رویارویى حکومت، بامخالفان

دست یافتگان به حکومت که براى تسلط بر آن تلاش و برنامه ریزى کرده بودند از قدرت، صرف نظر نکردند و بر اصولى که در سقیفه اعلان کرده بودند پابرجا ماندند و با قطع نظر از مشروعیت و یا صحت این قبیل نظریات، باابزارها و راه هاى گوناگونى برهمان مواضع پا فشارى نمودند. به همین دلیل ملاحظه مى کنیم این گروه، با به کارگیرى برخى شیوه ها و حرکت هاى سیاسى، کوشیدند خاندان پیامبر را به طور کلى از صحنه حکومت کنار نهند و بازور و قدرت به اندیشه و تفکر حامى بنى هاشم، بلکه هر گونه مخالفت احتمالى آینده پایان دهند که در ذیل بدان ها اشاره مى شود.

١ . هیئت حاکمه جدید به مخالفان وانمود کرد که مخالفت آنان با خلیفه جدید، به فتنه و آشوب کشیده خواهد شد و چنین چیزى در اسلام حرام است، البته شرایط نابسامان دولت اسلامى، آن ها را در محکوم ساختن مخالفان آمک مى کرد زیرا افزون بر ارتدادى که پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در درون مرزهاى دولت نوپاى اسلامى به وجود آمده بود، دشمنان خارجى نیز دولت اسلامى را از خارج مورد تهدید قرار مى دادند.

٢ . خلیفه و هوادارانش همان گونه که بر ضد سعد بن عُباده در سقیفه از شیوه خشونت و زور استفاده کردند همان روش را بر ضد امام على(علیه السلام) نیز به کار گرفتند. سر سختى و خشونت آنان به حدى رسید که عمر تهدید کرد خانه امام على(علیه السلام) را هر چند فاطمه زهرا(علیها السلام) در آن حضور داشته باشد به آتش خواهد کشید[۱]. معناى این کار این بود که دستگاه حکومتى نسبت به فاطمه زهرا(علیها السلام) و هیچ یک از خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) حرمتى قائل نیست و همین شیوه را در مورد آنان نیز به کار خواهد گرفت .

٣ . ابوبکر و دار و دسته اش، از بیم این که مبادا بنى هاشم به خلافت دست یابند، هیچ یک از آنان را در امور حکومتى شرکت نداد وحتى یک فرمانروا از بنى هاشم را بر وجبى از سرزمین پهناور اسلامى نگمارد. [۲]

۴ . جناح هاى مخالف بنى هاشم جهت دست یابى به خلافت و بالاترین مرکز حکومت، دست به ایجاد تشکل بزرگ سیاسى زدند تا با خاندان پیامبر به رقابت و دشمنى بپردازند، از این رو، ملاحظه مى کنیم که امویان بلند پروازى هاى سیاسى روشن و گوناگونى داشته و در دوران ابوبکر و عمر، از پُست هاى بالاى حکومتى برخوردار بودند، افزون بر آن، در شورایى که از ترفندهاى خلیفه دوم بود، عثمان بن عفان از دیگر رقباى خود، شانسِ بیشترى براى خلافت داشت.

از ویژگى هاى این تشکل بزرگ سیاسى، دوام و گستردگى آن بود زیرا ارتباط به شخص خاصى نداشت بلکه در خاندانى بزرگ تجسم مى یافت، در نتیجه هیچ گاه شرایط و اوضاع مناسبى مهیا نمى شد که خاندان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بتوانند حد اقل به کسانى به منصب خلافت دست یابند.

۵ . کلیه عناصرى را که تمایل به بنى هاشم داشتند از کار بر کنار نمودند. نقل شده ابوبکر، خالد بن سعید بن عاص را از فرماندهى سپاه بر کنار ساخت، در صورتى که خود، اورا به فرماندهى منصوب و براى فتح شام گسیل داشته بود. این کار را بدین جهت انجام داد که عمر، گرایش وى به بنى هاشم و تمایل او را به خاندان پیامبر، به ابوبکر گزارش و موضع گیرى مخالفى را که خالد پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)با آنان داشت به ابوبکر یاد آور شد. [۳]

۶ . توان اقتصادى امام على(علیه السلام) را از بیم این که مبادا امام(علیه السلام) جهت تبلیغ در مسیر باز گرداندن حق قانونى خود در خلافت از آن بهره بگیرد، به ضعف کشاندند به همین دلیل خلیفه، فدک را از زهرا(علیها السلام) مصادره کرد زیرا مى دانست هرگاه امیرمؤمنان مردم را به بیعت خود فرا خواند، آن مخدره نسبت به امام(علیه السلام)پشتیبانى قوى به شمار مى آید و این در صورتى است که پى برده باشیم جناح هاى سیاسى، آراء خود را به حکومت فروخته بودند و اگر در این معامله سود بیشترى عرضه مى شد، امکان فسخ و بر هم زدن آن معامله وجود داشت و ابوبکر شخصاً مال و دارایى را به عنوان وسیله اى براى فریب مردم و کسب آراء آنان به کار گرفته بود. [۴]

اگر بر این مطلب بیفزاییم که شخصیت حضرت زهرا(علیها السلام)از دیدگاه پیروان امام على(علیه السلام)خود، دلیلى بر شایستگى امام(علیه السلام) به خلافت، تلقى مى شد به روشنى در خواهیم یافت که خلیفه در تلاش هاى سیاسى خود کاملاً موفق شد تا موضع زهرا(علیها السلام)حامى و پشتیبان امیرمؤمنان(علیه السلام) را موضعى خنثى جلوه دهد و این موضوع را با ترفندى ماهرانه و غیر مستقیم به مسلمانان فهماند و اظهار داشت : فاطمه نیز یک زن، مانند سایر زنان است و نباید آراء و دعاوى او، حتى در مسأله ناچیزى مانند فدک، به عنوان سند و دلیل مطرح شود تا چه رسد به مسأله مهمى مانند خلافت، زیرا اگر زهرا(علیها السلام)خواستار مزرعه اى که حق اونیست، بشود امکان دارد کلیه دولت اسلامى را براى شوهرش مطالبه کند[۵] در صورتى که به ادعاى صحابه نامزد جانشینى رسول خدا(ص)که زمام امور را به دست گرفتند امیرالمؤمنین هیچ گونه حقى در دولت نداشت.

