روایات صحیح بر آن است که در موسم حجه الوداع، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در عرفه برای مردم خطبه خواند و چون خواست از موضوع امامت سخن گوید و حدیث ثقلین را بیان کند،[۱] و  سپس شمار امامان پس از خود را که دوازده نفرند؛ دسته‌هایی از مردم داد و بیداد و آشوب و همهمه به راه انداختند تا آن‌جا که نتوانست سخن خود را به مردم برساند. افراد زیر به صراحت از این موضوع سخن گفته‌اند که نتوانستند سخنان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در عرفات بشنوند:

انس، عبدالملک بن عمیر، عمر به خطاب، ابوجحیفه و جابر بن سمره.[۲]

از این میان روایت جابر بن سمره از همه واضح‌تر و صریح‌تر است. به نظر می‌رسد وی از ماجرای عرفه چندین بار سخن گفته است. از این‌رو سخن وی از چندین طریق روایت شده است. از آن‌جا که درصدد جست‌وجوی مورد و تتبع کامل روایات این حادثه نمی‌باشیم، برخی از متون آن را که در کتب صحاح و منابع معتبر اهل سنّت آمده است، برگزیده به شرح زیر تقدیم می‌کنیم:

۱٫‌ در مسند احمد آمده است:

عبدالله ما را در حدیث گفت که ابوالربیع زهرانی، سلیمان بن داود و عبیداالله بن عمر قواریری و محمّد بن ابوبکر مقدمی مرا حدیث کرده، ‌گفتند: حماد بن زید به ما حدیث گفت، مجالد بن سعدی ما را از شعبی حدیث گفت، ‌از جابر بن سمره که گفت:

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در عرفات برای ما خطبه خواند. در حدیث مقدمی گوید: شنیدم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در منا خطبه می‌خواند. این لفظ حدیث ابوالربیع است که جابر گفت، شنیدیم که می‌گفت:

«لن یزال هَذا الامر عزیزاً ظاهراً حتّی یملک اثنا عشر کلهم ثم لغط القوم و تکلموا فلم افهم قوله بعد کلهم؛ فقلت لابی: یا ابتاه ما بعد کلهم؟ قال: کلهم من قریش.»[۳]

این امر همواره عزیز و شکست‌ناپذیر است تا زمانی که دوازده نفر پادشاهی کنند. همه‌ی آنان ـ سپس مردم همهمه به راه انداختند و به سخن آمدند. از این رو نفهمیدم پس از همه‌ی آنان، چه گفت ـ به پدرم گفتم: ای پدر؛ پس از همه‌ی آنان چه؟ گفت: همه‌ی آنان از قریش‌اند.

حسب متن نعمانی آمده است:

مردم گفت‌و‌گو کردند و به سخن آمدند. از این‌رو نفهمیدم که چه گفت. به پدرم گفتم…[۴]

  1. شعبی از جابر بن سمره آورده است که گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

«لَا یَزَالُ هَذَا الدِّینُ عَزِیزاً مَنِیعاً یُنْصَرُونَ عَلَى مَنْ نَاوَأَهُمْ إِلَى اثْنَیْ عَشَرَ خَلِیفَهً».

این دین تا دوازده جانشین، هم‌چنان عزیز و شکست‌ناپذیر است و مسلمانان بر کسی که در دین در برابرش ایستادگی کند، چیره خواهند شد.

گوید: مردم شروع به نشست و برخاست کردند.[۵]

شیخ طوسی افزوده است: و سخنی گفت که نفهمیدم. پس به پدرم یا برادرم گفتم…[۶]

در حدیثی دیگر از جابر بن سمره که در آن تصریح کرده است: این ماجرا در حجه الوداع بود.[۷]

معلوم است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم جز حجه الوداع، حج نگزارد.[۸]

  1. جابر بن سمره گفت:

«لَا یَزَالُ هَذَا الْأَمْرُ عَزِیزاً مَنِیعاً ظَاهِراً مَنْ نَاوَاهُ حَتَّى یَمْلِکَ اثْنَا عَشَرَ کُلُّهُمْ لَم أَفْهَمْ ما بَعد؛ فَقُلْتُ لِأَبِی: مَا قَالَ بَعْدَ کُلُّهُمْ؟ قَالَ قَالَ کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ.»[۹]

این امر همواره عزیز و پیروز و شکست‌ناپذیر است تا زمانی که دوازده نفر پادشاهی کنند. همه‌ی آنان ـ نفهمیدم پس از همه‌ی آنان چه گفت ـ به پدرم گفتم: پس از همه‌ی آنان چه گفت؟ گفت: همه‌ی آنان از قریش‌اند.

