یک شخصی از آقایانی که با مرحوم آیت الله بهجت اعلی الله مقامه الشّریف مأنوس بودند، در سفری که تابستانها آقای بهجت روحی فداه به پابوسیِ امام رضا علیه السلام… مستمرّاً در طولِ عمرشان تابستانها میهمانِ امام رضا علیه السلام بودند، یک آقای محمّدی داریم که هم روضهخوانِ خوبی است و هم حدیث میخواند، آقای بهجت اعلی الله مقامه را میآورد و به حرم میبرد، او میگفت: آقای بهجت فرمودند به دیدنِ آقای مولوی قندهاری برویم که مریض بود، به دیدنِ ایشان رفتیم، مرحوم آقای قندهاری سوالاتی از مرحوم آقای بهجت کردند، او میگفته است که من یک وقتی دیدم که نمازِ شبِ من مانندِ قبل نیست، خیلی با بیحالی نمازِ شب را به خود تحمیل میکنم، فکر کردم که ای خدا! من از نماز شبِ خود لذّت میبردم، نماز شب برای من روحِ تازهای بود، چه شد که من لذّتِ نماز شب را از دست دادهام و با کسالت نماز شب میخوانم؟ گشتم که چه مشکلاتی پیش آمده است؟ رفت و آمدِ من، غذای من، حرفهای من، تمامِ زندگیام را بررسی کردم، هیچ گیری در زندگیِ خود پیدا نکردم، تنها چیزی که نظرِ من را حسّاس کرد این بود که دیدم زمانی که من از منزلِ من تا حرم امام رضا علیه السلام میآیم، در مسیر من نگاه نمیکنم، اما زنهایی خودبخود مقابل انسان ظاهر میشوند که چشمِ انسان به آنها میافتد، گفتم همین نظری که حتّی بیاختیار میافتد… دیدن حرام نیست، نگاه کردن حرام است، من که نگاه نمیکردم ولی چشم میافتاد، گفت: تصمیم گرفتم کاری کنم که آنها را نبینم، «وَ لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا»[۱] انسان یک کاری کند که نبیند… گفت: از آن به بعد از کنار دیوار عبور میکردم و معمولاً توجّهِ من به دیوار بود و دیگر کسی را نمیدیدم، دیدم حالتِ خوشِ نماز شبِ من به من برگشت.
[۱] سوره مبارکه طه، آیه ۱۳۱ (وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ ۚ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَىٰ)
پاسخ دهید