نقل شده وقتى خلافت ابوبکر پا برجا شد، شخصى را نزد وکیل حضرت زهرا(علیها السلام)فرستاد و او را از فدک بیرون راند و خود بر فدک استیلاء یافت و به حدیثى استناد کرد که غیر از او کسى آن را نقل نکرده بود ابوبکر گفته بود از پیامبر شنیده که مى‌فرمود:  «ما پیامبران چیزى به ارث نمى نهیم، آن چه را به ارث مى گذاریم صدقه خواهد بود » بنا به این گفته، پیامبر چیزى به ارث نمى گذارد و میراثش هر چه باشد مربوط به مسلمانان فقیر و مستمند است ! [۶]

اعتراض به خلافت سقیفه

صحابه برگزیده و نیک مردانى که در مطالبه حق قانونى خلافت امام على(علیه السلام)در کنار آن بزرگوار قرار داشتند با صلابت و اطمینان و بى پرده و با براهین روشن و دندان شکن و دلایل صریح شرعى و با شیوه اى که حاکى از علاقه به حق گرایى و حراست دولت اسلامى از انحراف بود به حکومت وقت، اعتراض نمودند.

این جمع برگزیده در مسجد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) حضور یافتند و خزیمه بن ثابت،از جمله اصحاب جلیل القدر پیامبر از آن میان بپاخاست و گفت: مردم! آیا بیاد ندارید که رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) گواهى مرا به تنهایى پذیرفت و نیازى به گواهى دیگرى در کنار من ندید، گفتند: آن چه مى گویى صحیح است. وى اظهار داشت: پس من گواهى مى دهم که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شنیدم که مى فرمود: «اهل بیتم حق و باطل را از یکدیگر جدا مى کنند، آنان پیشوایانى هستند که مردم باید از آنان پیروى کنند»؛ من آن  چه را مى دانستم گفتم و جز این وظیفه اى ندارم شما خود دانید.

عمار یاسر نیز لب به اعتراض گشود و اظهار داشت : اى قریش و اى مسلمانان! اگر مى دانید که چه بهتر! و اگر آگاهى ندارید، بدانید که اهل بیت پیامبرتان به آن حضرت سزاوارتر و به میراث او شایسته تر و به امور دین و مؤمنان آشناتر و نسبت به ملت و امتش خیر خواه تر از دیگرانند، بنابر این، از پیشواى خود اطاعت آنید، تا قبلاز گرفتارى در بند گمراهى و ضعف و زبونى و تفرقه و پراکندگى و دست به گریبان شدن با فتنه و آشوب، حق را به اهلش بر گردانید.

آن گاه سهل بن حُنیف بپاخاست و اظهار داشت: اى قریشیان! گواهى مى دهم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را در مسجد دیدم دست على بن ابى طالب را گرفته بود و مى فرمود:

مردم! این شخص، علی است که پس از من پیشواى شماست و در زمان حیات و پس از رحلتم  وصى من است، او دیون مرا ادا، و به وعده هایم وفا مى کند، وى نخستین کسى است که در کنار حوضم با من دیدار خواهد کرد، خوش به حال کسى که از او پیروى نماید و واى بر آن کس که از فرمان او سر پیچى کند و تنهایش بنهد.

سپس ابوهیثم بن تیهان به پاخاست و گفت: گواهى مى دهم آن گاه که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) در روز غدیر خم على(علیه السلام) را به مردم معرفى کرد، انصار گفتند: پیامبر على را به جانشینى خود معرفى نمود و برخى اظهار داشتند: او را معرفى کرد تا مانند رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مولا و سرور مردم باشد. در این زمینه بحث به درازا کشید، فردى را خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرستادیم و راز مطلب را از آن بزرگوار جویا شدیم حضرت فرمود:

او ( على )پس از من ولىّ و سرپرست مؤمنان و خیر خواه ترین مردم به امت من است.

اکنون من به آن چه یاد دارم گواهى مى دهم، هر کس خواست ایمان آورد و گرنه آفر بورزد، روز جدایى، میعاد همگان است.

سپس گروه دیگرى از جمله ابوذر و ابو ایوب انصارى و عتبه بن ابى لهب و نعمان بن عجلان و سلمان فارسى به پاخاسته و بر ضد هواداران سقیفه اقامه دلیل کردند.[۷]

بیعت اجبارى

خود دارى امام(علیه السلام) از بیعت و اقدام عده اى از صحابه جلیل القدرى که آشکارا به اعتراض پرداخته و از هیئت حاکمه خواستار واگذارى قدرت و سپردن آن به صاحب اصلى اش شدند، براى حکومت وقت، خطرى جدى به حساب مى آمد، چراکه در شوراندن احساسات مسلمانان و بسیج و گرد آورى آنان در جمع یاران امیرمؤمنان(علیه السلام) تأثیر فوق العاده بسزایى داشت افزون بر عشایر با ایمانى نظیر قبایل اسد و فزاره[۸] و بنى حنیفه که در حومه مدینه مى زیستند و نیز دیگر قبایلى که از بیعت با ابوبکر سر بر تافته و از پرداخت زکات، به حکومت جدید که آن را غیر قانونى مى دانستند، خوددارى کردند و نماز به پاى مى داشتند و کلیه شعائر دینى را انجام مى دادند و در روز غدیر خم شاهد بودند پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)براى على بن ابى طالب(علیه السلام)به عنوان امیر مؤمنان پس از خود، از مردم بیعت گرفت. از این رو، هیئت حاکم تصمیم گرفت به این خطر پایان دهد و این حرکت را با مجبور ساختن رهبر مخالفان، على بن ابى طالب، به بیعت با ابو بکر، عملى ساخت.

به گفته برخى تاریخ نگاران عمر نزد ابوبکر آمد و بدو گفت: آیا قصد ندارى از على که با توبیعت نکرده، بیعت بگیرى؟ تاعلى با تو بیعت نکرده نمى توانى دست به هیچ اقدامى بزنى! کسى را براى گرفتن بیعت نزد او بفرست.

