دمشق، ج ۲۳، ص ۷۷
[۱۲] ابن ابی الحدید، ج ۷، ص ۱۳۲؛ نک: عمده الطالب، ص ۱۹۴
[۱۳] دلائل الامامه، ص ۱۰۴؛ امان الاخطار، ص ۵۲؛ بحار الانوار، ج ۴۶، ص ۳۰۶؛ نک: تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ص ۸۸؛ مناقب آل ابی طالب، ج ۶۳، ص ۳۳۴ و ۳۴۸
پاسخ دهید