استتار
صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی
اعلامیهها را برای شهرستانها هم میفرستادم. با بارهایی که باید میرفت میفرستادم؛ و برای آنهایی که میدانستم کلهشان بوی قرمهسبزی میدهد. زاهدان، بیرجند، آبادان، اصفهان، شیراز. هر جا که یک آشنای دهن قرص داشتم، امکان نداشت براش اعلامیه نفرستم. کسی هم بهام شک نمیکرد. به قول بچّهها استتار میکردم. به خاطر واردات بیشتر مهمانهام خارجی بودند. لوازم شورلت و جیپ و سیمرغ را از ژاپن و کشورهای دیگر میآوردم. یک حسابدار هم داشتم که سرهنگ بود. پسرش رئیس ساواک آبادان بود. دفتر مالیاتیام را میدادم او برام مینوشت. ظاهرم هم اصلاً به بچّههای انقلابی نمیخورد.
منبع: کتاب «همان لبخند همیشگی»؛ شهید میرزا محمد بروجردی- انتشارات روایت فتح
به نقل از: علی صنایع
پاسخ دهید