همه به این نتیجه رسیدند که امام على(علیه السلام) را مجبور به بیعت با ابوبکر نمایند، به همین دلیل با اعزام نیروى نظامى خانه حضرت را به محاصره در آوردند و بازور و قلدرى، وارد خانه وى شدند[۹] و او را به گونه اى غیر شایسته که در شأن فردى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در باره اش فرموده بود:

«أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِی»

نبود از خانه خارج ساخته و نزد ابوبکر آوردند و با صداى بلند بر او بانگ زدند: با ابوبکر بیعت آن، امام(علیه السلام)باسخنانى حاکى از اطمینان، بى پروا و شجاعانه پاسخ داد:

من به خلافت، سزاوار تر از شما هستم و با شما بیعت نخواهم کرد، سزاوار تر است شما بامن بیعت کنید چرا که شما با استناد به خویشاوندى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)،خلافت را از انصار باز گرفتید و اکنون آن را از ما غصب مى کنید! آیا شما در برابر انصار مدعى نشدید که چون پیامبر از شماست بنابر این، به خلافت سزاوار ترید، و برهمین اساس آن ها زمام امور را به دست شما سپردند و خلافت را تسلیم شما نمودند؟ اکنون من با استناد به همان دلیلى که شما با انصار به احتجاج پرداختید، با شما احتجاج مى کنم. ما، در زندگى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و پس از رحلتش به آن بزرگوار سزاوار تر از دیگرانیم، اگر به خدا ایمان دارید با ما منصفانه رفتار آنید، در غیر این صورت آگاهانه بر ما جفا روا داشته اید. [۱۰]

امام(علیه السلام) با این موضع گیرى صریح از ماهیت سیاسى مستند آنان پرده برداشت. مستندى که این افراد آن را بهانه اى براى رسیدن به قدرت قراردادند. به همین دلیل آنان چاره اى نداشتند یاتسلیم شوند و یا با آن چه در اندیشه مى پروراندند و در دل نهان داشتند بدو پاسخ دهند از این رو، عمر بن خطاب پس از آن که از پاسخ امام(علیه السلام) در ماند، بر آشفت و به زور متوسل شد و به حضرت گفت: تابیعت نکنى دست از تو بر نخواهیم داشت، امام(علیه السلام) وى را مورد نکوهش قرار داد و فرمود:

«إحلبِ حَلباً لک شطرهُ، و اشدد له الیوم یردّده علیک غداً، و الله یاعمر! لا أقبل قولک و

لا اُبایعه; [۱۱]

شیرى از سینه خلافت بدوش که نیمش از آن تو باشد، امروز پایه هاى حکومت او (ابوبکر) را تحکیم ببخش تا فردا آن را به تو باز گرداند، عمر! به خدا سوگند! سخن تو را نخواهم پذیرفت و با ابوبکر بیعت نخواهم کرد.»

در این جا امام(علیه السلام) راز تحرکات و جوش و خروش عمر را در مورد بیعت فاش ساخت زیرا عمر بدین منظور که خلافت و امور حکومت پس از ابوبکر، به وى باز گردد، این کار را انجام داد.

ابوبکر از آن بیم داشت که مبادا گردش اوضاع به سود او نباشد و از فرجام خشم امام(علیه السلام)بیمناک بود از این رو، به امام (علیه السلام) گفت: اگر خود نخواهى بیعت کنى من تو را مجبور نمى کنم، سپس براى آرام ساختن و دلجویى از امام، از ابوعبیده جراح خواست با آن حضرت گفت و گو کند. ابو عبیده به امام(علیه السلام)گفت:

عموزاده! شما جوان هستى و این آقایان سالخوردگان فامیل شما تلقى مى شوند، آن ها نسبت به امور، با تجربه تر و آشنا تر از شمایند، من ابوبکر را در امر خلافت از شماتوانا تر مى بینم، وى بیش از شما تحمل بار این مسئولیت را دارد و بدان آگاه تراست، بنابراین خلافت را به ابوبکر تسلیم آن، اگر خداوند به تو عمر طولانى دهد، از جنبه فضل و دین و دانش و درک و سابقه و نسبتت به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به خلافت شایسته تر و برازنده تر هستى. [۱۲]

فرجام این انحرافات چیزى جز فریب افکار عمومى و تعلل در موضع گیرى تلقى نمى شد و این امور برامام(علیه السلام) پوشیده نبود بلکه پدیدار شدن آثار انحراف، رنج و نگرانى اش را افزایش داده و او را رنجیده خاطر ساخت و حضرت را واداشت تا مردم را مخاطب قرار داده و آنان را بر اشتباهاتشان آگاه سازد لذا فرمود:

اى گروه مهاجران! خدارا در نظر داشته باشید، خلافت و حکومت محمد را میان عرب از خانه‌اش خارج نکنید و به خانه هاى خود منتقل نسازید و خاندانش را از جایگاه و حق او میان مردم، کنار ننهید، اى مهاجران به خدا سوگند! ما از همه مردم به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)سزاوارتریم زیرا ما اهل بیت آن بزرگوار به شمار مى آییم و تا آن زمان که میان ما قارى کتاب خدا، و فقیه در دین الهى و افراد آشناى به سنت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و امور مردم، که گرفتارى هاى آنان را رفع مى کنند و میانشان با عدالت رفتار مى کنند، و جود داشته باشند که به خدا سوگند! و جود دارند، ما از شما به خلافت سزاوارتریم، ازهواى نفس پیروى نکنید که از راه خدامنحرف و از حق بیشتر فاصله مى گیرید. [۱۳]

روایت شده: حضرت زهرا(علیها السلام) از بیم سوء قصد دشمنان به امام (علیه السلام)دست فرزندانش حسن و حسین راگرفت و براى دفاع از امام(علیه السلام) درپى آن حضرت به راه افتاد همه زنان بنى هاشم آن مخدره را همراهى مى کردند. حضرت به مسجد رسید و به آنان اعلان داشت اگر امام را رها نکنند آن هارا نفرین خواهد کرد و فرمود:

«خلّوا عن ابن عمّی، خلّوا عن بعلی، و الله لأنشرنّ شعری و لأضعنّ قمیص أبی على رأسی و لأدعونّ علیکم، فما ناقه صالح باکرم على الله منّی، و لا فصیلها باکرم على الله من وُلدی»; [۱۴]

دست از پسر عمو و همسرم بر دارید و گرنه گیسوى خود را پریشان خواهم کرد و پیراهن پدرم را بر سر مى افکنم و شما را نفرین مى کنم، ناقه صالح نزد خدا، از من عزیزتر نبود و بچه آن ناقه نزد خدا از فرزندانم عزیزتر نبود.