 

به هر‌حال، حدیث دوازده خلیفه (جانشین) پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، یعنی همان سخنی که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مطلبی فرمود که بر جابر بن سمره و برخی دیگر از حاضران مخفی ماند یا آن را نفهمیدند، در بسیاری از منابع و متون عمده و مهم فریقین موجود است. به آن‌جا مراجعه کنید.[۱۰]

 

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و توطئه‌گران

 

در آنچه گذشت، روشن شد که قریش اجازه نداد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در عرفات و مسجد خیف در منا، موضوع امامت را ابلاغ کند. همچنین در فصول دیگر گذشت که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به محض پایان یافتن مناسک حج، مکّه را ترک کرد و حتّی برای زیارت وداع هم به مسجد الحرام نرفت. از آنچه پیش از این بیان کردیم می توان مطمئن شد که سبب تأخیر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از ابلاغ دستور خداوندگار در مورد امامت و ولایت، معارضه و مخالفت شدیدی بود که حضرت در میان قریش در قبال این موضوع می‌دید. مردم قریش در مواجهه و مقابله با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نه تنها از داد و بیداد و آشوب و فریاد، پروایی نداشتند بلکه چنان آماده بودند که حتّی شخص او را متهم کردند و جسورانه به ایراد و تشکیک در پیراستگی، خلوص عمل و نیت او هم روی آوردند تا آن‌جا که عقل و خرد حضرت را زیر سؤال بردند و به صراحت پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به جنون متهم ساختند.

 این سخن معروف و مشهور عمر بن خطاب است که در مقابل چشم و گوش مسلمانان و بلکه در کنار بستر آن گرامی، گفت:  پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هذیان می‌گوید یا درد بر او غالب آمده است یا سخنی در این معنا بر زبان راند.

دسته دیگری از متون و روایات پیش گفته تصریح دارد که قریش، مانع عمده در مقابل رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و اجازه نمی‌داد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمان پروردگار را در خصوص امامت، ابلاغ کند و بلکه در این میدان مبارزه‌جویی هم می‌کرد. در پی، دسته دیگری از تصریحات رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را برای نمونه خواهیم آورد. با این یادآوری که خداوند متعال، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را فرمان نداد که در هر حال، امر امامت را ابلاغ کند بلکه حضرت دستور داشت بر وفق شرایط و مقتضیات پیروزی و موفقیت عمل کند. یعنی خداوند او را به ابلاغ منتج فرمان داد نه ابلاغ عقیم.

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم درصدد بود، اطمینان حاصل کند که تبلیغ امر امامت، مفید است و قریش برای تباه‌سازی تلاش‌های حضرت ولو از راه اتهام در عقل و عصمت او، به شبهه‌افکنی روی نخواهند آورد.

و آن‌گاه که خداوند اعلام کرد او را در پناه خویش می‌گیرد، فرمان پروردگار را در ابلاغ امر امامت، مفید فایده و مثمر ثمر باشد و حجت را بر مردم تمام کند. به چند نمونه زیر اشاره می کنیم:

  • ابن رستم طبری گوید:

چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حج خویش را گزارد و به غدیر خم رسید و آن روز هجدهم ذی‌حجه بود،‌ خداوند عزّوجل او را فرمان داد که امر علی علیه السلام را اظهار کند. گویا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از این کار به منظور شفقت به دین و ترس از ارتداد مردم، خودداری می‌کرد؛ زیرا می‌دانست که مردم از این موضوع کراهت دارند.