امام على(علیه السلام) و پیچیدگى هاى سقیفه

با همه شگفت انگیزى مواضع امام (علیه السلام)، موضع گیرى وى در مورد خلافت پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)شگفت آورتر به شمار مى آمد، زیرا آیین الهى در هر زمان قهرمانى مى طلبد که جان و مال خویش را در راه آن قربانى ساخته و سبب به استقبال مرگ « لیله المبیت » تقویت مکتب گردد و همین اصل على(علیه السلام)را در فرستاد و روز هجرت، پیامبر عظیم الشأن اسلام را به ساحل نجات رهنمون شد.

در رنج و دشوارى هایى که على(علیه السلام) پس از رحلت برادرش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با آن ها دست به گریبان بود زمینه قربانى کردن فرزندانش حسن و حسین برایش مهیا نبود زیرا اگر امام(علیه السلام)خویشتن را جهت قرار دادن خلافت در مسیرى که خود، آن را قانونى مى دانست، قربانى مى کرد، پس از او کسى براى سر و سامان دادن اوضاع، وجود نداشت و نوادگان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در کودکى از چنان موقعیتى که امام در نظر داشت، برخوردار نبودند.

على(علیه السلام) در سراسر زندگى، از ولادت در کعبه تا شهادت در مسجد کوفه، در جهت قربانى شدن در راه آرمان خویش در کمال آمادگى قرار داشت. امام(علیه السلام) در حقیقت، موقعیتى را قربانى ساخت که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) وى را بدان منصوب نموده بود. در راستاى مصلحت بزرگى که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) اورا وصى و نگاهبان بر آن مقرر داشت، از زمامدارى سیاسى ظاهرى صرف نظر کرد. امام(علیه السلام)برسر چند راهى قرار گرفته بود که پیمودن هریک از آن راه ها برایش سخت و دشوار مى نمود:

١ . یا مى بایست مانند سایر مسلمانان بدون هیچ مانعى با ابوبکر بیعت کند، بلکه با این کار از وجود خویش و منافع شخصى و مصالح آینده اش حفاظت کند و در دستگاه حکومتى جاه و مقامى بیابد و از تکریم و احترام برخوردار باشد و چنین چیزى براى حضرتش ممکن نبود زیرا معناى امضاى بیعت و ولایت ابوبکر، مخالفت با دستورات رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) تلقى مى شد و براى همیشه به انحراف و لایت و امامت، از مسیر اصلى و معناى حقیقى خود مى انجامید و تلاش ها و فداکارى هایى که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و امام على(علیه السلام)درجهت تحکیم ارکان اسلام و پایه هاى خلافت قانونى مبذول داشته بودند، از میان مى رفت و در نتیجه، مجموعه نظام اسلامى به انحراف کشیده مى شد.

٢ . و یا بسان فردى که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، سکوت اختیار کند و بکوشد تا براى حفظ نظام اسلامى و مسلمانان راهى معتدل بپیماید تا باز دهى و آثار و نتایج آن با تأخیر انجام پذیرد.

٣ . یا این که امام (علیه السلام) بر ضد خلافت ابوبکر، به جنبشى مسلحانه دست بزند و مردم را به سوى خود فراخواند، اما چنین جنبشى چه نتیجه اى مى توانست در بر داشته باشد؟ اینک ما در صددیم در پرتو شرایط تاریخى مربوط به آن لحظات دشوار، این موضوع را روشن نماییم.

معمولاً حاکمان و فرمانروایان با اندک مخالفتى که در برابر خود احساس کنند، از قدرت کنار نمى روند و با آشنایى که از این خلفا داریم شدیداً در پى دست یابى به خلافت بودند و معناى این کار این بود که اینان از حکومت جدید شان به دفاع برخواهند خاست. در چنین موقعیتى فوق العاده، باعقل و منطق سازگار بود که سعد بن عباده براى اعلان جنگى دیگر جهت دست یابى به خواسته هاى سیاسى اش، فرصت را غنیمت بشمرد، زیرا به خوبى مى دانیم زمانى که از او در خواست بیعت شد، وى حزب پیروز را به شورش تهدید کرد و گفت: «به خدا سوگند! تا تیر در ترکش دارم مبارزه خواهم کرد و  نیزه ام را از خونتان رنگین مى سازم و میانتان شمشیر مى نهم و همراه با خاندان وهوادارانم با شما خواهم جنگید و اگر جن و انس از شما پیشتبانى کنند با شما بیعت نخواهم کرد»[۱۵]

به گمان قوى، وى تهدید کرد که دست به شورش خواهد زد ولى جرأت نیافت، نخستین فردى باشد که برروى خلافت موجود تیغ مى کشد لذا تنها به تهدید شدید اللحنى که به منزله اعلان جنگ تلقى مى شد اکتفا کرد و در انتظار ضعف و آشفتگى اوضاع بود تا به همراه دیگران دست به شمشیر ببرد. البته جا داشت که شورش سعد عملى شود و ترس و بیمش از میان برود و حزب حاکم در نظرش ضعیف جلوه کند زیرا او ندایى قوى را به حمایت از خویش ملاحظه کرد که آشکارا اعلان شورش مى کند با این هدف که مهاجران را با قدرت شمشیر از مدینه براند و کار را از سر بگیرد. چنان که حُباب بن مُنذر در گردهمایى سقیفه همین موضوع را از زبان سعد آشکارا بیان کرد. [۱۶]

البته بعد از بیان این ماجرا، تشکلات سیاسى امویان را در مسیر دست یابى به مقام و قدرت و نفوذى که سال هاى پایانى جاهلیت در مکه از آن برخوردار بودند، نباید فراموش کرد. در آن دوران زمام شهر را در رویارویى با اسلام و حکومت نبوى، ابو سفیان بر عهده داشت ولى اکنون عتاب بن اُسید بن اُمیّه، فرمانرواى بى چون و چراى آن سامان به شمار مى آمد.