پس خداوند نازل فرمود:

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ‏»[۱۱]

 

  • سلیم بن قیس گوید:

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

خداوند عزّوجل مرا به پیامی مبعوث داشته که سینه‌ام از انجام آن به تنگ آمد و گمان بردم که مردم مرا تکذیب کنند. پس خداوند مرا تهدید کرد.[۱۲]

 

  • عبدالله بن عبّاس گفت:

چون پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمان یافت که علی بن ابی‌طالب را به این مقام نصب کند، به مکّه رفت. پس گفت: دیدم که عهد مردم به کفر (جاهلیت) تازه است و هرگاه بخواهم این کار را انجام دهم، خواهند گفت: این کار را برای پسر عمویش انجام داد. سپس ادامه داد تا این‌که حجه‌الوداع به پایان رسید.[۱۳]

 

  • زید بن علی گوید: چون جبرئیل فرمان ولایت را آورد، این موضوع بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سخت آمد و فرمود:

عهد قوم من جاهلیت تازه است، پس این آیه نازل شد.[۱۴]

 

  • روایت است که چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به غدیر خم رسید، جبرئیل بر او نازل شد و فرمان داد که علی علیه السلام را جانشین خود کند و او را به عنوان امام مردم منصوب کند. فرمود: عهد قوم من به جاهلیت تازه است. پس بر او فرمان آمد که این امر عزیمت است نه رخصت و این آیه نازل شد:

«و ‌إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ یَعْصِمُک مِنَ النَّاسِ»[۱۵]

 

  • در روایتی از امام محمّد باقر علیه السلام آمده است:

وقتی آیه اکمال دین به ولایت علی علیه السلام نازل شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

«إن امتی حدیثو عهد بالجاهلیه، و متى أخبرتهم بهذا فی ابن عمی یقول قائل و یقول قائل، فقلت فی نفسی، من غیر أن ینطق به لسانی، فأتتنی عزیمه من الله عز و جل بتله أوعدنی إن لم أبلغ، أن یعذبنی فنزلت یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»[۱۶]

همانا عهد امّت من به جاهلیت تازه است و هرگاه این موضوع را درباره پسر عمویم به آنان خبر دهم، گوینده‌ای چنین بگوید و گوینده‌ای چنان. این را در دل گفتم و بر زبان نیاوردم. پس عزیمت از خداوند آمد و البتّه که مرا تهدید کرد که اگر ابلاغ نکنم، عذابم نماید. پس این آیه نازل شد.

 

در برخی روایات آمده است که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، نصب علی علیه السلام را از ترس یا جایگاه مردم به تأخیر انداخت.[۱۷]

چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از نصب علی علیه السلام به امامت فراغت یافت (نصب علی علیه السلام را به پایان برد)، عمر به ملاقات علی علیه السلام آمد و گفت:

ای پسر ابوطالب؛ گوارای تو باد‍‍ مولای من و مولای همه مردان و زنان مؤمن شدی.[۱۸]

یا گفت:

مبارک باشد؛ ای علی؛ مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی شدی.[۱۹]