با بررسى اوضاع و شرایط تاریخى آن زمان[۱۷]، ملاحظه مى کنیم وقتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) دنیا را وداع گفت و خبر رحلت آن بزرگوار به مکه رسید، عتاب

بن اُسید بن ابو العاص بن اُمیّه که از ناحیه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمانرواى آن دیار بود متوارى و مخفى شد و اوضاع شهر متزلزل شد و مردمش در آستانه ارتداد قرار گرفتند. هر چند دلایل برگشتن آن ها از دین قانع کننده نیست و آن گونه که برخى پژوهشگران قائلند دلیل این واپسگرایى دینى این نبود که آنان پیروزى خویش را در پیروزى ابوبکر و پیروزى بر مردم مدینه بپندارد، زیرا خلافت ابوبکر در همان روزرحلت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)سر و سامان یافت، و به گمان قوى خبر مربوط به خلافت، همزمان با خبر وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)به مردم مکه رسید بلکه سبب این ماجرا این بود که: عتاب بن اُسید در انتظار اتخاذ موضع سیاسى خاندان خویش بود، به همین دلیل متوارى و مخفى شد و بدین وسیله اوضاع را آشفته ساخت تا دریابد چنانچه خشم ابو سفیان فرونشسته و از اوضاع راضى است و با حاکمان به نتایجى رسیده که به سود خاندان اموى باشد یک بار دیگر در انظار مردم ظاهر شود و امور را به مسیر اصلى خود باز گرداند. [۱۸]

بنابر این، در آن برهه، بین شخصیت هاى اموى ارتباطات سیاسى کاملاً برقرار و این معنا بیانگر قدرتى بود که خود را در آن سوى گفته هاى ابوسفیان پنهان کرده بود، زیرا وقتى ابوسفیان بر ابوبکر و هوادارانش خشمگین شد گفت: دود فتنه اى را مشاهده مى کنم که جز خون چیزى آن را فرو نمى نشاند و در مورد على (علیه السلام) و عباس عموى وى گفت: سوگند به آن که جانم در دست اوست، از آن دو پشتیبانى خواهم کرد. [۱۹]

امویان در ایجاد بلوا و شورش و کودتا کاملاً آمادگى داشتند و زمانى که از على(علیه السلام)خواستند رهبرى مخالفان را بر عهده گیرد حضرت به روشنى این معنارا دریافت و به خوبى مى دانست که به حمایت و پشتیبانى آنان نمى توان اطمینان کرد بلکه قصد دارند از طریق آن حضرت به اهداف خود دست یابند. از این رو، امام(علیه السلام) درخواست آن ها را نپذیرفت و انتظار مى رفت در شرایط و اوضاعى که نظاره گر دشمنى و خصومت احزاب بودند، سر از اطاعت برتابند و از سویى در جهت حفظ مصالح خود، به قدرت زمامداران حاکم نیز مطمئن نبودند و معناى پراکندگى و جدایى آنان همین بود که از دین برگردند و مکه از مدینه جدا شود.

بنابراین، درآن شرایط، نهضت علوى اعلان مخالفتى خونین به شمار مى آمد که درپى آن قطعاً مخالفت هاى خونبار دیگرى با انگیزه هاى مختلف صورت مى پذیرفت و زمینه براى فرصت طلبى آشوب گران و منافقان فراهم مى گشت.

آن شرایط رنج بار، به على(علیه السلام) اجازه نمى داد به تنهایى رویاروى قدرت حاکم بایستد بلکه جناح ها با اهداف و انگیزه هاى گوناگونى بایکدیگر در گیر مى شدند و نظام  اسلامى در همان لحظاتى که باید مسلمانان پیرامون رهبرى یکپارچه اى گرد آیند و تمام توان خود را صرف مراقبت از فتنه و شورش هاى بر آمده از آن شرایط، نمایند، به تباهى و سقوط کشیده مى شد. [۲۰]

ازاین رو، امام على(علیه السلام) مى بایست راه میانه اى را برگزیند تا بتواند بیشترین مقدار ممکن از اهداف الهى را که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) او را مأمور اجراى آن ها قرار داده بود، عملى سازد.

از همین جا پى مى بریم که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) دو روش و یا یک شیوه دو مرحله اى براى امام على (علیه السلام) در نظرگرفت که نخستین مرحله آن منصوب کردن وى به عنوان پیشواى قانونى و جانشین رسمى خود بود که آن را صریحا اعلان داشت و از مسلمانان براى آن حضرت بیعت گرفت و روز غدیر، بر حاضران و غایبان، اتمام حجت نمود.

پیامبر اکرم به عنوان رهبرى سیاسى و کار آزموده، بصیرت و دور اندیشى و علاقمندى خود به امت و ارتباط همیشگى خود را به جهان غیب و دانش الهى که دین اسلام را آخرین آیین مقرر داشت که همه اهداف رسالت هاى الهى بر اساس آن تحقق پذیر مى باشد، به تاریخ و همه معاصران خود به اثبات رساند; از این رهگذر و نیز از این جنبه که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به خوبى مى دانست که آگاهى مردم از رسالت اسلامى در عصر آن حضرت تا چه پایه است و تا چه اندازه محو ارزش هاى رسالتند و اینکه طبیعت جامعه اى تازه مسلمان و پذیراى دولت رسول خدا در بردارنده تعصّبات و آداب و رسوم جاهلى است که ریشه آن ساختن آن ها به سرعت و با شیوه هاى تربیتى کوتاه مدت، دشوار به نظر مى رسید; و دیگر امورى که در شرایط موجود پیرامون پیامبر اکرم و دولت آن حضرت براى اهل نظر قابل درک است، هر پژوهشگرى وجود برنامه ریزى دراز مدتى را ضرورى مى بیند که بتواند در بلند مدت، ضامن اجراى اهداف بزرگ رسالت باشد، زیرا پس از نگرشى خاص به شیوه هایى که جامعه را دستخوش تغییر مى کرد، دست یابى به نتایجى مورد انتظار، از روند حرکت رسالت در آن برهه و جامعه، آن هم در کوتاه مدت، کارى محال و یا دشوار به نظر مى رسید.

بنابراین پس از روگردانى امت یا عدم تسلیم آنان در برابر دستورات پیامبر در مرحله دوم باید صبر و پایدارى از خود نشان داد و در سایه دولت اسلامى نوپا به برنامه ریزى عملى دقیق در جهت کارهاى تربیتى بنیادین پرداخت تا شرایط لازم براى به دست گرفتن زمام امور و اجراى آن برنامه ها، مهیا شود و آلیه اهداف ممکن، براى اجراى صحیح و پسندیده این آیین جاودان، تحقق یابد.