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۰


[۱]ـ ر. ک: حدیث الثقلین، وشنوی، ۱۳٫

[۲]ـ ر.ک: کشف الغطاء، ۱/۷؛ السنه فی الشریعه الاسلامی، ۶۳؛ امالی، صدوق، ۳۸۷؛ الخصال، ۴۷۰ـ ۴۷۲؛ اکمال الدین، ۲۷۲ـ۲۷۳؛ کفایه الاثر، ۷۶ـ ۷۸؛ شرح اصول الکافی، ۲/۲۴۰؛ ۵/۲۳۰؛ ۷/۳۷۴؛ الغیبه، نعمانی، ۱۰۴ـ ۱۲۴؛ الغیبه، طوسی، ۱۲۸ـ ۱۲۹؛ مناقب ال ابی‌طالب، ۱/۲۴۸ـ ۲۵۴؛ العمده، ابن بطریق، ۴۱۶ـ ۴۲۱؛ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ۱۷۰؛ بحار الانوار، ۳۶/۲۳۱ـ ۲۳۷؛ ۲۶۶ـ ۲۶۹، ۲۹۸، ۳۶۲ـ ۳۶۵؛ الاربعین، ماحوذی، ۳۸۱ـ ۳۸۶؛ سفینه النجاه، ۳۸۵؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ۱۹۳؛ الملاحم و الفتن، ۳۴۵؛ المسلک فی اصول الدین، ۲۷۴؛ تقریب المعارف، ۴۱۸؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ۲/۱۵۹ـ ۱۶۲؛ کشف الغمّه، ۱/۵۷ـ ۵۸؛ مسند احمد، ۵/۸۷ـ ۱۰۸؛ صحیح بخاری، ۸/۱۲۷؛ صحیح مسلم، ۶/۳ـ ۴؛ سنن ابوداود، ۲/۳۰۹؛ سنن ترمذی، ۳/۳۴۰؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۶۱۷ـ ۶۱۸؛ شرح صحیح مسلم، نووی، ۱۲/۲۰۱؛ مجمع الزوائد، ۵/۱۹۰؛ فتح الباری، ۱۳/۱۸۱؛ عمده القاری، ۲۴/۲۸۱؛ مسند طیالسی، ۱۰۵، ۱۸۰؛ مسند ابن الجعد، ۳۹۰؛ الآحاد و المثانی، ۳/۱۲۶ـ ۱۲۷؛ صحیح ابن حبان، ۱۵/۴۳ـ ۴۶؛ المعجم الاوسط، ۳/۲۰۱؛ ۶/۲۰۹؛ المعجم الکبیر، ۲/۱۹۵ـ ۱۹۷؛ ۲۱۴ـ ۲۱۸، ۲۴۱ـ ۲۵۵؛ ۲۲/۱۲۰؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ۲/۳۸۶؛ طبقات المحدیثین باصبهان، ۲/۹۰؛ تاریخ بغداد، ۲/۱۲۴؛ ۱۴/۳۵۴؛ تاریخ مدینه دمشق، ۵/۱۹۱؛ سیر اعلام النبلاء ۸/۱۸۴؛ ۱۴/۴۴۴؛ ذکر اخبار اصفهان، ۲/۱۷۶؛ البدایه و النهایهف ۱/۱۷۷؛ ۶/۲۷۸ـ ۲۷۹؛ امتاع الاسماع، ۱۲/۲۰۳؛ ۳۰۲؛ ینابیع الموده، ۳/۲۸۹٫

[۳]ـ مسند احمد، ۵/۹۹٫

[۴]ـ الغیبه، نعمانی، ۱۲۱ـ ۱۲۲٫

[۵]ـ مسند احمد، ۵/۹۹؛ الغیبه، نعمانی، ۱۰۵؛ الغیبه، طوسی، ۱۲۹؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ۲/۱۶۲؛ بحار الانوار، ۳۶/۲۳۷، ۲۹۹؛ تقریب المعارف، ۴۱۸؛ منتخب الاثر، ۲۰٫

[۶]ـ الغیبه، طوسی، ۸۸ـ ۸۹؛ الغیبه، نعمانی، ۱۰۵؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ۳۸۴؛ تقریب المعارف، ۴۱۸؛ منتخب الاثر، ۲۰؛ بحار الانوار، ۳۶/۲۳۷ـ ۲۹۹٫

[۷]ـ مسند احمد، ۵/۸۷٫

[۸]ـ ر. ک: سیره حلبی، ۳/۲۸۹؛ سیره دحلان، ۳/۲؛ صحیح ابن خزیمه، ۴/۳۵۲؛ مسند زید بن علی، ۲۲۰؛ عمده القاری، ۴/۲۷۱؛ ۱۸/۴۱؛ ۲۵/۶۲؛ شرح صحیح مسلم، نووی، ۸/۲۳۶؛ اضواء البیان فی ایضاح القرآن، ۴/۲۳۱؛ البدایه و النهایه، ۴/۲۰۵؛ سیره ابن کثیر، ۳/۳۴۲٫

[۹]ـ مسند احمد، ۵/۹۳؛ الغیبهف‌نعمانی، ۱۲۳؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ۳۴، ۱۸۳٫