امام على(علیه السلام) و گرد آورى قرآن

روایات صحیح متفقند که امام على(علیه السلام) پس از تجهیز پیکر پاک نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)و خاک سپارى آن حضرت، در خانه خود به گرد آورى و تنظیم آیات قرآن به ترتیب نزول آن ها پرداخت، این آیات قبلاً به صورت لوح و نوشتارهایى پراکنده موجود بودند.

از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که: رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام) فرمود: اى على! قرآن که روى مصحف و حریر و کاغذ به نگارش در آمده پشت بستر من قرار دارد آن را برگیرید و گرد آورى نمایید و آن گونه که یهودیان تورات را تباه ساختند، قرآن را به تباهى نکشانید وعلى(علیه السلام)کار خودرا آغاز و قرآن را در پارچه زرد رنگى گرد آورد. [۲۱]

نیز منقول است: امام على(علیه السلام)هنگام وفات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)با جفایى که از مردم دید سوگند یاد کرد تا قرآن را گرد نیاورده ردایش را بدوش ننهد، به همین دلیل براى گردآورى قرآن سه روز در خانه نشست. [۲۲]

روایت شده: امام على(علیه السلام)مدتى از مردم کناره گرفت تا قرآن را گرد آورى نمود و سپس رداى خویش بردوش نهاد و نزد مخالفان خود که در مسجد اجتماع کرده بودند، رفت. وسط جمعیت که رسید قرآن را در جمع آن ها بر زمین نهاد و فرمود:

(إنَّ رسول الله قال: «إنِّی مخلّف فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلّوا، کتاب الله و اهل بیتی» و هذا کتاب الله و أنا العتره) [۲۳]؛

(رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «من میان شما امانتى به ودیعه نهادم که اگر بدان متمسک شوید هرگز گمراه نخواهید شد، آن امانت کتاب خدا و عترت و اهل بیت منند» اکنون این کتاب خداست و من عترت آن حضرت به شمار مى آیم» و بدانان فرمود: «لئلّا تقولوا غداً إنّا آُنّا عن هذا غافلین»; (با شما اتمام حجت کردم) تا فردا نگویید ما از این موضوع بى خبر بودیم.

سپس فرمود:

روز رستاخیز نگویید شما را به یارى خود فرا نخواندم و حق خویش را برایتان یاد آورى ننمودم و شمارا به کتاب خدا از فاتحه الکتاب تاپایان آن دعوت نکردم[۲۴].

عمر در پاسخ امام(علیه السلام) گفت: اگر تو قرآنى در اختیار دارى ما نیز نظیر آن را داریم و نیازى به تو و قرآنت نداریم.

آن چه مسلم است امام(علیه السلام) به گرد آورى آیات قرآن بسنده نکرد و بر اساس ترتیب نزول، به تنظیم آن ها پرداخت و به آیات عام و خاص و مطلق و مقید و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و امر و نهى و آداب و سنن آن اشاره کرد و اسباب نزول آن را بیان داشت و ۶٠ نوع علوم قرآنى را املاء فرمود و براى هر یک مثالى ویژه آن ذکر نمود. امام(علیه السلام)با این کار بزرگ توانست یکى از مهم ترین اصول و ارکان اسلام را حراست نماید و اندیشه مسلمانان را به سمت و سوى تحقیق و بررسى علوم سرشار قرآنى، سوق دهد، تا قرآن به سرچشمه اصلى اندیشه و منبع مستقیمى که انسانیت، نیازهاى زندگى خودرا از آن دریافت مى کند، مبدل گردد.

امیرمؤمنان(علیه السلام) از شایستگى چنین کارى بر خوردار بود زیرا خود فرمود: هر آیه اى که بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نازل شد، آن را برایم قرائت کرد و بر من املاء نمود و من آن را با دستخط خود نگاشتم و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را به من آموخت و از خداى عز وجل خواست فهم آن را به من بیاموزد، از آن پس نه آیه اى از کتاب خداى عز وجل را فراموش کردم و نه دانشى راکه حضرت بر من املاء نمود بلکه آن را یاداشت کردم، هر گونه حلال و حرام و امر و نهى و هر اطاعت و معصیت گذشته و آینده را به من آموخت و آن را حفظ نمودم و حتى یک حرف آن را فراموش نکردم. [۲۵]

در دوران ابوبکر

امام على (علیه السلام) فرمود:

به خدا! هر گز در این اندیشه نبودم و به خاطرم نیز خطور نمى کرد که عرب پس از پیامبر أمر خلافت و رهبرى را از اهل بیت او سلب و به دیگرى واگذارند و آن را از من دور سازند، تنها چیزى که سبب نگرانى من شد اجتماع مردم گرداگرد ابوبکر بود تا با او بیعت کنند، دست روى دست گذاردم، تااین که باچشم خود دیدم گروهى از اسلام باز گشته و قصد دارند دین پیامبر را به نابودى بکشانند، از این رو، ترسیدم اگراسلام و مسلمانان را یارى نکنم باید شاهد نابودى و جدایى و تفرقه در اسلام باشم که مصیبت آن برایم به مراتب از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود، چرا که چنین خلافتى بهره دوران کوتاه زندگى دنیاست و مانند سرابى تمام شدنى و یابه ابرهایى از هم پاشیده مى ماند لذا براى دفع این حوادث بپاخاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و استوار گردید. [۲۶]

با وجود کلیه رخدادهایى که پس از وفات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در فضایى آکنده از کینه توزى و دور از واقعیت و در غیر مسیرى که باید مسلمانان مى پیمودند، به وقوع پیوست، باز على(علیه السلام) این واقعیت را فراموش نکرد که وصى بر این امت و مسؤل اجراى احکام رسالت اسلامى است بیعت با ابو بکر مستقیما حق امام(علیه السلام) رادر اداره امور امت سلب و او را ناگزیر به کناره گیرى ساخت، سفارشات پیامبر اسلام در مورد امام(علیه السلام)و پیمانى که رسول اکرم به دستور خدا براى حراست امت و تأکید فراوان بر جلوگیرى از پراکندگى و تباهى رسالت و جامعه اسلامى از امیرمؤمنان(علیه السلام)گرفت، آن حضرت را برترین سمبل مدافع از موجودیت اسلام در تمامى عرصه ها قرار دارد.