[۱۰]ـ ر. ک: صحیح مسلم، ۶/۳؛ مسند احمد، ۵/۹۳ـ ۱۰۸؛ مسند ابوعوانه، ۴/۳۹۴؛ حلیه الاولیاء، ۴/۳۳۳؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ۳۸۲؛ العمده، ۴۱۶ـ ۴۲۲؛ اکمال الدین، ۱/۲۷۲ـ ۲۷۳؛ الخصال، ۲/۴۶۹؛ فتح الباری، ۱۳/۱۸۱ـ ۱۸۵؛ الغیبه، نعمانی، ۱۱۹ـ ۱۲۵؛ صحیح بخاری، ۴/۱۵۹؛ ینابیع الموده، ۴۴۴ـ ۴۴۶؛ تاریخ بغداد، ۲/۱۲۶؛ ۱۴/۳۵۳؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۶۱۸؛ منتخب الاثر، ۱۰ـ ۲۳؛ الجماع الصحیح، ۴/۵۰۱؛ سنن ابوداود، ۴/۱۱۶؛ کفایه‌الاثر، ۴۹؛ بحار الانوار، ۳۶/۲۳۱؛ شرح احقاق الحق، ۱۳/۱ـ ۵۰٫

[۱۱]ـ المسترشد، ۴۶۵٫

[۱۲]ـ فرائد السمطین، ۱/۳۱۵ـ ۳۱۶؛ الغدیر، ۱/۱۶۵ـ ۱۶۶؛ اکمال الدین، ۱/۲۷۷؛ البرهان فی تفسیر القران، ۱/۴۴۴ـ ۴۴۵؛ بحار الانوار، ۳۱/۴۱۱؛ ۳۳/۱۴۷؛ کتاب الولایه، ابن عقده، ۱۹۸؛ ینابیع الموده، ۱/۳۴۷؛ الاربعین، ماحوذی، ۴۴۱؛ جامع احادیث اهل الشیعه، ۱/۲۸؛ کتاب سلیم بن قیس، ۱۴۹؛ الاحتجاج، ۱/۲۱۳؛ الغیبه، نعمانی، ۷۵؛ شرح احقاق الحق، ۵/۳۵؛ ۲۱/۷۸؛ ۲۲/۲۸۵٫

[۱۳]ـ البرهان فی تفسیر القرآن، ۱/۴۴۴ـ ۴۴۵؛ کتاب سلیم بن قیس، ۱۴۸؛ الغدیر، ۱/۵۲، ۳۷۷؛ خلاصه عبقات الانوار، ۷/۱۹۸؛ ۸/۲۶۲٫

[۱۴]ـ الغدیر، ۱/۵۱ـ ۵۲؛ کنز العمّال، ۶/۱۵۳؛ شمس الاخبار، ۳۸؛ کشف الغمّه، ۱/۳۱۸؛ بحار الانوار، ۳۷/۱۷۷؛ خلاصه عبقات الانوار، ۸/۲۶۹، ۳۰۸؛ شحر احقاق الحق، ۶/۳۴۹؛ مناقب علی (علیه السّلام)، ابن مردویه، ۲۴۰؛ کشف الغمّه، ۱/۳۲۴ـ ۳۲۵٫

[۱۵]ـ اعلام الوری باعلام الهدی، ۱/۲۶۱٫

[۱۶]ـ البرهان فی تفسیر القرآن، ۱/۴۸۸؛ الکافی، ۱/۲۹۰؛ نور الثقلین، ۱/۵۸۸؛ التفسیر الصافی، ۲/۵۲؛ شرح اصول الکافی، ۶/۱۲۲؛ موسوعه الامام علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) فی الکتاب و السنه و التاریخ، ۲/۲۸۷٫

[۱۷]ـ تفسیر عیاشی، ۱/۳۳۲؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ۱/۴۸۹؛ بحار الانار، ۳۷/۱۳۹؛ موسوعه الامام علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) فی الکتاب و السنه و التاریخ، ۲/۲۶۲؛ المیزان، ۶/۵۳؛ غایه المرام، ۳/۳۲۵٫