از همین رهگذر امام على(علیه السلام) از هر موقعیتى استفاده مى کرد و در هر موردى که سران دولت به مسأله دشوارى برمى خوردند به تشریح ارکان دین مى پرداخت و میان امتى که هنوز آیین الهى در روح و جانشان رسوخ نکرده بود، به ارائه نقطه نظرات صحیح خویش اقدام مى کرد، به همین دلیل امام (علیه السلام)چه در دوران ابوبکر و چه برهه بعدى حکومت خلفاء در امور زندگى مسلمانان، معیار قضاوت و داورى و صدور فتوا، به شمار مى آمد.

على(علیه السلام) به همراه صحابه برگزیده اى که در رنج و دشوارى هایش یاور او بودند، به دفاع از مدینه پرداخت تا از هجوم واپس گرایان از اسلام جلوگیرى به عمل آورد.

وصیت ابوبکر به عمر

امام على(علیه السلام) همواره مورد جفا و ستم قرار گرفت و حقش را از او دور ساختند، وى از درجا زدن خلافت و به ضعف گراییدن رسالت رنج مى برد و راهى جز شکیبایى نمى یافت و صبر و برد بارى مى کرد و نیک مى اندیشید وى در خطبه خود معروف به شقشقیه از حزن و اندوه و دردهایش پرده برمى دارد و مى فرماید:

به خدا سوگند! ابوبکر رداى خلافت را به تن کرد و به خوبى مى دانست نقش من در گردش حکومت اسلامى چونان محور سنگ آسیاست.

او آگاهى داشت سیل ها و چشمه هاى علم و فضیلت از دامن کوهسار وجود من جارى است. و مرغان دور پرواز اندیشه ها، به افکار بلندم دسترسى ندارند، من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود از آن بر گرفتم در حالى که در این اندیشه بودم آیا با دست تنها بپاخیزم و حق خود و مردم را بستانم و یا در آن محیط پر خفقانى که پدید آورده بودند صبر پیشه کنم؟ محیطى که پیران را فرسوده و جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین لحظات زندگى به رنج وامى داشت.

سرانجام، بردبارى و صبر را به عقل و خرد نزدیک تر دیدم از این رو، شکیبایى ورزیدم ولى به کسى مى ماندم که چشمش پر از خاشاک و استخوان راه گلویش را گرفته و با چشم خود مى دیدم میراثم را به غارت مى برند.

تا اوّلى جان سپرد و پس از خودش خلافت را به پسر خطاب سپرد، شگفتا! او که در زمان  حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند و او را از خلافت معذور دارند، اکنون خود هنگام مرگ، عروس خلافت را براى دیگرى کابین بست! شگفت آورتر این که هر دو از خلافت به نوبت بهره گرفتند!

به هر حال آن را در اختیار کسى قرار دادند که وجودش سراسر خشونت و سختگیرى و اشتباه کارى و پوزش طلبى بود. [۲۷]

دوران ابوبکر چندان به طول نینجامید و به بیمارى دچار شد و در بستر مرگ افتاد تصمیم گرفت پس از خود، خلافت را به عمر بسپارد، ولى بسیارى از مهاجران و انصار لب به اعتراض گشودند و ناراحتى خودرا از این تصمیم ابراز داشتند زیرا آن ها از اخلاق خشن و بد رفتارى عمر با مردم به خوبى آگاه بودند. [۲۸]

ولى ابوبکر بر تصمیم خود پافشارى کرد و عثمان بن عفان را به تنهایى خواست تا وصیت او را مبنى بر جانشینى عمر، بنگارد و بدو گفت: بنویس بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، این سفارش ابوبکر بن ابو قحافه به مسلمانان است، اما بعد…این را گفت واز هوش رفت، عثمان خود، در این فاصله نوشت: من عمر بن خطاب را به جانشینى خود بر شما بر گزیدم و اذعان دارم در خیرخواهى شما دریغ نکرده ام، سپس ابوبکر به هوش آمد و به عثمان گفت: آن چه را نوشته اى برایم بخوان. عثمان نوشته اش را براى وى خواند ابو بکر تکبیر گفت و اظهار داشت: به نظر مى رسد ترسیدى اگر من در این بیهوشى از دنیا بروم مردم به اختلاف بیفتند؟

عثمان پاسخ داد: آرى،

ابو بکر گفت: خدا به تو پاداش خیر عنایت کند. [۲۹]

ایرادات وصیت ابوبکر

امام على(علیه السلام) به دلایلى که بر مى شمریم از نحوه عملکرد ابوبکر ناخرسندبود:

١. ابوبکر براى تعیین سر نوشت خلافت، باهیچ یک از مسلمانان جز عبد الرحمان بن عوف و عثمان بن عفان مشورت نکرد، زیرا آن ها کاملاً آگاه بودند که ابوبکر تمایل دارد عمر را پس ازخود جانشین قرار دهد. از سویى ابوبکر بیم آن داشت که مبادا برخى از صحابه دور اندیش و مخلص، اورا از گزینش عمر منصرف کنند.

٢ . ابوبکر بر، کنار نهادن امام على(علیه السلام) از صحنه سیاسى و مسأله تعیین سرنوشت خلافت پافشارى نمود در این خصوص با آن حضرت مشورت نکرد، در صورتى که ابوبکر درحل مسائل دشوار خود به حضرت متوسل مى شد و یا تنها دیدگاه ها و نظرات امام(علیه السلام)بود که در خلافت عمر، خیر خواهانه و لغزش ناپذیر به شمار مى آمد.

٣ . ابوبکر، عمر را با گفتن این جمله که : عمر بن خطاب را جانشین خود بر شما قرار دادم، گوش به فرمان او بوده و از وى اطاعت کنید، بر مسلمانان تحمیل کرد، گویى وى در زندگى و پس از مرگ بر مردم قیمومت داشت با این که آثار خشم و غضب را در چهره بسیارى از صحابه مشاهده مى کرد.

۴ . وى در ادعایش مبنى بر پیمودن راه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) خود را به تناقض گویى گرفتار ساخت، زیرا وى مدعى بود که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در مورد خلافت پس از خود ، به کسى سفارشى نکرده، در صورتى که ملاحظه مى کنیم خود، رفیقش عمر را به جانشینى برمى گزیند. [۳۰]

۵ . ابوبکر حکومت را براى بنى امیه که منشأ آن همه رنج و بدبختى براى اسلام و مسلمانان بودند، فراهم ساخت به این نحو که آنان را در امر خلافت به طمع انداخت و براى دست یابى به آن تشویق کرد و به عثمان گفت: اگر عمر نبود، دست از تو بر نمى داشتم. [۳۱] ابوبکر مى دانست عثمان فردى احساساتى و متمایل به بنى امیه است و آن ها را به قدرت خواهد رساند و همین گونه نیز اتفاق افتاد.

  منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۲ – امیرمؤمنان حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام) / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]– بحار الانوار ۴۳/ ۱۹۷، چاپ دار الوفاء.

[۲]– تاریخ طبری ۲/ ۶۱۸، مروج الذهب در حاشیه تاریخ ابن اثیر ۵/ ۱۳۵٫

[۳]– تاریخ طبری ۲/ ۵۸۶، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۴]– طبقات ابن سعد ۳/ ۱۸۲، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱/ ۱۳۳٫

[۵]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱/ ۲۸۴، چاپ همراه با تحقیق ابوالفضل ابراهیم در این کتاب پاسخ علی بن فارقی مدرس مدرسه غربی، در جواب ابن ابی الحدید به همین معنا بوده است.

[۶]– سنن بیهقی ۶/ ۳۰۱، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۶/ ۲۱۸- ۲۲۴، دلائل الصدق مظفر ۳/ ۳۲٫

[۷]– تاریخ ابو الفدا ۱/ ۱۵۶، خصال صدوق/ ۴۳۲، احتجاج طبرسی ۱/ ۱۸۶٫

[۸]– تاریخ طبری ۲/ ۴۷۶، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۹]– الامامه و السیاسه/ ۳۰، تاریخ طبری ۲/ ۴۴۳٫

[۱۰]– الامامه و السیاسه/ ۲۸٫

[۱۱]– انسا الاشراف ۱/ ۵۸۷، شرح نهج البلاغه ۲/ ۲- ۵٫

[۱۲]– شرح نهج البلاغه ۲/ ۲- ۵ و ۱/ ۱۳۴٫

[۱۳]– الاماه و السیاسه/ ۲۸٫

[۱۴]– احتجاج طبرسی ۱/ ۲۲۲٫

[۱۵]– تاریخ طبری ۲/ ۴۹۵، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۱۶]– تاریخ طبری ۲/ ۴۵۹، در ماجرای سقیفه حباب بن منذر گفت: به خدا سوگند! اگر شما بخواهید کار را از سر می‌گیریم.

[۱۷]– کامل ابن اثیر ۳/ ۱۲۳، خبر وفات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) زمانی که فرمانروایی مکه را عتاب بن أسید بن ابو العاص بن امیه عهده دار بود، بدان جا رسد.

[۱۸]– تاریخ طبری ۲/ ۴۴۹ وقتی خلیفه اول معاویه پسر ابوسفیان را به فرمانروایی رساند، جوش و خروش ابوسفیان فرو نشست و گفت ابوبکر حق خویشاوندی‌اش را ادا کرد، خداوند ارتباط خویشاوندی ابوبکر را قطع نکند.

[۱۹]– تاریخ طبری ۲/ ۴۴۹٫

[۲۰]– فدک فی التاریخ، از شهید صدر ۱۰۲- ۱۰۵٫

[۲۱]– مناقب ابن شهر آشوب ۲/ ۴۱، فتح الباری ۱۰/ ۳۸۶، اتقان سیوطی ۱/ ۵۱٫

[۲۲]– فهرست ابن ندیم/ ۳۰٫

[۲۳]– مناقب ابن شهر آشوب ۲/ ۴۱٫

[۲۴]– کتاب سلیم بن قیس/ ۳۲، چاپ مؤسسه بعثت.

[۲۵]– کفایه الطالب کنجی/ ۱۹۹، اتقان سیوطی ۲/ ۱۸۷، بحار الانوار ۹۲/ ۹۹٫

[۲۶]– نهج البلاغه/ نامه ۶۲٫

[۲۷]– نهج البلاغه/ خطبه ۳٫

[۲۸]– الامامه و السیاسه/ ۳۶، تاریخ طبری ۲/ ۶۱۸ و ۶۱۹، چاپ مؤسسه أعلمی، کامل ابن اثیر ۲/ ۴۲۵٫

[۲۹]– کامل بن اثیر ۲/ ۴۲۵٫

[۳۰]– شگفت آور است وقتى ابوبکر به هوش مى آید به نوشته عثمان در مورد تعیین جانشین پس از خود گوش فرا مى‌دهد ومى گوید به نظر مى رسد، ترسیدى اگر من در این بیهوشى از دنیا بروم، مردم به اختلاف افتند، وعثمان در پاسخ مى گوید آرى، چگونه ممکن است او وعثمان از اختلاف مردم بیمناک باشند ولى پیامبر حکیم خدا، از اختلاف امتش بیمناک نباشد؟! دلیل ان این بود که آشکارا اعلان کرده بودند پیامبر کسى را به جانشینى خود تعیین نکرده است….اف بر آن‌ها چگونه داورى مى کنند؟! بلکه مى بینیم عمر، در آخرین لحظات عمر شریف پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)از نوشتن سفارش حضرت جلوگیرى مى‌کند ولى اینک در حالى که در مجلس نشسته وچوبدستى در دست دارد و «شدید» غلام ابوبکر که نوشتار مربوط به جانشینی عمر را به دست دارد، او را همراهی می‌کند. عمر می‌گوید: مردم! به سخن جانشین روسل خدا گوش فرا دهید و از فرمانش اطاعت کنید. وی می‌گوید: من بهترین فرد را بر شما حاکمیت ندادم. طبری ۱/ ۲۱۳۸، چاپ اروپا. آیا میان این دو دیدگاه، تناقض به چشم نمی‌خورد؟! آیا این کار جز توطئه بر ضد برنامه‌ریزی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معنایی داشت؟!

[۳۱]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱/ ۱۶۴٫