[۱۸]ـ مسند احمد، ۴/۲۸۱؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۷/۵۰۳؛ کنز العمّال، ۱۳/۱۳۴؛ التفسیر الکبیر، ۱۲/۲، ۴۹؛ تفسیر آلوسی، ۶/۱۹۴؛ تفسر ثعلبی، ۴/۹۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۲۲۰ـ ۲۲۲؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ۳/۶۳۲؛ البدایه و النهایه، ۵/۲۲۹؛ ۷/۳۸۶؛ المناقب، خوارزمی، ۱۵۶؛ سیره ابن کثیر، ۴/۴۱۷؛ جواهر المطالب ۱/۸۴؛ نهج الایمان، ۱۱۳ـ ۱۲۰؛ بشاره المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) لشیعه المرتضی (علیه السّلام)، ۲۸۴؛ ذخائر العقبی، ۶۷؛ نظم درر السمطین، ۱۰۹؛ ینابیع الموده، ۱/۹۸ـ ۱۰۱؛ ۲/۲۸۵؛ مناقب آل ابی‌طالب، ۲/۲۳۶ـ ۲۳۷؛ العمده ابن بطریق، ۹۲ـ ۱۰۰؛ المراجعات، ۲۶۳؛ شرح اصول الکافی، ۵/۱۹۶؛ ۶/۱۲۰؛ العدد القویه، ۱۸۵؛ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ۱۴۶ـ ۱۵۰؛ بحار الانوار، ۳۷/۱۴۹ـ ۱۵۰؛ الاربعین، ماحوذی، ۱۴۴ـ ۱۴۸؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ۲۵؛ خلاصه عبقات الانوار، ۱/۳۰۵؛ ۷/۲۹؛ ۸/۲۱۸، ۲۴۱؛ ۹/۹۳؛ الغدیر، ۱/۱۹، ۱۴۳ـ ۱۴۴، ۲۱۹ـ ۲۲۱؛ ۲۷۱ـ ۲۸۱؛ ۲/۳۷؛ ۶/۵۶؛ الاربعین، شیرازی، ۱۱۶ـ ۱۲۰؛ موسوعه الامام علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) فی الکتاب و السنه و التاریخ، ۲/۱۷۳ـ ۱۷۴؛ ۲۱/۳۱ـ ۴۰؛ ۲۲/۱۱۳ـ ۱۱۵؛ ۲۳/۴، ۹، ۳۲۵؛ ۳۰/۲۳، ۴۱۸ـ ۴۱۹؛ مناقب الامام علی (علیه السّلام)، کوفی، ۲/۳۶۸ـ ۳۷۰٫

[۱۹]ـ ثمار القلوب، ۶۳۶؛ مانزل من القرآن فی علی (علیه السّلام)، ۸۶؛ ر. ک: تاریخ بغداد، ۸/۲۹۰؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۲۳۳ـ ۲۳۴؛ سیر اعلام النبلاء، ۱۹/۳۲۸؛ البدایه و النهایه، ۷/۳۸۶؛ مناقب الامام علی (علیه السّلام)، کوفی، ۲/۴۳۰، ۵۱۶؛ ینابیع الموده، ۲/۲۴۹؛ کشف الغمّه، ۱/۲۳۸، ۳۳۵؛ کشف الیقین، ۲۰۸، ۲۵۰؛ نهج الایمان، ۴۲۷؛ الارشاد، ۱/۱۷۷؛ کنز الفوائد، ۱/۲۳۸، ۳۳۵؛ کشف الیقین، ۲۰۸، ۲۵۰؛ نهج الایمان، ۴۲۷؛ الارشاد، ۱/۱۷۷؛ کنز الفوائد ۲۳۲؛ العمده، ابن بطریق، ۱۰۶، ۳۴۴؛ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ۱۴۷؛ بشاره المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) لشیعه المرتضی (علیه السّلام)، ۱۵۸، ۴۰۲؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ۱/۲۶۲، ۳۲۹؛ بحار الانوار، ۲۱/۳۸۸؛ ۳۷/۱۰۸؛ ۳۸/۳۴۴؛ ۹۴/۱۱۰؛ ۹۵/۳۲۱؛ مسار الشیعه، ۳۹؛ امالی، صدوق، ۵۰؛ کتاب سلیم بن قیس، ۳۵۶؛ خلاصه عبقات الانوار، ۷/۱۳۴، ۲۴۶، ۲۷۷، ۳۴۴؛ ۸/۲۶۱، ۲۷۸ـ ۱۲۷۹؛ ۹/۱۸۶؛ الغدیر، ۱/۱۱، ۲۲۲، ۲۷۲، ۲۷۵ـ ۲۷۶، ۴۰۲؛ المعیار و الموازنه، ۲۱۲؛ شواهد التنزیل، ۱/۲۰۳؛ ۲/۳۹۱٫